جهت پاسخ به اين پرسش، پيشاپيش لازم است ارزش شهرت را در اسلام مورد بررسي قرار دهيم:
آنچه از فرهنگ غني اسلام فهميده ميشود، اين است كه هيچگاه ملاك و معيار ارزش و كرامت انسانها، به نامي ماندن و آوازه داشتن و محبوبيت نيست. آيه شريفه «ان اكرمكم عند الله اتقاكم»[1] با صدايي رسا ندا ميدهد كه تنها ملاك و ميزان ارزش، نزد خداوند تقواست. هر كس بيشتر از آن بهره ببرد، بيشتر ارزش دارد. از اين رو آنچه براي مسلمانان واقعي اهميت دارد،كرامت و ارزش واقعي انسان است كه حقيقت هستي او و سرنوشت نهايي او را رقم ميزند و مزد و پاداش آن نزد خدا است. و گرنه ارزشهاي اعتباري اجتماعي، چه توشة نجاتبخشي ميتواند باشد؟
حاصل آن كه مؤمن واقعي از نام و شهرت بيزار است و برگرد آوازه، خط قرمز ميكشد و به خود ميپردازد و جز در حدّ اداي وظيفه اجتماعي، خلوت ميگزيند؛ بله چنانچه وظيفه اقتضا كرد، از نامي شدن هم باكي ندارد؛ زيرا بر اثر تهذيب نفس، روآوردن و پشت كردن مردم را وقعي نمينهد، نه از خوشنامي آن چنان مسرور است و نه از بدنامي محزون؛ بلكه ميزان كار و ترازوي حركت و سكونش، انجام وظيفة الهي و رعايت تقواست. در اين صورت است كه خداوند محبت او را در دل افراد جاي ميدهد، «مسلماً كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام دادهاند، خداوند رحمان محبتي براي آنان در دلها قرار ميدهد».[2]1. گمنامي از صفات مؤمنان و خصلتهاي اهل يقين است. گروهي از عارفان خداشناس كنوني و بسياري از گذشتگان صالح، دوستدار و طالب آن بودند. بديهي است كه هر كه خدا را بشناسد و حب و انس به او داشته باشد، دوستدار گمنامي است.
2. حب جاه و شهرت، از بزرگترين لغزشگاههاي اخلاقي است و طالب آن، در واقع خواستار آفات دنيوي و اخروي است و كسي كه نام او مشهور و آوازهاش بلند شد، سلامت دنيا و آخرتش در خطر است، مگر اين كه خداوند وي را براي نشر دين خود مشهور سازد، بيآن كه خود در طلب شهرت بكوشد. در همين جهت، در مذمت جاهطلبي و شهرتخواهي آيات و روايات بيشمار رسيده است. از جمله خداوند ميفرمايد: «آن خانه آخرت را براي كساني قرار دادهايم كه در زمين برتري و سركشي و فسادي نخواهند.»[3]به همين خاطر بزرگان و عرفا، همواره از شهرتطلبي ميگريزند؛ تا آنجا كه يكي از ايشان هر گاه بيش از سه نفر در مجلس خود ميديد، بر ميخاست و ميرفت و ديگري ميگريست كه نامش به مسجد جامع رسيده است.
3. اگر شهرتخواهي در دل هر كسي جا خوش كند، آن شخص همه همت خود را، بر مراعات جانب مردم متمركز ميكند و همواره منافقانه و از روي ريا، در گفتار و كردار، دوستي خود را با ايشان ظاهر ميسازد. همين توجه تخم نفاق و ريشه فساد را در دل او مستحكم ميكند و ناگزير كارش به سهل انگاري و رياكاري در عبادات و روي آوردن به انواع گناهان، براي به دست آوردن دلها ميانجامد. از اين رو، بيشتر بزرگان به خاطر دچار نشدن به اين آفتها، خود را از مردم مگر به اندازة نياز، دور نگه ميدارند.[4]4. يكي ديگر از حكمتهاي مخفي ماندن اولياي خداوند، توهين نکردن انسانها به يكديگر است. چنان كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: خداوند تبارك و تعالي، دوست خود را در ميان بندگانش پنهان نگه داشته است. بنابراين هيچ يك از بندگان خدا را حقير مشماريد، زيرا ممكن است كه او دوست خدا باشد و تو نداني.[5]5. گاهي مخفي ماندن اولياي خداوند، به خاطر امتحان و آزمايش خود آنان است، تا روشن شود كه آيا اين رياضتها و رنجها براي خداوند است يا براي جلب محبت مردم ميباشد.
ناگفته نماند، نكات گفته شده به معناي محروم شدن افراد، از محضر اولياي خداوند نيست؛ چرا كه بديهي است هر كسي در راه كمال نفس قدم بردارد، خداوند دست او را گرفته و با اولياي خداوند آشنا خواهد كرد. مهم تلاش و خواستن فرد است. چنان كه علامه طهراني مينويسد: پس از رحلت علامه طباطبايي و نگارش كتاب «مهرتابان» بسياري از سروران ارجمند و بزرگان پس از مطالعه، به بهت و حيرت درآمدند كه عجيب است، علامه چنين وچنان بود و ما خبر نداشتيم؟ چرا پس ما از اين مطالب اطلاع نيافتيم؟ ما كه هر روز حضرت علامه را در خيابان و در مجالس و محافل ميديديم و زيارت مينموديم، چطور ما مطلع نشديم؟ ما كه خانهمان در كوچه علامه بود، چطور از اين حقايق خبري نيافتيم.[6]غرض آن كه عدهاي با علامه طباطبايي، حشر و نشر داشتند و او را ميديدند، امّا از وجود ايشان به خاطر لياقت نداشتن خود بهره نبردند، امّا علامه طهراني، با مجاهدت و تلاش خود، به درجهاي رسيدند كه از كمالات روحي علامه طباطبايي مطلع شدند و از آن بهره بردند.
پي نوشت ها:
[1]. حجرات/13.
[2]. مريم/96.
[3]. قصص/83.
[4]. نراقي، مهدي، علم اخلاق اسلامي، ترجمه كتاب جامع السعادات، ترجمه: جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات حكمت، چاپ دوم، ج2، ص459 ـ 485.
[5]. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، ترجمه: حميدرضا شيخي، حديث 22840.
[6]. تهراني، محمد حسين، تجرد روح، تهران ، انتشارات حكمت، چاپ سوم، 1416، ص 63.