اين سؤال از دو جهت قابل بحث و بررسي است:
1 . آيا جريان حاكم بر جامعه بشري حق است يا باطل؟
2 . چرا خداوند متعال بالاجبار حق را بر جامعه بشري حاكم نميكند؟
قرآن جريان هستي را براساس حق ميداند و حق را اصيل معرفي ميكند و باطل را اصيل نميداند. اسلام براي انسان يك گرايش ذاتي به صداقت، امانت و عدالت معتقد است. ميل به كمال و خير و حق، بالفطره در انسان موجود است در عين حال از آزادي و اختيار برخوردار است، لذا ممكن است از مسير خودش منحرف شود و حق كشي كند، ظلم كند و دروغ بگويد. قرآن اينها را به صورت يك جريان موقت ميپذيرد. ظلمهايي كه در جامعه توسط حكام بر مردم صورت ميگيرد از يك نوع تغيير مسير پيدا ميشود كه لازمه مرتبه وجودي انسان يعني مختار و آزاد بودن او است.[1] لذا ديده ميشود كه در طول تاريخ بين انسانهاي خوب و بد يعني جريان حق و باطل جنگ و مبارزه بوده است، ولي اينطور نيست كه حق هميشه مقهور باشد و باطل هميشه غالب باشد،آن چيزي كه استمرار داشته و زندگي و تمدن را ادامه داده، حق بوده است و باطل نمايشي بوده كه جرقة زده بعد خاموش شده و از بين رفته است و آن نيرو را ندارد كه بتواند به صورت دائم باقي بماند.
و هر جامعهاي را اگر در نظر بگيريم اكثريت مردم آن داراي فطرت سالم و خواهان حقاند و انسانهاي بد بسيار كم و نادر ميباشند و اگر بيشترين افراد يك جامعه را انسانهاي بد تشكيل بدهد و همه با هم دروغ بگويند و همه با يكديگر خيانت كنند، ممكن نيست كه آن جامعه و مردم سرپاي خويش بايستد و قطعاً از هم متلاشي ميگردد.[2]بنابراين در طول تاريخ جريان حق بر باطل پيروز بوده به اين معني كه حكومتهاي باطل آمده و رفتهاند ولكن حق مسير خويش را ادامه داده است. قرآن باطل را مانند كف روي آب ميداند كه ظهور دارد ولكن ماندگار نيست در حالي كه خود آب زير كف، ظهور ندارد، ولي ماندگار و پابرجا است.
اگر مبارزه امام حسين ـ عليه السلام ـ با لشكر يزيد و ابن زياد از جنبه نظامي يعني از نظر ظاهري و صوري بررسي گردد، امام حسين ـ عليه السلام ـ شكست خورد و يزيد و اتباعش پيروز شدند، اما اگر ماهيت قضيه مورد مطالعه قرار گيرد و از نظر فكري و اعتقادي مورد بررسي واقع شود، مسأله كاملاً برعكس ميگردد، از آنجا كه حكومت يزيد سمبل جريان باطل بوده كه ميخواست فكر اسلامي را از بين ببرد و امام حسين ـ عليه السلام ـ براي احياء انديشه اسلامي در مقابل آنها به مبارزه برخاست و تا آخرين قطره خون خويش مقاومت نمود و همه چيزش را در اين راه به طبق اخلاص گذاشت و حتي طفل شش ماهه خويش را نيز در جنگ با جريان باطل به ميدان آورد و در راه خدا تقديم كرد. قطعاً در اين مبارزه امام حسين ـ عليه السلام ـ پيروز و يزيد و لشكريانش مغلوب و مقهوراند و اينكه هر سال به نام امام حسين ـ عليه السلام ـ با ظلم و ستم مبارزه ميشود و حق و عدالت احياء ميگردد، اين همان پيروزي بس عظيم است كه بالاتر از آن وجود ندارد. يزيدها همچون كف آب ميروند ولي حسينها و زينبها به عنوان يك عقيده و ايده باقي ميمانند خداي سبحان مي فرمايد: بلكه ما حق را بر سر باطل ميكوبيم تا آن را هلاك سازد و اينگونه باطل محو و نابود ميشود.[3]قرآن وعده پيروزي نهايي حق بر باطل را ميدهد و اين را سرنوشت نهائي تاريخ ميداند، لذا توصيه ميكند، ايمان داشته باشيد كه برتري از آن شما است.[4] از نگاه قرآن باطل ظهور دارد، ولي حقيقت ندارد. و اگر كسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نياندازد، گروهي باطل را ميبيند كه بيشتر در طول تاريخ حاكم بر جامعه بشري بوده است. كه با زور بر مردم حكومت ميكردهاند، ولي اگر متن جامعه مورد دقت قرار گيرد و بررسي شود، انسانهاي پاك و صالحي ديده ميشود كه مظهر حق بوده اند و در حقيقت حاكمان واقعي و اصلي آنها ميباشند.
مثلاً مراجع معظم تقليد بعد از امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ بدون اينكه حكومت ظاهري در دست داشته باشند از قدرتي برخوردارند كه هيچ حاكمي آن قدرت و توان را ندارد همانگونه كه در مسأله تحريم تنباكو كه از طرف مرجعيت آن وقت به عنوان فتوا صادر گرديد. ظهور اين قدرت الهي به حدي بود كه توان مقابله با آن را نداشت و حتي زنهاي شاه خودشان را ملزم به تبعيّت از آن فتوا دانستند.[5]اما اينكه چرا خداوند با زور و بالاجبار انسانهاي صالح را بر سرنوشت بشر مسلط نكرده است و بطور كلي چرا جهان بگونة ديگري آفريده نشده كه در آن هيچگونه ظلم،تعدي و بيعدالتي وجود نداشته باشد؟ و همه انسانها بدون هيچ مزاحمتي به زندگي خويش ادامه دهند؟
جواب اين است كه خداوند چنين عالمي را آفريده است و آن عالم فرشتگان ميباشد. كه در عالم آنها هيچگونه تزاحمي وجود ندارد. و دعوا، ظلم و بيعدالتي نيز در ميان آنان قابل تصور نيست.
و اگر خداوند انسان را همچون فرشتگان ميآفريد ديگر نيازي به خلقت انسان نبود و همان خلقت فرشتگان كافي بود. ولكن خداوند موجودي را در روي زمين آفريده كه داراي دو بعد مادي و معنوي است و مختار بودن را جزء لاينفك او قرار داده است. و آن را مكلف به يك سلسله اموري نموده كه با اختيار و اراده خويش بجا آورد.[6] و در مقابل بجا آوردن كارهاي نيك دخول در بهشت و رضوان خويش را وعده داده است و در مقابل كارهاي بد دخول در جهنم و عذاب خويش را قرار داده است.
پذيرش حكومت صالحان توسط مردم نيز از اين قاعده مستثني نيست و جزء تكاليف است كه خداوند از مردم خواسته كه با اختيار خويش آن را بپذيرد و از آنجا كه باطل با لباس حق و با شعارهاي فريبنده جلوهگر ميشود و تشخيص حق از باطل براي عموم مردم دشوار ميگردد، لذا باطل را بجاي حق ميپذيرند. و آن جبهه تقويت ميگردد. و بعضاً طرفداري از باطل براساس خواهشهاي نفساني افراد صورت ميگيرد، و لذا جبهه باطل در تشكيل حكومت و رسيدن به قدرت ظاهري در طول تاريخ جنبه غالب پيدا ميكند.
خداوند سبحان ميفرمايد: « وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا؛ (اگر ايمان اجباري و اضطراري بدرد ميخورد) پروردگار تو اراده ميكرد،همه مردم روي زمين ايمان ميآوردند.»[7] امام علي ـ عليه السلام ـ در بيان نادرستي جبر ميگويد: اگر چنين بود آن گاه ثواب و عقاب و امر و نهي و بازداشتن از كارهاي زشت پوچ ميبود و وعد و وعيد از معني ميافتاد و بدكار سرزنش و نيكوكار تشويق نميشد.[8]با توجه به مطالب ياد شده به اين نتيجه ميرسيم كه اولاً: گرچه باطل ظهور و بروز دارد ولكن در واقع جريان حق قوي و استمرار دارد و نظام اجتماعي برمبناي حق ميچرخد.
ثانياً: به قدرت رسيدن صالحان بالاجبار توسط خداوند با مختار بودن انسان منافات دارد و پذيرش حكومت مؤمنان و صالحان جزء تكاليف است كه مردم با اختيار آن را بپذيرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . انسان و سرنوشت، شهيد مطهري.
2 . عدل الهي، شهيد مطهري.
پي نوشت ها:
[1] . مطهري، مرتضي، حق و باطل، تهران، صدرا، ص 35.
[2] . همان.
[3] . انبياء/17.
[4] . آل عمران/139.
[5] . عقيقي، بخشايشي، عبدالرحيم، فقهاي نامدار شيعه، قم، نويد اسلام، سوم، 1379، ص35.
[6] . سبحاني، جعفر، منشور عقايد اماميه، قم، مؤسسه امام صادق، چاپ اول، 1376 ش، ص 90.
[7] . يونس/99.
[8] . محمدي ريشهري، محمد، ميزانالحكمة، دارالحديث، چاپ اول، ج1، ص382.