هر چند معاويه، مورد احترام برخي از اهل سنت است، اما تمامي اهل سنت او را نسبت به جنگ با علي عليه السلام خطاكار ميدانند و حتي برخي از همسران پيامبر صلي الله عليه و اله وسلم و صحابه و همچنين برخي از بزرگان اهل سنت درباره او نظر منفي داشته اند كه چند نمونه از آن نقل ميشود:
1. حسن بصري درباره معاويه گفته است: معاويه چهار عمل مرتكب شد كه هر يك از آن ها براي هلاك او كافي بود:
الف. حكومت را به وسيله شمشير و بدون شورا به دست آورد، با اين كه اشخاص بزرگ، برجسته و محترمي در ميان صحابه بودند كه ميتوانست با آنان مشورت كند.
ب. معاويه پسرش يزيد را كه پيوسته مست بود، لباس حرير ميپوشيد و اهل ساز و آواز بود، جانشين خود به عنوان خليفه مسلمين معرفي كرد.
ج. معاويه زياد را برادر خود خواند، در صورتي كه رسول اكرم ص ميفرمايد: «به واسطه رابطه نامشروع نسبت درست نمي شود.»
د. حجر بن عدي و ياران او را كه از مسلمانان پرهيزگار بودند، به قتل رسانيد.[1]2. ابن اثير مينويسد: «عايشه همسر پيامبر گرامي اسلام (ص) پس از كشته شدن برادرش محمد بن ابي بكر به دستور معاويه، ناله سختي نمود و بعد از هر نيايش، معاويه و عمروعاص را نفرين ميكرد.[2]3. عبدالرصال بن غم كه از صحابه است، درباره معاويه ميگويد: «معاويه چه حقي در شورا دارد؟او از طلقاء است(اسيران آزاد شده) كه خلافت براي آنها جايز نيست. او و پدرش از رؤساي احزاب اند. احزابي كه در جنگ خندق عليه مسلمانان متحد شده بودند.»[3]پدر معاويه«ابو سفيان» و مادرش«هند» از رهبران عداوت و دشمني با پيامبر اسلام (ص) ميباشند. وي جواني خود را در كنار پدر در بسيج سپاهيان و نبرد با رسول خدا (ص) سپري كرد. و آنگاه كه در فتح مكه مغلوب شد، تسليم گشت بدون آنكه ايمان آورد ولي رسول خدا (ص) با بزرگواري والايش از آنها درگذشت و «طليقشان» ناميد.[4] و طليق كه جمع آن طُلقا است به كساني اطلاق ميشود كه روز فتح مكه به اسارت مسملين درآمدند و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنان را آزاد گذاشت و رهايشان كرد.[5]5. معاويه حكومت و خلافت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را كه به اتفاق همة مسلمانان حكومت حق بود، نپذيرفت و براي حفظ خلافتش در جنگ صفين با مسلمانان وارد جنگ شد كه اين عمل او باعث شد، خون بسياري از مسلمانان ريخته شود. او همين كه از بيعت مردم با علي ـ عليه السّلام ـ آگاه شد، براي زبير چنين نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، به سوي بندة خدا زبير (اميرمؤمنان) از طرف معاوية بن ابيسفيان، سلام بر تو! من برايت از شاميان بيعت گرفتهام، همه مردم شام همانند حيوانات شيردهي كه براي شيردادن هجوم ميآورند براي بيعت با شما به ما فشار ميآوردند، شما فقط كوفه و بصره را حفظ كنيد كه به دست علي ـ عليه السّلام ـ نيفتد زيرا با تصرف اين دو شهر سرزمينهاي ديگر اهميتي ندارد و من طلحه را وليعهد تو قرار ميدهم و پس از تو با او بيعت ميكنم، به نام مطالبة خون عثمان قيام كنيد و مردم را براي همين مطلب دعوت نماييد و در اين راه جدّيت و اتحاد را از دست ندهيد، خدا شما را پيروز گرداند و دشمنان شما را ذليل نمايد.»[6]اين در حالي بود كه پس از كشته شدن عثمان، مهاجر و انصار و كساني كه عليه عثمان قيام كرده بودند، به عدالت علي ـ عليه السّلام ـ رو آوردند، از آن جمله طلحه و زبير و ساير اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و تمام طبقات مردم به خانة علي ـ عليه السّلام ـ هجوم آوردند، و اطراف خانة او را احاطه كرده و ميگفتند: يا اباالحسن عثمان كشته شد و ما به پيشوا نيازمنديم و امروز هيچ فردي را شايستهتر از تو نميدانيم، تو پيشقدمترين مردم در اسلام و نزديكترين افراد به پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هستي.[7]6. معاويه وقتي آگاه شد كه بعضي افراد مانند عبدالله بن عمر و سعد ابن ابيوقاص و محمد بن مسلم از علي ـ عليه السّلام ـ كنارهگيري كردهاند، تصميم گرفت آنان را به سوي خود جلب كند و از نيروي آنان عليه اميرمؤمنان ـ عليه السّلام ـ استفاده كند. از اين جهت علاوه برنامهاي كه براي اهالي مدينه به طور عموم نوشت، نامههاي مخصوصي به اين افراد نوشت. از جمله نامهاي است كه به عبدالله فرزند عمر نوشته است كه متن آن از اين قرار است:
«امّا بعد همانا هيچ كس نزد من در طايفة قريش براي زمامداري مسلمانان از تو بهتر نيست پس از اينكه عثمان كشته شده است (و مسلمانان بدون حاكم و زمامدار گشتهاند). پس من بخاطر آوردم كه تو عثمان را محروم نموده و بر ياران او طعن زدهاي در نتيجه از تو متأثر شدم، ولي مخالفت تو با علي اين كار را از نظرم محو نمود. اكنون ما را به حق اين خليفة ستمديده ياري كن خدا تو را رحمت كند. به درستي كه من نميخواهم بر تو حكومت كنم، بلكه حكومت و رياست را براي تو ميخواهم و اگر تو نپذيري در معرض شوراي مسلمانان قرار خواهد گرفت.»[8]بديهي است كه معاويه ميخواست به طمع رياست عامة مسلمانان عبدالله بن عمر را تحريك كند كه او نيز به عنوان خونخواهي عثمان دست به دست وي دهد و جبهة امام را ضعيف گرداند، ولي خوشبختانه عبدالله از مقصود او آگاه گرديده و دست رد بر سينة او زد.
7. و براي تحريك سعد بن ابيوقاص عليه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز به او چنين نوشت:
«امّا بعد به درستي كه سزاوارترين مردم به ياري عثمان اهل شوري از قريشند آنان كه حق او را ثابت نمودند، و بر ديگران ترجيحش دادند، همانا طلحه و زبير دو شريك تو در خلافت بودند و در اسلام نظير تو هستند آن چنان كه مادر مؤمنان «عايشه» نيز براي اين كار قيام كرد، پس آنچه آنان پسنديدند هرگز نسبت به آن كراهت نداشته باش، و آنچه آنان قبول كردند رد مكن، همانا ما خلافت را در معرض شوراي بين مسلمانان خواهيم گذاشت.[9]8. معاويه در توجيه اعمالش عليه علي اميرمؤمنان ـ عليه السّلام ـ كه با بيعت مسلمانان ولي امر آنان شده بود، و آنان مشروعيّت او را با مقبوليت امضاء كردند، به عبدالله بن عمر ميگويد:
« ابوبكر و فارق او عمر حق با علي و خلافت او مخالفت كردند پس از فوت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را براي بيعت خود خواندند، علي در مقابل خواستة آنان كندي ورزيد و اظهار انزجار نمود، آنان تصميمات خطرناكي دربارة او گرفتند و نقشهاي بس عظيم دربارة او كشيدند. پس ناچار علي ـ عليه السّلام ـ با آنان بيعت كرد و خلافت را به آنان واگذارد. آنان بر كرسي خلافت نشستند و فرمانروايي آغاز كردند. ولي علي ـ عليه السّلام ـ را در كار خود شركت ندادند و بر اسرار خويش آگاهش ننمودند تا وقتي كه خدا روح آنان را گرفت.
پس اين كاري است كه پدر تو بنا گذارده است و ما نيز با او شركت داريم، اگر پدر تو از پيش، اين برنامه را در پيش پاي ما نميگذارد، ما با فرزند ابوطالب مخالفت نميكرديم و حكومت و رياست را به او تسليم ميكرديم، ولي ديديم كه پدر تو اين عمل را انجام داد ما نيز از او پيروي نموديم.[10]بنابراين سخن معاويه در مورد خلفاء يا صحيح است يا تهمت و افتراء، اگر صحيح باشد و معاويه به عنوان يكي از صحابه سخنش حجت باشد، نقد بر خلفا است و اگر سخن او تهمت به خلفاء است، او كذّاب است. مضافاً به اينكه افراد را عليه حكومت حق اسلامي، و حاكميّت حاكم و ولي امر مسلمين حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميشوراند، و جنگ جمل و جنگ صفين را به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ تحميل ميكند كه كشتههاي فراواني ثمرة آن است.
9. معاويه براي تحريك مردم شام، پيراهن خون آلود عثمان را به منبر مسجد دمشق آويخته و دستور داده بود كه 70000 از پيرمردان دمشق در اطراف آن نوحهسرايي و گريه را ادامه دهند و از كار خود باز نايستند تا وقتي عواطف و احساسات مردم را كاملاً عليه اميرمؤمنان تحريك نمايد، آنگاه بر فراز منبر برآمد و خطبهاي به اين مضمون القاء نمود:
«اي مردم شام، شما دربارة مطالبي كه من راجع به علي ـ عليه السّلام ـ مي گفتم تكذيب ميكرديد، اكنون قضيه او براي شما روشن شد، به خدا قسم خليفه شما را كسي جز او نكشته است و او به كشتن وي فرمان داده و عليه او شورانده است. او كسي است كه كشندگان عثمان را در پناه خود جاي داده و سپاه خود را از آنان تشكيل داده است.[11]10. معاويه علاوه بر اين كه از هر راهي عليه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ كوشش مينمود و براي شكستن جبهه امام از هيچ نكتهاي غفلت نميورزيد، باخبر شد كه يكي از رؤساي قبايل به نام اشعث بن قيس از سمت رياست به دستور امام عزل شده و شخص ديگري به نام حسان بن مخدوج به جاي او قرار گرفته است. معاويه براي استفاده از اين جريان و كشاندن رئيس قبيله به جانب خود به ياران خود گفت: «اشعاري بسرائيد و براي اشعث بفرستيد تا او را عليه علي ـ عليه السّلام ـ تحريك نماييد.»[12]11. معاويه نسبت به علي ـ عليه السّلام ـ بغض و كينه داشت و او را دشنام ميداد. او از سعد وقاص انتقاد ميكرد كه چرا از سبّ علي ـ عليه السّلام ـ خودداري ميكند.[13] و حتي به دستور او خطباء در منابر و نمازهاي جمعه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را لعن و ناسزا ميگفتند.[14]در حالي كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: «اي علي تو در دنيا آقا و سروري و در آخرت نيز سروري داري، دوستدار تو دوست من است و دوست من دوست خداست. و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست. واي بر كسي كه بعد از من نسبت به تو بغض ورزد.»[15]و نيز در شأن علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «منافق دوستدار علي نيست و انسان مؤمن به او بغض و كينه نميورزد.»[16]و ابوسعيد در همين رابطه گويد: ما منافقان را از بغض و كينه آنها نسبت به علي بن ابيطالب ميشناختيم.
ام سلمه گويد: «رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: هر كه علي ـ عليه السّلام ـ را دشنام گويد مرا دشنام گفته است.»[17]رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي جداسازي گروه حق از گروه باطل پيشاپيش نسبت به شهادت عمار خبرداده بود كه: «سَتَقتُلك الفئة الباغيه» بزودي گروه طغيانگر و ستمكار تو را خواهند كشت و اين در حالي است كه سپاه معاويه عمار را به شهادت رساندند!
12. معاويه پيمان صلح با امام حسن ـ عليه السّلام ـ را زير پا گذاشت و آن را يك طرفه نقض كرد و جعده دختر اشعث و همسر امام حسن ـ عليه السّلام ـ را با وعدههاي خود به مسموم نمودن و قتل آن حضرت تحريك نمود تا زمينه رابراي حكومت فرزندش يزيد فراهم نمايد و زماني كه خبر قتل امام را شنيد، بسيار مسرور گشت و تكبير گفت و حاضران نيز تكبير گفتند.![18]13. معاويه مردم را به بيعت با فرزندش يزيد كه فردي جنايت پيشه، عياش، سگباز، و شرابخوار بود، مجبور ساخت[19] و سرانجام در اين كار موفق شد و يزيد در مدت حكومت كوتاه خويش جنايات فراواني مرتكب شد كه مهمترين آنها به شهادت رساندن سبط رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ سرور جوانان اهل بهشت امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.
و پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ معاويه را نفرين نموده و فرمود: «خداوند شكم او را سير نكند.»[20]و از حضر بن عاصم از پدرش نقل شده كه من داخل شدم، ديدم پدرم و مردم ميگويند: پناه به خداوند ميبريم از غضب خدا و غضب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ!! سؤال كردم: چرا؟ گفتند: پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر منبر خطبه ميخواند كه مردي (ابوسفيان) در حالي كه دست پسرش معاويه را گرفته بود از مسجد خارج شده، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «خدا هر دو نفرشان را لعنت كند.»[21]بنابراين اصرار معاويه بر كارشكني عليه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و تحريك افراد و به آشوب كشاندن حكومت حقه اسلامي و تجهيز براي حمله و دشمني با حكومت مركزي و افترا بستن به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مبني بر قتل عثمان و ايجاد منبرهاي منفي عليه آن حضرت ـ عليه السّلام ـ آيا اينان خطاي غيرعمدي است؟!
اينكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را نفرين و لعن ميكند، چه دليلي دارد؟ آيا اگر او لياقت دعا داشت چه كسي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اوليتر بوده به اينكه به او دعا كند؟! در حالي كه دعا نكرده، بلكه به عكس نفرين و لعن نموده است، به چه معنا ميتواند باشد؟!
14. از همه اينها كه بگذريم خصومت و دشمني او با خود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اينكه من بايد نام او را دفن كنم، چگونه ميتوان يك خطاي غيرعمدي ناميد. آنجا كه حضرت به مطرف بن مغيره درجواب سؤال او كه ميپرسد: اي اميرمؤمنان، اكنون سن و سالي از تو گذشته، خوب است خيري از تو نمايان گردد، تو كه به هدف خود نائل آمدي، پس بيا و نسبت به خويشانت بنيهاشم، نگاهي كن كه برايت خواهد ماند. ميگويد: «هيهات! هيهات! ابوبكر عدالت نمود و رفت و نامش محو شد، عمر هم ده سال حكومت كرد امّا همين كه مرد نامش هم هلاك شد، برادرمان عثمان هم كه در حسب و نسب مانندي نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند، امّا او كه از قبيله «هاشم» است هر روز پنج بار با صداي بلند نامش برده ميشود كه: «اشهد ان محمداً رسول الله» مادرت به عزات بنشيند، من چه كاري بعد از اين بكنم جز اينكه نام او را دفن كنم، نام او را دفن كنم.»[22]آيا اين دشمني با اساس اسلام نيست؟! آيا دفن نام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يعني خطاي غيرعمدي؟! آيا نام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را با ابن ابي كبشه عنوان نمودن يعني چه؟! و دهها مورد ديگر. پس چگونه است كه سعي ميشود خطاهاي او اولاً غيرعمدي و ثانياً توجيه شود، آيا اين يك بدعت نيست؟و يك ظلم فاحش و يك خطاي بزرگ؟ چگونه ميتوان جنگهاي خونين عليه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را به دست معاويه يك خطاي غيرعمدي ناميد؟! و لعن و نفرين پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ را ناديده گرفت. و دهن كجي معاويه به اسلام و بدعتهاي او را غيرعمدي قلمداد كرد؟!
پس اگر خطاها عمدي است و از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هم لعن و نفرين رسيده و او باعث خونريزي در اسلام شده است، چه دليلي بر عدم جواز لعن او ميماند، و اساساً چرا بايد از يك فردي با آنهمه سابقه بدي دفاع كرد؟!
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. سيره ابن هشام، ج 3.
2. صحيح بخاري، كتاب صلوة.
3. طرحهاي رسالت،احمد مطهري، 5 جلد.
پي نوشت ها:
[1] . ابن اثير، علي بن محمد، كامل في التاريخ، بيروت، دار الصادر، بيتا، چاپ اوّل، ج 3، ص 487.
[2] . همان، ج 3، ص 357 ، حوادث سنه 38.
[3] . ابن عبد البر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب، شرح حال عبدالرصال بن غم، بيروت، دارالفكر، چ اوّل، سال 1409.
[4] . طبري، ابن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، موسسه الاعلمي، ج 4، ص 4.
[5] . نصر بن مزاحم المنقري، وقعه صفين، ناشر المؤسسة العربيه الحديثه للطبع و النشر و التوزيع، چ دوّم، سال 1382، ص 29.
[6] . جرج جرداق، الامام علي صوت العداله الانسانيه، ص 970.
[7] . ابن جرير طبري، تاريخ طبري، چ اروپا، چ اوّل، بيتا، ج 6، ص 306.
[8] . وقعة الصفين، ص 71.
[9] . همان، ص 74.
[10] . كلام سعودي، در حاشيه ابن اثير، ج 6، ص 78 ـ 79.
[11] . ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، موسسه اعلمي، 1415، ج 1، ص 198، و 369، وقعة الصفين، ص 151.
[12] . همان.
[13] . مسلم بن حاج، صحيح مسلم، كتاب الفضائل علي بن ابيطالب، بيروت، دارالفكر، چ اوّل، 1419.
[14] . سيوطي، عبدالرحمان، بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء، 1411 ق، ج 1، ص 12، ج 2، ص 210، و نصايح الكافيه، ص 78.
[15] . حاكم نيشابوري، مستدرك علي الصحيحين، بيروت، دار الكتاب العربي، چ اوّل، بيتا، ج 3، ص 128.
[16] . در صحت اين حديث علامه ذهبي از علماي بزرگ اهل سنّت با اين كه در كتابش سير اعلام النبلأ ، ج 8، ص 355، حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» را متواتر و قطعي دانسته، ليكن حديث «لايحب علياً…» را از آن صحيحتر ميداند.
[17] . مستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 121، همان.
[18] . مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، دار الكتب العربي، چ اوّل، ج 3، ص 8.
[19] . همان، ص 77؛ و يعقوبي، احمد بن اسحاق، تاريخ يعقوبي، دار بيروت، چ اوّل، بيتا، ج 2، ص 165.
[20] . صحيح مسلم، همان، كتاب البر، باب من لعنة النبي او سبّه.
[21] . سليمان بن احمد بن ايوب، المعجم الكبير، قاهره، ناشر مكتبة ابن تيميه، چ دوّم، ج17، ص176.
[22] . شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 130، بيست جلدي؛ مروج الذهب، ج 3، ص 454.