قبل از پرداختن به اصل پاسخ نكته اي كه قابل توجه است اينست كه وجود اختلاف بين دو گروه و دو طرف حاكي از اين است. كه يا هر دو گروه باطل و ناحقند يا يكي حق و ديگري باطل، چون نمي شود كه هر دو برحق باشند و در عين حال با هم اختلاف داشته باشند. و شاهد بر اين مطلب كلام خداوند متعال است كه مي فرمايد:(در دو گروهي كه با هم روبرو شدند، عبربي است براي شما كه يك گروه در راه خدا و گروه ديگر در راه كفر نبرد مي كند.)[1]در عرصة دين براي شناخت و تشخيص حق از باطل معيارهابي هست كه روشن ترين و حق ترين آنها كلام الهي و سنت قولي و فعلي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه اعتقاد و عمل هر گروه با اين معيارها بايد سنجيده شود، تا حق از باطل جدا گردد و در اينجا مجالي براي طرح اين معيارها نمي باشد.
امّا در رابطه با اصل پاسخ بايد گفت عوامل زيادي را مي توان نام برد كه موجب اختلاف ميان شيعيان و اهل سنت شده است. و به عوامل عمده اي كه اكثر محدثين و مورخين و تحليل گران مورد توجه قرار داده اند اشاره مي شود:
عامل اصلي كه موجب جدائي و اختلاف بين شيعيان و اهل سنت شد، مسئله امامت بعد از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است. مسلمانان در مودر امامت و خلافت يك نفر اتفاق نظر پيدا نكردند. گرچه در غدير خم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ را به عنوان ولي مردم بعد از خودش تعيين كرده بود و اين واقعه به حسب زماني و مكاني طوري واقع شده كه همة ممالك اسلامي از منظور آن حضرت آگاه شدند و تا وفات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هيچ كسي به طور آشكار با كلام پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در مورد ولايت و خلافت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مخالفتي نكرد، بلكه بر عكس تبريكهابي هم به علي ـ عليه السلام ـ مي گفتند. امّا بعد از وفات آن حضرت همة مسلمانان به آن اتفاق قولي در غدير عمل نكردند و اختلاف اصلي به وجود آمد. حديقه كسانيكه ولايت علي – عليه السلام – را قبول كرده و به امر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ايمان داشتند و هم چنان به عهد و پيمان خود پايبند بودند (شيعه ناميده شدند. و گروه ديگري كه ولايت و امامت علي ـ عليه السلام ـ را قبول نكردند و عهد و پيمان خود در غدير خم را شكستند، بعدها به اهل سنت معروف شدند.)[2]امّا عامل ديگري را كه در كنار عامل اوّل موجب اختلاف ميان شيعيان و اهل سنت واقع شده اين است كه در اواخر عمر شريف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اعتقادات مسلمين نسبت به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرق پيدا كرد، گروهي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را در همة عصرها معصوم دانسته و تمام سخنان و دستورات آن حضرت را از طرف خداوند مي دانستند، چنانچه خداوند مي فرمايد: «هرگز به هواي نفس سخن نمي گويد و سخن او جز وحي چيز ديگري نيست.»[3] امّا گروه ديگر در اواخر عمر شريف آن حضرت با انكار وحياني بودن سخنان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به آن حضرت نسبت هذيان دادند. درست در زمانيكه آن حضرت در بستر بيماري بود و سران صحابه براي عيادت آمده بودند وقتي فرمود:«كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم! كه پس از من گمراه نشويد. در اين لحظه خليفة دوّم سكوت مجلس را شكست وگفت: بيماري بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ غلبه كرده، قرآن پيش ماست، كتاب آسماني ما را كافي است.[4] بطوري كه صاحب حدائق الشيعه مي فرمايد: اولين فتنه اي كه در اسلام واقع شد ابن بود كه پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود: قلم و كاغذ بياوريد بنويسم تا بعد از من اختلاف نكنيد ولي عمر مانع شد.[5] اينجا ذكر نكته اي قابل اهميت است. اگر او (خيلفة دوم) به كتاب خدا و وحياني بودن سخنان پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – معتقد است همان پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – مي خواهد در اواخر عمر شريف چيزي بنويسيد كه حقايق به هيچ كس پوشيده نباشد.
پس اين حرف ها و رفتار خليفة دوّم نشانگر اين است كه اعتقاد او نسبت به پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – و وحياني بودن سخنان آن حضرت ايمان نداشته است. اين حوادث نشانگر اين است كه در آخر هاي عمر آن حضرت پايه هاي اختلاف در قالب عوامل روحي و اعتقادي و اجتماعي در بين صحابه وجود داشته است. و لذا بلافاصله بعد از رحلت رسول گرامي اسلام، امت اسلامي توسط اين افراد به دو دسته تقسيم مي شود.[6]عوامل ديگري هم هست كه تشديد كننده و استمرار دهندة اختلافات بين اهل سنت و شيعه شده، كه اين عوامل خود محرك دو تا عامل اعتقادي پيشين به حساب مي آيند. به چند مورد از آنها اشاره مي شود:
1. هواپرستي: اين عامل روح تمام عوامل اختلافات را در هر زمان تشكيل مي دهد. بطوري كه علي ـ عليه السلام ـ آن را سرآغاز تمام فتنه ها بيان مي كند.[7]2. تعصبات قبيله اي: چنانچه آثار اين عامل در سقيفه به وضوح ديده مي شود كه هر كس قبيلة خود را مطرح كرده و به افضليت قبيلة خود پا فشاري مي كند؛ انصار حكومت را حق خود مي دانستند،امّا ابوبكر و عمر و ابوعبيده كه از قريش بودند به سقيفه رفته و اظهار مي كردند كه حكومت حق قريش است، پس بايد گفت هيچ شيوه و شرايط شناخته شده اي براي انتخاب خليفة اوّل جز معيارهاي قبيله اي در سقيفه مطرح نشده است. كه در اين ميان عده اي از صحابه مانند: طلحه و زبير، در آن لحظه ها ابوبكر را برحق نمي دانستند.[8]3. عامل ديگري كه در استمرار اختلافات نقش مهمي داشته، بوجود آمدن بدعتهاست كه خليفة دوّم از مؤسسان آن به حساب مي آيد. مثلاً او صيغه كردن و متعه حج را كه در زمان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ حلال بود، حرام كرده.[9]و بدعتهاي ديگري نيز از خود به جا گذاشت كه مجالي براي ذكر آنها نيست. حضرت علي ـ عليه السلام ـ در تأثير بدعت نسبت به ايجاد اختلاف بين مسلمين سخني دارد كه مي فرمايد: ( به درستي كه سرآغاز تمام فتنه ها، تبعيت از هواي نفس و احكامي كه به بدعت گذاشته مي شود.)[10]4. سهم خواهي و دنيا گرايي عامل ديگري است كه در اختلاف بين شيعه و سني نقش مهمي دارد. و لذا به همين انگيزه به بهانه هايي جنگ جمل رابه وجود آوردند كه خود اين جنگ در بيشتر كردن اختلاف ميان پيروان علي ـ عليه السلام ـ و اهل سنت نقش مهمي داشت.[11]اين عوامل كه ذكر گرديد اساس و پايه هاي اختلاف بين شيعه و سنّي مي باشند و امروز هر اختلافي كه بين شيعه و سني ملاحظه مي شود در نهايت به همين اختلافات صدر اسلام بر مي گردد.
5. دامن زدن و تشديد اين اختلافات توسط حكام جور خصوصاً حكام بني اميه و بني عباس يكي از مهمترين عامل سياسي در جهت ايجاد اختلافات جديد در عرصه اعتقاد و عمل مي باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. آنگاه هدايت شدم،تأليف سيد محمد تيجاني.
2. شيعه و زمامداران خودسر،محمد جواد مغنيه.
3. تاريخ الخلفاء،جلال الدين سيوطي.
4. همراه با راستگويان، سيد محمد تيجاني.
پي نوشت ها:
[1] . سورة آل عمران، آيه 13، نقل از كتاب سخنان امام حسين – عليه السلام – از مدينه تا شهادت، نجمي، محمد صادق ، در مقدمه كتاب،انتشارات اسلامي، بي تا.
[2] . هاشمي، ابوالفتح حكيم، شاهراه، ص 24 – 21، چابچانه، زهره، بي تا، تهران.
[3] . سورة النجم، آيه 2 ـ 3 ، ترجمة: الهي قمشه اي.
[4] . سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، جلد 2، صفحه 493، انتشارات دفتر تبليغات، چاپ 15، 1377 شمسي
[5] . احمد بن محمد (مقدسي اردبيلي) ص 267 – 266، انتشارات گلي، تهران، بي تا.
[6] . جعفريان، رسول، تاريخ ساير اسلام، تاريخ خليفه، ج 2، ص 25 – 20.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 50، ترجمة دشتي.
[8] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا، جلد 2، صفحه 20، الهادي ،چاپ 2، 1372 شمسي.
[9] . محمد بن جرير طبري، المسترشد في امامت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ ، صفحه 75، چاپ اوّل، مؤسسة الثقافية الاسلاميه.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 50، ترجمة: دشتي.
[11] . شيرازي، سلطان الواعظين، شبهاي پيشاور، صفحه 592، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 15.