براي اينکه روشن شود اين افراد چه کساني بوده و در نزد ائمه ـ عليهم السلام ـ و علماء شيعه چه منزلتي دارند، لازم است به زندگي نامه آنان اشاره اي شود:
1. سفيان ثوري
شيخ عبدالله سفيان بن مسروق بن حبيب معروف به سفيان ثوري متولد 97ق در شهر کوفه و در سال 161ق در سن 64 سالگي در شهر بصره فوت کرده و هم عصر با امام صادق ـ عليه السلام ـ بوده است. در مورد زندگي نامه او اطلاعات دقيقي در دست نيست چرا که ميان او و سفيان بن عينيه ابن ابي عمران الهلالي اختلاف هست. همان طوري که در رجال نجاشي از سفيان ثوري نامي برده نشده ولي سفيان عينيه را ذکر کرده و چون هر دو راوي حديث بودند، بعضي ها خيال کرده اند که اين همان سفيان ثوري است در حالي که ميان اين دو فرق است و در کتب ديگر او را از اصحاب شيعه ندانسته و ابن داود نيز در رجالش او را از اصحاب ذکر نکرده و نيز علامه محمد باقر موسوي خوانساري در کتاب روضات الجنات في احوال العلماء و السادات مي نويسد که سفيان ثوري هيچ کدام از اوصاف راويان (مانند ثقه بودن) را ندارد و همچنين محبت و تابعيت آنچناني به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نداشته.
خلاصه اين که در کل سفيان ثوري را تقريباً چنين مي توان معرفي کرد که از بزرگان صوفيه بوده و هم عصر با امام صادق ـ عليه السلام ـ بود و با ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ نيز موافق نبوده است.
2. حسن بصري
ابو سعيد حسن بن ابي الحسن يسار بصري مشهور به حسن بصري که پدرش از اسراي ميسان و بنده آزاده شده زيد بن ثابت انصاري يا زني از انصار مي باشد که تا سال دوازدهم هجري نصراني بوده است، مادرش «خيره» را نيز کنيز ام سلمه همسر مجلله رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دانسته اند.
حسن بصري دو سال به خلافت عمر باقي مانده به سال 21 يا 22 يا 23 به دنيا آمده است. و او را پيش عمر بن خطاب بردند گفت: او را حسن نام کنيد که نيکو روي است.[1] ايشان در سال 110ق در سن 89 سالگي فوت کرد. که طول اين ايام مصادف بود با امامت و خلافت حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ ، امام حسن ـ عليه السلام ـ و امام حسين ـ عليه السلام ـ و امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ و امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ که 15 سال از عمر مبارک اين حضرت را درک کرده بود.
حسن بصري از علماء درباري حجاج بن يوسف ثقفي به شمار مي آيد. به گفته غزالي در احياء العلوم هرگاه حجاج بن يوسف ثقفي، دژخيم نامي تاريخ که قنبر و حجر بن عدي و کميل بن زياد ابن ابي ليلي را به جرم شيعه بودن به شهادت مي رسانيد، فقها را احضار مي کرد تا حکم کشتن آنها را صادر کنند که از آن جمله حسن بصري بوده است.[2]در جريان جنگ جمل امام علي ـ عليه السلام ـ پس از سخنراني در راه با حسن بصري ملاقات فرمود، امام فرمود: اي حسن در وضوي خود دقت کن و شرايط آن را رعايت نما و آداب ظاهري و باطني آن را مراقب باش. حسن بصري به طور اعتراض آميزي جواب داد: ديروز بود که تو با مردمي مي جنگيدي که شهادت به توحيد پروردگار متعال داده و معتقد به رسالت خاتم النبيين بوده و در رعايت آداب و شرايط وضوء مراقبت داشته و فرائض خود را به جا مي آوردند، امام فرمودند: در صورتي که چنين بوده و تو شاهد اين جريان بودي پس براي چه بر خلاف ما از آن مردم (اهل جمل) طرفداري نکردي؟ حسن بصري گفت: سوگند به خداوند درست فرمودي و من کلام تو را تصديق مي کنم در روز اول جنگ جمل بود که از خانه بيرون آمده غسل کردم و حنوط بر بدنم ماليدم و اسلحه جنگ را همراه خود برداشتم و معتقد بودم که تخلف کردن از همراهي ام المؤمنين عايشه با کفر برابر است و راه خود را به سوي لشکرگاه بصره پيش گرفتم و چون به نزديکي حريب (نام محلي در بصره) رسيدم آوازي را شنيدم که اي حسن مراجعت کن! قاتل و مقتول هر دو در آتش جهنم خواهند بود و من با حال وحشت و اضطراب به منزل خود برگشتم و روز دوم نيز چنين شد. امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمود: اين سخن درست است ولي آيا مي داني آواز که بود؟ آن آواز برادر تو ابليس بود و سخن او نيز درست و صحيح است زيرا که قاتل و مقتول از اهل بصره و از اصحاب عايشه هر کدام باشد داخل آتش خواهد بود.[3]ابو يحيي واسطي هم مي گويد: چون اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ شهر بصره را فتح نمود در صبح فرداي آن روز جمعه به قصد ديدار و ملاقات آن حضرت به خدمت او شتافتند و در ميان آنها حسن بصري ديده مي شد که اوراق سفيدي به دست گرفته و سخنان امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ را ضبط مي کرد، امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ با صداي بلند او را خطاب کرد که چه مي کني؟ حسن بصري گفت: آثار و کلمات شما را مي نويسم که براي ديگران بعد از درگذشت شما حديث کنم. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمود: آگاه باشيد که در مقابل هر جمعيت و قومي يک نفر سامري (گوساله پرست زمان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ) مي باشد و اين شخص (حسن بصري) سامري شماهاست.[4]
3. منصور حلاج
ابو مغيث عبدالله بن احمد بن ابي طاهر مشهور به حسين بن منصور حلاج در سال 244ق در شهر بيضاي فارس به دنيا آمد و در شهر واسط و به قولي شوشتر پرورش يافت پس از مدتي به بصره رفته و در مدرسه حسن بصري شاگردي کرد و از دست ابو عبدالله عمرو بن عثمان مکي خرقه تصوف پوشيده و دختر ابو يعقوب اقطع را به همسري گرفت و در سال 270ق در سن 26 سالگي براي انجام فريضه حج به مکه رفت و در بازگشت عازم اهواز شد و پس از آن مدتي به خراسان که مرکز عرفاي ايران بود سفر کرد و پس از 5 سال اقامت در خراسان به اهواز بازگشت و از آنجا به بغداد رفته و براي بار دوم با چهار صد مريد، بار سفر مکه بست و دومين حج را نيز گذارد پس از اين سفر به قصد جهانگردي و سياحت به هندوستان و ماوراء النهر رفت تا پيروان ماني و بودا را ملاقات کند. بعد از اين سفر به بغداد بازگشت و براي سومين بار به مکه رفت و سپس در سال 296ق از طرف خليفه عباسي متهم مي شود و به اهواز فرار مي کند و سه سال در خفاء زندگي مي کند بعد از سه سال او را يافته و به بغداد مي برند و مدت 9 سال به زندان مي اندازند و پس از آن در آخرين محاکمه محکوم به اعدام مي شود و در سال 309ق او را اعدام مي کنند.
