براي جواب به اين سؤال ذكر مقدماتي لازم است:
مقدمه اول: خداوند در قرآن كريم هدف از خلقت انسان را چنين بيان كرده است: «من جن و انس را نيافريدم جز براي اين كه عبادتم كنند».[1] و براي همين هدف پيامبران را ارسال فرموده است: «ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه ـ خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداوند گروهي را هدايت كرد و گروهي ضلالت و گمراهي دامن گيرشان شد.»[2] پس تكوين و تشريع كاملاً در اين هدف با هم اتحاد دارند از يك طرف خداوند بشر را خلق كرده است تا عبادت خدا را انجام دهد و توسط عبادت به خدا نزديك شده و به كمال برسند و از طرف ديگر براي تحقق اين غرض و هدايت بشر به سوي اين كمال پيامبراني فرستاده است.
مقدمه دوم: عقل هم از حيث تكوين و هم از حيث تشريع جايگاه والايي دارد. از نظر تكوين عقل محبوبترين مخلوق در پيش خدا است. امام باقر ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي كرده، به او گفت: پيش آي، پيش آمد. گفت بازگرد، بازگشت. فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقي كه از تو پيشم محبوبتر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي كيفر و پاداشم متوجه تو است.»[3]از نظر تشريع عقل چيزي است كه خداوند با آن پرستش ميگردد. از امام صادق ـ عليه السلام ـ پرسيده شد عقل چيست؟ فرمود: «چيزي است كه به وسيله آن خدا پرستش و عبادت شود و بهشت به دست آيد.»[4] و حضرت آدم ـ عليه السلام ـ وقتي كه از طرف خداوند بين، عقل، دين و حيا مخير گرديد. عقل را برگزيد. و دين و حيا گفتند هر جا عقل باشد ما با او هستيم.[5] در مسئله جهان بيني و شناخت، عقل حرف اول را ميزند و در قرآن كريم آيات زيادي دلالت بر اين مدعي دارند تا حدي كه در حدود سيصد آيه شريفه متضمن بر دعوت مردم به سوي تفكر، تذكر و تعقل ميباشد. در بعضي از اين آيات كساني كه تعقل نميكنند و به تفكر نميپردازند و يا از اين جهات نقص دارند شديداً مذمت شدهاند.
اگر به آيات شريفه و روايات و احاديث معصومين ـ عليهم السّلام ـ توجه شود به دست ميآيد كه اسلام دين تعقل و تفكر است نه دين عاطفه و احساس و نه دين عشق بازي و لذتگرايي. علاّمه طباطبايي ميفرمايد: تفكري كه قرآن به سوي آن هدايت ميكند همان صراط مستقيم است و صراط مستقيم راه روشني را ميگويد كه هيچ اختلافي در آن نباشد و با حق تناقض نداشته باشد و اين تفكر اصلاً در كتاب معين نشده است مگر اين كه آن را حواله داده است. به آنچه كه انسانها بر اساس عقول فطريشان ميشناسد. و اضافه ميكند كه اسلام مبتني بر ادراكات عقلي است و مراد از ادراكات عقلي راه صحيح فكر كردن است و آن چيزي است كه به فطرت و خلقت از آن ياد ميكنيم.[6]نتيجه اين دو مقدمه اين شد كه عبادت خداوند و به كمال رسيدن انسان بدون عقل ممكن نيست و نيز قرآن بشر را با تفكر و ادلّه عقلي به سوي حق و شناخت از هستي دعوت ميكند و با مردم با منطق تعقل سخن ميگويد.
