خانه » همه » مذهبی » از اركان ايمان نزد شيعه، اعتقاد به حكومت و ولايت موروثي براي ائمه خودشان است و آن ها ائمه خود را معصوم از خطا و عالم به غيب مي دانند ولي اهل سنّت بر طبق آيه «و امرهم شوري بينهم» با رأي و مشورت حاكم تعيين مي كنند؟

از اركان ايمان نزد شيعه، اعتقاد به حكومت و ولايت موروثي براي ائمه خودشان است و آن ها ائمه خود را معصوم از خطا و عالم به غيب مي دانند ولي اهل سنّت بر طبق آيه «و امرهم شوري بينهم» با رأي و مشورت حاكم تعيين مي كنند؟

به اعتقاد شيعه حاكميت و ولايت و امامت بر مردم منصبي است الهي كه افرادي شايسته و لايق و معصوم از هر خطا و اشتباه و گناهي از طرف خداوند براي اين امر مهم برگزيده مي شوند، چرا كه حاكم و امام خود بايد عاري از اشتباه و گمراهي باشد تا بتواند تأثيرات مثبتي در جامعه داشته و آن را به سوي سعادت و كمال سوق دهد، و تشخيص اين ويژگي در اشخاص كه امري دروني است از عهده بشر خارج است و تنها خداوند سبحان است كه مي تواند از بين افراد بشر انسان هاي لايق را براي اين امر برگزيند.
پس اين ادعا كه حكومت و ولايت از نظر شيعه موروثي است، ادعايي بدون دليل و دور از واقعيت است و شيعيان قائل به حكومت و ولايت الهي براي ائمه(عليهم السلام) مي باشند و اين حقيقت دقيقاً بر طبق سنت رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) است. احاديث اثني عشر كه در آنها گفته شده امامان و خلفاء بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دوازده نفرند، بر كسي پوشيده نيست و از طريق شيعه[1] و اهل سنّت[2]به تواتر نقل شده، البته روايات ديگري هم هست كه در آنها نام ائمه(عليهم السلام) ذكر شده و بعضي از اهل سنّت هم آنها را نقل كرده اند.[3]و لذا اهل سنّت كه از پذيرش ولايت و حكومت ائمه(عليهم السلام) سرباز زده اند و خواسته اند نام دوازده نفر ديگر را ذكر كنند.[4] به بيراهه رفته و نام كساني را كه ظاهر الفسق اند و حتي بعضي قائل به كفرشان هستند،[5] به عنوان امامان امت معرفي كرده اند، غافل از اين كه چنين افراد گمراهي چگونه مي توانند هدايت گران و حاكمان مردم باشند.
علاوه بر احاديث فوق، احاديث سفينه،[6] ثقلين،[7] غدير،[8] منزلت،[9] و دهها حديث ديگر، هر كدام شاهدي صادق، بر مدعاي شيعه است كه به تواتر در كتب شيعه و اهل سنت بيان شده اند.

عصمت ائمه(عليهم السلام):
اما در مورد عصمت ائمه(عليهم السلام) نص قرآن دليلي گويا بر اين ادعا است. خداوند سبحان مي فرمايد: (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً)[10] يعني خداوند مي خواهد پليدي و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد، و منظور از اهل بيت در آيه به اعتراف خودِ اهل سنّت، پيامبر(صلي الله عليه وآله)، فاطمه(عليها السلام) علي(عليه السلام)، و فرزندان اوست.[11] و اگر چه آيات قبل و بعد در مورد همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) است ولي آن آيات با ضمير مونث «هن» آمده ولي در آيه فوق از ضمير مذكر «كم» استفاده شده، بنابراين اين آيه ربطي به همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) ندارد.
و به قول تيجاني اگر دور ساختن رجس كه شامل تمام پليدي ها و خباثت مي شود و پاك شدن از تمام گناهان، مفيد عصمت نيست پس عصمت ديگر چه معنايي دارد.[12]همچنين از رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمودند: «هر كس مي خواهد همانند من زندگي كند و از دنيا برود و خواهان بهشتي است كه پروردگارم وعده داده، دوست بدارد و پيروي كند از علي(عليه السلام) و ذريّه او چرا كه آنان، شما را از راه هدايت خارج نمي كند و شما را به راه ضلالت داخل نمي كنند.» [13]و روشن است كه اگر ائمه(عليهم السلام) معصوم از معصيت و اشتباه نمي بودند شايسته نبود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) ما را به دوستي و پيروي آنان دعوت كند، چون ديگر داخل كننده در هدايت و خارج كننده از ضلالت نخواهد بود.

علم غيب ائمه(عليهم السلام)
امّا در مورد علم غيب اوّلا: عالم به غيب بودن ائمه(عليهم السلام) هيچ منافاتي با قول خداوند ندارد كه علم غيب را به خودش اختصاص مي دهد. مثل: (فقل انما الغيب للّه)[14] يعني پس بگو غيب فقط مخصوص خداست چرا كه علم غيبت در ائمه(عليهم السلام) بالاستقلال و بالأصاله نيست بلكه بالتبع و در طول علم خداوند است.[15] حضرت علي(عليه السلام) هم در جواب كسي كه پرسيد آيا شما علم غيب داريد، فرمود: اين علم غيب نيست بلكه تعلّم و فراگيري از صاحب علم است.[16] پس اگر ائمه(عليهم السلام) عالم به اتفاقات و حوادث آينده بوده اند به اذن و خواست خداوند بوده است، همان طور كه به شهادت قرآن حضرت عيسي(عليه السلام) به اذن خداوند مردگان را زنده مي كرد، با وجود اين كه خلق و دميدن روح مخصوص خداوند است.
و ثانياً: بهترين دليل بر امكان چيزي وقوع آن است و به گواه شيعه و اهل سنّت در موارد زيادي ائمه(عليهم السلام) از اتفاقات و حوادث آينده خبر مي داده اند به طوري كه بعداً صحّت آن كشف مي شده مثل خبر دادن حضرت علي(عليه السلام) از شهادت خود به دست ابن ملجم[17] و خبر دادن از شهادت پسرش حسين(عليه السلام) در كربلا[18] و اخبار از سرنوشت جنگ نهروان، به اين كه از آن ها، جز ده نفر باقي نمي ماند واز ما جز ده نفر شهيد نمي شود.[19]و ثالثاً: به اهل سنت نقض وارد است كه خود در مواردي علم غيب را به افرادي مثل جنيد بغدادي[20] و محمد بن اسماعيل (خير النساج) و امثال آنها نسبت داده اند.[21]و اما آيه شريفه (و امرهم شوري بينهم) پر واضح است كه مربوط به امور و كارهاي مردم و هم چنين جنگ ها و غيره است، نه اموري كه مربوط به خداوند باشد و پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مورد احكام دين با مردم مشورت نمي كردند چون اختصاص به خداوند دارد.[22] حال چطور ممكن است كه امر امامت به مشورت مردم واگذار شود، و ضمير «هم» در آيه مؤيد اين است كه مشورت فقط مربوط به امور مختص به مردم است[23] و امر امامت با توجه به نصوص متواتره مخصوص به خداوند است. نكته ديگر اين كه اگر اهل سنت در امر امامت قائل به مشورت هستند پس چگونه است كه عمر بدون مشورت و طبق وصيت ابوبكر به خلافت رسيده[24] و در مواردي هم كه مشورت بوده امر به افراد محدود و بعضاً نالايق واگذار شده و بسياري از افراد شايسته در آن شوري غائب بوده اند، چنان كه حضرت علي(عليه السلام) در اين باره مي فرمايند: (فان كنت بالشوري ملكت امرهم، فكيف بهذا و المشرون غيب)[25] «اگر به وسيله شوري مالك و حاكم امور مردم شده اي پس چگونه است كه اهل مشورت در آن شوري غايب بوده اند.»

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. امامت ورهبري، مرتضي مطهري.
2. فروغ ولايت، آيه الله سبحاني.

پي نوشت ها:
[1] صدوق، امالي، قم، مؤسسه بعثت، چاپ اول، 1417 هـ ؛ مجلسي، بحار الانوار، ج51، ح 9، ص 387.
[2] صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، كتاب الأمار، ج 3، ص 1451، باب الناس تبعٌ لقريش و الخلافة في قريش، ح 1818.
 ـ مسند ابي يعلي الموصلي، بيروت، دارالمأمون للتراث، ج 8، ص 444، ح 5031.
 ـ عبدالله الحاكم النيسابوري، مستدرك علي الصحيحين، بيروت، دار المعرفة، ج4، ص501، كتاب الفتن و الملاحم.
 ـ طبراني، معجم كبير، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، ج10، ص157، ح10310.
 ـ نور الدين علي بن ابي بكر الهيثمي، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتاب العربي، ج5، ص190.
 ـ سنن ابن داود، بيروت، داراحياء السنة النبويه، ج 4، ص 106، ح 4279.
 ـ مسند احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، ج 5، ص 90.
[3] ابراهيم بن محمد الحموئي الخراساني، فرائد السمطين، بيروت، مؤسسه المحمودي، چاپ اول، 1400 هـ ، ج 2، ص 136، باب 32، ح 432.
[4] سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، بيروت، دارالفكر، ص 11، فصل في مدة الخلافة في الاسلام (به نقل از ابن حجر عسقلاني).
[5] موصلي، ابي يعلي، مسند، دمشق، دار المأمون للتراث، چاپ اول، 1404 هـ ، ج2، ص175، ح 870 و 871
[6] نيشابوري، حاكم، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 151
[7] صحيح مسلم، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 4، ص 1873، باب فضائل علي بن ابي طالب(عليه السلام)، ح 2408
[8] مسند احمد بن حنبل، همان، ص 118. مستدرك حاكم، همان، ص 109.
[9] مستدرك، همان، ص 133.
[10] احزاب/33.
[11] صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424
[12] تيجاني سماوي، محمد، همراه با راستگويان، مترجم سيد محمد جواد مهري، قم، بنياد معارف اسلامي، چاپ 2، 1370، ص 302
[13] مستدرك، همان، ص 128.
معجم كبير، همان، ج5، ص194.
معجم الزوائد، همان، ج9، ص108.
[14] يونس/20.
[15] طباطبايي، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، قم، جامعه مدرسين، ج 20، ص 53.
– مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، دارالحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1403ه‍، ج26، ص104.
[16] نهج البلاغه، خطبه 128.
[17] ابن سعد، طبقات الكبري، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 33.
 ـ ذهبي، تاريخ الاسلام، بيروت، دار الكتب العربي، چاپ اول، 1407، ص 647، حوادث و وفيات 11 تا 40 هـ.
[18] ابن اثير، اسد الغابة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 4، ص 169.
 ـ معجم كبير طبراني، همان، ج 3، ص 110.
[19] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1385 هـ ، ج5، ص3.
[20] خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، (مدينه، مكتبة السلفيّه، ج 7، ص 247.
[21] همان، ج 2، ص 49.
[22] تفسير قرطبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 16، ص 47.
[23] جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 20، ص 463.
[24] ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 7، ص 18 (حوادث سنه 13 هجري)
–          ابن اثير الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج2، ص425، (حوادث سنه 13هجري)

[25] نهج البلاغه، كلمات قصار 190 (شهيدي)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد