در پاسخ بايد گفت كه در قرن اول اسلام اثري از گرايشهاي صوفيگري در محيط اسلامي ديده نميشد ولي از قرن دوم كه اسلام گسترش زيادي پيدا كرد به دنبال آن علوم و تمدنهاي بيگانه از طريق ترجمه به محيطهاي اسلامي راه يافت، و مترجمين كه خود داراي گرايشهاي خاصي بودند در انتقال تصوف به محيطهاي اسلامي سهم فراواني داشتند.
اصولاً در اين قرن (قرن دوم هجري) و آغاز قرن سوم كه «بني عباس» سخت بر نشر علوم بيگانه و ترجمة آنها به زبان عربي همت گماشته بودند، بازار مذهب و فرقههاي گوناگون رونق گرفت از جمله، مسلك تصوف تدريجاً در ميان مسلمين نفوذ پيدا كرد، ميگويند اولين كسي كه بذر اين مسلك را در سرزمين اسلام پاشيد ابوهاشم كوفي بود.[1] و در بعضي از روايات آمده است: « او همان كسي است كه مذهبي به نام تصوف بدعت نهاد و آن را قرارگاه عقيده خود ساخت[2]از شواهد اين موضوع اين است: احاديثي كه در ذم صوفيه و انتقاد از روش آنان وارد شده نوعاً از امام صادق ـ عليه السّلام ـ به بعد است كه مرحوم علامة مجلسي در بحارالانوار قسمت زيادي از آن را جمعآوري كرده است.[3]ابن جوزي در كتاب خود مرسوم به «نقد العلم و العلماء» و معروف به «تلبيس ابليس» ميگويد اسم صوفي اندكي قبل از سال 200 هجري پيدا شد، در زمان رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نسبت به مردم با ايمان و اسلام گفته ميشد «مسلم» و «مؤمن»بعد اسم «زاهد» و «عابد» حادث شد بعد اقوامي پديدار شدند كه دلبستگي آنها به زهد و كعبه به حدي بود كه از دنيا كناره جسته و كاملاً خود را وقف عبادت نمودند، و طريقة خاصي به وجود آوردند.[4]اواخر قرن دوم هجري بود كه يك دسته مردمي در بين مسلمانها ديده شدند، كه زندگي عجيب و خاصي داشتند و رفتار و ظواهر حالات آنها هيچ شباهتي با مسلمانان نداشت و قهراً اسم مخصوصي ميبايست به آنها داده شود و آن نام «صوفي»بود به مناسبت آنكه اين مردم به لباس پشمينه ملبس بودند، بعضي در مغارهها گوشهنشين شده و دستهاي در صحراها و بعضي ديگر در نقاط دوردست از جمعيت، صومعههايي براي خود ساخته و در آنجا زندگي ميكردند.[5]اصولاًُ تصوف مذهب و طريقة لغزنده و متغيري است كه نقطه شروع آن زهد و پارسايي بوده و به مبالغهآميزترين اشكال عقيده وحدت وجود خاتمه يافته است. بديهي است در اين شروع و خاتمه انواع و اقسام عقايد و مسلكهاي مخصوص فكري و تمايلات رنگارنگ، و گفتههاي متنوع پيدا شده است.[6] و بالطبع كلماتي چون مرشد و قطب و درويش نيز از جمله اين ابداعات ميباشد.
و جاي شگفتي اين است كه متصوفه در بحثهاي مربوط به مرشد و قطب و … كه ابداع خودشان است و بيان نميكنند كه بالاخره مرشد و قطب مطالب خود را مستقلاً از خداوند ميگيرند و يا او هم از اولياء ديگر و معصومين ـ عليهم السّلام ـ ميگيرد؟! چون، رهبري در تصوف براساس سلسله مراتب «هرم قدرت» قرار گرفته است «قطب» يا پير طريقت، بر فراز قله اين هرم جاي دارد و ديگران هم در مراحل پايينتري مقام گزيدهاند سالك توبه كار بعد از توبه بايد پيرو و مطيع كسي شود كه او را رهبري نمايد و به اصطلاح صوفيه بايد مرشدي انتخاب كند، اين مرشد به اسامي مختلف ناميده ميشود از قبيل «پير» «ولي»، «شيخ»، «قطب» «دليل» راه و شخصي است كه تجربه و علم كافي دارد و خود به حق واصل شده است.[7] حال بايد به اين پرسش جواب داده شود كه اين سلسله مراتب بر اساس چه دليل و مدركي پايهگذاري شده و اعتبار اين سلسله و حجيت آن از كجا ميآيد.
رواياتي كه از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده در آن لفظهايي از قبيل مرشد، قطب و … وجود ندارد ولي، الفاظي مثل ولي، اخي، وزير، خليفه، خلفاء، ستارگان هدايت، سفينه، چراغ هدايت و… آمده كه آن هم ميفرمايد، آنان دوازده نفر هستند از طرف خداوند نصب شدهاند. و هر كس غير از آنان ادعاي خلافت و خليفة و … كند، مردود ميباشد. و طبق روايتي كه بين شيعه و سني مشهور است اين افراد جزائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ كس ديگري نميتواند باشد.
اكنون با توجه به سير شكلگيري تصوف، و بعضي عقايد آنان مبني بر داشتن مرشد، و با توجه به عدم وجود چنين اصطلاحاتي در متون ديني ميتوان نتيجه گرفت كه اين اصطلاح از ابداعات تصوف بوده و مورد تأييد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ نميباشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تنبيه الغافلين، بهبهاني.
2. حديقة الشيعه، مقدس اردبيلي.
3. الرد علي اصحاب الحلاج، شيخ مفيد.
4. الحقايق، فيض كاشاني.
پي نوشت ها:
[1] . جاحظ، البيان و التبيين، ج 1، ص 232، چاپ مصر، بيتا.
[2] . سفينه البحار، شيخ عباس قمي، ج 2، ص 57، مؤسسه الوفاء بيروت.
[3] . بحارالانوار، مجلسي(ره).
[4] . تلبيس ابليس، ابن جوزي، ج اول، سال 1368، ص 134، نشر دانشگاهي تهران.
[5] . رسالة قشيريه، ابوالقاسم القشيري، ص 7، چ مصر، سال 1959، شركة مكتبة و مطبعه، مصطفي البابي الحلبي و اولاده.
[6] .زرين کوب، عبدالحسين، ارزش ميراث فرهنگي صوفيه، ص 80.
[7] . تاريخ تصوف، دكتر قاسم غني، ص 234، نقل از جلوه حق آيت الله مكارم شيرازي، چ 4، سال 1382، قم، مدرسه اميرالمؤمنين، پاورقي، ص 193.