خانه » همه » مذهبی » در اسلام چه نقد هايي بر فرقه صوفيه شاه مقصودي وارد است؟

در اسلام چه نقد هايي بر فرقه صوفيه شاه مقصودي وارد است؟

تصوف و صوفي گري پديده اي است كه در قرن دوم هجري قمري آثار آن در اعمال و رفتار بعضي اشخاص مانند ابوهاشم كوفي و سفيان ثوري و امثال آنان پديدار گشته و در قرن سوم به عنوان يك مكتب و فرقه متمايز با تركيب از انديشه هاي يوناني، هندي، رهبانيت مسيحي، و زهد افراطي در بطن دين اسلام به بدعت پايه گذاري شد.[1]و لذا در هيچ منبع اسلامي نه در قرآن و نه در احاديث و روايات معصومين ـ عليهم السلام ـ و نه در ميان اصحاب رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ و معصومين ـ عليهم السلام ـ و بزرگان و علماء اسلامي كوچكترين ريشه اي از تصوف ديده نمي شود. و لذا حضرت آيت الله گلپايگاني (ره) در مورد صوفيه مي فرمايد: «راه و روش حق آن است كه اصحاب ائمه به متابعت از ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ و نيز علماء ابرار و صلحاء و اسلاف شيعه بر آن راه رفته اند. و هر چه مخالف با اين راه باشد بدعت و گمراهي است. پس براي عبادت، و رياضت در مقام مجاهدة با نفس و تزكيه و تهذيب آن راهي وجود ندارد جز آن راهي كه از كتاب و سنت نبوي و ائمه هدي ـ عليهم السلام ـ استفاده مي شود. بنابراين احتراز و دوري از سلسله هاي صوفيه و ساير چيزهايي كه از مبتدعات آنان به شمار مي آيند واجب بوده و گرايش و گردن نهادن به راه آنان و يا اعتماد و ميل به آنها جايز نمي باشد. و لذا هيچ كسي از علماء اماميه ديده نشده است كه راه آنها را رفته يا عقيده آنان را مورد پسند قرار داده باشد. خداوند مسلمين را از شرور مبدعين حفظ فرمايد انشاء الله.»[2]فرقه هاي صوفيه در نزد علماء شيعه و سني اهل بدعت شمرده مي شوند[3] و حتي برخي از علماء اهل سنت قتل صوفيه را به خاطر اين كه گمان كنند بين او و خدايش حالتي پديد مي آيد كه نماز از او ساقط مي شود و شرب خمر برايش جايز مي گردد واجب دانسته است و كشتن همچو كسي را بهتر از كشتن صد كافر مي دانند چون ضرر آنان به دين بيشتر از كافر مي باشد.[4]بنابراين اولين اشكالي كه بر سلسلة شاه مقصودي در كنار سلسله هاي ديگر صوفيه وارد است بدعت بودن اين فرقه بنام دين اسلام مي باشد و هر چيزي كه از اسلام نباشد به اسلام پيوند نمي خورد و لذا اين عدم قابليت سازگاري اسلام با فرقه هاي تصوف باعث ايجاد سلسله هاي مختلف و متعدد به نام هاي متفاوت گرديده است و هر كدام از بزرگان و اقطاب آنان در مقاطع زماني و ظروف مكاني مختلف تلاش نموده اند كه چهره هايشان را در قالب اسم و عنوان سلسله و فرقه عوض نموده تا اين كه بتوانند عوام و ساده لوحان جامعه اسلامي را به سوي خود بكشانند.
اشكال كلي ديگري كه بر اين سلسله و ساير سلسله هاي صوفيه وارد است اختلاف افكني آنان در ميان مسلمانان و تضعيف جامعه اسلامي در مقابل دشمنان دين و سياسيت هاي استعماري بيگانگان مي باشد. زيرا متصوفه با سلسله سازي و فرقه گرايي خودشان در مناطق و جوامع مختلف اسلامي به نفاق و تفرقه دامن زده و باعث حيرت و دوري بعضي از مسلمانان از موازين متقن و محكم دين اسلامي شده و دشمنان دين توانسته اند با وجود اين فضا و وضعيت تاريك در ميان مسلمين به نفع خودشان فعاليت كنند. فرقة شاه مقصودي كه مركزيت رهبري آن در آمريكا است كاملاً در راستاي منافع بيگانگان و فرصت طلبان دنيا طلب قرار گرفته و لذا هيچ گاه نمي توانند خودشان را در بين آگاهان و بيداران مسلمان خصوصاً در مراكز فرهنگي و علمي اسلامي مطرح كنند.
