نخست يادآوري چند نکته ضروري مي نماياند:
1. داستان حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ در قرآن مجيد به «احسن القصص»[1] يعني بهترين سرگذشتها معرفي و معروف گشت. به خاطر اينكه حاكميت ارادة خدا را به همه چيز در اين داستان به خوبي مشاهده ميكنيم.
2. داستان نقش فراواني در زندگي انسانها دارد. داستانهاي پيشينيان مجموعهاي است از پرارزشترين تجربيات آنها و ميدانيم كه محصول زندگي چيزي جز تجربه نيست. تاريخ آيينهاي است كه تمام قامت جوامع انساني را در خود منعكس ميسازد، زشتيها، زيباييها، كاميابيها، ناكاميها، پيروزيها و شكستها و عوامل هر يك از اين امور را. به همين دليل مطالعه تاريخ گذشتگان عمر انسان را ـ درست به اندازه عمر آنها ـ طولاني ميكند. چراكه مجموعه تجربيات دوران عمر آنها را در اختيار انسان ميگذارد.[2]3. در مسير تكامل، توجه داشتن به عوامل كاميابي و ناكامي مهم است كه از جمله عوامل ناكامي شيطان است. به خاطر همين بايد با چشم دشمن به او نگاه كرد و پيوسته با ديده دشمن آشكار به او نگريست. از جمله درسهايي كه اين بخش از آيات به ما ميدهند، درس حفظ اسرار است كه گاهي حتي در مقابل برادران نيز بايد عملي شود…[3]از آنجايي كه قرآن مجيد داراي تطبيق كلي بر مصداق بارز است و «يتجري كما يجري الشمس و القمر» مانند آفتاب و ماه در جريان است؛[4] از داستان حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ هم ميتوان درسهاي برزگ آموخت و براي تمام انسانها، در هر عصر و مصري كه باشند، پيامآموز باشد.
4. اين داستان در زندگي انسانها نقش اساسي ايفا ميكند. چرا؟ 1. چون تاريخ آزمايشگاه مسايل گوناگون زندگي بشر است، آنچه كه انسان در ذهن خود با دلائل عقلي ترسيم ميكند در صفحات تاريخ به صورت عيني باز مييابد… 2. از اين گذشته تاريخ و داستان جاذبه مخصوصي دارد، و انسان در تمام ادوار عمر خود از سن كودكي تا پيري تحت تأثير اين جاذبة فوقالعاده است… 3. داستان و تاريخ براي همه كس قابل فهم و درك است، برخلاف استدلالات عقلي كه همه در آن يكسان نيستند!
مجموعه اين جهات نشان ميدهد كه قرآن در بيان اين همه تاريخ و داستان بهترين راه را از نظر تعليم و تربيت پيموده است.[5]5. نكته ديگر كه قابل بيان است، اين است كه تأويل رؤيا و روشنبيني مخصوص انبياء است. در آية 7 سورة يوسف آمده: در داستان يوسف و برادرانش نشانههاي هدايت براي سؤال كنندگان بوده منظور از آيات، نشانهها و درسهاي زياد است كه از اين داستان بدست ميآيد.[6]6. از آية 9 بدست ميآيد كه: آدمهاي فاسد در زندگي خط قرمز ندارند و يا خط قرمز نميشناسند و خدا را ناديده ميگيرند و اگر خدا ناديده گرفته شود، همه چيز و همه كارها جايز ميشود.
7. از «ً يَخْلُ لَكُم » در آيه 9 بدست ميآيد كه خلقت آفرينش غبطه بود براي تكامل منتهي افراد پست آن را تبديل به حسد كردند. باضافه اينكه از «قَوْماً صالِحِين » در آيه 9 بدست ميآيد كه فلسفه هميشگي گناهكاران براي آرامش وجدان است و سپس توبه ميكنند و اين نوعي خودفريبي است.
8. از آيه 10 بدست ميآيد كه: «.لا تَقْتُلُوا يُوسُف..» يكي از برادران اين انديشه نجات بخشي را مطرح كرد كه حاكي از سلامتي فطرتش بود كه تأثير در نسل او كرد و آنها هم پيامبر نجات بخش شدند.
9. آيه 10 درس مهم ديگري براي مربيان دارد و آن اينكه، ترجيح در محبت، موجب حسد و انحراف ديگران ميشود.[7]10. اما آيه 11 از سوره يوسف: خورد كردن سنگر استقامت پدر از طريق تهمت زدن به او كه تو نسبت به ما بدبين هستي و اين تهمت در ظاهر منافات با مقام نبوت داشت، مجبور شد كمي به آنها بها بدهد و اين برنامه عمر متجاوزان است كه از طريق جنجال و مظلوم نمايي كسب اعتماد و سپس خيانت ميكنند. «قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ…»[8]11.« َ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُون »، يعني بحث توطئه دوستان خطرناك و دشمن سياسي در لباس دوست، دوم اينكه نقشه نابودي او را در پوشش عاليترين احساسات و عواطف برادرانه پنهان ميسازد؛ احساسي كه هم براي يوسف تحريك آميز بود و هم براي پدر ظاهراً قابل قبول. (هم بحث سياست و جوانان و هم بحث معاشرتي كه چه نوع رفيقي باشد).
