خانه » همه » مذهبی » آيا آيه «قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» (رعد/27) با عدل الهي منافات ندارد؟

آيا آيه «قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» (رعد/27) با عدل الهي منافات ندارد؟

ترجمه آيه فوق اين است كه: «بگو در حقيقت خداست که هر كس را بخواهد بي‌راه مي‌گذارد و هر كس را كه (به سوي او) بازگردد به سوي خود راه مي‌نمايد.» و آياتي ديگر در قرآن وجود دارد كه انسان را مختار مي‌داند؛ «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»[1] ما راه را به او نشان داديم، يا سپاسگزار خواهد بود يا نا سپاس. با توجه به اين دو آيه، هميشه اعمال و كردار انسان نتايج و ثمرات و بازتاب خاصي دارد. از جمله اينكه؛ اگر عمل نيك باشد، نتيجة آن روشن بيني و توفيق و هدايت بيشتر به سوي خدا و انجام اعمال بهتر است. چنانچه مي‌فرمايد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ »[2] (اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! اگر تقوا و ترس از خدا داشته باشيد خداوند بشما فرقان بخشد. با تقوا و ترس از خدا و دوري جستن از پليديها خداوند انسان را به پلة بالاتري راهنمايي مي‌كند كه قدرت تشخيص حق از باطل را داشته باشد و اگر دنبال زشتيها برود تاريكي و تيرگي قلبش افزون گردد و به سوي گناه بيشتر سوق داده مي‌شود ناگاه تا سرحد انكار خداوند مي‌رسد، « ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ »[3] (آخر سرانجام كار آنان كه بسيار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه به
حق كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند.) زيرا معصيت دل را تاريك كند و چون بسيار شود به ظلمت كفر انجامد. و در آيه ديگر مي‌فرمايد: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[4] (هنگامي كه از حق برگشتند خداوند دلهاي آنها را برگردانيد.) بنابراين انتخاب راه خوب يا بد از اول در اختيار خود ما است. اين حقيقت را وجدان هر انساني قبول دارد. هدايت و ضلالت در قرآن به معناي اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست؛ بلكه هدايت به معناي فراهم آوردن وسائل سعادت و اضلال به معناي از بين بردن زمينه‌هاي مساعد؛ بدون اينكه جنبة اجبار به خود بگيرد و اين فراهم ساختن يا برهم زدن اسباب نتيجة اعمال خود انسان ها است.[5]اعمال انسان با شكل‌گيري شخصيت انسان ارتباطي تنگاتنگ دارد كه از هم جدا نمي‌شوند. يعني آنچنان كه كارهاي نيك در شخصيت انسان اثر مثبت مي‌گذارد كارهاي بد و زشت در شخصيت انسان اثر منفي خواهد داشت. «ان الحسد لياكل الايمان كما تأكل النار الحطب»[6] (حسد ايمان را مي‌خورد و از بين مي‌برد همچنانكه آتش هيزم را).
انسان در قبال گناهي كه انجام مي‌دهد سه مجازات مي‌بيند:[7]1. مجازات قراردادي (تنبيه و عبرت) مانند قصاص، شلاق، حبس و… .
2. مجازات اخروي كه در صورت مجازات اوّل و توبه فرد، اين مجازات برداشته مي‌شود.
3. مجازاتي كه با گناه رابطة تكويني و طبيعي دارد. اين مجازات از مجازاتهايي است كه رابطة علّي و معلولي با جرم دارند؛ يعني، معلول جرم و نتيجة طبيعي آن است اين كيفرها را مكافات عمل يا اثر وضعي گناه مي‌نامند. مثلاً شرابخواري علاوه بر اينكه زيانهاي اجتماعي به بار مي‌آورد صدمه‌هاي رواني و جسمي بر شخص شرابخوار وارد مي‌آورد. اين اثر تكويني ارتكاب جرم مزبور است. اصرار برگناه انسان را به سر حد انكار خداوند مي‌كشاند و اين تأثير وضعي و طبيعي گناه در دنيا است كه خداوند در انجام گناه قرار داده است.
بنابراين بايد توجه داشت كه قرآن براي هدايت تمام جهانيان نازل شده و علت اينكه در برخي از آيات قرآن هدايت را مخصوص پرهيزكاران  معرفي کرده است، اين است كه تا مرحله‌اي از تقوا در وجود انسان نباشد (يعني مرحلة تسليم در مقابل حق و پذيرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان از هدايت كتابهاي آسماني و دعوت انبياء بهره بگيرد. به تعبير ديگر افراد فاقد ايمان دو گروهند:
1. گروهي كه در جستجوي حقند و اين مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد كه هر جا حق را ببينند مي پذيرند.
