خانه » همه » مذهبی » لطفاً بفرماييد براي اثبات و حقانيت شيعه به چه آيات و احاديث براي اقامه دليل و برهان اشاره کنيم که هم مورد تأييد اهل تسنن و هم مورد تأييد شيعه باشد و جاي اما و اگر باقي نگذارد؟ (در مقابل وهابي ها و سلفي ها که تبليغ مي کنند).

لطفاً بفرماييد براي اثبات و حقانيت شيعه به چه آيات و احاديث براي اقامه دليل و برهان اشاره کنيم که هم مورد تأييد اهل تسنن و هم مورد تأييد شيعه باشد و جاي اما و اگر باقي نگذارد؟ (در مقابل وهابي ها و سلفي ها که تبليغ مي کنند).

شيعه و سني دو فرقه اي اسلامي هستند که مشترکات فراواني در اصول و فروع دين دارند اما نقطه افتراق اساسي شيعه و سني مساله امامت است که منشاء خيلي از اختلافات ديگر شده است.
در مساله امامت اختلاف هم در اصل قضيه است که اهل سنت آن را از فروع دين و شيعه از اصول دين مي شمارند و هم در امور متفرع بر آن اختلاف وجود دارد از قبيل ضرورت وجود امام، عصمت امام و تنصيصي بودن مقام امامت و انحصار ائمه ـ عليهم السلام ـ در دوازده نفر.[1]مقام امامت به اعتقاد شيعه مقام جانشيني پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در توضيح، تبيين، بيان، حفظ، اجراي قوانين الهي و تربيت نفوس مي باشد. زيرا امام به اعتقاد شيعه به جز وحي همه مقامات پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را دارا است و همان ادله اي که بعثت انبياء را الزامي مي کند اصل امامت را نيز مستدل مي نمايد. و به عقيده اي شيعه جز مقام عصمت به آن نائل نمي شود زيرا قرآن از امامت به عهد الهي ياد مي کند که ابراهيم خليل ـ عليه السلام ـ بعد از امتحانات و بعد از طي مقام نبوت، رسالت و خلّت به آن منصب مي رسد.[2] و لذا خداوند چون که معصومين را مي شناسد آنان را براي امت معرفي نموده است.
اما اهل سنت امامت بعد از پيغمبر را صرف يک مسئوليت ظاهري در حد رياست حکومت ديني از فروع دين مي دانند و معتقدند مساله جانشيني پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يک امر انتخابي و واگذار شده به مردم است.[3]آياتي از قرآن که دليل حقانيت دعواي تشيع يعني اثبات امامت است فراوان است که به برخي از آنها اشاره مي شود:

الف) آيه اطاعت:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً؛ اي کساني که ايمان آورده ايد! اطاعت کنيد خدا را، و اطاعت کنيد پيامبر و اولي الامر از خودتان را…».[4]به طور اطلاق در اين آيه خدا به اطاعت از خود و رسول و اولي الامر دستور داده و اطاعت از اولي الامر و اطاعت از خدا و رسول بدون قيد و شرطي در کنار هم قرار گرفته و معلوم مي شود اطاعت از اولي الامر با اطاعت از خدا و رسول خدا تفاوت ندارد و لازمه موافقت اوامر و نواهي اولي الامر با اوامر و نواهي خدا و رسول، آن است که آنها از خطا و گناه بايد معصوم باشند. و گرنه لازم مي آيد خدا به اطاعت از کساني امر کرده باشد که مصون از گناه نيستند و چنين فرمان مطلق از خداي حکيم عقلاً قبيح و منکر است. زيرا مستلزم عصيان خالق و اطاعت مخلوق است و چنين اطاعتي مطابق احاديث رسيده از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جايز نيست.[5]و لذا کساني ديگري که اطاعت آنها لازم است مثل والدين با اين که اطاعت آنها در حدّ اهميت اطاعت از اولي الامر نيست همواره محدود به حدودي و مقيد به اين است که معصيت خدا لازم نيايد.[6]از آن چه گفته شد نتيجه مي گيريم که اولي الامر بايد افراد معصوم و معيني باشند و خدا بايد آنان را معرفي کرده باشد زيرا درک عصمت از حيطه عقل خارج است و معقول نيست خدا از يک طرف امر به اطاعت بدون چون و چرا از اولي الامر بکند و از طرفي تعريف آنها را به مردمي واگذار کرده باشد که معصوم را نمي شناسند چون چنين فرماني تکليف به امر غير مقدور است.
