مكتب تصوف و فرقههاي صوفيه كه امروز در ميان برخي از جوامع اسلامي رايج است برخاسته از دين اسلام نميباشد. زيرا نه در قرآن كريم و نه در متون روايي معتبر هيچ پايگاه و ريشهاي براي تصوف و فرقههاي آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در ميان مسلمين نيامده است. از ديدگاه تاريخي نيز اين نتيجه بدست ميآيد كه تا زمان حكومت عباسيها اثري از صوفيه و تصوف و فرقهها و اقطاب آن در ميان مسلمين به چشم نميخورد و همة محققين بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.
كيوان سميعي ميگويد در زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كسي بنام متصوفه وجود نداشته و از زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ به بعد مردمي بنام متصوفه و صوفي پديد آمدند. و در قرن دوم قمري با عمل ظهور ميكند و در قرن سوم با علم كلام و فلسفه تلاقي نموده و چندي بعد با عمل و علم وارد خانقاهها و محافل صوفيان ميشود تا در قرن هفتم به عرفان علمي ميرسد و محي الدين عربي اندلسي (م. 638ق) و صدر الدين قونوي پسر زن و شاگرد محي الدين را به وجود ميآورد.[1]دكتر قاسم غني ميگويد: بعد از حكومت امويان در راستاي انشقاق مسلمين به فرقههاي گوناگون دسته مخصوصي بنام صوفيه و متصوفه پيدا شدند و در حدود سال 200 ق اين نامها شايع و معروف گشت. پس قدر مسلم اين است كه در دوره صحابه و تابعين اين فرقه وجود نداشته است بلكه از پديدههاي قرن دوم است.[2]در نفحات الانس آمده است كه تا قرن دوم هجري از صوفي اسمي نبود و پس از ورود ملل مختلف، فرقههاي گوناگون خصوصاً صوفيه در بين مسلمين پديدار شد و جاحظ اولين كسي است كه اين كلمه را در كتاب «البيان و التبيين» بكار برده و اولين كسي كه اين نام بر او اطلاق شد ابوهاشم كوفي است.[3] ابن الجوزي[4] ابن خلدون[5] سيد اسدالله خاوري[6] و ديگران نيز به اين مطلب اشاره نمودهاند.
علامه طباطبائي درباره پيدايش تصوف چنين ميفرمايد: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفي در زمان عباسيان ظهور نمود.[7] و براي آن ريشهاي در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شكل متصوفه در اوائل عهد بني عباس توسط ظهور مرداني از صوفيه مثل بايزيد، جنيد، شبلي و معروف كرخي و غير آنان پديدار شدند. اين قوم زماني كه ادعاي كرامات كردند و مطالبي را كه با ظواهر دين و حكم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا ميكردند كه بر اين معاني صحيح فهم اهل ظاهر نميرسد، بر فقها و عامه مسلمين گران تمام شد و آنان را انكار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تكفيرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، كشتن، دار آويختن و تبعيد نمودن از آنان دوري جستن. صوفيه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسيده و پس از آن به سوي انحطاط گرائيده و مردم از آنان اعراض نمودند.[8]از آنچه كه بيان گرديد و نيز با رجوع به ساير كتبي كه به اين امر پرداختهاند بدست ميآيد كه تصوف ربطي به اسلام ندارد چون اگر ملازم با دين اسلام ميبود، بايد توسط شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و جانشينان معصومش تبيين ميگرديد همانطوريكه خود اسلام و مفاهيم ديني و اوامر و نواهي تا جزئي ترين مسائل آن به وسيله آن حضرات ـ عليهم السّلام ـ بيان شدهاند امّا از تصوف و مباني آن حتي به صورت كلي هم نام نبردهاند مگر در بعضي از روايات كه در مقام نكوهش و مذمّت از آن نام برده شده است.[9]امّا به رغم اين واقعيت همة فرقههاي صوفيه مسلك تصوف را به اسلام و پيشوايان دين نسبت ميدهند و هر كدام سلسله اقطابشان را از راههاي مختلف به ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ و در نهايت به پيامبر معظم اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميرسانند و اصرار دارند كه اين پندارهاي آنان را مردم بپذيرند.
امّا فلسفه پيدايش: عوامل زير در فلسفه پيدايش صوفيه در ميان مسلمين نقش عمده و اساسي داشته است:
1.گرايشات و تمايلات دروني و فطري نوع انسان به يك سلسله اموري كه خيال ميشود مايه كمال و آسايش روحي انسان است باعث شده كه در ميان ملتهاي مختلف و حتي اقوام كهن با داشتن دينهاي متفاوت عدهاي را به امور مربوط به نفس مشغول نمايد. علامه طباطبائي در ضمن كلام مفصّلي كه در اين باره دارد ميفرمايد: مسئله اشتغال به نفس يك سنت جديد در زمان ما نيست بلكه نقل و اعتبار دلالت دارند بر اينكه اشتغال به نفس از سنتهايي است كه در بين مردم دائر بوده و هر چه به عقب برگرديم اين سنت كه لازمه انسانيت است تا قديميترين زمان در روي زمين وجود داشته است. از احوالات امتها و ملتهاي گذشته و تأمل در سنتها و سيرههاي آنان و تحليل عقايد اعمالشان بدست ميآيد كه آنان به طرق مختلف به نفس اشتغال داشتهاند تا اينكه از اين طريق به آثار عجيبهاي كه از نفس صادر ميشود دست پيدا كنند و لذا حتي در ميان آثار اقوام كهن آفريقا و غير آفريقا بقايايي از اساطير، سحر و كهانت و امثال اينها ديده ميشود بنابراين اشتغال به نفس از عرفان فطري انسان نشأت ميگيرد و اختصاص به قوم و ملتي خاصّ ندارد[10]بر اين اساس برخي از مسلمانان نيز به علت اينكه انسان هستند از ين عامل متأثر گرديده و به سوي امور و پديدههاي نفساني تحريك شده و در كنار عوامل ديگر به تدريج به تصوف و صوفيگري منتهي گرديدهاند.
2. وجود برخي از مفاهيم و معاني در متون اسلامي از قبيل، ولايت، ولي، زهد، صبر، تقوي، توكّل، نكوهش دنياگرايي و امثال اينها كه مربوط به تربيت و تزكيه نفس ميشوند مسلمانان را به خود جذب نموده لكن برخي از مسلمانان به علت انكار و دوري از اهل بيت عصمت و عترت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه به نص صريح و صحيح پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در هدايت و رستگاري امت اسلامي و جامعه بشري و در دسترسي صحيح به اين امور معنوي عدل قرآن قرار داده شدهاند، هم در ظاهر و هم در باطن راه انحراف و افراط يا تفريط را در پيش گرفته و با رأي و نظر قاصر و جهلآميزشان اسلام را تلقي نموده و با وارد نمودن روشهاي انحرافي از مكاتب بيگانه تا توانستهاند اين كاستي و خلاء علمي و معنوي را پر نموده و در برابر مذهب فقهي اهل بيت مذاهب اربعه را به وجود آوردند و در مقابل مكتب معنوي و ولايي امامان اهل بيت، مكتب تصوف و اولياء تقلّبي دست ساخته خودشان را بر عدهاي از مسلمين تحميل نموده و پيروي از آنان را لازم و مايه نجات و تكامل پنداشتند. و لذا شيعيان آگاه به علت پيروي از رهبران راستين الهي هيچ نيازي به اين مكتب تقلّبي نداشته و ندارند بلكه اين مذهب اهل سنت بوده است كه بستر مناسب و خواستگاه تصوف و فرقههاي صوفيه و ولايت اولياء و اقطاب صوفيه گرديده و بناء و اساس اين مكتب را گذاشته و تا امروز ادامه دارد. ولي متأسفانه در قرون بعدي برخي از شيعيان نيز به علت جذابيت ادبيات و فقر تصوف به سوي اين مكتب لغزيدهاند كه در اين مختصر مجالي براي بحث از اين مطلب وجود ندارد.
3. عامل سوم فلسفه پيدايش فرقههاي صوفيه اختلاط و معاشرت برخي از مسلمانان با پيروان اديان بيگانه ميباشد. قاسم غني در اين مورد ميگويد: واقع امر اين است كه تصوف طريقه مركب و بسيار پيچ در پيچي است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمههاي متعدد آب خورده است. صوفيه از حيث مذاق و سليقه التقاطي بوده و مانند مردمان متعصّب هيچ وقت پاي خود را به يك جا نبستهاند. به اين معني كه همين كه رأي و عقيدهاي را موافق با ذوق و حال خود يافتهاند و منتسب به هر كس و هر جا بوده گرفتهاند و هميشه لسان حالشان اين بوده كه:
شاخ گل هر جا كه ميرويد گل است خم مُل هر جا كه ميجوشد مُل است
و مهمترين منابع غير اسلامي تصوف عبارتاند از ديانت مسيحيت، فلسفه نو افلاطوني و حكمت اشراق عرفاني قبل از اسلام و افكار و آراء بودايي.[11] و بر اين مطلب اكثر محققين و علما اسلامي اتفاق دارند كه در محل خودش بيان شده است.
نتيجه اين شد كه تصوف از اسلام نشأت نگرفته است بلكه برخي از مسلمانان بر طبق ذوقيات و با تقليد از بيگانگان در قرنهاي دوم و سوم هجري با آميختن عناوين اسلامي با مفاهيم و منابع بيگانه به تدريج اختراع شده و در مسير تحول خود به فرقههاي متعدد و بيشمار تقسيم گرديده است. و نيز دوري از خاندان پاك رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و تمايلات دروني به سوي امور معنوي و آميزش با مكاتب غير اسلامي از فلسفه و علت پيدايش فرقههاي صوفيه به شمار ميآيند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1.سرچشمه تصوف در ايران، تأليف سعيد نفيسي.
2. تشيع و تصوف، تأليف دكتر كامل مصطفي (ترجمه عليرضا ذكاتي و قراگزلو)
3. سيري در تصوف، تأليف مدرسي چهار دهي نورالدين.
پي نوشت ها:
[1] . سميعي، كيوان، مقدمه مفاتيح الاعجاز، ص 70 و 71، تهران، انتشارات سعيدي، پنجم، 1371 ش.
[2] . دكتر قاسم غني، تاريخ تصوف در اسلام، ج2، ص 45 و 50، تهران، زوار، هشتم1380ش.
[3] . جامي، ملا عبدلرحمن، نفحات الانس، ص 15، كتابفروشي محمودي، بي تا.
[4] . ابن الجوزي عبدالرحمن، تلبيس ابليس، ص 199، بي جا و بي تا.
[5] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، 1/ 467، بيروت، دار احياء التراث العربي، چهارم، بي تا.
[6] . سيد اسد الله خاوري، ذهبيه تصوف علمي، آثار ادبي، ص 12، دانشگاه تهران، دوم، 1383 ش.
[7] . طباطبائي،محمد حسين، الميزان، 1/ 25 قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا.
[8] . همان، ج 5، ص 281 و 282.
[9] . اين روايات در رساله اثنا عشريه شيخ و عاملي جمع آوري شده است.
[10] . الميزان، ج 6، ص 180 و 182.
[11] . رجوع شود به تاريخ تصوف در اسلام، ج 2، ص 67 و 68.