مقدمه سوم: در آيات و روايات پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه از حيث كمال در قله جامعه بشري قرار دارند و محبّ خدا هستند و هم چنين در كلمات فقهاء و مراجع تقليد و علماي بزرگ دين كه جانشينان معصومين هستند عامل تكامل انسان كه هدف تكوين و تشريع را تشكيل ميدهد فقط در عبادت خدا منحصر ميشود. و راه و روش عبادت را خود شارع توسط پيامبر و ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ بيان فرموده است و با وجود قرآن و روايات و احاديث معصومين ـ عليهم السّلام ـ هيچ نيازي به راههاي ابداعي بعضي از عرفا و صوفيه وجود ندارد. از كجا معلوم است كه راههاي كه با علوم و افكار ناقص بشري اختراع شدهاند صواب بوده و به جاي اين كه انسان را به هدف برساند از هدف دور نكند.
مقدمه چهارم: در قرآن كريم و احاديث معصومين ـ عليهم السّلام ـ حتي در يك مورد هم ديده نميشود كه عشق باعث تكامل انسان ميشود و يا لااقل انسان را به سوي عبادت تحريك ميكند و يا خود عشق عبادت شمرده ميشود. پس عشق در اين حوزه يك مفهوم غريب و بيگانه است. بلي در قرآن كريم و هم چنين در روايات كلمه حبّ، مودّت و ولايت به طور فراوان ذكر شده است. حتي در قرآن كريم آياتي داريم كه تعلق حبّ را به خداوند به طور حقيقي ثابت ميكند. مثلاً ميفرمايد « قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ؛ بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروي كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد».[7] و حبّ از امور مشكك است كه داراي مراتب مختلف شدت و ضعف ميباشد. علامه طباطبايي (ره) وجود صيغه افعل تفضيل در آيات و روايات و آيهاي «و آنهايي كه ايمان دارند حبّ شان نسبت به خداوند شديدتر است (اشد حبّاً لله)[8] را دليل بر اين مدعي گرفته است و ميفرمايد: حبّ داراي مراتب است چون حبّ يك رابطه وجودي است و وجود در مراتب خودش مشكك است. و خداوند اهل حبّ است و مخلوقات خود را دوست دارد و لزوم شعور و علم در مورد حبّ به حسب مصداق است. و امّا حقيقت حبّ متوقف بر شعور و علم نيست پس براي مبادي طبيعي نيز حبّ وجود دارد.[9]مشكك بودن محبّت دليلي بر اين نميشود كه عشق نيز يكي از مراتب آن است چون بين عشق و محبت اختلاف ماهيتي وجود دارد همان طوري كه اين اختلاف بين تنفر و محبت وجود دارد. و علت آن اين است كه ميل وقتي كه از حدّ محبت تجاوز كرد به عشق تبديل ميشود چنان چه كه در مجمع البحرين تعريف عشق را چنين نقل كرده است: «هو تجاوز الحدّ في المحبّة»[10] همين طور اگر صفت محبت از مراتبش كاسته شود و از حدّ صفر بگذرد تبديل به تنفر و بغض ميشود و لذا محبت يك امر ارادي است و با كمال وجود نيروي عقلي در نفس انسان قابل تحقق است برخلاف عشق كه يك امر غيرارادي است و وقتي كه در نفس انساني موجود شود نيروي عقل تضعيف و حتي زائل ميگردد. پس همين طوري كه تنفر و بغض از مراتب حبّ به شمار نميآيد عشق نيز از مراتب محبت خارج است. و لذا علامه طباطبايي حبّ را خالصترين عامل عبادت شمرده و فرموده است[11] كه عبادت با يكي از سه طريق حاصل ميشود كه عبارتاند از خوف، رجاء و حبّ. و عبادت به انگيزه حبّ و رضاي خدا خالصترين عبادت است امّا عبادت با انگيزه خوف و رجاء خالي از شرك نيست و عبادت مثل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ به انگيزة حبّ است كه ميفرمايد: «من تو را نه به خاطر خوف از عذابت عبادت ميكنم و نه به خاطر ميل به بهشت، بلكه من تو را اهل عبادت يافتهام پس تو را عبادت ميكنم.»