فخر رازي از علماي برجسته اهل سنت با اذعان به اين که لازمه امر به اطاعت مطلقه از اولي الامر عصمت آنها است. ضرورت عصمت آنان را پذيرفته و مي گويد: اگر معصوم نباشند تضاد در حکم الهي لازم مي آيد زيرا از يک طرف اطاعت آنها را واجب کرده و از طرفي ديگر آن جا که آنان به خطا فرمان مي دهند ارتکاب آن عمل ممنوع است. لکن فخر رازي به بهانه اين که شخص معصوم در ميان امت قابل تشخيص نمي باشد و نيز به دليل اين که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده است: «امت من هرگز به خطا اتفاق نمي کند» اهل حل و عقد را مصداق اولي الامر قرار داده و رأي آنها را معصوم پنداشته است.[7]به فخر رازي و کساني ديگري که به اين مطلب قائلند بايد گفت اولاً هيچ گاه اجماع امت به عنوان اهل حل و عقد در ميان مسلمانان تحقق پيدا نکرده است. ثانياً با فرض تحقق، به علت عدم معصوم بودن افراد حل و عقد ممکن نيست، با جمع شدن آنان وصف عصمت براي اين جمع به وجود آيد. ثالثاً امت اسلامي در مساله امامت و حکومت از شخص خليفه پيروي مي کند نه از شوراي حل و عقد زيرا در خارج اولي الامر فقط يک نفر بوده است و شوراي حل و عقد هيچ گاه خلافت را به عهده نداشته است.
رابعاً مضمون کلام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين نيست که رأي هيأت حاکمه به خطا نمي رود زيرا گذشته و حال، شهادت به خطاي رأي نمايندگان امت مي دهد بلکه معناي حديث اين است که امت بر خطا اجماع نمي کند و هيچ گاه وضعيت به حدي نمي رسد که حتي يک نفر هم از حق پيروي نکند، هر چند آن يک نفر معصوم باشد و هيچ دليلي بر اين وجود ندارد که کلمه «امت» به اهل حل و عقد معني شود.[8]خامساً راه شناخت فرمانروايان مفترض الطاعه، قرآن و رواياتي است که در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده است. آيات ولايت، مودت، تطهير، مباهله و آيه تبليغ و روايات وارده در تفسير آنها و نيز روايات ثقلين، منزلت، غدير، سفينه و اولي الامر را معرفي نموده است و رواياتي مربوط به آيه اطاعت به اين مضمون که اولي الامر کيانند زياد است در اينجا به سه نمونه اکتفا مي کنيم:
1. سليمان حنفي نقل نموده از امام علي ـ عليه السلام ـ سئوال شد که کوچک ترين امري که موجب گمراهي انسان مي شود چيست؟ حضرت فرمود: «نشناختن ولي الله مفترض الطاعه که حجت خدا و شاهد بر خلق است و خدا به اطاعت او دستور داده است». وقتي سائل از حضرت درخواست توضيح بيشتري مي کند مي فرمايد: «منظور کساني است که خدا در قرآن آنها را قرين خود و رسولش قرار داده و فرموده است: (اي مؤمنان، خدا و رسول و اولي الامر را اطاعت کنيد)». و سپس ادامه مي دهد: منظور از اولي الامر کساني است که پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در مواضع متعدد و حتي در خطبه اي که هنگام رحلت خود آنها را معرفي نموده و فرموده است: دو چيز نفيس را ميان شما مي گذارم يکي کتاب الله و ديگري عترت و اهل بيتم ـ عليهم السلام ـ ».[9]2. و نيز در تفسير همين آيه از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل شده که حضرت اسامي دوازده امام را به ترتيب برده و آنها را معرفي کرده است.[10]3ـ جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: وقتي آيه «اولوالامر» نازل شد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرسيدم مراد چه کساني هستند؟ فرمود: «آنهايي که خدا اطاعت شان را قرين اطاعت خود و رسولش قرار داده و آنها خلفاء من و ائمه مسلمين بعد از من هستند، اول آنها علي ـ عليه السلام ـ است بعد امام حسن ـ عليه السلام ـ و بعد…».[11]

ب) آيه تطهير:
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ همانا خدا مي خواهد که هر گونه رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور کند و شما را پاک و طاهر قرار دهد».[12]آيه دلالت بر عصمت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دارد زيرا زدودن هر نوع رجس و پليدي شامل گناهان صغيره و کبيره مي شود به خصوص که تطهير به اراده تکويني خداست.
به بهانه اين که جملات قبل و بعد آيه تطهير مربوط زنان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است نمي توان گفت مراد از «اهل بيت» زن هاي حضرت است. زيرا اولاً برگرداندن ضمير مردان (عنکم = از شما) به زنان صحيح نيست.
ثانياً روايات فراواني از طريق فريقين وارد شده که اين آيه اختصاص به پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه ـ عليها السلام ـ و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ دارد و احدي در اين فضيلت با آنان شرکت ندارد. در بعضي از اين روايات آمده که پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فاطمه و علي و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را زير عبا جمع کرد و فرمود: «خدايا اينها خاندان من هستند رجس و پليدي را از آنها دور کن». در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. فخر رازي مي گويد در صحت اين روايت جاي مناقشه نيست زيرا مورد اتفاق علماي تفسير و حديث است.[13]سيوطي در حدود 18 روايت ذکر نموده است که دلالت بر نزول آيه تطهير در شأن پنج تن دارند و در دسته اي از آنها خود زنان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و پيشاپيش آنها ام سلمه و عايشه اعتراف نموده اند به اين که آيه ويژه پنج تن است و خودشان از جمله اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نيستند.[14]ثالثاً پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پيشاپيش زمينه هر گونه شبهه را از بين برده زيرا مي دانسته که ممکن است مسلمان ها قرآن را بخوانند و «اهل بيت» را بر طبق آيات ما قبل و ما بعد اين آيه حمل کنند همان آياتي که به بانوان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هشدار مي دهد و لذا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي آموزش مردم طبق برخي از روايات تا نه ماه پس از نزول آيه تطهير پيش از اقامه نماز صبح همواره از در خانه علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه ـ عليها السلام ـ و حسنين ـ عليهم السلام ـ ردّ مي شد و صدا مي زد که: «الصلوة يا اهل البيت» و آن گاه آيه تطهير را تلاوت مي نمود.[15]

ج) آيه ولايت:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛ کلمه «إنّما» دلالت مي کند که ولايت در اين آيه منحصراً براي خدا و رسول و آن کساني است که ايمان آوردند آنان که به پاي مي دارند نماز را و مي دهند زکات را و حال آن که در رکوع باشند».[16]فخر رازي نقل مي کند که ابوذر گفت: نماز ظهر را با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در مسجد خواندم، سائلي سئوالي کرد و کسي به او چيزي نداد و علي ـ عليه السلام ـ در حال رکوع بود اشاره کرد به سائل که انگشتر حضرت را بگيرد…
آن گاه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دعا کرد و گفت «خدايا برادرم موسي از تو شرح صدر خواست… اجابت کردي بارالها به من هم شرح صدر بده و کارم را آسان کن و براي من وزيري از اهلم قرار بده». کلمه حضرت تمام نشده بود که خدا اين آيه را نازل کرد.[17]نزول آيه بعد از دعاي حضرت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اجابت آن است به اين که هر مقامي که هارون نسبت به موسي داشت، همان مقام را نسبت به خدا به علي ـ عليه السلام ـ نسبت به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عطا کرده است. همان طوري که هارون خليفه بلافصل موسي ـ عليه السلام ـ بود علي ـ عليه السلام ـ نيز خليفه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است و حديث منزلت نيز شاهد بر اين مطلب است.
از سنت احاديث فراواني را شيعه و سني نقل کرده اند که جايگاه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را در مساله خلافت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مشخص مي نمايد. به بعضي از آنها اشاره مي کنيم:

الف) حديث ثقلين:
اين حديث که به مناسبت هاي مختلف و در جاهاي مختلف از وجود مبارک پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ صادر شده يک حديث نيست که راويان متعدد داشته باشد بلکه چندين روايت است و در هر مناسبتي که بيان شد ناقلان متعدد آن را به طور مستقيم از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل کرده اند به طوري که جاي ترديد در صدور هر يک از آن بيانات از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باقي نمي گذارد.[18]بعلاوه منابع معتبر شيعه، منابع معتبر سني اين احاديث را ضبط کرده[19] ما اين حديث را از مستدرک حاکم نيشابوري مي آوريم ايشان مي گويد که اين حديث طبق شرط بخاري و مسلم صحيح و سند متصل به پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دارد و راويان آن معتبر و بيش از بيست نفر آن را به طور مستقيم از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت کرده است و بنابر نقل زيد بن ارقم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اينگونه مي فرمايد: «کأني قد دعيت فاجبت إني قد ترکت فيکم الثقلين احدهما اکبر من الآخر کتاب الله تعالي و عترتي فانظروا کيف تخلفوني فيهما فانهما لن يتفرقاً حتي يردا عليّ الحوض؛ من به زودي از ميان شما مي روم و دعوت حق را لبيک مي گويم. دو چيز گرانبها که يکي بزرگتر از ديگري است در ميان شما مي گذارم کتاب خداي بزرگ و عترتم پس بنگريد چگونه پس از من با اين دو رفتار مي کنيد همانا آن دو از همديگر جدا نمي شود تا بر من در حوض کوثر وارد شوند».[20]بين قرآن و عترت چنان همراهي و هم سنخي است که دست زدن به دامان هر يک سر نهادن به دامان ديگري و انکار يکي کفر به ديگري است و حديث ثقلين بهترين بيان و حجت بر اين همتايي مي باشد و در اين کلام حضرت چنان پيوند ميان قرآن و خاندان عصمت ترسيم مي کند که گسستي در آن تصور نمي شود و هر دو در کنار هم چراغ هدايتند.
اولين نکته اي که اين حديث بر آن دلالت دارد عصمت عترت است چون توصيف قرآن و عترت به يک وصف و عدل بودن قرآن و عترت براي همديگر و توصيه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به لزوم تمسک و إتّباع و اعتصام به آن دو بدون چون و چرا و عاري از هر قيدي دليل روشني است بر معصوم بودن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و چنان که قرآن کتاب هدايت و نور مقدس از ظلمات است به قاعده تناسب، معلم آن نيز بايد معصوم از خطا و گناه باشد تا با تمسک به اين هدايت و هادي معصوم ـ عليه السلام ـ ، بشر از ضلالت هاي فکري، اخلاقي، و عملي بيمه شود و گرنه قرآن بدون چنين مفسر و معلمي ناقص است و نقض غرض از نزول آن لازم مي آيد و هدايت بشر را نتيجه نمي دهد.
در حديث ثقلين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در بيانات خويش که از نظر الفاظ متفاوت است روي جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت تأکيد مي نمايد و آن را با کلمه «لن يعني هرگز» که دلالت بر ابديت دارد بيان مي نمايد و نيز با همين کلمه «لن» هدايت امت را در فرض پيروي از عترت و قرآن تضمين مي نمايد زيرا مي فرمايد: «… لن تضلوا إن اتبعتموهما، هرگز گمراه نمي شويد اگر از آن دو پيروي کنيد»[21] و معناي آن اين است که اگر از يکي پيروي شود و ديگري رها گردد قطعاً گمراهي را به دنبال خواهد داشت.
