بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به توصيه هاي آن حضرت عمل نگرديد، عده اي از صحابه با پيروي از خواهش هاي نفساني بر خلاف رهنمودها و سفارشات آن بزرگوار در ضديّت با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ كه در روايت معروف ثقلين[1] عِدل قرآن دانسته شده، گام برداشتند، و از اين رو اختلافات فكري در ميان مسلمين پديد آمد كه موجب بوجود آمدن فرقه ها و مذاهب گوناگون گرديد.
مهمترين اختلاف در قرن اول مسأله امامت و رهبري جامعه اسلامي بود که مسلمانان را به دو دسته اماميه و اهل سنت تقسيم نمود. اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ وعده اي از اصحاب با تمسك به قرآن[2] و روايات همچون حديث ثقلين، يوم دار[3]، منزلت و غدير[4] و … امامت را منصب الهي مي دانستند كه بايد امام از طرف خداوند و پيامبر تعيين گردد. و مردم نقشي در تعيين امام ندارند و امامت استمرار نبوت مي باشد.
عده اي ديگر از صحابه بدون در نظر گرفتن ديدگاه اسلام در اين موضوع كه به اصحاب سقيفه معروف اند، با زور زمام امور مسلمين را بدست گرفته و امام علي و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ را منزوي و به حاشيه مي راند و معتقد ميگردند که امامت از فروع دين و نصب امام به عهده مردم گذاشته شده است.
يکي ديگر از مسائل فکري که در قرن اول موجب اختلاف مسلمانان گرديد مسئله گناه کبيره است. عده اي از مسلمين كه بنام خوارج معروف است بر خلاف ديگر مسلمانان معتقد بودند كه مرتكب گناه كبيره كافر و خارج از دين مي باشد و بايد توبه نمايد.[5] و همچنين در اواخر قرن اول هجري مذهب كلامي معتزله بوجود آمد علّت پيدايش اين مذهب نيز اختلاف ناشي از همين مسأله بوده است. مي گويند در مجلس حسن بصري كسي از او پرسيد شخصي كه گناه كبيره مرتكب مي شود، مؤمن است يا كافر؟ حسن به فكر فرو رفت، واصل ابن عطا برخاست و گفت: من مي گويم، كسي كه گناه كبيره انجام مي دهد، نه كافر است مطلقاً و نه مؤمن است مطلقاً، بلكه او در منزلي است بين منزلتين، سپس برخاست و در ستوني از ستونهاي مسجد بصره عزلت گزيد. حسن با ياران خود گفت: و اصل از ما عزلت گزيد[6] و از همين جا مذهب اعتزال بوجود آمد.
از ديگر اختلافات فكري كه در قرن اول در ميان مسلمين دامن زده شد و از طرف حكام بني اميه دنبال و مورد حمايت قرار گرفت، مسأله «جبر گرايي» بود.
حكومت امويها از انديشة جبر به عنوان ابزار تسلط بر جامعه حمايت نموده و در ترويج آن كوشش مي كردند. و آن را ماية بقاء حكومت خود مي دانستند و از اين طريق تودة گرسنه و برهنه را از انقلاب و يورش بر حكومت باز مي داشتند و آشكارا مي گفت: آنچه در جامعه مي گذرد همگي تقدير الهي است. و كسي را جاي اعتراض بر حكم و تقدير او نيست. و اگر انساني كاخ نشين و انساني ديگر خاك نشين است همگي مربوط به تقدير الهي است و كسي را ياراي مقابله با قضا و قدر او نيست.
ابو هلال عسكري مي گويد: نخستين كسي كه انديشه تعلّق ارادة خدا بر افعال در خير و شر و زشت و زيبا مطرح نمود معاويه بود.[7]هنگامي كه معاويه فرزند خود يزيد را به عنوان خليفه مسلمانان پس از خويش نصب كرد و از طريق تهديد و تطميع از برخي انصار و مهاجر براي او بيعت گرفت، مورد اعتراض عايشه قرار گرفت كه چرا به چنين كاري دست زد، او در پاسخ عايشه گفت: خلافت يزيد تقدير الهي است، و بر بندگان او در امور مربوط به خود اختياري نيست.[8]رژيم اموي در طول زمام سلطنت خود بر امت اسلامي از اشاعه انديشه «جبر» كوتاهي نكرد و مخالفان را با تهديد از ميان بدر مي كرد.
حسن بصري از شخصيتهاي برجسته كه در وعظ و خطابه و ارشاد از افراد شاخص به شمار مي آمد و به تقدير و سرنوشت مورد علاقه اموي عقيده نداشت و آن را انكار مي كرد، شخصي بنام ايوب، او را از مخالفت با عقيده سلطان بر حذر مي داشت، او نيز قول داد كه ديگر در اين مورد سخن نگويد.[9]معبد جهني از استاد خود حسن بصري پرسيد چرا بني اميه به مسأله قضا و قدر تا اين حد اهميت مي دهند و به آن استناد مي جويند، استاد در پاسخ گفت آنان دشمنان خدا هستند و به خدا دروغ مي بندند.
در برابر اين ديدگاه امام علي و علويان و ديگر مسلمانان به دور از سياستهاي وقت جبر را مردود و انديشه اختيار و آزادي بشر را در اعمال و سرنوشت خود، در جوامع اسلامي رواج داده و به شدّت از جبر گرايي انتقاد نمودند.[10]پس اختلافات فكري مهم در قرن اول عبارت شد از: 1، مسأله امامت و رهبري 2. جبر و اختيار 3. مرتكب گناه كبيره.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. بامداد اسلام، دكتر زرين كوب.
2. عقايد تطبيقي، حسين رجبي.
3. كلام مقارن، ربّاني گلپايگاني.
پي نوشت ها:
[1] . طوسي، خلاف، مؤسسه النشر الاسلامي، اول، 1417 ق، ج1، ص27.
[2] . مائده/55.
[3] . حلّي، منتهي المطلب، ناشر: حاج احمد تبريزي، 1333، ج2، ص897.
[4] . شريف، مرتضي، رسائل مرتضي، دارالقرآن، 1406 ق، ج3، ص20.
[5] . اشعري، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين، بي نا، بي تا، ص 41.
[6] . شهرستاني، محمد عبدالكريم، ملل و نحل، بيروت، دارالمعرفة، 1410 ق، ج1، ص72.
[7] . سبحاني، جبر و اختيار، قم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، اول، ص21.
[8] . ابن قتيبه، الامامة و السياسة، قم، شريف رضي، 1413، ج1، ص167.
[9] . ابن سعد، طبقات، بيروت، دارصادر، بيتا، ج7، ص167.
[10] . جبر و اختيار، ص 21.