2. گروهي افراد لجوج و متعصب و هواپرست هستند كه نه تنها در جستجوي حق نيستند بلكه هر جا آن را بيابند براي خاموش كردن آن تلاش مي‌كنند. مسلماً قرآن و هر كتاب آسماني ديگر تنها به حال گروه اول مفيد بوده و هست و گروه دوّم از هدايت آن بهره‌اي نخواهند گرفت. و اين گروهند كه خداوند بر قلبهاي آنان مهر مي‌زند و علت اين مهر زدن بر دلهاي آنان اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و استمرار ظلم و بيدادگري و كفر است؛ كه اين امور پرده‌اي بر حس تشخيص آنها است چنانچه در آيات ديگر آمده.: « بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلا»[8] (خدا به سبب كفر بر دل آن ها مهر نهاد كه بجز اندكي ايمان نياورند)  و «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ »[9]  . و « أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ»[10]اي رسول ما مي نگري آن را كه هواي نفسش را خداي خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر برگوش و دل او نهاده و بر چشم وي پردة ظلمت كشيده (لذا سخن خدا را نمي‌شنود فكر در عاقبت خود نمي‌كند و آيات الهي را به چشم مشاهده نمي‌نمايد.) پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد؟ آيا متذكر اين معني نمي‌شويد (كه جز راه خداپرستي ديگر همه گمراهي است).
ملاحظه مي‌كنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمي در اين آيات معلول عللي شمرده شده است مانند: كفر، تكبر، ستم، پيروي از هوا، سركشي، لجاجت و سرسختي در برابر حق. در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است. و چه خوب سروده مولوي:
                               اين جهان كوه است و فعل ما ندا                   باز آيد سوي ما از كه صدا
امام باقر ـ عليه‌السّلام ـ در اين زمينه فرموده: هر بنده‌اي در دلش نقطه سفيدي است كه چون گناهي كند خال سياهي در آن پيدا شود سپس اگر توبه كند آن سياهي برود و اگر باز دنبال گناه برود آن سياهي زياد مي شود تا روي سفيدي را بپوشاند، و چون سفيدي پوشيده شد ديگر صاحب آن دل هرگز بخير نگرايد و همين است، گفتار خداي عزوجل «نه چنين است؛ بلكه آنچه مرتكب شدند بر دلشان زنگاري بست»[11] (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون)
به بيان ساده تر : بر پايه آموزه هاي دين مبين اسلام ، در سرشت و فطرت بني آدم ، شناخت خدا حك شده است ، ليكن پس از تولد ، تربيت وي تحت تاثير شرايط فرهنگي خانواده و زادگاه او قرار مي گيرد ، اين شرايط مي تواند حركتي در راستاي تحكيم خواستگاه فطرت باشد و يا در مسير مخالف فطرت .  اين مهم در احاديث مورد توجه  واقع شده است ، در حديثي امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»3 فرمود: فطرهم علي التوحيد . يعني
خداوند بشر را با سرشت خدا پرستي آفريده است.4 و نيز پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد: كل مولود يولد علي الفطرة حتي يكون ابواه يهودانه و ينصرانه يعني هر فرزندي با فطرت الهي زاده مي شود و اين پدر و مادر او هستند كه وي را به دين يهود و نصرانيت در مي آورند.5 بر اين پايه مرحله اول هدايت همگاني است و هيچكس گمراه آفريده نشده است ، و اگر پس از تولد گمراه مي شود ، از سوي خانواده هاي آنان مي باشد نه از جانب خدا .
با اين همه خداوند بني آدم را رها نكرده و عنصر هدايت ديگري را در نهاده او قرار داده است و آن عقل و خرد است كه در پرتو راهنمايي هاي عقل مي تواند درست و نادرست را بيابد  و حق و باطل را تشخيص دهد و بر اين مهم نيز در آيات و روايات ، پرداخته شده است .
 در حديثي با مضاميني بسيار بلند ، امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم ، جايگاه عقل تبيين كرده است ، كه ما به ياد كرد فراز هايي از آن مي پردازيم :
 يا هشام ان لله علي الناس حجتين ، حجة ظاهرة و حجة باطنة ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة (عليهم السلام) و اما الباطنة فالعقول . اي هشام خدا را بر مردمان دو حجت است ، حجت آشكار و حجت پنهان ،حجت آشكار پيامبران و فرستادگان و امامانند و حجت پنهان عقل هاي مردمان.6  بر اين پايه،  خداوند مرحله دوم از هدايت را نيز بر بني آدم ارزاني داشته تا گمراه نگردد.
 يا هشام ان الله تبارك و تعالي بشر اهل القعل و الفهم فقال :« فَبَشِّرْ عِبَادِي  الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الألْبَابِ »اي هشام خداوند در كتاب خود  به اهل عقل و فهم بشارت داده و فرموده
است : بشارت ده به كساني كه سخنان را مي شنوند و از آنچه خوب  و پسنديده است ، پيروي مي كنند ، اينان كسانيند كه خداوندشان هدايت فرموده و اينان صاحبان عقل و درايت هستند..1 و2.. بر پايه تبيين حديث ، كساني كه حتي در تربيت خانوادگي بر خلاف مسير فطرت ، يهودي و نصراني شده اند ، مي توانند سخنان خوب و هدايت گر را تشخيص دهند و در راه فطرت قرار گرفته  و هدايت گردند . با اين همه اگر كسي دچار خمودگي عقل شده باشد و هواي نفس او بر عقلش غالب گردد ، خداوند با فرستادن پيامبران و ابلاغ سخنان خود به مردم،  سومين مرحله هدايت را پيش روي آنان گذاشته تا گمراه نگردند. پيامبران با وحي الهي ، فطرت هاي خفته را بيدار  وعقلهاي  خمود را هشيار مي كنند . در فراز ديگري از حديث امام كاظم (عليه السلام ) آمده : يا هشام ما بعث الله انبياءه و رسله الي عباده الا ليعقلوا عن الله ، فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة و اعلمهم بامر الله احسنهم عقلا . اي هشام خداوند پيامبران و فرستادگان را به نزد بندگان از آن جهت فرستاد تا حقايق را از طريق خدا بياموزند،  اين است كه هركسي نيكوترين پذيرش را از پيامبران داشته باشد بر شناختي نيكوتر دست يافته است و هر كسي از كار خدا يشتر آگاه باشد از عقل نيكوتري برخوردار است. 4.
اما اگر كسي از  پيامبران الهي نيز روي گرداند و مرحله سوم از هدايت را نپذيرد ، در حقيقت تمام راه هاي هدايت را به روي خود بسته است و چنين كسي با اختيار خود گمراهي بدون بازگشت را برگزيده است و در اين مرحله است كه گفته مي شود خداوند او را گمراه كرد يعني راه هدايت جديدي پيش روي او نگذاشت و اين نه از بخل خداوند است بلكه از آن روست كه  آدمي پا به نقطه اي گذاشته است كه ديگر هدايت در او بي اثر است و برايش فايده اي ندارد. در همين راستا در فراز ديگر همان حديث آمده  : يا هشام ثم ذم الذين لا يعقلون فقال « وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ »5 .اي هشام خداوند كساني را كه تعقل نمي كنند نكوهش نموده و فرموده : حكايت  كافران ، چون حكايت كسي است كه حيواني را كه جز صدا و ندايي {مبهم چيزي} نمي شنود ، بانگ زند {آري كافران } كرند و لالند و كورند {و} درنمي يابند.6  در اين فراز از حديث كساني را كه تمامي راه هاي هدايت را بر روي خود بستند ،  با استناد به آيه قرآن ، تشبيه حيواناتي كرده است كه هر چه آدمي با آنان سخن مي گويد چون معناي سخن قابل درك او نيست ، گمان مي برد كه آدمي تنها بانگ و فرياد سر داده است ، آري كافران كه گوش خود كر نمودند تا سخن حق نشنوند ، چشم خود كور كردند تا حق را نبينند و زبان خويش بريدند تا سخن حق بر زبان جاري نشود ، هر چه كه خداوند به او راه هدايت نشان دهد بي فايده است ، بسان همان حيوان كه از سخن آدمي تنها فريادش را درمي يابد،  نه معنايش را.
1.الزمر/ 37 و 38 .
2. كليني ، الكافي، اسلاميه، ج1 ، ص 12 ، ح12.
 حاصل مطالب ياد شده آن است كه خداوند بني آدم را در سه مرحله :فطرت ، عقل و  وحي،  هدايت مي كند و اگر كسي نپذيرد ،ديگر  هدايت او بي فايده بوده و خداوند او را رها مي كند و چون رها شود بر ضلالت و گمراهي بدون بازگشت دچار گردد و معناي گمراه كردن خدا همين است  و اين نه تنها با عدل الهي منافاتي ندارد ، بلكه عين فضل الهي و فراتر از عدل خداوند است .

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. طباطبايي، علامه محمد حسين، الميزان، ترجمه: موسوي، سيد محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامي، ج11.
2. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ناشر: اسلاميه، سال 1373، ج1، ص 68 و 151.
3. کليني، يعقوب، اصول کافي، چاپ اسلاميه، سال 1388، ج2، ص 231.
4. مطهري، شهيد علامه مرتضي، مجموعه آثار، عدل الهي، صدرا، سال 1374، چاپ3، ج1، ص 223.

پي نوشت ها:
4.همان.
5. البقره/171
6. كليني ، الكافي، اسلاميه، ج1 ، ص 12 ، ح12.
[1] . انسان/ 3.
[2] . انفال/ 29.
[3] . روم/ 10.
[4] . صف/ 5.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ يازدهم، 1371، ج 1، ص 151.
[6] . کليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، چاپ اسلاميه، سال 1388، ج 2، ص 231.
[7] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قسمت عدل الهي، انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1374ش، ج 1.
[8] . نساء/ 155.
[9] . مؤمن/ 35.
[10] . جاثيه/ 23؛ و مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه 1373ش، ج1، ص 151.
[11] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه حاج سيد جواد مصطفوي، ج3، باب ذنوب، حديث 20.
3. الروم / 30.
4. كليني، الكافي ، اسلاميه ،ج2 ،ص13.
5. علامه مجلسي ،بحار الانوار ، اسلاميه، ج58،ص 187 .
6. كليني ، الكافي، اسلاميه، ج1 ، ص 12 ، ح12.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد