- “کمال” گاه مترادف با “تمام” به کار میرود و گاه در مفهومى غیر از تمام، و مقابل کمال و تمام، “نقص” است.
کمال عبارت است از: فعلیت و هستى محض و نداشتن قوه و استعداد و یا صفت یا اوصافى که فعلیت اخیر شیء، اقتضاى واجد شدن آنها را دارد.
کمال در درجات و مراحل یک شیء، و تمام تحقق و وجود اجزاى یک شیء است؛ از اینرو شیء میتواند تمام باشد، ولى کامل نباشد. “پیشرفت” نیز، در برخى استعمالات، مفهومى غیر از مفهوم کمال دارد.
- موجودات جهان هستى دو گونهاند: مادى و مجرد. آنچه که داراى حرکت و استکمال و تکامل است، موجودات مادیاند، و کمال هر موجود، متناسب با همان موجود است. موجودات مجرد محض، تمام کمالات خود را از ابتداى خلقت خویش، دریافت نمودهاند.
- تشخیص کمال اختیارى انسان از کمال دیگر موجودات دشوارتر است و شناخت کمال انسان، به معناى شناخت ذهنى و علم حصولى به آن است، ولى درک وجدانى و شهودى کمال، براى افرادى میسّر است که خودشان به آن نایل شده باشند.
- در اینکه کمال انسان در چیست، میان فلاسفه و دانشمندان اختلاف است و آراى فراوانى وجود دارد، برخى از آنها عبارتاند از: نظریهى برخوردارى از طبیعت، نظریهى قدرت، نظریهى حکما و فلاسفه اسلامى(عقل)، و نظریهى عرفا (عشق).
- همهی ذرات عالم هستى در حال حرکت به سوى کمال و لقاى حقاند، و مشمول قانون کلى “صیرورت” و “شدن” هستند، و انسان نیز از این قانون، مستثنا نیست.
تفاوت “صیرورت” به معناى تحول و شدن و تکامل با “سیر” به مفهوم حرکت(در اجرام زمینى و آسمانى)، از مطالبى است که از قرآن کریم استفاده میشود.
- مقصد و نهایت همهی تحولها و تغییرها و شدنها، بویژه در انسان، همان “ملاقات و قرب الاهى” است.
- براى رسیدن به کمال انسان، (ملاقات و قرب الاهى)، نیاز به وسیله است و این وسیله همان “بندگى و عبادت” است. بندگى عالیترین مقام و مرحلهى سیر الى اللَّه و شریفترین درجهى انسان کامل است؛ “عبودیت”، گوهرى است که باطن آن “ربوبیت” است. نام “بنده” بهترین اسمها است و پیامبر اکرم(ص) نه تنها “عبداللَّه” است، بلکه “عبده” است که بنده بودن براى هویت مطلقهى الاهى است؛ لذا در نماز میگوییم “و اشهد ان محمداً عبده و رسوله”.
بنده کسى است که نسبت به خداوند علم و یقین دارد، از غیر او دورى میجوید، بدون هیچ حجاب و واسطهاى، به خدا نزدیک است.
- تنها راه بندگى، “طاعت و عبادت” است که بعد از معرفت و شهود بنده نسبت به ذات اقدس الاهى، و رفع حجاب “انیت و انانیت” خود، موظف به آن است.
- “عبادت” به معناى وسیع آن، تمامى کارهایى را که بنده براى نزدیکى و رضاى او انجام میدهد، شامل میگردد. و هدف از خلقت نیز، عبادت است.
- مهمترین عبادتى که در کلمات نورانى معصومین(ع) و بزرگان اهل معرفت و واصلان قرب الاهى، بیان گردیده است، انجام واجبات و ترک محرمات و گناهان است.
- از مهمترین کارهایى که در روایات و سخنان علماى ربانى براى رسیدن به کمال یافت میشود، پنج عمل است: «صَمْت»، «جوع»، «سَهَر»، «عزلت» و «ذکر».
پاسخ سؤال را میتوان در چهار بخش ارائه نمود: تعریف “کمال” و تفاوت آن با “تمام” و “پیشرفت”، کمال انسان، کمال انسان از نظر دین اسلام، و راه رسیدن به کمال.