[12]بعد از بيان اين مقدمات اين مطلب قابل طرح است كه عشق ركن اصلي تصوف و عرفان است و اساس رفتار و اعمال آنها را تشكيل ميدهد. دكتر عباس كي منش در اين رابطه ميگويد: صوفيان عشق را صفت حق تعالي و لطيفه عالي و روحاني انسانيت ميدانند و سلامت عقل و حس را به آن ميسنجند و نيز عشق را وسيله تهذيب اخلاق و تصفيه باطن ميشمرند و ميگويند عشق آرزوها و آمال آدمي را به يك آرزو تبديل ميكند.[13]استاد شهيد مطهري ميفرمايد: در نزد عرفا و صوفيه ارزش انسان در عشق خلاصه ميشود و به ارزشهاي ديگر حتي عقل هم اعتنا نميكنند بلكه گرايش افراطي ضد عقل دارند و با آن مبارزه ميكنند.[14]به هر صورت اين مسلم است كه در نزد عرفا و صوفيه عشق تنها عامل تكامل انسان ميباشد و بطلان اين نظر از مقدماتي كه بيان شد روشن ميگردد چون اولاً عشقي كه مراد عرفا و صوفيه است يا عشق حقيقي است كه آن يك امر مبهم و غيرقابل درك و غيرقابل اثبات براي عامه مردم است، و يا عشق مجازي است كه از امور تخيلي و احساسي مي باشد و منافات با عبادت و كمال انساني دارد.
ثانياً: اگر در مسلك عرفا و صوفيه هدف رسيدن به عشق خدا است اين كه منافي عبادت و همساز با شرك است و اگر مراد رسيدن به خدا و نزديك شدن به او باشد اين كه با عبادت مخلصانه قابل تحقق است و راههاي رسيدن به او از طرف شارع مقدس بيان شده و خداوند خودش راه رسيدن به خودش را بهتر از ديگران ميداند.
ثالثاً: با توجه به اين كه خود عرفا و صوفيه در ضديتشان با عقل صراحت دارند و نيز ماهيت و حقيقت عشق ملازم با عقلزدايي است، پس چگونه با چيزي كه عقل آن را نميپذيرد و او هم با عقل جمع نميشود كمال حاصل ميشود و عبادت خدا تحقق پيدا ميكند؟ بنابراين عشق هيچ نوع جايگاهي در عبادت خداوند و در حصول كمال انساني ندارد. پس آن را بايد از اين حوزه خارج دانسته و در محدودههاي مختص به خودش قرار داده شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. انسان كامل، تأليف شهيد مطهري.
2. انسان كامل، تأليف محمد امين صادقي ارزگاني.
3. اصول كافي، تأليف ثقة الاسلام كليني.
پي نوشت ها:
[1] . ذاريات، 56.
[2] . نحل، 36.
[3] . كليني، محمد، اصول كافي، ج 1، ص 10، كتاب عقل و جهل، حديث اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ .
[4] . همان، ص 11، كتاب عقل و جهل، حديث سوم،
[5] . همان، ص 11، كتاب عقل و جهل، حديث دوم،
[6] . علامه طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 5، ص 254 و 255، قم، انتشارات جامعه مدرسين، بيتا.
[7] . آل عمران/ 31.
[8] . بقره/ 165.
[9] . علامه طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 1، ص 411، قم، انتشارات جامعه مدرسين، بيتا.
[10] . طريحي، فخر الدين، مجمع البحرين، ج 3، ص 187، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سوم، 1408 ق.
[11] . علامه طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 11، ص 158 الي 167، قم، انتشارات جامعه مدرسين، بيتا.
[12] . امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ ، نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 290، ترجمه سيد جعفر شهيدي.
[13] . كي منش، دكتر عباس، پرتو عرفان، ج 2، ص 716، تهران، بيتا.
[14] . شهيد مطهري، مرتضي، انسان كامل، ص 26، بيجا، بيتا.