يكي از بحثهائي كه در فلسفه اخلاق مطرح است مطلق يا نسبي بودن اخلاق است.
منظور از مطلق بودن اخلاق اين است كه فضائل و رذائل اخلاقي نسبت به شرائط زمان و مكان براي همة افراد و جوامع ثابت است.مثلاً، عدالت، راستگوئي براي تمام زمانها و مكانها و افراد و جوامع بشري امري پسنديده و قابل قبول و پذيرش است. و يا اخلاق نسبي است يعني فضائل و رذائل اخلاقي بر حسب شرائط زمان و مكان و نوع افراد و جامعه تغيير ميكند، يعني هيچ اصل ثابت اخلاقي وجود ندارد، دروغ، عدالت. نه خوب است و نه بد، نيكي و بدي آنها هنگامي روشن ميشود كه از سوي اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته و يا نفي شود. به همين مناسبت آراءِ علماءِ اخلاق در زمينه مطلق و نسبي بودن اخلاق، مختلف است.
نظر اسلام درباره مطلق يا نسبي بودن اخلاق:
براساس آيه فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛[1] پس روي خود را با گرايش تمام به حق به سوي اين دين كن، با همان سرشتي كه خدامردم را به آن سرشته است آفرينش خدا تغيير ناپذير است اين است همان دين پايدار، ولي بيشتر مردم نميدانند.»
انسانها داراي فطرت ثابت هستند، اين فطرت ثابت نيازهاي ثابتي را براي انسان اقتضاء ميكند، بخشي از اين نيازهاي ثابت، نيازهاي اخلاقي آدمي است. (بنابراين، احكام اخلاقي از ديدگاه اسلام، چون مطابق با فطرت آدميان و بر طبق نيازهاي ثابت انسانهاست، ثابت و مطلق ميباشند، مانند: راستگويي)، كمك به مظلوم، عدالت، امانت، تواضع و احترام به والدين که نمونههايي از اخلاق هاي ثابت در اسلام است.[2]قرآن کريم مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛[3]«اي كساني كه ايمان آوردهايد، همواره پايداران راه خدا و گواهان عدل و داد باشيد. مبادا دشمني قومي، گروهي از شما را بر آن دارد كه عدل را ترك گوئيد و برخلاف حق رفتار نمائيد، در تمام احوال و با همة دوستان ودشمنان عدل و داد را رعايت كنيد كه عدل از هر عملي به تقوا نزديكتر است، بدرستي خداوند به آنچه كه انجام ميدهيد آگاه است.»
در آيه ياد شده خداوند عمل به عدالت را حتي نسبت به دشمنان، در تمام زمانها و مكانها مطلق دانسته.
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها؛[4](سوگند به اين آيات) كه هر كس جان خود را از گناه پاك سازد رستگار ميشود و هر كس آلودهاش سازد زيانكار خواهد گشت». اسلام كسي را رستگار معرفي مينمايد كه در تمام لحظههاي زندگي از خود مراقبت نمايد و مانند يك كشاورز بذر اصلاح شده كه همان سجاياي اخلاقي باشند در خود كشت نمايد و علفهاي هرز كه رذائل اخلاقي باشند از خود دور نمايد.
با توجه به آيات ذكر شده و ساير آيات ميبينيم كه خداوند در قرآن فضائل اخلاقي را بطور مطلق نسبت به زمانها و مكانها و افراد باعث سعادت دانسته و رذائل اخلاقي را نسبت به همة زمانها و مكانها و افراد باعث هلاكت انسان بيان نموده است. اگر قرآن اخلاق نسبي را نفي ميكند چرا دروغ مصلحتآميز را جايز شمرده است؟
اگر اسلام دروغ مصلحتآميز را جايز شمرده است به اين معني نيست كه در مطلق بودن احكام اخلاقي خدشهاي وارد شود و بگوييم احكام اخلاقي اسلام نسبي است. براي توضيح بيشتر يكي از وقايع زندگي حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ و حضرت يوسف ـ عليهالسّلام ـ را بررسي ميكنيم (حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ) كه خود را به مريضي زد «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ»[5] نگاهي به ستارگان كرد و گفت من بيمارم باقوم بتپرست در روز عيدشان از شهر خارج نشد در حالي كه او بيمار نبود وميخواست به بتخانه رود تا بتها را بشكند.
يا حضرت يوسف هنگامي كه برادرانش براي بردن طعام به مصر آمدند و به دستور او پيمانه را دربار برادرش بنيامين گذاشتند و به آنها تهمت دزدي زدند وسيلهاي بود تا بنيامين را نزد خود نگه دارد. آيا نسبي بودن اخلاق را ثابت نميكنند؟ در جواب بايد گفت: خير. زيرا هر يك از اين جريانات مصلحتي الزامي داشته كه اگر اين دروغ گفته نميشد آن مصلحت تقويت ميشد. مثلاً اگر در جريان حضرت ابراهيم دقت كنيم ميبينيم او ميخواست نهضتي را ايجاد كند و مردم را متوجه كند كه بتها قابل پرستش نيستند و راهش اين بود كه با تمارض در شهر باقي بماند و بتها را بشكند و چنين تمارضي شرعاً حرام نيست).[6] حضرت ابراهيم در اين حادثه بين خوب (راست گفت) و خوبتر (قيام و نهضت كردن) مردود است، و عقل از بين خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب ميكند و اين حكم عقل يك حكم مطلق است.
همچنين در مورد داستان حضرت يوسف، چه بسا اگر ميفهميدند كه حضرت يوسف برادر آنهاست، به سبب خجالت و شرمساري يا از ترس مجازات فرار ميكردند و اگر بنيامين را ميبردند راهي براي آمدن حضرت يعقوب و توبه برادران پيدا نميشد و آن مصالحي كه بايد بر آن مترتب شود تحقق نمييافت.
پس بايد بين دروغ مصلحتآميز و منفعت خير فرق گذاشت، دروغ مصلحتآميز كه فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستي را پيدا كرده است، يعني: دروغي كه با آن، انسان حقيقي را نجات ميدهد، ولي دروغ منفعتخيز يعني انسان دروغ ميگويد كه خودش سودي برده باشد.[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فلسفه اخلاق، مجتبي مصباح، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)،ص 173، چاپ سوم، تابستان 1378.
2. اخلاق وعدالت، محمد رفيع محموديان، سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1380.
3. فلسفه اخلاق، سيدمحمدرضا مدرسي، انتشارات سروش، چاپ دوم، 1376.
4. اخلاق در قرآن، آيتالله مكارم شيرازي، ج 1، ناشر و چاپ: مدرسه الامام علي ابن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ ، سال 1377.
5. دروس فلسفه اخلاق، آيتالله مصباح يزدي، انتشارات اطلاعات، سال 1376.
پي نوشت ها:
[1] . روم/ 30.
[2] . غرويان، محسن، فلسفه اخلاق، انتشارات پيك جوان، چاپ دوم، 1379.
[3] . مائده/ 8.
[4] . شمس/ 9 و 10.
[5] . صافات/ 88 و 89.
[6] . مصابح يزدي، محمد تقي، راه و راهنما شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ اوّل، پائيز 1376، ص 169.
[7] . مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق، قم، انتشارات صدرا، ص 83.