در طول تاريخ ثابت شده است كه خواص، نقش بسيار مهمي در عزت بخشيدن به جامعه يا به ذلت كشيدن آن دارند لذا ما در اين مختصر به بررسي رسالت خواص نسبت به جامعه ميپردازيم كه اگر نخبگان و فرهيختگان به وظايف خود عمل كنند جامعه، جامعه ارزشي و بر مدار حق خواهد بود، و در نتيجه به عزت خواهد رسيد و خود در نزد خداوند داراي جايگاه و منزلت ويژهاي خواهند بود.
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ».[1] خداوند مؤمنان و صاحبان علم را به درجاتي رفعت ميبخشد.
اما چنانچه خواص به وظايف خود عمل نكنند، نه تنها خود را خوار و ذليل ميكنند بلكه جامعه را هم به ذلت ميكشانند.
خواص چه كسانياند؟
خواص به گروهي گفته ميشود كه دانا و بينا و برخوردار از توانايي تحليل و ارزيابي مسائل اجتماعي و سياسي هستند، تمام تصميمهاي آنها براساس آگاهي و بصيرت است، خود تصميم ميگيرند، آنها كساني هستند كه در جامعه اثرگذار ميباشند، البتّه لزومي ندارد كسي كه اين خصوصيات را دارد از قشر تحصيل كرده باشد.
ويژگي هاي خواص:
1. تقوي: يكي از ويژگيهاي خواص، خداترسي و تقوي است كه هركس متقي باشد خداوند هم عنايت خود را شامل حال او خواهد كرد، در آيات بسياري تقوي را جزء صفات مؤمنين قرار داده است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ…».[2]2. بصيرت: خواص، اهل بصيرت تحليل و عمق فكري ميباشند، موضعگيريهاي آنها بر اساس بينش است، قرآن درباره كافران و دنياپرستان ظاهربين ميفرمايد: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»،[3] تنها ظاهري از زندگي دنيا را ميبينند و از آخرت غافلند.
اين خصلت بصيرت، همان افتخاري است كه پرچمدار كربلا، ابوالفضل ـ عليه السلام ـ داراي آن بود، امام صادق (ع) در مورد عمويش ابوالفضل ـ عليه السلام ـ فرمودند: كان عمنا العباس نافذ بصيرة،[4] عموي ما ابوالفضل ـ عليه السلام ـ بصيرتي عميق داشت.
اين بصيرت ابوالفضل ـ عليه السلام ـ بود كه وقتي از همه طرف به او حمله ميكنند، دستان او را از بدنش جدا ميكنند ولي باز هم سخن از حمايت امام زمان خود ميزند و ميفرمايد: من از امامم كه يقيناً صادق است و فرزند پيامبر امين ـ صلي الله عليه و آله ـ حمايت ميكنم.[5]امّا در مقابل يكي از ضعفهاي عمر سعد، نداشتن تيزبيني و بصيرت بود؛ زيرا ابن زياد با سوء استفاده از اين كمبود فكري و تحليل او فردي فرومايه و هزارچهره به نام شبث بن ربعي را با او همراه ساخت تا او را توجيه كند، اوكوشيد تا به عمر سعد القاء كند كه حسين ـ عليه السلام ـ كافر حربي است و قتلش واجب است و قتل او در ماه حرام اشكالي ندارد.[6]پس گروهي در كربلا داراي بصيرت و تيزبيني بودند و بهترين راه را انتخاب كردند، و با عزتمندي راه شهادت و راه آزادگي را پيمودند، امّا گروهي ديگر چون اين ويژگي را نداشتند راه هوي و هوس را انتخاب كردند، پس خواصي كه داراي اين خصلت باشند هم ميتوانند خود را به اوج عزت و سربلندي برسانند و هم جامعه را به اين مسير سوق دهد.
3. تصميمگيري و موضعگيري به موقع:
خواص در موقع لازم تصميم مناسب را ميگيرند، اگر تصميمي به موقع گرفته نشود، يا اصلاً اثر ندارد و يا اثري بسيار كم دارد، در جريان موسي و ساحران وقتي كه ساحران در مبارزه با حضرت موسي ـ عليه السلام ـ سحر عجيب خود را پيش آوردند و به چشم خود ديدند كه عصاي موسي ـ عليه السلام ـ اژدهايي عظيم شد و همه آنها را بلعيد، باور كردند كه اين معجزه خدايي است، در اينجا بود كه با شجاعت و در بهترين زمان، تصميم گرفتند كه ايمان بياورند، «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسي».[7]پس ساحران به سجده افتادند و گفتند كه به پروردگار هارون و موسي ايمان آورديم… .[8] اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در مورد تصميم به جا و مناسب ميفرمايد: من الخُرق المعالجةُ قبل الامكان و الاناهُ بعد الفرصة،[9] اقدام كردن پيش از امكان و كوتاهي هنگام فرصت از ناداني است، در جريان كربلا، گروهي از خواص بودند كه به موقع تصميم نگرفتند؛ زيرا وقتي كه مسلم بن عقيل قصر عبيدالله را محاصره كرد، تنها بود، كسي او را همراهي نكرد، لذا شكست خورد، اين افراد حتي در كربلا هم حاضر نشدند، امّا بعد از واقعة كربلا به اشتباه خود پي بردند و نهضت توابين را تشكيل دادند و شروع به قيام كردند، امّا اثري كه قيام توابين در تاريخ گذاشت به مراتب از اثر قيام كربلا كمتر بود؛ چون به موقع تصميم نگرفتند، زيرا فرزند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شهيد شده بود، تاريخ به سراشيبي افتاده بود لذا قيام آنها بسيار كم اثرتر از قيام عاشورا بود، مشاهده ميكنيم كه قيام عاشورا در طول تاريخ سرلوحه تمام نهضتها قرار گرفته است، مردم به امام حسين ـ عليه السلام ـ و ياران او، و به قيام او عشق ميورزند امّا نسبت به قيام توابين چنين احساسي وجود ندارد.
4. در ابراز حق از سرزنش ديگران نترسيدن:
گاهي خواص حق را تشخيص ميدهند ولي به خاطر ترس از رسوايي ظاهري دنيا، راه سكوت را پيش ميگيرند، لذا خواص از هيچ چيز و هيچكس نبايد هراس و ترس داشته باشند، در تصميمگيريهاي خود بايد فقط رضاي خدا را مد نظر داشته باشند، و الا بايد تن به ذلت و خواري بدهند، و به خاطر اينكه جامعه دنبال رو خواصند، آنها را هم به ذلت ميكشانند «وَ لا يَخافُونَ في الله لَوْمَةَ لائِمٍ».[10]خواص بايد در مقابل انحرافهايي كه در جامعه ميبينند به ايستند و جلوي آنها را بگيرند.
شريح قاضي حق را ميشناخت، داري موقعيت اجتماعي بود، امّا وقتي كه هاني بن عروة به زندان افتاده بود و سر و رويش را مجروح كرده بودند و افراد قبيلهاش اطراف قصر عبيدالله بن زياد را گرفتند، ابن زياد ترسيد به شريح گفت: برو به اينها بگو: هاني زنده است، شريح ديد هاني مجروح است، هاني به شريح گفت: اين چه وضعي است پس قوم من كجايند؟ چرا به سراغ من نميآيند، شريح گفت: ميخواستم بروم و اين حرفها را به مردم بزنم امّا افسوس كه جاسوس عبيدالله آنجا ايستاده بود و من جرأت نكردم، لذا به مردم گفت: هاني زنده است و مردم را متفرق كرد و تاريخ را عوض نمود.[11]5. تعليم عوام: يكي از رسالتهاي خواص، مبارزه با جهل و عوام زدگي مردم است؛ چون عدهاي بقاء خود را در جهل مردم ميبينند، لذا خواص بايد در موقع لازم علم خود را در اختيار مردم قرار بدهند و از كتمان دانش خود پرهيز كنند. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ»[12] خداوند از جاهلان پيمان نگرفت كه دنبال علم بروند مگر بعد از آن كه از اهل علم پيمان بر بيان آن، براي جاهل گرفت.
بيمه اجتماع در مقابل انحرافات، تنها با آگاهي بخشيدن به آنان ميسر است، هر اندازه مردم آگاهتر باشند احتمال انحراف جامعه كمتر خواهد شد، لذا خواص بايد حق و معيارهاي آن را براي مردم بازگو كنند.
آفات خواص:
در طول تاريخ خواصي بودند كه به وظيفه خود عمل نكردند و از حق دوري گزيدند، قرآن درباره اين افراد ميفرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»[13] آيا نديدي كساني كه بهراي از كتاب (آسماني) داشتند به سوي كتاب الهي فراخوانده شدند تا در ميان آنها داوري کند، پس گروهي از آنان (با علم و آگاهي) روي گردانند در حالي كه (از پذيرش حق) اعراض دارند؟
امّا اين سؤال مطرح است چه چيز باعث شده كه خواص دست از ياري حق برداشتند؟ ما در اين جا به بعضي از آفات و عوامل دوري خواص از حق اشاره ميكنيم.
1. دنيازدگي: خواص نبايد دنيا طلب و دنيا زده باشند: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقي وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً»[14] اي پيامبر! به مردم بگو: كاميابي دنيا اندك است و آخرت براي پرهيزكاران بهتر است، و به اندازه هستة خرمايي به شما ستم نميشود.
دنيا وسيله است امّا گاهي براي بعضي، هدف و معبود است و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آن را اساس و اصل تمام نافرمانيها ناميده است[15] و هراس پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ براي امتش همين دنيازدگي است، «اخوف ما اخاف علي امتي زهرة الدنيا و كثرتها»[16] بيشترين ترس من براي امتم جلوههاي دنيا و زيادهخواهي آن است.
موارد دنيازدگي:
الف: رياستطلبي: از آثار بارز دنياطلبي مسأله رياستطلبي است، خواص نبايد رياست طلب باشند كه اين خود يكي از آفات خواص و از عوامل دور شدن از حق است.
عمر سعد از جمله كساني بود كه جاه و مقام و رياست چنان او را سست كرده بود به طوري كه حتي در روز عاشورا امام ـ عليه السلام ـ با او ملاقات كرد و با او اتمام حجت كرد ولي باز از امام روي گردانيد.[17]ب: ثروتاندوزي: در تاريخ عدهاي از خواص به وسيله ثروت، از حق دور شدند، پول چشم و گوش آنها را كور و كر كرده بود، گاهي ثروت و مال دنيا آن چنان انسان را اسير ميكند كه دست به قتل امام معصوم ميزند مثل شمر كه در كربلا به خاطر رسيدن به جايزه و عطاي يزيد، امام را به شهادت رساند.[18]2. بيطرفي نسبت به جريان حق و باطل: خواص نبايد در مقابل انحرافات و منكراتي كه در جامعه ميبينند، بيتفاوت باشند، اگر جامعهاي بخواهد عزيز و باعزت باشد، بايد همه مردم نسبت به جريان حق و باطل احساس وظيفه كنند، و در اين راستا وظيفه ي خواص سنگينتر است: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[19] شما بهترين امتي هستيد كه از ميان مردم پديد آمده كه امر به معروف و نهي از منكر مي کنيد، به خدا ايمان داريد.
هرثمة بن سليم از ياران علي ـ عليهالسّلام ـ بود، اول در لشكر عمر سعد بود، در روز عاشورا از لشكر كفر جدا شد و به ديدار امام حسين ـ عليه السلام ـ رفت و خاطرهاي را براي امام نقل كرد و گفت: هنگامي كه همراه با علي ـ عليهالسّلام ـ از صفين برميگشتم، در همين جا بعد از نماز صبح، امام مشتي از خاك برداشت و با صداي بلند فرمود: واهاً لك ايتها التربة ليحشرن منك اقوام يرحملون الجنة بغير حساب، من در آن روز چيزي نفهميدم امّا امروز آگاه شدم.
امام حسين ـ عليهالسّلام ـ فرمود عاقبت كار بر من پوشيده نيست، تو چه كار ميكني، آيا از حاميان عمر سعدي يا از ياران ما؟ هرثمه گفت: هيچ كدام، فعلاً در فكر اهل و عيال خود هستم، امام فرمود: پس با سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا كسي كه در اينجا باشد و صداي ما را بشنود و ما را ياري نكند در دوزخ است.[20]3. غفلت: غفلت از ياد خدا باعث دوري از حق خواهد بود، خداوند نتيجه خدا فراموشي را، خود فراموشي قرار داده است «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[21] شما مؤمنان مانند آنان نباشيد كه به كلّي خدا را فراموش كردند خدا هم نفوس آنها را از يادشان برد.
مردم عصر امام حسين ـ عليهالسّلام ـ چنان در زندگي روزمره غرق شده بودند كه اهداف والاي دين و ارزشهاي متعالي و مكتب و رسالتي كه در قبال دين خدا بر عهده داشتند را از ياد برده بودند، دشمن هم از اين غفلت مردم سوء استفاد كرد و آنها را از دور امام حسين ـ عليهالسّلام ـ جدا كرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جام عبرت، 104 ـ 107، تأليف حسين اسحاقي.
2. رسالت خواص و عبرت هاي عاشورا، ص 244، تأليف سيد احمد خاتمي.
پي نوشت ها:
[1] . مجادله/ 11.
[2] . حديد/ 28.
[3] . روم/ 7.
[4] . قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، كتابفروشي علميه اسلاميه، 1374 ه ، ص 176.
[5] . همان، ص 177.
[6] . اسحاقي، سيد حسين، جام عبرت، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1381، ص 104.
[7] . طه/ 70.
[8] . اسحاقي، سيد حسين، جام عبرت، ص 76.
[9] . نهجالبلاغه، حكمت 363.
[10] . مائده/ 54.
[11] . اسحاقي، سيد حسين، جام عبرت، ص 107.
[12] . آلعمران/ 187.
[13] . آلعمران/ 23.
[14] . نساء/ 77.
[15] . خاتمي، سيد احمد، رسالت خواص و عبرتهاي عاشورا، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1375، ص 244.
[16] . محمدي ريشهري، محمد، ميزانالحكمه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1362 ه ، ج 1، ص 155.
[17] . سحابي، ابوالقاسم، زندگي خامس آلعباء، انتشارات ابن سينا، ج 2، ص 129.
[18] . ره توشه راهيان نور، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1376، ص 226.
[19] . آلعمران/ 11.
[20] . ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، بيروت، داراحياء الكتب العربيه، ج 23،ص 169.
[21] . حشر/ 19.