اولا پس از آنکه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، طبق مأموريت الهي خويش ـ امير المومنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را به عنوان ولي و خليفه و جانشين بعد از خود معرفي کرده ديگر خلافت هيچ کس و شخصي حتي اگر بنا بر انتخاب و گزينش مردم هم باشد، مشروعيت ندارد. (که در اين زمينه ادله معتبري از روايات اهل سنت و شواهد قطعي تاريخي نيز موجود است).[1]ثانيا بدون هيچ ترديد و بر اساس روايات فراوان و معتبر که شيعه و سني نقل کرده اند که بر اساس معيار حديث شناسي اهل سنّت و حتي از ديدگاه سخت گير ترين عالمان آنان مانند شيخ الاسلام ذهبي قابل انکار نمي باشند علي ـ عليه السلام ـ معيار، ميزان و ترازوي سنجش حق است، و با علي بودن و درکنار علي بودن نشانه روشن حق بودن مي باشد، که به چند نمونه از اين روايات اشاره مي کنيم:
1. حافظ بن مردويه در مناقب، و سمعاني در فضائل الصحابه به سند صحيح از محمد بن ابي بکر از عايشه از رسول خدا نقل مي کنند که فرمود: «علي مع الحق و الحق معه يدور حيث دار و لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض؛ علي همراه حق و حق همراه اوست، علي و حق داير مدار هم اند، و هرگز از همديگر جدا نمي شوند تا بر من در حوض وارد شوند».[2]2. ديلمي در فردوس و ابن قتيبة در الامامة و السياسة، از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت مي کنند که فرمود: «الحق لن يزال مع علي و علي مع الحق، لن يختلفا و لن يفترقا؛ حق همواره با علي و علي با حق است، هرگز با هم اختلاف پيدا نکرده و از هم جدا نمي گردند».[3]3. زمخشري در ربيع الابرار، خوارزمي در مناقب، شيخ الاسلام الحموئي در فرائد السمطين از طريق ابي بکر بيهقي و حاکم نيشابوري، از ابو ثابت و از ام سلمه از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل مي کنند که فرمود: «علي مع الحق و القرآن، و الحق و القرآن مع علي…؛ علي با حق و همراه قرآن است و آن دو با علي است».[4]4. ابن مردويه در مناقب از ابوذر از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل کرده که فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و علي لسانه، و الحق يدور حيثما دار علي؛ علي همراه حق و حق با اوست و بر زبان او، و حق دور مي زند آنجا که علي است (علي محور حق است)».[5]5. از ابن عباس نقل شده که رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به علي ـ عليه السلام ـ مي فرمود: «انت الصديق الاکبر و انت الفاروق الذي يفرق بين الحق و الباطل؛ (يا علي) تو صديق اکبر هستي و تو فرق گذارنده بين حق و باطل هستي (فصل الخطاب و ميزان تشخيص حق و باطل هستي)».[6]6. فخر رازي مفسّر بزرگ اهل سنت در تفسيرش در بحث جهر به بسم الله الرحمن الرحيم مي گويد: به تواتر ثابت شده که علي بن ابي طالب رضي الله عنه « بسم الله الرحمن الرحيم» را بلند مي خواند، و هر کس در دين اش، به علي بن ابي طالب اقتداء کند به راستي که هدايت شده است و دليل بر اين سخن، قول پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ که گفت: «اللهم ادر الحق مع علي حيث دار؛ خدايا بگردان (قرار ده) حق را با علي هر جا که هست».[7] و احاديثي متعدد ديگري که در منابع معتبر شيعه و سني نقل شده است.
بنابراين، معيار، مقياس و ميزان و ترازو قرار دادن علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ براي حق عجيب نيست که از زبان حامل وحي الهي و رسول مکرّم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل شده و به اثبات رسيده است، بلکه عجيب اين است که چگونه چشم هاي خود را بر روي واقعيات و حقايق بسته ايم و منکر اين همه روايت صحيح و معتبر مي شويم و يا لااقل آنها را ناديده مي انگاريم. عجيب از کساني است که براي تشخيص حق از باطل هيچ نوع معياري را در دست ندارند و هر کس که بر اريکه قدرت نشست حق مي پندارند، در حالي که شيعيان قرآن و عترت را به دستور رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ معيار حق از باطل مي دانند و آن چيزي است که در روايات اهل سنت به صورت وسيع مطرح شده است.
و ثالثاً خلافت ابوبکر بر اساس اصول دموکراسي و انتخاب آزادانه مسلمين، از جمله انصار، نيز نبوده است. پس از رحلت پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و در همان روز نخست در حالي که هنوز جسد مبارک پيامبر خدا گوشه اتاق بود و بزرگان صحابه مشغول تجهيز بدن آن بزرگوار بودند و مسلمانان مدينه گرداگرد مسجد و خانه او جمع شده بودند، تعدادي از انصار در محل سقيفه بني ساعده، که محل اجتماع قبيله خزرج از انصار، جهت مسائل و مشورت خودشان بود، گردهم جمع آمدند، که اين خبر به گوش ابوبکر و عمر رسيد که در مسجد بودند، ابوبکر و عمر و ابو عبيده بر خاستند و به سرعت خود را به سقيفه رساندند، آنان هنگامي رسيدند که سعد بن عباده در حال سخن گفتن براي تعدادي از انصار بود، او ضمن بر شمردن فضائل و خدمات انصار به اسلام و جاي دادن آنان به مسلمانان در مدينه و دفاع از پيامبر و اسلام، گفت: هر چه زود تر پس از پيامبر زمام کار را در دست بگيريد که جز شما کسي لياقت اين کار را ندارد.[8]در اين هنگام ابوبکر برخاست (و به جاي اينکه به پيروي از رسول خدا، به تبيين جايگاه و ذکر فضايل اهل بيت رسول خدا و تحکيم جايگاه و موقعيت آنان بپرداز) به ذکر فضايل مهاجرين پرداخت و گفت مهاجرين به جانشيني پيامبر سزاوارتراند.[9]که علي ـ عليه السلام ـ بعد از شنيدن اين گفتار قريش و ابوبکر، فرمود: بدرخت احتجاج کردند (به قريشي بودن) و ميوه را ضايع و تباه ساختند.[10](يعني اگر آنان با شجره و درخت رسول خدا (قرشيت) خويشي دارند و به اين جهت خود را به امر خلافت سزاوار ميدانند، من خود ميوه آن درخت و پسر عمو و وصي آن حضرت هستم، خلافت و امارت حق من است و ديگري را شايستگي آن نيست).
و سپس سخنان متعددي بين مهاجر و انصار موجود در آن محل ردّ و بدل شد و حتي بحث به مشاجره لفظي کشيده شد. در اين بين، جبهه انصار که متشکل از دو گروه اوس و خزرج بود، اين دو قبيله از دير ايام هميشه با هم نزاع داشتند تا به برکت اسلام و نبي اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جنگ و اختلاف را کنار گذاشته بودند و زير سايه اسلام متّحد شده بودند، با دامن زدن به مسايل قبيله، يکبار ديگر، وحدت خود را از دست داد و بشير بن سعد از قبيله خزرج که پسر عموي سعد بن عباده بود و از تمايل انصار به سعد بن عباده سخت ناراحت بود به نفع مهاجرين به سر کردگي عمر و ابوبکر، سخن گفت و ابوبکر که انتظار چنين لحظه اي را مي کشيد، بلافاصله رو به حاضرين کرد ـ در حالي که مومنين و صحابه مخلص مشغول غسل و کفن نمودن پيامبر اکرم بودند و هنوز نواي دل نشين آن بزرگوار مبني بر خلافت و امارت علي ـ عليه السلام ـ در غدير و مواقف متعددي ديگر، در گوش آحاد مسلمين طنين انداز بود ـ گفت به نظر من يا با عمر و يا با ابو عبيده بيعت کنيد که هر دو شايسته اند. سپس عمر و ابو عبيده برخاستند و رو به ابوبکر گفتند: تو شايسته تري ـ دقت کنيد، سه نفر امر خلافت را دست به دست مي کنند و بي شرمانه همديگر را سزاوار خلافت مي دانند در حالي که بدن پيامبر دفن نشده و صحابه راستين، عزادار رحلت پيامبر هستند و دست او را به عنوان بيعت فشردند. و بدين ترتيب ابوبکر به بيعت دو نفر از مهاجرين و بشيربن سعد خزرجي و رئيس اوسيان و عده اي از پيروان او اکتفا نمودند و سقيفه را ترک کرد و به سوي مسجد آمد، در حالي که سعد بن عباده رئيس خزرجيان و پيروان او يادآور شدند که ما جز با علي با کسي بيعت نمي کنيم.[11]بدين ترتيب با آمدن ابوبکر به مسجد و به راه انداختن اين شايعه که مهاجر و انصار در سقيفه با وي بيعت کرده اند، از عده اي بيعت گرفتند. اما عده زيادي از بيعت سرباز زدند از جمله سعد بن عباده و خزرجيان تابع او و هم چنين پس از حادثه سقيفه، بني هاشم و گروهي از مهاجران به عنوان اعتراض در خانه فاطمه زهرا که درحيات رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از احترام خاصي برخوردار بود متحصّن شدند و تن به بيعت ندادند که بزرگان و اجلاّ از صحابه مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر، عباس بن عبد المطلب، طلحه بن عبيد الله، در اين جمع بودند.[12]انديشه تعيين خليفه توسط گروه محدودي، تصميمي عجولانه و خام و حتي از نظر اصول انتخاباتي و در نظر گرفتن آراء مردم، به حدي بي ارزش بود که خود عمر بن خطاب آن را «فلته» يعني امر عجولانه و بدون انديشه و فکر و امر ناگهاني و بدون تدبير ناميد. لکن با اين همه او از نتيجه اجتماع سقيفه که خود از سران عمده آن محسوب مي شد، دفاع نمود و ادّعا کرد که هر چند خلافت ابوبکر ناگهاني بود امّا خدا شرّ آن را از مردم دفع کرد.[13] (در حالي که همه را گرفتار و گمراه کرد).
پس از اين حادثه با هجوم به خانه فاطمه زهرا، از بقيه با زور بيعت گرفتند، امّا با اين حال باز هم کساني که از بيعت سرباز زدند ولي آنان در امان نماندند، از جمله سعد بن عباده که ترور شد و پس از مدّتي شايعه شد که توسط جنيان کشته شده است.[14]حال قضاوت کنيد حتي با قطع نظر از تعيين خليفه توسط پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آيا اين انتخاب آزادانه است؟ و آيا انصار و بقيه مسلمانان تا چه اندازه در اين انتخاب نقش داشته اند؟
آيا معناي انتخاب و نقش انصار در تعيين خليفه اين است که به زور شمشير و ترور از مردم بيعت بگيرند و اگر حاضر به بيعت نشوند با آنان بجنگند به عنوان نمونه در خارج مدينه کساني مانند مالک بن نويره و قبيله اش که حاضر به بيعت نبودند و لذا زکات را به عاملين ابوبکر نپرداختند جان و مال شان را از دست دادند و ناموس شان مورد هتک قرار گرفت.[15]آيا بنابر اصول دموکراسي و اصل انتخاب، فقط آراء عده خاصي محترم است به علاوه آن هم فقط از مردم مدينه و فرضا انصار؟ بقيه بلاد اسلامي در انتخاب نقش ندارند؟!
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ پيشوائي از نظر اسلام، تاليف آيت الله سبحاني.
2ـ شيعه در اسلام، علامه طباطبائي (ره).
پي نوشت ها:
[1]. طباطبائي، سيد محمد حسين، شيعه در اسلام؛ اميني، ابراهيم، الغدير؛ مير حامد حسين هندي، عبقات الانوار.
[2]. الغدير، ج3، ص240.
[3]. همان، ص253.
[4]. همان.
[5]. الغدير، ج3، ص253.
[6]. همان، ج2، ص441.
[7]. تفسير کبير، فخر رازي، ج1، ص215.
[8]. سيره ابن هشام، ج2، ص660.
[9]. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 66، ص161.
[10]. همان.
[11]. تاريخ طبري، ج3، ص222، تاريخ کامل، ج2، ص224.
[12]. تاريخ طبري، ج2، ص466، مسند احمد، ج1، ص55.
[13]. همان، ص446، صحيح بخاري، کتاب الحدود.
[14]. تاريخ طبري، ج2، ص223؛ اسد الغابة، ج2، ص284.
[15]. تاريخ ابي الفداء، ص158.