مرحوم عباس اقبال آشتياني در کتاب خاندان نوبختي مي نويسد: «در ايام غيبت صغري در دوره اي که طايفه اماميه منتظر انجام زمان غيبت و ظهور امام غايب بودند و زمام اداره امور ديني و دنيايي ايشان در دست نواب و وکلا (نواب اربعه) بود، حسين بن منصور حلاج بيضايي صوفي معروف، در مراکز عمده شيعه مخصوصاً در قم و بغداد به تبليغ و انتشار آراء و عقايد خود پرداخت و در نتيجه چند سال مسافرت و وعظ عده اي از شيعيان اماميه و رجال درباري خليفه را به عقايد خويش درآورد. حلاج به شرحي که مصنفان اماميه نقل کرده اند در ابتدا خود را رسول، امام غايب و وکيل و باب آن حضرت معرفي مي کرده و به همين جهت او را در شمار (مدعيان بابيت) آورده اند و در موقعي که به قم پيش رؤساي آن شهر رفته بود و ايشان را به قبول عنوان فوق مي خوانده است رأي خود را در باب ائمه به شرحي که در فوق نقل شد اظهار داشته. اين اظهارات و اعتقادات حلاج باعث تبرّي شيعيان امامي قم از او و طرد حلاج از آن شهر شده».[5]ابوريحان بيروني نيز چنين مي نويسد که: «سپس مردي متصوف از اهل فارس به نام حسين بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدي دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اين رو حلاج را گرفته و به مدينة الاسلام بردند و در زندان بيفکندند ولي حيله اي کرد و چون مرغي که از قفس بگريزد از زندان گريخت. اين شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسي که روبرو مي شد موافق اعتقاد او سخن مي راند و خود را با لطائف حيل بدو مي چسباند سپس ادعايش اين شده که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست».[6]نويسنده کتاب تاريخ فخري چنين مي نويسد: «حلاج اختلال فکري داشت، گاه پشمينه و پلاس مي پوشيد و گاه جامه هاي رنگارنگ در بر مي کرد. زماني عمامه بزرگ و درّاعه مي پوشيد و زماني ديگر قبا و لباس لشکريان بر تن مي کرد. وي روزگاري چند در بلاد به گردش پرداخت، و سرانجام به بغداد آمده آن جا خانه اي ساخت، در آن وقت آراء و عقايد مردم درباره حلاج گوناگون شد و سپس فساد انديشه و دگرگوني روش او آشکار گرديد و از مذهبي به مذهب ديگر پيوست، و با وسايلي گوناگون که به کار مي برد مردم را گول مي زده و به گمراهي ايشان مي پرداخت».[7]
نتيجه:
چنان که گذشت مي توان فهميد که هيچ کدام از اين افراد مورد عنايت ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ نبوده، همان طور که در مورد سفيان ثوري نقل کرده اند که مخالف ائمه بوده و نيز حضرت علي ـ عليه السلام ـ حسن بصري را سامري خوانده و منصور حلاج هم که مدعي بابيت و سپس مهدويت شده و همچنين همان طور که تاريخ بيان کرد هيچ کدام از علماء و بزرگان شيعه نسبت به اينان ابراز محبت نکرده چرا که شخصي که با ائمه ـ عليهم السلام ـ مخالف هست بزرگان شيعه او را قبول ندارند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ عليشاه، سيد تقي واحدي صالح، از کوي صوفيان تا حضور عارفان.
2ـ اقبال، عباس، خاندان نوبخت.
پي نوشت ها:
[1] . واحدي صالح عليشاه، سيد تقي، از کوي صوفيان تا حضور عارفان، چاپ اول، 1375ش، ص286.
[2] . همان، ص299.
[3] . همان، ص308.
[4] . همان.
[5] . اقبال، عباس، خاندان نوبخت، تهران، نشر طهوري، ص111.
[6] . حقيقت، عبدالرفيع، عارفان بزرگ ايراني در بلنداي فکر انساني، نشر کوهش، چاپ اول، 1383ش، ص124.
[7] . ابن طقطقي، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، تهران، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1360ش، ص355 ـ 356.