الف) تعریف کمال و تفاوت آن با تمام و پیشرفت: کمال گاه مترادف با تمام به کار میرود و گاه در مفهومى غیر از آن، در هر صورت در مقابل “نقص” استعمال میشود. همانطور که تمام نیز در مقابل “نقص”، به کار میرود.
کمال عبارت است از: “فعلیت و هستى محض و نداشتن قوه و استعداد”. کمال، یعنی داشتنِ هر آنچه را که براى یک چیز، ممکن و لایق باشد. به سخن دیگر، کمال، نقطهى پایان و مرحلهى نهایى و عالى هر چیز و یا صفت یا اوصافى است که فعلیت اخیر شیء اقتضاى واجد شدن آنها را دارد و امور دیگر در حدّى که براى رسیدن به کمال حقیقى آن مفید باشد، “کمال مقدمى” و “مقدمة الکمال” خواهند بود.[1]
شاید بتوان گفت در فلسفه در مورادى، کمال به معناى تمام است و تفاوت چندانى میان آنها وجود ندارد. لکن در متون دینى و محاورات عرفى، میان کمال و تمام تفاوت وجود دارد. قرآن کریم براى تمام و کمال(اتمام و اکمال) دو مفهوم قائل است، و میفرماید: “اکنون دینتان را براى شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و راضى گشتم که اسلام دین شما باشد”.[2] دین را از نقص به کمال و نعمت را نیز از نقص به تمام رساندم.
از اینرو فرق کمال و تمام را اینگونه میتوان بیان نمود: کمال، در درجات و مراحل یک شیء است، اما تمام تحقق و وجود اجزاى یک شیء است، به گونهاى که اگر تمام اجزایى که براى اصل وجود چیزى لازم است، محقق باشد، آن چیز تام و تمام خواهد بود. و گرنه در اصل وجود و ماهیت خود، ناقص است. حال آنکه کمال، در جایى است که یک چیز بعد از آنکه به حدّ تمام میرسد، باز درجهی بالاترى هم میتواند داشته باشد؛ لذا یک چیز میتواند، تمام باشد ولى کامل نباشد.
اما فرق کمال با پیشرفت، این است که در مفهوم کمال – وقتى که همراه با حرکت و استکمال باشد- و تکامل، تعالى نهفته است. تکامل، حرکت است، اما حرکت رو به بالا و عمودى، حرکت از سطحى به سطحى بالاتر، از مرحله و مرتبهاى به مرحله و مرتبهى بالاتر، ولى پیشرفت در یک سطح افقى نیز صحیح است. مثلاً اگر سپاه و لشگرى در سرزمینى بجنگد و قسمتى از سرزمین دشمن را تصرف کند، میگویند فلان لشگر در حال پیشرفت است، اما نمیگویند در حال تکامل است.[3]
ب) کمال انسان: موجودات جهان هستى(ممکنات) یا به گونهاى هستند که از ابتداى خلقت خود، هر آنچه را که لایق وجود آنان است، دارند و حرکت و استکمالى در آنان وجود ندارد، اینگونه موجودات، مجردات محضاند(فرشته،…)، و یا به نحوى هستند که فاقد کمال مطلوب و نهایى خود هستند و براى رسیدن به آن، نیازمند حرکت و استکمالاند؛ مانند موجودات مادى، انسان.
با توجه به مفهوم و معناى کمال و تکامل(حرکت از قوه به فعل)، هر موجودى، کمال مناسب با خود را خواهد داشت. کمالى که یک درخت به دنبال آن است، با کمالى که یک حیوان در جستوجوى آن است، متفاوت است. نیز کمال انسان با کمال دیگر موجودات، یکسان نیست؛ از اینرو موجودات مادى را به حسب کمالات وجودى میتوان درجهبندى کرد و در میان موجوداتى که میشناسیم، جمادات در درجهى نازلتر و نباتات و حیوانات به ترتیب در وسط و انسان در درجهى عالیتر قرار دارد. بدیهى است در این درجهبندى، نوع و ارزش کمال منظور است، نه حجم و مقدار آن.[4]
تشخیص کمال انسان از کمال هر چیز دیگر دشوارتر و مشکلتر است. از جمله مجهولات انسان دربارهى انسان، همین مسئله این است که کمال انسان در چیست؟ کمال اکثر اشیاى عالم را (به آسانى) میتوانیم تشخیص دهیم، ولى در مورد انسان اینگونه نیست.[5]
بدیهى است، شناختن کمال حقیقى انسان، به معناى درک وجدانى و علم شهودى، تنها براى کسانى میسّر است که خودشان به آن نایل شده باشند، ولى چون رسیدن به کمالات اختیارى(در برابر کمالات اضطرارى و غیر اختیارى) متوقف بر علم و آگاهى بوده، و لازم است اینگونه کمالات قبلاً به نحوى شناخته شوند تا مورد علاقه و اراده قرار گیرند و با انتخاب و اختیار به دست آیند، و اگر راه شناختن آنها منحصر به یافتن میبود، هرگز تحصیل آنها امکان نمیداشت. پس شناختى که قبلاً لازم است، از قبیل معرفت شهودى نیست، بلکه همان شناخت ذهنى و علم حصولى است.[6]
با توجه به مطالب پیشین، اختلاف میان فلاسفه و دانشمندان بر سر تشخیص کمال حقیقى انسان، اختلاف دور از انتظارى نیست.
بیان آرا و نظریات مختلف دربارهى کمال انسان(و انسان کامل)، و نقد و بررسى آنها سبب طولانى شدن بحث شده و هدف پرسشگر محترم نیز نبوده است. به همین جهت، به بیان چند نظر پیرامون کمال انسان اکتفا نموده، طالبان آگاهى بیشتر، به کتب مربوط مراجعه نمایند.
- نظریه برخوردارى از طبیعت: این نظریه، خود به دو نظر فرعى تقسیم میشود: برخوردارى فرد از طبیعت، و برخوردارى اجتماع از طبیعت.
بنابر نظریهى برخوردارى فرد از طبیعت که بر اساس اصالت فرد، پایهگذارى شده است، کمال انسان در استفاده و برخوردارى هر چه بیشتر از طبیعت و لذتهاى مادى است و زندگى مرفهتر و لذت بخشتر، با به کارگیرى علم تجربى و ابزار و امکانات پیشرفتهى روز براى استخراج منابع و ثروتهاى طبیعى، انجام میپذیرد.[7]
و بنابر نظریهی برخوردارى اجتماع از طبیعت که ناشى از نگرش اصالت اجتماع و جامعه است، رفاه و استفادهى بیشتر از نعمتهاى دنیایى و مادى براى همهی طبقات اجتماع هدف است.[8]
- نظریهى قدرت: بنابراین نظر، کمال انسان در قدرت است و انسان کامل؛ یعنى انسان قادر و مقتدر. انسان هر چه مقتدرتر و نیرومندتر باشد و بر محیط خارج خود؛ یعنى بر طبیعت و نیز بر انسانهاى دیگر مسلطتر باشد، به کمال نزدیکتر است. تکامل داروینى هم بر همین اساس است. موجود کاملتر در مقیاس داروین؛ یعنى موجود نیرومندتر؛ موجودى که بهتر میتواند خود را نگهدارى کند و بهتر میتواند رقیب را در میدان تنازع بقا از میان بردارد؛ از اینرو به داروین ایراد گرفتهاند که تو با این “اصل تنازع بقا” اخلاق را به کلى از میان بردهاى؛ چون به موجب این اصل، پایهی اخلاق متزلزل میشود.[9]
- نظریهى حکما و فلاسفهی اسلامى(نظریه عقل و حکمت): از نظر حکما و فلاسفهى اسلامى، کمال انسان به دو چیز است. یکى درک حقایق(حکمت) و دیگرى عدالت. به عبارت دیگر، کمال انسان در حکمت نظرى و حکمت عملى[10] است.[11]
پس انسان کامل از نظر حکما، انسانى است که عقلش در مسائل نظرى، حکیمانه باشد(حکمت) و در مسائل عملى(از نظر اخلاق) هم، انسانى معتدل(عدالت) است.