سومين اشكال و نقدي كه متوجه سلسله هاي صوفيه به طور عموم مي گردد، مربوط به اعتقاديات و آداب و رسوم خانقاهي آنان است. فرقه شاه مقصودي مانند ساير فرقه هاي صوفيه ناگزير از اعتقاد به وحدت وجود، حلول و اتحاد، وجود مقام فناء و حقيقت براي سالكان طريقت جدايي طريقت از شريعت و كنار گذاشتن شريعت و امثال اين اموري كه از اركان اساسي تمام فرقه ها و سلسله هاي صوفيه به شمار مي آيند، مي باشد. در حاليكه تمامي اين عقايد بدون استثناء از نظر شرع مقدس اسلام مردود و فاسد و  از نظر معيارهاي عقلي باطل هستند.
همچنين برنامه هاي خانقاهي آنان در قالب اوراد و اذكار مخصوص، سرودهاي مهيّج و تماس هاي عاشقانه و ساير چيزهايي كه در مسئلة‌ پير و مريدي لازم است از نظر فقه اسلامي حرام و غير مشروع مي باشند.
افزون بر اين اشكالات نقدهاي ديگري هم به صورت خاص بر فرقة شاه مقصودي  وارد بوده كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
فرقة شاه مقصودي در مورد ولايت از اعتقاد عجيبي برخوردار است، زيرا اين فرقه معتقد است كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ در آخرين روزهاي حيات خود، خرقه‌ مبارك شان را كه نمودار ارشاد و تعليم مي باشد به حضرت علي ـ عليه السلام ـ و عمر بن خطاب مي سپارد و به آنها مي فرمايد كه بعد از من شما اويس نامي را خواهيد ديد اين خرقه ما را به او داده و از او بخواهيد كه امت مرا دعا كند!!  به همين لحاظ اين فرقه معتقد است كه اويس قرني جوهره و اصل اسلام را از راه باطن از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ دريافت نموده و سپس آن را به اقطاب بعد از خودش انتقال داده است.[5]بنابراين اعتقاد، اولين ولي و مرشد دين بعد  از پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اويس قرني بوده و بعد از او اين ولايت توسط خرقة درويشي در سلسلة اقطاب از يكي به ديگري منتقل گرديده و امروز در صلاح الدين عنقا چهلمين قطب اين فرقه مستقر شده است و همين طور بعد از مرگ او به كس ديگري منتقل خواهد شد. اين اعتقاد از جهات متعددي مردود و  غير صحيح مي باشد:
1. داستاني كه منشاء اين اعتقاد مي تواند شده باشد از نظر تاريخي كاملاً غير مستند بوده و در هيچ كتاب تاريخي جهان اسلام چنين چيزي منعكس نگرديده است.
2. در هيچ كتاب  روائي و حديثي شيعه و سني هيچ اثري كه كمترين دلالت بر اين واقعه داشته باشد وجود ندارد و با فرض وقوع اين حادثه ممكن نيست توسط امام علي ـ عليه السلام ـ يا عمر بن خطاب به ديگران بازگو نشده باشد.
3. اين اعتقاد هم با اعتقاد اهل سنت و هم با عقايد شيعي كاملاً در تضاد بوده و نيز با روايات و احاديث منقول از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ در تعارض و تناقض مي باشد. چگونه ممكن است كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از يك طرف علم و مسائل ارشادي لازم براي امتش را حالا يا با انتقال خرقه و يا به نحو ديگري به اويس قرني سپرده و ولايت را در باطن او تثبيت مي كند و از طرف ديگر مي فرمايد: «من در ميان شما دو چيز گرانبها گذاشتم كه يكي كتاب خدا و ديگري عترتم است. و اين دو از همديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض بر من وارد گردند.»[6]و نيز مي فرمايد: «من شهر علمم و علي درب اوست هر كسي علم را قصد كند، بايد از در آن وارد شود.»[7] در اين احاديث و امثال آنها نه سخني از خرقه است و نه از اويس قرني. بلكه اين  روايات به وضوح دلالت بر اين دارند كه هم ولايت با تمام اقسام آن در ابعاد رهبري سياسي، ديني و ولايت تكويني در سلسلة پاك و مطهر عترت اهل بيت قرار داده شده است و هم تمام علوم لدني و غير لدني در اين سلسله و در صدر آن در قلب پاك امام علي ـ عليه السلام ـ تثبيت گرديده است.
پس با توجه به اين اشكالات به نظر مي رسد كه مسير ساختن سلسلة‌ اقطاب از اويس قرني به سوي اقطاب بعدي اصلاً غير معقول بوده بلكه اين سلسله سازي آنطوريكه در تمام خرقه هاي صوفيه مشهور و ملموس است به صورت قهقرائي مي باشد و  خودشان براي كسب اعتبار، قطب هايي را روي هم چيده و به اويس قرني و غير او كه متصل به صدر اسلام هستند رسانده اند.
و قطعاً نه اويس قرني و نه سلمان فارسي هيچگونه نقشي در ايجاد سلسله هاي صوفيه نداشته اند. اشكال ديگري كه به طور خصوص بر فرقة شاه مقصودي وارد است اين است كه آنان معتقداند كه مكتب عرفان اسلامي و سير خرقه كه مراد از آنها همان اسلام واقعي مي باشد از زمان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تا امروز بر دو اصل استوار است:
1. شناخت علم بايد از طريق باطن محقق شود.
2. تحقق اين شناخت بايد ظاهراً هم تأييد گردد.[8]اين دو اصل را براي اين ساخته اند كه چون اويس قرني هيچگاه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را نديده است پس او در باطن معلّم خود را شناخته و از او علومي را آموخته و اين شناخت توسط اعطأ خرقه مورد تاييد قرار گرفته است.
افزون بر اين كه اصل واقعه اي كه اين دو اصل را به خاطر آن ساخته اند دروغ محض مي باشد خود اين دو اصل هم قابل خدشه است. اولاً اينكه شناخت معلّم از راه باطن بدون اينكه خود او را ديده باشد و يا علم او را شنيده و چشيده باشد و هيج واسطه ديگري غيبي يا غير غيبي هم در ميان نباشد غير ممكن است. اويس قرني درست است كه نسبت به حضرت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ محبت زايدالوصفي داشته است اما علم و ولايت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هرگز به او منتقل نشده است.
ثانياً در خرقة ‌بي زبان و بي جان چه خصوصيتي وجود دارد كه اين شناخت باطني توسط آن تاييد گردد، چرا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با زبان و لسان گوياي خودش چنين چيزي را تاييد نمي كند تا حجّتي باشد براي امتش؟ چون خرقه نه تنها نمي تواند به عنوان حجّت مطرح گردد بلكه هيچ چيزي ديگري هم از آن به دست نمي آيد.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جلوه هاي حق، تاليف آيت الله مكارم شيرازي.
2. تحفه الاخيار، تاليف محمد طاهر قمي.
3. الاثني عشريه في الرد علي الصوفيه، تاليف شيخ حر عاملي.
 
پي نوشت ها:
[1] . تاريخ تصوف، دكتر قاسم غني، ص 19، كتابفروشي ابن سينا، دوم، 1330.
[2] . آيت الله گلپايگاني، ارشاد المسائل، ص 197، بيروت، دارصفوه، اول، 1413 ق.
[3] . الحنفي، ابن نجيم مصري، البحر الرائق، 4/243، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1418 ق، و السيد البكري الدمياطي،اعانه الطالبين، 1/313، بيروت، دارالفكر، اول، 1418 ق.
[4] . عبدالحميد الشرواني، و ابن قاسم العبادي، حواشي الشرواني، 3/88، بيروت،  داراحياء التراث العربي، و محمد بن الشربيني، مغني المحتاج، 1/329، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377 ق.
[5] . Mtoshahmaghsoudi.org / old _ mto _ languages / fa/history html.
[6] . صدوق، محمد بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمه، ص 68 و 94، قم،‌ موسسه نشر اسلامي، 1405 هـ . ق.
[7] . نورالدين هيثمي، مجمع الزوائد، 9/114، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 هـ . ق.
[8] . Mtoshahmaghsoudi . org/old… همان.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد