حق يعني راستي، درست كردن وعده، درست دانستن، ثابت كه انكار آن روا نباشد.[1]كلمه «حق» نزديك 283 بار در قرآن كريم آمده است كه 227 مرتبه با لفظ «الحق، بالحق» و 17 مرتبه با لفظ «حقا» و 3 بار با لفظ «حقه» و 36 بار با لفظ «حق» و به عناوين مختلفي به كار رفته است.
1. صفت براي خداوند: در سوره حج آمده: اين بخاطر آن است كه خداوند حق است و آنچه را غير از او مي خوانند باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ است.[2]2. مراد از حق يعني كارهاي خدا درست و ثابت (منطقي) است و بيهوده نيست، خداوند مي فرمايد: آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها و زمين و آن چه را در ميان آن دو است جز به حق و براي زمان معيني نيافريده است… .[3]3. در موارد مختلفي به انبياء دستور داده مي شود كه از روي واقعيت و آنچه درست است قضاوت كنيد.[4]4. به معني لغوي خود يعني درستي و راستي: وقتي خداوند مي فرمايد: اين آيات حق است يعني همه اينها درست و راست هستند.[5]5. دين خدا، قرآن، توحيد، عدالت، آزادي انسانها از گمراهي و…. هم آمده است، خداي متعال مي فرمايد: همانا بعد از آمدن حق (دين خدا و معارف الهي توسط پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ) آنها تكذيب كرده و آيات و اخبار الهي را مسخره نمودند. [6]با توجه به مطالب ياد شده، بايد گفت: كلمه «حق» مصداق هاي مختلفي دارد و يكي از آن مصاديق در برخي آيات اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ است كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:
1. در سوره هود براي حق بودن آنچه از طرف خداوند آمده است سه نشانه ذكر شده است:
يك: بينه اي از رسول خدا: «افمن كان علي بينة من ربه»: مراد از بينه، پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و قرآن است.
دو: شاهدي بر صدق نبوت: «و يتلوهُ شاهد منه»: طبق نظر مفسران و روايات، مراد از شاهد، حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي باشد.
سه: نشانه ها و صفات پيامبر در تورات: «و من قبله كتاب موسي اماماً و رحمة…» .
سپس مي فرمايد: و هر كس از احزاب، اين را قبول نكند، آتش جايگاه اوست، پس شك نكنيد كه او حق است از سوي پروردگار خويش ولي اكثر مردم نمي دانند.[7]بنابراين حضرت علي ـ عليه السلام ـ يكي از مصاديق حق است كه جايگاه دين را در بين مردم ثابت مي كند.
2. خداوند متعال مي فرمايد: «و لا تلبسو الحق بالباطل و تكتمو الحق و انتم تعلمون» و حق را با باطل نياميزيد و حقيقت را با اينكه مي دانيد كتمان نكنيد.
امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: اين آيه خطاب به يهود است كه حق را يعني نبوت حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ و وصايت حضرت علي ـ عليه السلام ـ را انكار مي كردند.[8] بنابراين يكي از مصداق هاي حق در اين آيه، حضرت علي ـ عليه السلام ـ است.
3. امام حسن عسگري ـ عليه السلام ـ يكي از مصاديق كلمه حق را در «من بعد ما تبين لم الحقّ» حضرت علي ـ عليه السلام ـ دانسته و مي فرمايد: اهل كتاب بعد از معجزات و دلايلي كه بر حق يعني نبوت پيامبر اسلام و فضيلت حضرت علي دلالت مي كرد، باز دوست دارند مؤمنين به سوي كفر بروند.[9]4. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در مورد اين آيه مي فرمايد: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» مراد از اين آيه اين است كه يهود و نصاري، پيامبر اسلام و ولي او را كه در تورات و انجيل آمد، همانند فرزندان خود مي شناسند، ولي با وجود اين شناخت حق (نبوت پيامبر و امامت حضرت علي) را پنهان مي كنند.[10]در اين آيه هم حضرت علي ـ عليه السلام ـ يكي از مصداق هاي كلمه حق است و مصداق ديگرش پيامبر گرامي اسلام مي باشد.
5. امام باقر ـ عليه السلام ـ در تفسير «يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحقّ من ربّكم» مي فرمايد: يعني اي مردم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ براي شما حق را كه ولايت ائمه اطهار است و شما موظف به دوستي با آنان هستيد از طرف پروردگارتان آورده است.[11]در اين روايت نيز حضرت علي ـ عليه السلام ـ يكي از مصداق هاي كلمه «حق» است زيرا اولين امام از ائمه اطهار، آن حضرت مي باشد.
6. امام صادق ـ عليه السلام ـ از پدرش در تفسير و يستنبئونك احق هو قل اي و ربي» فرمودند:
اهل مكه از پيامبر مي پرسيدند آيا امامت علي بن ابي طالب حق است؟ خداوند اين آيه را نازل كرد و فرمود: اي پيامبر! بگو بلي و قسم به پروردگارم كه علي حق است.[12]7. امام باقر ـ عليه السلام ـ در تفسير «قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» مي فرمايد: مراد از حق اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ است، پس هر كس آن حضرت را قبول كرد ايمان آورده است، و هر كس قبول نكند آتش را براي خود مهيا كرده است.[13]از طرفي خداوند متعال همه آنچه را كه بر پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ نازل كرده است، حق مي داند، و قسمتي از آيات قرآن درباره اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ است، پس در برخي از آيات قرآن كه كلمه «حق» آمده است نه در همه آيات، اميرالمؤمنين يكي از مصداق هاي بارز آن آيه مي باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. بلاغي، عبدالحجت، حجة التفاسير و بلاغ الاكسير، قم، حكمت، اول، 1345 ش.
2. مغنيه، محمدجواد؛ تفسير الكاشف، بيروت، دارالعلم للملايين، سوم، 1981 م.
3. حسيني چالوسي؛ احمد؛ جذبه ولايت، تهران، مؤسسه مطبوعاتي معراجي، دوم، بي تا.
4. شيخ طوسي، محمد، التبيان في تفسير القرآن، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، اول، 1409 ق.
پي نوشت ها:
[1] . دهخدا، علي اكبر، لغت نامه دهخدا، كلمه حق، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
[2] . حج/ 62، لقمان/ 30.
[3] . روم/ 8.
[4] . ص/ 21، 22، 26 و انبياء/112 و غافر/20.
[5] . بقره/ 252، و آل عمران/ 3، 62، 178، اعراف/ 44، و ر.ك: طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن؛ مجمع البيان، گروهي از مترجمان، تهران، فراهاني، چاپ اول، 1360ـ1350 هـ ش، ج 3، ص 226.
[6] . انعام/ 5، انفال/ 8، و ر.ك: مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1353-1366 ش، ج 7، ص 100.
[7] . هود/ 12 و جرجاني، حسين، گازر، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1337 ش، ج 4، ص 228.
[8] . بقره/ 42، و حسيني بحراني، هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، چاپ اول، 1415 ق، ج 1، ص 202.
[9] . بقره/ 109، و همان، ص 304.
[10] . بقره/ 146، و عروسي حويزي، عبدعلي، نورالثقلين، قم، مطبعه علميه، چاپ دوم، بي تا، ج 1، ص 138.
[11] . و طبرسي، فضل، مجمع البيان، گروه مترجمان، تهران، انتشارات فراهاني، چاپ اول، 1350ـ1360 ش، ج 6، ص 158.
[12] . يونس/ 53 و حسيني بحراني، هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، چاپ اول، 1415 ق، ج 2، ص 187.
[13] . كهف/ 29، و همان، ص 465.