12. آيه 12 گردش و تفريح سالم، از نيازهاي طبيعي بشر است كه جوانان بيش از همه بدان احتياج دارند، منتها اين تفريح و گردشگري بايد سالم باشد، و غرض خاص در آن نباشد. به همين دليل حضرت يعقوب هيچ پاسخي ندارد و عملاً آن را پذيرفت. از اينجا معلوم ميشود كه عقل سالم نميتواند اين نياز فطري را انكار نمايد.[9]13. آيه 13: قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي… از اين آيه فلسفه عشق پدر، براي حفظ فرزند از حوادث، به دست ميآيد، ولي گاهي بايد برخلاف عشق و محبت فرزند را از خود جدا كنند، به خاطر استقلال و اعتماد به نفس فرزندان. زيرا اگر فرزندان اگر همچون يك نهال نورس براي هميشه در سايه يك درخت تنومند قرار گيرند (در سايه پدر)، رشد و نمو لازم را نخواهند يافت.[10] اين يك مسأله بسيار مهم تربيتي است كه بايد بدان توجه داشت… همچنين از آيه 13 بدست ميآيد كه كار بد و دروغ را نبايد به فرزندان و بچهها تلقين كرد.[11]14. آيه 15: «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ» از اين آيه درس توحيد فرا گرفته ميشود.
از عبارت أَجْمَعُوا نيز به دست ميآيد كه همه برادران در به چاه افكندن يوسف اتفاق نظر داشتند، هرچند در كشتن يوسف متفق نبودند. (از نشانههاي جامعه آگاه آن است كه در كار توحيدي متحد ميشوند، و در جامعه متوسطه، هميشه اختلاف وجود دارد و در جامعه فاسد، اتحاد در كارهاي فاسد و خرافات.) درس ديگري كه از آيه 15 بدست ميآيد اين است كه هميشه امداد غيبي براي صابرين، متقين و متوكلين است. اين وحي الهامي بود تا بدانند او تنها نيست بلكه حافظ و نگهباني دارد كه موجب نور اميد و طهارت باشد… از اين جهت بايد گفت در حوادث، توكل براي همه ضرورت دارد، به ويژه براي جوانان.[12]15. آيه 16: اين آيه درس معاشرت به جوانان ميدهد، چون ممكن است دوستي چنان فريبنده باشد كه از نظر عاطفي، فرد براي انسان گريه كند و احساسات انسان را تحريك كند، ولي مؤمن بايد زيرك باشد و تحت تأثير احساسات و عواطف فريبنده قرار نگيرد. گريه هم بايد از سردلسوزي انجام بگيرد نه به صورت مصنوعي. لذا در اعتماد كردن به ديگران بايد بيدار بود.
16. آية 17:. إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِق..: در اين آيه از يك مسابقه دروغين سخ به ميان ميآيد. ولي نشانگر اين حقيقت است كه اين مسأله ميان جوانان آن زمان و ميان پيامبر زادگان جنبة عملي داشت و حضرت يعقوب هم از آن عيب نگرفت و در كل مسابقات علمي و بدني سالم ميتواند در زندگي جوانان نقش آفريني بكند. درس ديگري كه از آيه 17 ياد ميگيريم اين است كه ولو چيزي واقع نشده ولي اين عمل خلاف تعهد و نشانگر يك حقيقت است. در علوم تربيتي قرآني آمده است از چند عمل بپرهيزيد كه انسان را منافق و دو شخصيتي درست ميكند. عمل به تعهد، اداي امانت، صداقت و راستي است كه به انسان شخصيت ميدهد.
17. نكته ديگري كه پيرامون آيه 17 قابل بيان مي باشد، اين است كه گرگ در فرهنگ جهان و اسلام: 1. نشانه سبعيّت و زندگي 2. آگاه نبودن از ارزشها 3. غافلگير كننده 4. در وجود ترحم و عاطفه 5. از همه مهمتر بيزبان بودن و مظلوميتش كه انسانها از گرگ برتر گناه خود را به گردن او ميگذارند و از خود دفاع ميكنند. 6. در تجسم صفات سبعيت در انسان كه در ظاهر انسان ميباشد ولي از خطرناكترين موجود ميباشد، چون از علم و فكر خود در جهت گرگيّت استفاده ميكند در صورتي كه گرگ واقعي اين اسلحه را ندارد.
برهّ پيش گرگ امانت مينهي گرگ و يوسف را مفرما همرهي…
خلاصه اين که آسيبهاي زيادي، حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ را تهديد ميكرد كه برخي از آنها عبارتند از:
1. حسادت در هسته اصلي خانوده كه برادران او هستند 2. گرگان دروغين كه هميشه تاريخ، در كمين جوانان غيور هستند 3. چاههاي چنبري بر سر راه حضرت يوسف 4. آتشفشان شهوت 5. زندان 6. شهوت مقام وغيره.
از آنجايي كه قرآن مجيد كتاب جهاني و جاودانه است، همه اين آسيبها را ميتوان عصري كرد و جوانان قرآني را بدان توجه داد و با الگو قرار دادن حضرت يوسف چگونه زيستن و خدا محورانه زندگي كردن را حتي در عصر فضا از او آموخت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج9، ص302ـ340.
2. تفسير الميزان، علامه طباطبايي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج1، ص66.
3. تفسير نور، ج6.
پي نوشت ها:
[1] . يوسف/ 3.
[2] . ر.ک: مکارم شيرازي، ناصر و همکاران، تهران، داراکتب الاسلاميه، 1368ش، چاپ چهارم، ج9، ص 303 ـ 306.
[3] . تفسير نمونه، همان، ص318.
[4] . طبابايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انتشارات اسراء، چاپ دوم، 1364، ج1، ص66.
[5] . تفسير نمونه، همان، ص303ـ306.
[6] . ر.ک: تفسير نمونه، همان، ص330.
[7] . تفسير نمونه، ج9، ص337.
[8] . يوسف/ 11.
[9] . تفسير نمونه، ج9، ص334.
[10] . همان، ص336.
[11] . همان، ص338.
[12] . تفسير نمونه، ج9، ص343.