ابتدا به توضيحي دربارهي جريان مباهله و سپس مصاديق برخي واژهها كه در پاسخ، ما را ياري ميكنند، ميپردازيم.
«مباهله» به معناي نفرين كردن دو نفر بر همديگر است، به اين ترتيب كه وقتي استدلالات منطقي سودي نبخشيد، افرادي كه با هم دربارهي يك مسألهي مهم ديني گفتگو دارند، در يكجا جمع ميشوند و به درگاه خدا تضرع ميكنند و از او ميخواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند.[1]در روايات اسلامي كه مفسران و محدثان نقل كردهاند آمده است: هنگامي كه آيه مباهله نازل شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مسيحيان نجران پيشنهاد مباهله داد، بزرگان مسيحي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يك روز مهلت خواستند تا در اين باره به شور بنشينند، اسقف به آنها گفت: نگاه كنيد! اگر فردا محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ با فرزند و خانوادهاش براي مباهله آمد، از مباهله با او بپرهيزيد، و اگر اصحاب و يارانش را همراه آورد، با او مباهله كنيد كه او پايه و اساسي ندارد!
فرداي آن روز، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد در حالي كه دست علي ـ عليه السّلام ـ را گرفته و حسن و حسين عليهما السلام پيش روي او حركت ميكردند و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ پشت سر او بود، مسيحيان در حالي که پيشاپيش آنها اسقف اعظم آنان بود، نيز بيرون آمدند، هنگامي كه اسقف پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را با همراهانش مشاهده كرد، پرسيد: اينها كيانند؟ گفتند: اين يكي پسر عمو و داماد و اين دو دخترزادههاي او، و اين بانو دختر اوست كه از همه نزد او گراميتر است، اسقف نگاهي كرد و گفت: من مردي را ميبينم كه مصمم و با جرأت در مباهله است، و ميترسم او راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، بلاي عظيمي بر ما وارد خواهد شد. سپس گفت: اي ابا القاسم! ما با تو مباهله نخواهيم كرد، بيا با هم صلح كنيم، و در بعضي روايات آمده است كه اسقف اعظم گفت: من چهرههايي را مينگرم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند چنين خواهد شد، پس مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد![2]در صحيح مسلم چنين آمده است: معاويه از سعد بن ابي وقاص سؤال كرد: چرا تو لعن و سبّ علي بن ابي طالب نميكني؟ سعد در جواب گفت: به خاطر سه امر: حديث منزلت در جنگ تبوك، داستان پرچم در جنگ خيبر و داستان مباهله، وقتي كه آية «ِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُم » نازل شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ علي، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را فراخواند و گفت: بار خدايا! اينها اهل منند (اهل بيت من هستند).[3]قاضي نور الله شوشتري در جلد سوم از كتاب ارزشمند «احقاق الحق» صفحهي 46 ميگويد: مفسران در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه «ابنائنا» در آيهي فوق، اشاره به حسن و حسين ـ عليهما السلام ـ و «نسائنا» اشاره به فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و «انفسنا» اشاره به علي ـ عليه السّلام ـ است.
سپس در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل ميكند كه آن ها تصريح كردهاند كه آيهي مباهله دربارهي اهل بيت نازل شده است، و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحهي 46 تا 76 مشروحاً آورده است.
شخصيتهايي چون مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، طبري، حاكم نيشابوري، فخر رازي، ابن اثير، آلوسي و ابن حجر عسقلاني از جملهي اين افراد هستند.[4]در اينجا به پاسخ پرسشي ميپردازيم كه امكان دارد به ذهن خوانندهي گرامي خطور كند و آن اينكه؛ ما چگونه ميتوانيم بپذيريم كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ، پسر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خوانده شود، در حالي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ فرزند پسر پيامبر نبوده است بلكه پسر دختر آن حضرت بوده است، و در عرب، به فرزند پسر، پسر گرفته نميشود؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اولاً جواب محكم و صريح به اين سئوال را قرآن در همين آيه فرموده است؛ چرا كه در اين آيه كلمهي «ابناء» آمده است و بنا به نقل بسياري از دانشمندان در تفسير اين آيه، پيامبر از فرزندان، كسي جز امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ را با خود براي مباهله با مسيحيان نجران نبرده است، و از اينجا روشن ميشود كه مراد از «ابناء» امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ است.
و گذشته از آن، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بارها خطاب به اين دو بزرگوار و يا دربارهي آن دو امام، ميفرمودند: «ابناي» فرزندان من.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اين فرمايش خويش خط بطلاني بر تفكر باطلي كشيدند كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود ميدانستند و ميگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرجال الْاَباعِدِ
يعني فرزندان ما تنها پسرزادههاي ما هستند، اما دخترزادههاي ما فرزندان مردم بيگانه محسوب ميشوند نه فرزندان ما.
اين طرز تفكر مولود همان نسبت غلط جاهلي بود كه دختران و زنان را عضو اصلي جامعه انساني نميدانستند و آنها را در حكم ظروفي براي نگاهداري پسران ميپنداشتند چنانكه شاعر آنها ميگويد:
و انما امهات الناس اوعية
مستودعات و للانساب آباء
مادران مردم حكم ظروفي براي پرورش آنها را دارند و براي نسب تنها پدران شناخته ميشوند!
ولي اسلام اين طرز تفكر را به شدت درهم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسري و دختري يك سان جاري ساخت.
در قرآن در سورهي انعام آيهي هشتاد و پنج دربارهي فرزندان ابراهيم ميخوانيم:
«و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون كذلك نجزي المحسنين و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كل من الصالحين». در اين آيه حضرت مسيح از فرزندان ابراهيم شمرده شده است در حالي كه حضرت مسيح فرزند دختري حضرت ابراهيم بود.[5]مطلب ديگر اين است كه در آيهي مورد نظر كلمهي «ابناءنا» آمده است كه معناي جمع دارد ولي مصداق آن تثنيه است. در توضيح اين مطلب كه با توجه به جمع بودن «ابناءنا» چرا دو نفر انتخاب شدند؟
در پاسخ بايد گفت: در صورت نداشتن فرزند پسري غير از امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ همراه نمودن اين دو امام روشن است؛ چرا كه غير از آنها را نداشته است، و در صورت بودن فرزند پسري غير از حسنين ـ عليهما السلام ـ براي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كار آن حضرت به اهميت موضوع و جايگاه آن دو بزرگوار نزد خدا و رسولش باز ميگردد، و از آنجا كه اين دو تن از فرزندانش جايگاه و شأن ويژهاي و داراي امتيازات منحصر به فردي بودهاند، پيامبر در حادثهاي چون مباهله از ميان فرزندان فقط به همراه نمودن اين دو تن اقدام نموده است، هر انسان منصف و دانايي كه در اين حادثه به ديدهي تحقيق و واقع نگرانهاي نظر كند به درست بودن كار رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اعتراف مينمايد و متوجه ميشود كه چرا رسول خدا ــ صلّي الله عليه و آله ـ در ماجرايي به اين اهميت از ميان افراد خاندانش، اين چند تن را به همراه ميبرد كه به نقل فخر رازي در تفسير، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين ماجرا، به جز امام حسن و امام حسين و فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليهم السلام ـ ، فرد ديگري را به همراه نبرد، و همو در پايان اين نقل اضافه ميكند: اين روايت در بين اهل تفسير و حديث به عنوان روايتي كه بر صحتش اتفاق نظر هست، معروف است.[6]اما پيرامون اين موضوع كه چرا بر اساس عمل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كلمهي «ابناءنا» كه به صورت جمع آمده است، مصداق آن دو نفر است؟
اطلاق صيغهي جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگي ندارد و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتي غير عرب اين معنا بسيار است.[7]از جمله مواردي كه ميتوان لفظ را به صورت جمع آورد درحالي كه مصداق آن تثنيه است، اين است كه هنگام صدور فرمان كلي و امري كه به منزلهي قرارداد و يا پيمان است بايد از الفاظ كلي و صيغهي جمع استفاده كرد گر چه ممكن است مصاديق آن مفرد يا تثينه باشد، از اين رو پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ هنگامي كه با نصارا قرارداد و پيمان مباهله بست و بين آن حضرت و مسيحيان نجران توافق شد كه در وقت مشخص و در مكان معيني به مباهله بپردازند.
آن حضرت موظف بود همهي فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كساني را كه به منزلهي جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولي اينها مصداقي جز دو فرزند و يك زن و يك مرد نداشت.[8]اضافه بر اين، در آيات قرآن موارد متعدد داريم كه عبارت به صورت صيغهي جمع آمده، اما مصداق آن جهتي از جهات منحصر به يك فرد بوده است، به عنوان مثال آيهي 173 سورهي آل عمران كه كلمهي «الناس» آمده و به معناي مردم است، و طبق تصريح جمعي از مفسران، نُعيم بن مسعود، منظور است كه از ابوسفيان اموالي گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند.
و يا آيهي 181 همان سوره كلمهي «الذين» آمده است و معناي جمع دارد ولي طبق تصريح جمعي از مفسران «حيّ بن اخطب» يا «فتحاص» منظور آيه هستند.[9]در تفسير الميزان به آياتي اشاره شده است كه لفظ آنها جمع است ولي مصداق آن مفرد است، آيهي 2 سورهي مجادله، آيهي 3 سورهي مجادله، آيهي 219 سورهي بقره.[10]و بر اساس نقل صاحب تفسير الميزان، آيات بسياري در قرآن هست كه به لفظ جمع آمده ولي مصداق آن بر اساس شأن نزول مفرد است.[11]پس بر اساس آنچه گفته شد، جمع بودن لفظ «ابناءنا» هيچ گونه اشكال و مانعي براي تفسير آيه و مراد بودن حسنين ـ عليهما السلام ـ نخواهد بود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الميزان، ج3، ص 231 و 258.
2. تفسير نمونه، ج2، ص 586 و 587.
3. تفسير کبير، ج4، ص 90.
پي نوشت ها:
[1] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير پيام قرآن، ج 9، ص 242.
[2] . طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 1 و2، ص 452، با اندكي تلخيص و طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 231.
[3] . مسلم، صحيح، ج 4، ص 1871.
[4] . مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، ج 2، ص 441 و 442.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، ج 2، ص 445 و 446.
[6] . فخر رازي، تفسير كبير، ج 4، ص 90.
[7] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 586.
[8] . با استفاده از تفسير نمونه و تفسير كبير فخر رازي.
[9] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 587.
[10] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 258.
[11] . همان، ص 259.