ماريه دختر شمعون، مادر ابراهيم، فرزند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بودكه مقوقس قبطي حاكم مصر پس از آنکه پيامبر(ص) با ارسال نامهاي او را به اسلام فرخوانده بود اين كنيز را همراه هداياي ديگري براي آن حضرت فرستاد.[1]حَفصه دختر عمر بن خطاب در ميان زنان پيامبر(ص) از جمله زناني بود که با پيامبر ناسازگاري زيادي ميكرد.[2]اما آنچه دربارة قسم پيامبر(ص) و حرام كردن ماريه آمده نمونهاي از ناسازگاري برخي از همسران پيامبر(ص) ومداراي آن حضرت با آنان است در اين خصوص آمده است: رسول اكرم(ص) جهت رعايت عدالت هر روز نزد يكي از همسرانش ميماندند، روزي كه نزد حفصه بود حفصه از حضرت اجازه گرفت تا براي انجام كاري نزد پدرش برود، در نبود او پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ماريه قبطيه را نزد خود فراخواند. وقتي حفصه فهميد كه ماريه نزد پيامبر(ص) بود بناي ناسازگاري گذاشت و لذا پيامبر هم براي رضايت خاطر حفصه سوگند ياد كرد كه ديگر با ماريه خلوت نكند و از حفصه هم خواست كه اين راز را فاش نكند ولي حفصه که همانند عايشه به ماريه ـ که بعد از خديجه(س) تنها زني بود که از پيامبر (ص) صاحب فرزند شده بودـ حسادت ميورزيد بلافاصله نزد عايشه رفته اين خبر را فاش كرد.[3]برخي مفسران نزول آيات 1و2 سوره تحريم را به دنبال اين حادثه ميدانند: «اي پيامبر! چرا براي جلب رضايت همسرانت، آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده است، حرام ميكني؟ و خداوند بخشاينده و مهربان است. خداوند گشودن اينگونه سوگندها را بر شما واجب كرده و او مولاي شما و دانا و حكيم است.»
طبق نظر علامة طباطبائي در اينكه اين آيات دربارة رفتار پيامبر با ماريه نازل شده و يا اينكه در رابطه با واقعة ديگري است به روشني با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند تطبيق ندارند. روايات در اين باب بسيار زياد و مختلف است و در بيشتر آنها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرده بود.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير الميزان، ج،19 نويسنده: علامه طبا طبائي، ترجمه ي موسوي همداني ص567.
2. الصحيح من سيره البني الاعظم، نويسنده: علامه سيد جعفر مرتضي عاملي.
پي نوشت ها:
[1] . حسيني دشتي، سيدمصطفي، معارف و معاريف، چاپ صدر، نوبت دوم، 76، ج9، ص18.
[2] . عابديني، احمد، شيوه همسرداري پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به گزارش قرآن و سنت، نشر هستينما، 1381، ص 44.
[3] . ابن سعد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر،ج8،ص187، حلبي، السيره الحلبيه، بيروت، دارالمعرفه،1400هـ،ج3 ،ص403؛ علامه طباطبائي، تفسير الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي، ج 19، ص 567.
[4] . همان.