- نظریهى عرفا(نظریهى عشق): عرفا معتقدند “حقیقت” یکى است و بس، و آن همان خدا است. غیر خدا را به نوعى، ظل و چهره و سایهى آن حقیقت میدانند. انسان وقتى کامل است که حقیقت را درک کند و به حقیقت هم برسد. “وصول به حق” و “قرب الى اللَّه” و… کمالى است که غایت آمال و آرزوى مشتاقان و عارفان الاهى است. و معناى وصول و رسیدن، “فانى شدن در او” است و فانى شدن به معناى باقى نماندن “من” و “ما” است. کسى که چنین سیرى نداشته و به حقیقت نرسیده، از راه وامانده است. مرکب این “سیر”، “عشق” و “محبت” و “اُنس”، است.[12] و مرکز این عشق، “دل” است. البته عشقى که عرفا میگویند با عشقهاى متعارف(و روزنامهاى و…) متفاوت است. عشق عارف، عشق حقیقى است که انسان را بالا برده و به خدا میرساند. و منحصر در عشق به خدا است(نه عشق جنسى و یا عشق به…). در این نظریه، وسیله و راه رسیدن انسان به مقام انسان کامل، “اصلاح و تهذیب نفس” است.
در مکتب عرفان، مواردى؛ مانند تحقیر عقل، درونگرایى مطلق و نفسکشى و اهانت آن بسیار اهمیت دارد.[13]
نظریات دیگرى نیز در کمال انسان وجود دارد که از ذکر آنان اجتناب میگردد. پیرامون این چهار نظریه انتقادات و اصلاحاتى از دیدگاه اسلامى و متون دینى و معارف اهلبیت(ع) وجود دارد که از ذکر آنان خوددارى شده و لازم است جهت اطلاع از آنان به کتابهاى نوشته شده در این زمینه مراجعه شود.[14]
ج) کمال از نظر دین اسلام: نظر اسلام نسبت به هر یک از نظریات پیشین به گونهاى نیست که یا به طور کلى آن نظر را قبول نموده، هیچگونه نقد و اعتراضى به آن نداشته باشد، و یا یکباره آنرا ردّ کرده و مورد انتقاد قرار دهد، بلکه با قبول نکات صحیح و مثبت هر کدام، مواردى که با بینش اسلامى و تعالیم قرآنى سازگار نباشد، گوشزد مینماید و در مورد آراى چهارگانه و… چنین است.[15]
خداى سبحان، کمال محض و کمال آفرین است، هرچه از او ظهور کند، کامل است. عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حقاند. همهی ذرات عالم هستى به سوى کمال و لقاى حق در حرکتاند و مسیر امر الاهى را طى میکنند. انسان نیز تافتهاى جدا بافته از جهان خلقت نیست؛ از اینرو سعى میکند با رسیدن به کمال مطلوب، خود را با سایر مخلوقات وفق دهد.[16]
قرآن کریم، در آیاتى چند جهانبینى صحیح را ترسیم و راه سیر و سلوک(و رسیدن به کمال) را به عارفان سالک نشان میدهد؛ زیرا اولاً: خدا را به عنوان “هو الآخر”[17] معرفى میکند؛ یعنى دورترین مقصد و عالیترین مقصود او است.
ثانیاً: کاروان هستى به سمت لقاى حق در حال “صیرورت” و “شدن” است: “الا الى اللَّه تصیر الامور”.[18] قرآن کریم از سیر انسان به صیرورت یاد کرده است. تفاوت “صیرورت” با “سیر” در این است که سیر به معناى حرکت است که در همهی اجرام زمینى و آسمانى وجود دارد. اما صیرورت؛ یعنى تحول و شدن و از نوعى به نوع دیگر و از مرحلهاى به مرحلهى دیگر تکامل یافتن. انسانها که بدون استثنا در حال سیر و حرکتاند، صیرورت و تحول و شدنى را در پیشرو دارند که نهایت آن “لقاى حق تعالى” است.[19]
اگرچه همهى هستى، از جمله انسان، به سوى خداى سبحان در حال صیرورت است، اما افراد، متفاوتاند، برخى به سوى “اسم عظیم”، عدهاى به سوى “اسم اعظم”، دستهاى به سویى و…، صیرورت مییابند.[20]
به هر حال، جامع تمامى این صیرورتها، بویژه صیرورت انسان را میتوان، “ملاقات الاهى”[21] و “قرب الاهى” و “مقام عندیت” و… دانست.
ثالثاً: میفرماید: “وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ”.[22] براى لقاى حق، وسیله اتخاذ کنید که خدا هدف است و غیر خدا (هرگونه عمل قربى) وسیله خواهد بود.[23]
آیات، روایات و ادعیهى فراوانى، مقصد و نهایت حرکت انسان را لقاى الاهى میدانند[24] و کتابهاى فراوانى را بزرگان اهل معرفت در این موضوع نگاشتهاند.[25]
انبیا و اولیاى الاهى راز و نیازهاى بلند و آتشینى در لقاء و وصال و… و هجران و فراق و… الاهى از خود بر جاى گذاشتهاند، که پرداختن به آنها، مستلزم نگارش چندین کتاب خواهد بود و مجامع روایى و ادعیه و… در برگیرنده چنین آثارى است.
همانگونه که قبلاً بیان شد، تعبیرات مختلفى براى کمال انسان در متون دینى وجود دارد، مانند: قرب الى اللَّه، لقاء اللَّه، مقام عندیت، وصول الى اللَّه، صیرورت، ولایت، توحید، خلافت، صبغة اللَّه، تخلق به اخلاق الاهى، رؤیة اللَّه، نظر به وجه اللَّه، ابتغاء وجه اللَّه، فنا و انس باللَّه، مجالست مع اللَّه، کمال انقطاع، تعلق به عزّ قدس الاهى، جوار اللَّه، دنو، جنب اللَّه، فتح، اسم اللَّه، قاب قوسین، اوادنى، عبودیت،… که شرح و تفصیل آنان مقصود و هدف نیست، بلکه آنچه مورد عنایت بوده، راه رسیدن به کمال – با هر تعبیرى که بیان شود- است که در بخش بعدى به آن پرداخته خواهد شد.[26]
د) راه رسیدن به کمال(قرب الاهى): پس از آنکه مفهوم کمال و کمال انسان از منظر اسلام به مقدارى که لازم بود روشن گردید، “راه رسیدن به کمال” از جمله مسائلى است که اهمیت ویژهاى را در مباحث سیر و سلوک به خود اختصاص داده است.
کمال انسان که لقاى قرب الاهى و وصول الى اللَّه و…، است نیازمند وسیله است؛ زیرا که فرمود: “اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید، (براى لقا و سیر) به سوى او، وسیله اتخاذ کنید، و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.”[27] و این وسیله، چیزى جز “بندگى” نیست.
بندگى مفتاح “ولایت” است،[28] و نام “بنده”، بهترین اسمها است؛ از اینرو رسول گرامى اسلام(ص) که انسان کامل نامیده میشود، “عبداللَّه” است و در شب معراج، درخواست عبودیت فرمود: “رب بان تنسبنی الی نفسک بالعبودیة”.[29] عبد در تمام هستى و کمالات و… خود، مدیون مولاى خود است و در پیشگاه او، فانى محض است.
“عبد حقیقى” که “عارف حقیقى” است، از هر رنگى، غیر از رنگ خدا(صبغة اللَّه) وارسته است و تسلیم محض و خاضع و مطیع او است و اگر چنین بود، قلب او جایگاه آن ذات مقدس است، “لایسعنى ارضى و لاسمائى بل یسعنى قلب عبدى المؤمن”.[30] و اگر انسان از اسارت نفس بیرون آید و به عبودیت حق گردن نهد و دل را موحد کرده و زنگار دو بینى را از آیینهى روح بزداید و قلب را به نقطهى مرکزی کمال مطلق متوجه کند، چنان وسعتى در قلب او حاصل شود که محل ظهور سلطنت تامهى الاهیه شود و چنان غنا در آن ظاهر گردد که تمام ممالک باطن و ظاهر را به پشیزى نشمرد. و چنان ارادهى او قوى گردد که متعلق به ملک و ملکوت نگردد و هر دو عالم را لایق خود نداند.
طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت
بدر آى تا ببینى طیران آدمیت[31]
عبودیت و بندگى، “گوهرى” است که باطن آن “ربوبیت” است: “العبودیة جوهرة، کنهها الربوبیة”.[32] بر اثر عبودیت، نفس و روح بنده صیقل یافته و محل انعکاس و ظهور انوار الاهى و صفات و اسماى ربانى میگردد و آیینهى تمام نماى جمال و جلال حق میشود.
کلمهى “عبد” از سه حرف “ع – ب – د” تشکیل گردیده است. “عین”، کنایه از علم و یقین بنده نسبت به خداوند متعال است. “باء” اشارهاى به بینونت و جدایى و دورى او از غیر حق تعالى است، و حرف “دال” دلالتى است بر دنوّ و نزدیکى و تقرب بنده به پروردگار جل جلاله، بدون حجاب و بدون هیچ واسطه.[33]
معراج رسول گرامى اسلام(ص) و رسیدن به مقام “قاب قوسین اوادنى” به برکت رسیدن به مرتبهى عبودیت مطلق آن انسان کامل است: “سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى”.[34] پیامبر اسلام(ص) نه تنها “عبداللَّه” است، بلکه به مقامى رسید که “عبده” نام گرفت، عبد هویّت مطلقهاى است که منشأ همهى اسماى حسناى الاهى است؛ و از اینرو در نماز شهادت میدهیم که “و أشهد ان محمداً عبده و رسوله”.
و به تعبیر بعضى از بزرگان، در قرآن کریم، هر جا کلمهى “عبد” به طور مطلق و بدون ذکر نام به کار رود، مخصوص پیامبر اکرم(ص) است.[35]
طاعت و عبادت، تنها راه بندگى(قرب الى اللَّه): از آیات و روایات فراوانى که در موضوع بندگى وجود دارد، ارکان و اجزا و صفات بنده و بندگى را میتوان به دست آورد. لکن با مطالعه و بررسى آنان، میتوان گفت: حقیقت بندگى، بعد از معرفت و شهود بنده نسبت به ذات اقدس اله، بر “طاعت و عبادت” استوار است. عبد حقیقى آن است که از ناحیهى معرفت و شهود نسبت به مولاى خود حجاب خودبینى و خودپرستى را کنار زده و به عزّ ربوبیت حق تعالى ذلّ عبودیت خود نایل آمد. خرق حجاب “انیت و انانیت” از تمام حجابها مشکلتر و مقدمهى خرق همه حجابها است، بلکه مفتاحِ مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیت است.
از اینرو است که راه وصول به حقایق ربوبیت، سیر در مدارج عبودیت است. سالک الى اللَّه اگر به مقام ذلّ خود پى برد و نصب العین او ذلت و عزت ربوبیت شد، و هر چه این نظر قوت گیرد، عبادت روحانیتر و روح عبادت قویتر میشود.[36]
به تعبیر دیگر، اولین گام در راه کمال و تقرب الى اللَّه، رسیدن به مقام “فناى ذاتى” و رها نمودن هرگونه انیّت و انانیت است. خداوند متعالى فرمود: “کسى که از خانهاش بیرون شود، در حالیکه هجرت کننده به سوى خدا و رسول او است، آنگاه مرگ او را دریابد، پاداش او بر خدا واقع(و لازم) شده است”.[37]
مادام که نفس را تعلقى به خویش و توجهى به انانیت است، مسافر(الى اللَّه) نشده و در حکم حاضر است نه مسافر و مهاجر.[38]
گام دوم، “طاعت و عبادت” حق تعالى است. خداوند متعال هدف آفرینش جن و انس را عبادت قرار داده است. فرمود: “و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون”.[39] و راه مستقیم را عبادت خویش معرفى نمود: “و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم”؛[40] و مرا پرستش کنید، این است راه راست.
از اینرو امام باقر(ع) فرمود: “تقرب به خداوند متعال نمیتوان یافت مگر به طاعات”[41] و بدین جهت است که انجام فرایض و نوافل و… مثل نماز و زکات و… “مقرب”اند: “الصلاة قربان کل تقى”[42] و “ما یتقرب الّى عبد من عبادى بشیء احب الىّ مما افترضت علیه…”.[43]
“عبادت” گاه به معناى خاص آن است که در فقه و شریعت اسلامى، به اعمالى؛ مانند نماز و روزه و حج، جهاد… اطلاق میشود (واجبات و مستحبات) و گاه به معناى عام و گستردهى آن است و شامل تمامى کارهایى میشود که انسان به قصد نزدیکى و رضایت الاهى انجام میدهد. هر چند که از مباحات باشد. با این فرض، آیهى شریفه “و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون”، معنا و مفهوم روشنترى مییابد؛ زیرا بنابر مفهوم آیه، تنها هدف خلقت، عبادت است و با معناى دوم عبادت است که تمام کارهاى انسان میتواند عبادت باشد و حال آنکه اگر مراد آیه، عبادت به معناى خاص آن باشد، بیقین بخشى از زندگى افراد، انجام کارهاى غیر عبادى خواهد بود و در ساعاتى که به اینگونه اعمال مشغول باشند، امتثال خواستهى حق تعالى را ننمودهاند!
اولین مرحلهى عبادت در راه کسب کمال و تقرب الاهى، “انجام واجبات(فرائض) و ترک محرمات” است.
در احادیث فراوانى که از اولیاى الاهى و ائمه(ع) به دست ما رسیده، بر این دو مطلب، تأکید فراوانى شده است که به برخى از آنان اشاره میشود:
- علی(ع): “لا عبادة کاداء الفرائض”،[44] هیچ عبادتى مانند انجام واجبات نیست.
- امام سجاد(ع): “من عمل بما افترض اللَّه علیه، فهو خیر الناس”.[45]
- امام صادق(ع) از پیامبر(ص): “بندهى من به چیزى محبوبتر از آنچه بر او واجب نمودم، تقرب نمیجوید…”.[46]
- علی(ع): «أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ عَلَى الْفَرَائِضِ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوب».[47]
به تعبیر برخى بزرگان، انجام واجبات، توجه عبد است به سوى محبوب و اجتناب از محرمات، توجه به حریم خود و مقام عبودیت خود است.[48]
شایان ذکر است که در روایات و ادعیه منقول از امامان معصوم(ع)، راههاى فراوان دیگرى، براى تقرب الى اللَّه ذکر شده است که مجال براى ذکر آنان نیست، تنها به یک مورد اشاره میشود:
امام باقر(ع) فرمود: در میان آنچه خداوند با موسى(ع) در کوه طور نجوا فرمود، آمده: “… ما تیقرب الى المتقربون بمثل البکاء من خشیتى…”[49] که گریه(و تضرع و…) از خشیت الاهى از بهترین راههاى تقرب متقربان به سوى پروردگار معرفى شده است.
در پایان بیان سه نکته ضرورى است:
- آنچه بیان گردید بخش اندکى از مطالبى است که در موضوع “راه رسیدن به کمال” میتوان بیان نمود.
- رسیدن به کمال و عبادت الاهى داراى شرایط و اسباب، موانع و… میباشد که براى اطلاع از آنان، به کتابهایى که بزرگان اهل معرفت در این زمینه نگاشتهاند، رجوع شود.[50]
- اهل سیر و سلوک براى وصول به لقا و قرب الاهى مراحل و منازلى را بیان نمودهاند، برخى دو منزل، عدهاى سه منزل، دستهاى هفت منزل، تعدادى چهل مرحله، دیگرى صد منزل و مقام، و بزرگانى نیز، هزار منزل.
لکن آنچه به عنوان راه سلوک و دستور العمل در روایات و کتب و دستور العملهاى عارفان واصل موجود است، سفارش به پنج عمل مهم میباشد که با این بیان آمده است:
صَمْت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکرى به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
موجب معرفت اللَّه بود صَمْت، ولى
در سَهَر معرفت نفس کند بر تو سلام
جوع باشد، سبب معرفت شیطانى
دانش دینى از عزلت گردد بتمام[51]…
[1]. ر. ک: مصباح یزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خود سازى، ص 12.
[2]. مائده، 3.
[3]. ر. ک: مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 12 – 14، تهران، قم، صدرا، چاپ سیزدهم، 1378ش.
[4]. ر. ک: خودشناسى براى خودسازى، ص 12 – 13.
[5]. ر. ک: تکامل اجتماعى انسان، ص 129.
[6]. ر. ک: خودشناسى براى خودسازى، ص 19.
[7]. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، ص 140؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 130؛ خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[8]. خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[9]. انسان کامل، ص 102؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 143.
[10]. ر. ک: (حکمت نظری و حکمت عملی)، پاسخ 507.
[11]. انسان کامل، ص 121؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 139؛ خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[12]. ر. ک: انسان کامل، ص 124، 170؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135.
[13]. ر. ک: انسان کامل، ص 121 – 126، 170 – 190؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135 – 138، ص 152 – 154.
[14]. ر. ک: انسان کامل، ص 170 – 244؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 152 – 154.
[15]. همان.
[16]. ر. ک: جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق در قرآن، ص 51، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1379ش.
[17]. حدید، 3.
[18]. شورى، 53.
[19]. ر. ک: جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 99.
[20]. همان، ص 107- 108؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 594، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1381ش.
[21]. “یا ایها الانسان انک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه”. انشقاق، 6.
[22]. مائده، 35.
[23]. ر. ک: مبادى اخلاق در قرآن، ص 283.
[24]. انعام، 31 ، 154؛ یونس، 7 ، 45؛ رعد، 2؛ کهف، 110؛ روم، 8 و… ؛ حدیث قرب فرائض و نوافل؛ دعاى کمیل، دعاى عرفه، مناجات خمس عشر، مناجاتهاى زاهدین، خائفین، راغبین، مریدین، محبین، متوسلین، مفتقرین، عارفین، ذاکرین.
[25]. ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، لقاء اللَّه، ص 451، ح 28، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی؛ چاپ چهل و چهارم، 1386ش؛ حسن زاده، حسن، لقاء الله، و … .
[26]. ر. ک: (کمال و سعادت انسان)، سؤال 91. (قرب الاهى و اقسام آن)، سؤال 89. (بنده و بندگى)، سؤال 110.
[27]. مائده، 35.
[28]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 277، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[29]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 20، 292، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.
[30]. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق، مصحح، عراقی، مجتبی، ج 4، ص 7، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق.
[31]. ر. ک: امامخمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 82.
[32]. منسوب به جعفر بن محمد علیه السلام (امام ششم)، مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه، مصطفوی، حسن، ص 453، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1360ش.
[33]. مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشانها، ص 317؛ مصباح الشریعة، ص 7.
[34]. اسراء، 1.
[35]. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج 1، ص 82، بیروت، دارالفکر، بیتا.
[36]. ر. ک: امام خمینى، آداب الصلوة(آداب نماز)، ص 7- 9.
[37]. نساء، 100.
[38]. ر. ک: آداب نماز، ص 8.
[39]. ذاریات، 56.
[40]. یس، 61.
[41]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 74، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[42]. همان، ص 265.
[43]. همان، ص 352.
[44]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 488، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[45]. کافی، ج 2، ص 81.
[46]. همان، ص 82.
[47]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 489، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404ق.
[48]. حسینى تهرانى، محمد حسین، رسالهى لب اللباب در سیر و سلوک (یادنامه استاد شهید مطهرى، ص 236).
[49]. شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الأعمال، ص 172، قم، دار الشریف الرضی للنشر، چاپ دوم، 1406ق.
[50]. ر. ک: ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ طباطبایى نجفى، سید مهدى، رسالهى سیر و سلوک؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رسالهى لب اللباب؛ فیض کاشانى، ملامحسن، اخلاق حسنه؛ راه نجات؛ محجة البیضاء؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ دستور العملهاى عرفانى آیات الهى، حسنعلى نخودکى اصفهانى(نشان از بى نشانها)؛ سید احمد کربلایى، ملا حسینقلى همدانى، سید احمد کربلایى، میرزا على قاضى طباطبایى و… ؛ شرح چهل حدیث و شرح جنود عقل و جهل، امام خمینى؛ خواجه نصیر الدین طوسى، اوصاف الاشراف و شروح آن؛ جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق؛ محجة البیضاء، فیض کاشانى، ملامحسن، ج 5، ص 128 و… .
[51]. نشان از بى نشانها، ص 283.