واژة غيرت به فتح «غين و را» در لغت به معني حميّت و غضب،[1] ناموسپرستي و رشك بردن است و به انسان بسيار غيرتمند و ناموسپرست «غيور» ميگويند[2] و در اصطلاح صفتي است كه انسان را وادار به دفاع شديد از دين و آيين، عِرض و ناموس، مال و كشور خود كند به ويژه اين واژه در مواردي به كار ميرود كه چيزي حقّ اختصاصي شخص يا گروهي است، و ديگران ميخواهند حريم آن را بشكنند، و صاحب آن به دفاع شديد برميخيزد.[3]واژة تعصّب از مادة «عصب» در لغت به معني پيهايي است كه مفاصل را به هم ارتباط ميدهد، سپس هرگونه ارتباط و به هم پيوستگي (مثبت و منطقي يا منفي و غير منطقي) را تعصّب ناميدهاند[4] و به تعبيري ديگر به معناي جانبداري كردن از كسي يا از طريقه و مذهبي، حمايت و ياري كردن، به چيزي دلبسته و مقيّد بودن و سخت از آن دفاع كردن است.[5]واژة «حميّت»از مادّة «حمي» به معني حرارت است، و سپس در معني غضب، و سپس به معني نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است،[6] اين واژه گاه در همين معني مذموم و گاه در معني ممدوح و پسنديده به كار ميرود، و اشاره به غيرتِ منطقي و تعصّب در امور مثبت و سازنده است.[7]«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً؛[8] (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه كافران در دلهاي خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند، و (در مقابل) خداوند آرامش و سكينة خود را بر فرستادة خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند، و خداوند به همه چيز داناست.»
تقسيم واژهها و اشتراكات و تفاوت آنها
بنابراين، هر سه واژه تقريباً در معني خشم و غضب همخانواده و مشترك بوده و «هر سه واژه ريشه در خشم و غضب دارند كه غيرت تعديل قوة خشم است و جنبة افراط آن جنگ و خونريزي است و جنبة تفريط آن بيغيرتي است.[9] و هر يك به دو تقسيم ميشوند: 1. منطقي (مثبت، پسنديده و بدون افراط)؛ 2. غير منطقي (منفي، ناپسند و افراطي) و در آيه ضمن عدم تصريح به موضوع مورد بحث با كلمة «حميّت جاهلي» قسم دوّم حميّت غيرمنطقي را ميگويد،[10] و ميرساند كه حميّت غيرجاهلي هم داريم كه همان غيرت (تعصّب و يا حميّتِ) منطقي باشد».[11] «اين صفت اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضيلتي بزرگ است. چه فضيلتي از اين بالاتر كه انسان را اجازه ندهد بيگانهاي به حريم ناموس يا كشور يا دين و آيين او هجوم برد، بلكه در مقابل او بايستد، و تا سرحد جان دفاع كند. متأسفانه در دنياي امروز كه ارزشهاي اخلاقي كمرنگ شده و انحرافات اخلاقي خانوادههايي را فراگرفته، به ويژه در غرب كه ارتباط زنان و مردان با افراد بيگانه ناپسند شمرده نميشود، اين واژه (غيرت) به تدريج به فراموشي سپرده ميشود و گاه در نظر بعضي، ضدارزش وناشي از تعصّب كور قلمداد ميشود، و اين يك فاجعه عظيم است در حالي كه بدون غيرت، حمايت و دفاع قوي از ارزشها و افتخارات امكانپذير نيست. اين غيرت خدايي كه سبب دفاع شديد از عِرض و نواميس و كيان مسلمانان مي شود سرمشقي براي همه در مسألة غيرت ديني و ناموسي است و نشان ميدهد كه در برابر اراذل و اوباش و منافقان كوردل و بيماردلان نبايد بيتفاوت يا خونسرد بود، اين تعبير با آنچه از فعل پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در تاريخ نقل شده كه در اينگونه موارد سختگير بود و با متخلّفان برخورد شديد ميكرد. نشان ميدهد كه اين مسأله به عنوان يك فضيلت اخلاقي و وظيفة اجتماعي پذيرفته شده است[12] برخورد قاطعانه قرآن به عنوان غيرت ديني در برابر مزاحمان و منافقان و شايعهپراكنان: «لَئن لَم يَنَتهِ المُنافِقُونَ و الّذين في قلوبهم مَرَضٌ و الُمُرْجِفُونَ في المدينة لَنغفريَنَّكَ بِهِم ثُمَّ لايُجارونَكَ فيها اِلاّ قليلاً مَلعُونينَ اَينَما ثَقفوا اُخِذُوا و قُتّلِوُا تقتيلاً سُنَّةَ اللهِ في الّذين خَلَوا مِن قَبلُ و لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ الله تبديلاً؛[13] اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بياساس در مدينه پخش ميكنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضد آنان ميشورانيم، سپس جز مدّت كوتاهي نميتوانند در كنار تو در اين شهر بمانند. و از همه جا طرد ميشوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختي به قتل خواهند رسيد اين سنّت خداوند در اقوام پيشين است، و براي سنّت الهي هيچگونه تغيير نخواهي يافت.»
«تعبيرات سهگانه در آيه «الْمُنافِقُونَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ الْمُرْجِفُونَ» ممكن است همه اشاره به گروه معيّني باشد كه با انواع كارهاي خلاف به تضعيف مسلمانان ميپرداختند، ولي ظاهر آيه و پارهاي ازشأن نزولها نشان ميدهد كه اشاره به سه گروه مختلف است: منافقان با پخش شايعاتي دربارة غزوات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در مدينه سعي داشتند روحية مسلمانان را تضعيف كنند، و گروهي از اراذل و اوباش با ايجاد مزاحمت در مورد زنان مسلمان اسباب ناراحتي آنها را فراهم ميكردند و گروه ديگري با پخش شايعات دربارة زنان با ايمان، آنها را سخت آزار ميدادند. آيه هر سه گروه را تهديد به مجازات شديد، تبعيد و قتل ميكند… و مفهوم غيرت همين است گرچه آيه تصريح به غيرت ندارد.»[14] غيرت در روايات اسلامي (غيرتِ بجا و بيجا): «در روايات اسلامي اهميت بسيار زيادي به مسأله غيرت به عنوان يك فضيلت داد شده و حتّي از خداوند به عنوان غيور (كسي كه بسيار غيرت دارد) ياد شده است[15] از جمله: 1. امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «اِنَّ اللهَ غَيُورُ يحبُّ كُلَّ غَيُورٍ و لِغيرَتِهِ حَرَّمَ الفَواحِشَ ظاهِرَ ها و باطِنَها؛ خداوند غيور است و هر غيوري را دوست دارد و به خاطر غيرتش تمام كارهاي زشت را اعم از آشكار و پنهان تحريم فرموده است.»[16]2. در حديث ديگري همان بزرگوار مي فرمايد: «اِذا لَم يَغُرِ الرَّجُلُ فَهُوَ مَنكُوسُ القَلْبِ؛ اگر انساني غيرت نداشته باشد قلب و فكرش وارونه است.»[17] به گفته علامة مجلسي منظور از قلب وارونه در اينجا اين است كه همانند ظرف وارونه است كه چيزي در آن جاي نميگيرد، قلب افراد فاقد غيرت نيز تهي از صفات و اخلاق بر جستة انساني است. [18] اين تعبير نشان ميدهد كه صفت غيرت رابطة نزديكي با ساير اوصاف برجستة انساني دارد.
3. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: «كان ابراهيمُ اَبي غَيُوراً و اَنَا اَغْيَرُ مِنهُ وَ اَرْغَمَ اللهُ اَنْفَ مَن لا يُغارُ مِنَ المؤمنينَ؛ پدرم ابراهيم مرد غيوري بود و من از او غيورترم.خداوند بيني مؤمناني را كه غيرت ندارند به خاك بمالد.»[19]4. در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ آمده است كه ضمن نكوهش از بعضي مردم عراق كه زنانشان در بيرون منزل به صورت زنندهاي با مردان اختلاط داشتند فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَنْ لايُغارُ؛ خدا لعنت كند كسي را كه غيرت ندارد.»[20] و در حديثي از امام سجاد ـ عليه السّلام ـ رسيده است كه فرمودند: «لَم يَدخُلِ الجَِنَّة حَمّيَّة غير حَمّيَّة حمزة بن عبد المطلب…» هيچ حميّتي به بهشت نرود، مگر حميّت حمزة بن عبدالمطلب زماني كه براي حمايت پيامر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خشم كرد و مسلمان شد، در داستان شكمبهاي كه (توسط ابوجهل) بر سرپيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ انداختند.»[21] (اين حميّت و غيرت بجا است).
ناگفته نماند كه در نكوهش غيرت بيجا هم سخناني از ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ داريم از جلمه اينكه علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «… و ايّاك و التّغاير في غير موضع غَيرَةٍ فَاِنَّ ذلكَ يَدْعُوا الصَّحيحَةَ الي السقم و البَريّةَ اِلي الرَّيب» بپرهيز از اينكه در غير موردش غيرت كني، زيرا غيرت نابجا، زنان پاك را به ناپاكي و بيگناهان را به آلودگي سوق ميدهد.[22] و يا امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: «لا غيرةَ في الحلال» در امور حلال، غيرت بيمورد است.»[23]
پي نوشت ها:
[1] . ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1408 ه ق، ج 10، ص 156 و 348، تاج العروس، ج 7، ص 333، و طريحي، فخر الدين، مجمعالبحرين، قم، مؤسسه البعثه، چاپ اوّل، ص 462.
[2] . عميد، حسن، فرهنگ عميد، تهران، انتشارات اميركبير، اول 1363، ص 896.
[3] . مكارم شيرازي، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، مدرسة الامام علي بن ابيطالب، چاپ اول، 1380، ج 3، ص 431.
[4] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، قم، دارالكتب الاسلامية، 1362، ج 15، ص 353، و جمعي از نوسندگان، المعجم الوسيط، ج 2، ص 610؛ و ابن فارس، مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، دارالكتب العلميه اسماعيليان، ج 4، ص 340 ـ 336.
[5] . فرهنگ عميد، همان، ص 404 و 403.
[6] . راغب اصفهاني، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ القرآن، مترجم سيد غلامرضا خسروي حسيني، كتابفروشي مرتضوي، 1362ج 1، ص 579ـ577،.
[7] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، همان، ج 22، ص 100 و 99.
[8] . فتح/ 26.
[9] . فيض كاشاني، محسن، اخلاق حسنه، ترجمه محمد باقر ساعدي، نشر كانون، انتشارات پيام عدالت، چاپ طلوع آزادي، چاپ دوّم، 1375، ص 53 ـ 56.
[10] . كليني، اصول كافي، ترجمه سيد جواد مصطفوي، انتشارات گلگشت، چاپ اوّل، 1375، ص 419، پاورقي مترجم با اندکي تغيير.
[11] . قريشي، علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، چاپ ششم، ج 1 ـ 2، ص 186 با كمي تغيير.
[12] . مكارم شيرازي، ناصر، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 433ـ431.
[13] . احزاب/ 60 تا 62.
[14] . همان، اخلاق در قرآن، ص 434 و 433.
[15] . همان، ص 436.
[16] . همان.
[17] . الكافي، همان.
[18] . همان.
[19] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404 ق، ج 100، ص 248.
[20] . همان.
[21] . الکافي، همان، ج2، ص 308.
[22] . امام علي ـ عليه السلام ـ ، نهج البلاغه، قم، دارالهجره، ص 405.
[23] . الکافي، همان، ج5، ص 537.