درباره تمسک به عترت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يکي از متعصب ترين علماء اهل سنت مي گويد: آناني که به کتاب خدا و سنت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ علم دارند عترت رسول خدا هستند که از بقيه علما به خاطر زيادي علم شان و به خاطر آن که خدا آنها را از هر رجسي تطهير کرده است، ممتازند و کسي که به او تمسک بايد بشود علي بن ابي طالب است به جهت استنباطات دقيقه اش لذا ابوبکر گفت علي از عترت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يعني از همان کساني است که پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر تمسک به آنان تأکيد کرده است.[22]

ب) حديث دوازده خليفه، امير نقيب و دوازده امام:
«انا سيد النبيين و علي سيد الوصيين و إنّ اوصيائي بعدي اثني عشر اولهم علي و آخرهم القائم المهدي؛ پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: اوصياء بعد از من دوازده نفرند که اول آنها علي ـ عليه السلام ـ و آخر آنها مهدي(عج) است».[23]در بعضي از روايات کلمه «نُقبا» دوازده خليفه و دوازده امير آمده است که همگي اشاره به مساله ولايت امر دارد و نيز در اين احاديث بيان شده که اين دوازده جانشين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از قريش اند. تفسير شيعه از اين حديث بسيار روشن و منظور از آنها دوازده امام معصوم ـ عليهم السلام ـ است ولي اين حديث براي ساير مذاهب به صورت يک مساله پيچيده درآمده است و تفسير روشني نتوانسته اند ارائه کنند زيرا بر هيچ يک از خلفاء نخستين و بني اميه و بني عباس تطبيق نمي کند.
سليمان قندوزي مي گويد بعضي از اهل تحقيق گفته احاديثي که دلالت مي کند خلفاء بعد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دوازده نفرند. از طرق مشهور نقل شده و با گذشت زمان دانسته مي شود که مقصود رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از دين حديث امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت او هستند زيرا اين حديث بر خلفاء نخستين بعد از او تطبيق نمي کند چون عددشان کمتر از 12 است و نيز نمي توان آن را بر ملوک بني اميه منطبق دانست زيرا از يک سو بيش از 12 نفرند و از سوي ديگر همه آنها به جز عمر بن عبدالعزيز مرتکب ستم هاي آشکاري شدند و از سوي سوم آنها از بني هاشم نيستند. در حالي که در بعضي از طرق اين حديث آمده که همه آنها از بني هاشم اند. و نيز نمي توان آنها را بر ملوک بني عباس تطبيق کرد چرا که تعدادشان بيش از 12 نفر نفرند و نيز آنها رعايت حديث کساء و آيه مودت (سوره شوري آيه 23) را نسبت به عترت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن طوري که بايد نکردند. بنابراين راهي جز اين نمي ماند که حديث را منطبق بر امامان دوازده گانه اهل بيت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بدانيم زيرا آنها آگاه ترين، با تقواترين و بزرگوارترين مردم زمان خود بودند و حسب و نسب آنها از همه برتر بودند و علوم آنها از طريق آباءشان به جدّشان متصل بوده است.
بعد مي گويد آنها را اهل کشف و تحقيق و توفيق همين گونه شناخته اند و مؤيد گفتار اين بعض حديث ثقلين و احاديث ديگري است.[24]

ج) حديث غدير:
«من کنت مولاه فعليٌ مولا» از احاديث متواتري است که علاوه بر شيعه، اهل سنت نيز آن را نقل کرده است و اين همان بيان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است در غدير خم که فرمود هر کس من مولاي او هستم علي ـ عليه السلام ـ مولاي او است.[25]محمد بن جرير طبري صاحب تاريخ در کتاب «الولاية» آن را از 75 طريق روايت کرده و متواتر دانسته و نيز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در کتاب «الموالاة» طرق اين خبر را از 105 طريق ذکر کرده است.[26]دلالت روايت بر ولايت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ روشن است زيرا لفظ «مولي و ولي» گرچه در معاني مختلف و از جمله به معني دوست، ياور و سرپرست و اولاي به تصرف استعمال شده ولي با وجود قرائني معين مي شود که مراد از آن در اين حديث ولايت امر است، زيرا: اولاً قبل از اين بيان رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از رحلت خود خبر داده و سفارش به کتاب خدا و عترت خويش کرده و بعد از آن علي ـ عليه السلام ـ را به عنوان «مولي» معرفي نموده است و اين مبيّن آن است که مقصود شناساندن کسي است که بعد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مرجع است و امت با تمسک به او و قرآن از گمراهي خود را بايد نجات دهد.
ثانياً حضرت خاتم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از حاضرين اقرار به اين معني گرفته است که نبي نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خود آنهاست يعني همان اولويتي که در قرآن براي پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ثابت است (سوره احزاب آيه 6) بعد فرموده «من کنت مولاه فعلي مولاه» و با تقديم جمله (آيا من نسبت به شما سزاوارتر نيستم؟!) هر گونه شبهه را در معني مولا دفع فرموده و همان اولويت ثابت براي خود را براي علي ـ عليه السلام ـ اثبات نموده است.
ثالثاً اعلان اين که علي ـ عليه السلام ـ دوست و ياور اهل ايمان است نياز به اين همه مقدمات و خطبه خواني و معطل کردن آن جمعيت عظيم از حج برگشته در آن هواي گرم و گرفتن اعترافات پي در پي نداشت و چنين کاري براي چنان هدفي با مقام خاتميت نمي سازد و از سوي ديگر دوستي مسلمانان نسبت به همديگر از بديهي ترين مسائل اسلامي است. زيرا پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وقتي وارد مدينه شد بين اصحاب اخوت برقرار کرد.
رابعاً يک دوستي ساده جاي آن را نداشت که مردم و شخص عمر با جمله (بخٍ بخٍ يابن ابيطالب… مبارک باد ترا که مولاي من و مولاي مرد و زن مؤمن گرديدي).[27] به علي ـ عليه السلام ـ تبريک بگويند و آن را موفقيت تازه بشمرند و آيه اکمال دين (سوره مائده آيه 3) نازل شود بلکه اين تهنيت به خاطر يک امر اختصاصي و آن ولايت امر بوده است.
خامساً پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بعد از توصيه به قرآن و عترت با بلند کردن دست علي ـ عليه السلام ـ خواسته است جلو هر گونه شبهه را بگيرد و بفرمايد اين همان ثقل اصغري است که از قرآن جدا شدني نيست و عصمت او ضامن هدايت امت است و هم چنان که پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مولاي جميع مؤمنين است همان مولويت براي علي ـ عليه السلام ـ ثابت است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مطهري، مرتضي، امامت و رهبري.
2ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب ـ عليه السلام ـ .
3ـ مفلح راشد، الزام الناصب.
4ـ علامه اميني، عبدالحسين، الغدير، ج1.

پي نوشت ها:
[1] . شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، دارالمفيد، بي تا، ص71.
[2] . بقره / 124.
[3] . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، دارالاحياء التراث العربي، چاپ چهارم، بي تا، ج1، ص191.
[4] . نساء / 59.
[5] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا، ج4، ص620.
[6] . عنکبوت / 8.
[7] . فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج1، ص144.
[8] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا، ج4، ص626.
[9] . سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص351.
[10] . سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص351.
[11] . الميرزا محمد المشهدي، تفسيبر کنز الدقائق، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، چاپ اول، 1407ق، ج2، ص492.
[12] . احزاب / 33.
[13] . فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج8، ص90.
[14] . سيوطي، الدرالمنثور، دارالمعرفه، چاپ اول، 1365، ج5، ص196؛ سنن ترمذي، ج5، ص31.
[15] . محمد بن عيسي الترمذي، سنن الترمذي، بيروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1403ق، ج5، ص31.
[16] . مائده / 55.
[17] . فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج12، ص28.
[18] . مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، دارالکتاب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1381ش، ج9، ص64.
[19] . تعدادي از منابع معتبر اهل سنت که اين حديث را نقل کرده است عبارتنداز: سنن دارمي، ص432؛ مسند احمد، ج5، ص182؛ ينابيع الموده قندوزي، ج1، ص114؛ السنن الکبري بيهقي، ص30.
[20] . حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص109.
[21] . حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص110.
[22] . ابن حجر، الصواعق المحرقه، بي تا، بي نا، ص151.
[23] . سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج3، ص291.
[24] . سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص292.
[25] . حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص110؛ شهاب الدين احمد بن حجر الهيثمي، الصواعق، بي تا، بي ناشر، ص73.
[26] . سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج3، ص363 و ص155.
[27] . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، چاپ اول، 1417ق، ج8، ص284.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد