قبل از هر چيز بهتر است به بيان چيستي فيدئيسم بپردازيم.
فيدئيسم معادلش در فارسي ايمانگرايي است.[1] اين نوع طرز تفكر براي خود ويژگيها و ديدگاههاي خاصي را دارا ميباشد كه ميتوان از جمله آنها به موارد ذيل اشاره كرد.
1 . اين واژه در برابر عقلگرايي به معناي كلامياش قرار دارد.[2]2 . در ديدگاه ايمانگرايانه حقايق ديني مبتني بر ايمان است، و از راه خردورزي و استدلال نميتوان به حقايق ديني دست يافت.[3]3 . ايمانگرايان اعتقاد يقيني و برهاني را لازمة ايمان نميدانند و اساساً ايمان را با شك قابل اجتماع ميشمارند.[4]
تاريخچه ايمانگرايي
سابقه تاريخي اين مدعا، طولاني است و به زمان پولس قديس ميرسد، و از آن زمان تاكنون با نمودهاي گوناگون رخ نموده است. ابتداييترين زمينههاي بروز آن در عبارات پولس، و ترتوليانوس و آگوستين ديده ميشود. پولس عقيده داشت كه آموزه اصلي مسيحيت با قواعد فلسفي يونان تباه گشت. ترتوليانوس نيز معتقد بود كه من ايمان ميآورم به چيزي كه محال است، و شعار آگوستين همواره اين بود كه «من ايمان ميآورم تا بفهمم» اما بروز جدي و پر نفوذ اين جريان از قرن نوزدهم تا زمان حاضر است.[5]
اقسام ايمانگرايي
ايمانگرايي را ميتوان در دو شكل عمده، يعني افراطي و اعتدالي بررسي نمود.[6]
ايمانگرايي افراطي
اين قسم از ايمانگرايي، خردستيز يا ضد عقل است،[7] و نيز در اين قسم عقل و ايمان يكديگر را برنتابيده و ضديت دارند.[8] از جمله سردمداران و قائلان اين نوع ميتوان كييركگور، داستايوسكي، شستوف و مونتني را نام برد.[9]
ديدگاه ايمانگرايان افراطي
از ديدگاه آنها ماهيت حقايق ديني با هر نوع اثبات عقلاني، ناسازگار است. حقايق ديني تنها بر اساس ايمان مورد پذيرش و اعتقاد قرار ميگيرند. اصول ديني نه تنها فرا عقل بلكه ضد عقل هستند. ايمان ژرف آن است كه حقايق مسلم عقلي را انكار كرده، و آن چه را براي عقل نامفهومترين است و يا با آن ناسازگار است در آغوش گيرد.
در اين ديدگاه حقيقت ايمان عبارت است از: خودسپاري و تسليم محض با جست و پرش، در حالي ك هيچ توجيه برهاني براي اين پريدن و جهش خود نداشته باشد. هر گونه تلاش و تقلّاي عقل در راستاي ايمانورزي، نه تنها بينتيجه است، بلكه اساساً جوهر عقل با جوهر ايمان ناسازگار است. زيرا ايمان، بدون خطر كردن پا به وجود نميگذارد. ايمان يك نوع شناسايي و معرفت نيست. بلكه يك جهش و حركت شورمندانه است، بنابراين اگر بتوانيد وجود خدا را از رهگذر عقل اثبات كنيد در آن صورت ايمان به خدا غيرممكن ميگردد.[10]
ايمانگرايي اعتدالي
اين قسم از ايمانگرايان خردگريز يا غير عقلي هستند و نيز در اين قسم عقل و ايمان صرفاً قلمروي جدا دارند.
از جمله بزرگان و قائلان اين نوع ميتوان پاسكال، ويليام جميز، تيليش، ويتگنشتاين و جان هيك را نام برد.[11]
ديدگاه ايمانگرايان اعتدالي
در اين ديدگاه ـ ضمن تأكيد بر تقدم ايمان بر عقل ـ عقل و استدلال هم براي جستجو از حقايق اساسي دين، و هم براي تبيين و فهم اين حقايق ميتواند تا اندازهاي نقشآفرين باشد. از اين منظر براهين، در واقع، آن چه را كه براساس ايمان پذيرفته شده است تفسير و تبيين مينمايند.[12]و اما موضعگيري متصوفه در قبال عقل
اگر به سير تحولات تاريخي متصوفه از قرن دوم تا دهم نگاه كنيم ميبينيم كه از قرن دوم تقريباً تا قرن هفتم و هشتم نفوذ علوم عقلي چون فلسفه در متصوفه رو به تعالي بوده و از قرن هشتم تا دهم و بعد از آن رو به افول بوده است.[13]به همين خاطر نميتوان ادعا كرد كه متصوفه كلاً عقل ستيز بودهاند. چرا كه اگر چنين بود ديگر رو به علوم عقلي نميآوردند.
البته اگر نظريه تك تك بزرگان تصوف را بررسي كنيم، ميبينيم كه در ميان نظرات برخي از بزرگان آنها تعابيري مشابه ايمانگرايي افراطي وجود دارد مثلاً محيالدين عربي در عباراتي از فتوحات، گرايشي همانند كييركگور (ايمانگرايي افراطي) از خود نشان داه است. به عقيده وي هرگاه كسي برمبناي تعقل ايمان آورد، به واقع ايمان نياورده است، زيرا ايمان راستين آن است كه مستند به وحي باشد در حالي كه اين ايمان مستند به عقل است.[14]از طرفي شايد بتوان ادعا كرد كه غالب متصوفه جزء قسم دوم ايمانگرايان يعني ايمانگرايان اعتدالي هستند. به عنوان شاهد ميتوان به ديدگاه افرادي چون غزالي و مولوي جلالالدين اشاره كرد.
غزالي بر آن است كه كلام مدرسي نميتواند ايمان بيافريند. به عقيده او سرشت ايمان آن گونه نيست كه با تأملات و تعمّلات عقلي به چنگ آيد. بنا به تصريح وي ايمان نوعي نور روشنگر است كه خود خدا به عنوان موهبتي رايگان و از سر لطف در قلوب بندگانش ميافكند. ايمان گاهي به صورت اعتقاد راسخ و سخت از حاقّ ضمير ميجوشد كه كاملاً وصفناپذير است، حتي ايمان ممكن است در نتيجة مشاهده اثري از انساني پارسا و نظاير آن تحقق يابد.
مولوي جلالالدين نيز گرايش صرف به عقل و برهان و تكيه بر پاي چوبين استدلال راهجو ميكند و عقل را فروتر از عشق و ايمان مينهد. از ديدگاه مولوي ايمان برآمده از مفاهيم و براهين، هر دم در آستانة فروپاشي است. از ديد او انديشه و ايمان فطري شباني كه براي خدا چارق ميدوزد و ميخواهد سرش را شانه كند، داراي ارزش معنوي بسيار ژرف است.[15]در پايان بيان اين نكته لازم است كه مطالب گفته شده تا بدين جا در مورد متصوفه، مربوط به متصوفه قرون دوم تا نهم است. چرا كه از قرن نهم به بعد كمكم صوفيان متظاهر پيدا شدند.[16] و از قرن دهم به بعد به خاطر بياعتنايي برخي درويشان به احكام شرع اعتقاد مردم به آنها كمتر شد. و خلاصه آنكه از قرن دوازدهم و سيزدهم به بعد با افزايش سلسلههاي تصوف اختلافات بيشتر شد و فرقهها تلاش ميكردند كه مريداني جلب كنند كه سودرسان باشند. و اغلب در برابر نابكاريها و فسادها سكوت كردند.[17]فلذا در زمان حاضر صوفياني كه وجود دارند يا كساني هستند كه مشرب باطنيگري و حلوليه را در پيش گرفتهاند و لباس صوفيه را به خاطر جذب و نفوذ در ميان عموم مردم به تن خود كردهاند.[18] و يا كساني هستند كه لباس صوفيه را به حيله بر تن خود كردهاند و آنرا براي خود شغل و حرفه قرار دادهاند.[19]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . مظاهر الانحرافات العقيديه عند الصوفيه ابو عبدالعزيز ادريس محمود ادريس.
2 . التصوف بين الافراط و التفريط، عمر بن عبدالله كامل.
3 . مقدمهاي بر مباني عرفان و تصوف، سيد ضياءالدين سجادي.
پي نوشت ها:
[1] . م.بيات و جمعي از نويسندگان، فرهنگ واژهها، مؤسسه نشر و فرهنگ و انديشه اسلامي، ص 63.
[2] . همان، ص63.
[3] . همان.
[4] . همان، ص64.
[5] . همان، ص63.
[6] . همان، ص64.
[7] . همان.
[8] . همان.
[9] . همان.
[10] . همان، ص65.
[11] . همان.، ص64.
[12] . همان، ص66.
[13] . سجادي، سيد ضياء الدين، مقدمهاي بر مباني عرفان و تصوف، انتشارات سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها، 1372، قم، صفحات 51 تا 110.
[14] . م. بيات و جمعي از نويسندگان، فرهنگ واژهها، مؤسسه نشر فرهنگ و انديشه اسلامي، ص 69.
[15] . همان.
[16] . سجادي، سيد ضياء الدين، مقدمهاي بر مباني عرفان و تصوف، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها، 1372، قم، ص 167.
[17] . همان، ص 170 ـ 168.
[18] . كامل، عمرعبدالله، التصوف بين الافراط و التفريط، دار ابن حزم، اول،1422، بيروت، ص 53.
[19] . همان.