پاسخ پرسش الف
كلمه ي «روح» در لغت، به معناي مبدأ حيات است[1] كه جاندار به وسيلة آن قادر بر احساس و حركت ارادي ميشود؛ البتّه هر چند كه اين كلمه در بسياري از آيات مكّي و مدني تكرار شده، ولي در همه ي اين موارد به اين معنايي كه در جانداران مييابيم و مبدأ حيات و منشأ احساس و حركت ارادي است، نيامده است.
اقسام روح عبارتند از:
1ـ روح نباتي.
2ـ روح حيواني (كه همان نفس سياله است).
3ـ روح انساني (نفس ناطقه).
4ـ روح القدس (روحي كه با پيامبران است و آنها را تأييد ميكند).[2] 5ـ روح الأمين (جبرئيل).[3] 6ـ فرشتهاي بزرگ از فرشتگان خاص خداوند يا مخلوقي برتر از فرشتگان.[4] 7ـ روح قرآن و محتواي وحي.[5]قرآن كريم «روح» را از نظر اختلاف اثرش (حيات) داراي مراتب مختلفهاي ميداند، چون روح حيواني و نباتي، فقط به مجموعهاي از نموّ و تغذيه و توليد مثل و حس و حركت اطلاق ميشود. بديهي است با از ميان رفتن جسم نيز نه تغذيهاي باقي ميماند نه نموّ و توليد مثل و نه حس و حركتي به خلاف روح انساني كه حقيقتي است مستقل كه گاهي به اين بدن مادي تعلق ميگيرد و گاه از آن جدا ميشود.
به همين جهت «روح» گاهي به آن حقيقتي گفته ميشود كه در عموم آدميان دميده شده است[6] و گاه نيز حقيقتي به نام روح تأييد كننده است كه خاص مؤمن است[7] كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت، اثرش شريفتر و قويتر از روحي است كه در همه ي انسانهاي زنده است و يك مرحله از آن مرحلهاي است كه در گياهان و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد ميدهد.[8]قرآن كريم در جايي ديگر دربارة روحي كه در عموم آدميان است ميفرمايد: «و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربّي و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً؛[9] و دربارة روح از تو ميپرسند بگو: روح از (سنخ) امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكي داده نشده است» و در جايي ديگر «امر» را معنا ميكند به اين كه «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون؛ چون به چيزي اراده فرمايد، كارش اين است كه ميگويد: باش، پس (بيدرنگ) موجود ميشود.»
اساساً روح ساختماني مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن، غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكي و شيميايي آن است، به همين جهت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مأمور ميشود كه در يك جمله ي كوتاه و پرمحتوا بگويد: «روح از عالم امراست،» يعني آفرينشي اسرارآميز دارد.[10]در برخي از روايات اسلامي نيز آمده كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است.»[11]پاسخ پرسش ب
خداوند متعال ميفرمايد: «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتاً و احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون»؛[12] چگونه به خداوند كافر ميشويد در حالي كه شما اجسام بيروحي بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را ميميراند، و بار ديگر شما را زنده ميكند، سپس به سوي او باز ميگرديد.»
آيه ي مذكور، از جمله آيات متعددي است كه عقيدة به تناسخ را به صراحت نفي ميكند. اين آيه سه مرحله از مسير انسان را بيان ميكند.
1. حيات از موت اوليهاي كه انسان جزء جماد و نبات بوده است كه همين زندگي دنيا ميباشد.
2. مرگ و پايان زندگي دنيا.
3. سپس زنده شدن در عالم برزخ «ثم يحييكم» و بعد انتقال يك حيات مهمتر كه عالم قيامت نام دارد «ثم اليه ترجعون».
افزون بر آنچه گذشت، طرفداران و عقيدهمندان به تناسخ، منكر مسئلة معاد نيستند؛ بلكه منكر عالم برزخند و براساس آيه ي مذكور، مرگ و حيات را در واقع تكرار تناسخ ميدانند كه به دنبال هم انجام ميگيرد؛ تا به «اليه ترجعون» روز قيامت ميرسد.[13]آيات ديگر قرآن عقيدة آنها را باطل ميداند، چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: «… و من ورائهم برزخ الي يوم بيعثون؛[14] و پشت سر آنها برزخي است تا روزي كه برانگيخته ميشوند» آيه ي مذكور، ظاهر در عالم برزخ ميباشد و وجود عالم برزخ را بعد از حيات دنيا تأييد ميكند و عقيده به تناسخ را باطل ميگرداند. البتّه دلايل و آيات ديگري بر بطلان تناسخ وجود دارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ ناصر مكارم شيرازي، عود ارواح، (قم؛ انتشارات مطبوعاتي هدف).
2ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، (تهران؛ دارالكتب الاسلاميه)، ج 1، ص 165 ـ 164.
3ـ احمد زمرّديان، حقيقت روح (قم؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامي).
4ـ محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن (قم؛ انتشارات در راه حق)، ص 457 ـ 349.
5ـ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، پيام قرآن، (قم؛ نشر مدرسة االامام اميرالمؤمنين)، ج 5، ص 287 ـ 305.
پي نوشت ها:
[1] – راغب اصفهاني، المفردات للالفاظ القرآن، بيروت، دارالكاتب العربي، ص 210 ـ 211.
[2] – بقره/ 87.
[3] – شعراء/ 193.
[4] – قدر/ 4.
[5] – شوري/ 52.
[6] – سجده/ 9، حج/ 29، ص/ 72.
[7] – مجادله/ 22.
[8] – ر. ك: طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي، ج 15، ص 137، و مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 14، ص 510، ج 2، ص 420.
[9] – اسراء/ 85.
[10] – تفسير نمونه، همان، ج 12، ص 252 ـ 250.
[11] – ر. ك: الجمعة العروسي الحويزي، نورالثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، ج 3، ص 216.
[12] – بقره/ 28.
[13] – ر. ك: طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 111 ـ 112.
[14] – مؤمنون/ 100.