در سال چهارم هجری، مسلمانان با دو حادثه تلخ و پیاپی «رجیع» و «بئر معونه» روبرو شدند که در ذیل، ابتدا به چگونگی وقوع این دو حادثه و سپس به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
حادثه رجیع
گروهى از نمایندگان قبایل «عضل» و «قاره»، به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شدند و چنین گفتند:
اى پیامبر خدا! قلبهایمان متوجه اسلام شده و منطقه ما نیز براى پذیرش اسلام آماده است. گروهى از یارانت را اعزام فرما که در میان قبیله ما تبلیغ کنند و قرآن را به ما بیاموزند و از حلال و حرام خدا آگاهمان سازند.[1]
چون گسترش اسلام از مهمترین وظایف پیامبر(ص) بود، به درخواست آنان پاسخ مثبت داده و گروهی هفت نفره را به سرپرستی «مرثد» همراه آنان فرستاد.
اما هنگامی که آنان از مدینه دور شده و به آبگاهى به نام «رجیع» رسیدند، نمایندگان قبایل، نیت پلیدشان را ابراز کرده و گفتند: میخواهیم در برابر دریافت امتیازاتی، شما را به قریش تحویل دهیم!
مبلغان مسلمانان- که میان دستههاى مسلح گرفتار شده بودند – در پاسخ گفتند: ما از مشرک و بتپرست، پیمان نمیپذیریم. پس بیشترشان به نبرد برخاسته و مردانه به شهادت رسیدند، اما سه نفر با نامهاى «زید بن دثنه»، «خبیب عدىّ» و «عبد اللّه» شمشیرها را غلاف کرده و تسلیم شدند. در نیمه راه «عبد اللّه» از تسلیم شدن پشیمان شد، و به دشمن حمله کرد. دشمنان هم با پرتاب سنگ او را به زانو در آورده و آن قدر او را سنگباران کردند که به شهادت رسید و در همانجا به خاک سپرده شد.[2]
آن خیانتکاران به بهای آزادی دو نفر از اسیران همقبیله خود که نزد قریش داشتند، دو اسیر مسلمان باقیمانده را به کفار مکه تحویل دادند. «صفوان بن امیه» که پدرش در جنگ «بدر» کشته شده بود، «زید بن دثنه» را خرید، تا با کشتن او انتقام پدرش را بگیرد و قرار شد در یک اجتماع بزرگ، «زید» را به دار آویزند.
در روز موعود، «ابوسفیان» رو به «زید» کرد و گفت: تو را به خدایى که به او ایمان دارى سوگند میدهم؛ آیا میخواهى که «محمد» به جاى تو کشته شود و تو آزاد شوى و به خانهات برگردى؟
زید با شجاعت گفت: «هرگز راضى نمیشوم که خارى در پاى پیامبر(ص) فرو رود، اگر چه به آزادىام بیانجامد». ابوسفیان از محبت یاران پیامبر(ص) به حضرتشان تعجب کرد و گفت: «در عمر خود، یاران هیچکس را مثل یاران محمد نیافتم که تا این حد فداکار و علاقهمند باشند».
چیزى نگذشت که زید بالاى چوبه دار رفت و به شهادت رسید.[3]
«خبیب» نیز مدتها بازداشت بود و قرار شد که در «تنعیم»[4] به دار آویخته شود.[5] وى در کنار چوبه دار، از کافران اجازه گرفت که دو رکعت نماز بخواند. سپس آنرا با کمال اختصار به جاى آورده و رو به سران قریش کرد و گفت: « اگر گمان نمیکردید که از مرگ واهمه دارم، بیش از این نماز میگزاردم و رکوع و سجودش را طولانی میکردم.» [6]
هنگامی که خبیب به دار آویخته میشد، چنین زمزمه میکرد: «خدایا! میبینى که دوستی در کنارم نیست که سلامم را به پیامبر برساند. خدایا! تو خود درودم را به او برسان».
بیان این احساسات، «ابوعقبه» را سخت ناراحت کرد، که برخاست و ضربتى بر پیکرش وارد ساخته و او را به شهادت رسانید.[7]
حادثه بئر معونه
بر اساس برخی نقلها «ابو براء عامرى» در ماه صفر سال چهارم هجری وارد مدینه شد. پیامبر(ص) او را به اسلام دعوت کرد، او نپذیرفت اما به حضرتش عرض کرد: اگر مبلغان نیرومندى را روانه منطقه «نجد» کنید، ممکن است اهالی آنجا ایمان بیاورند؛ زیرا تمایلات آنها به توحید زیاد است. پیامبر(ص) فرمود: از حیله و دشمنى مردم «نجد» بیم دارم. «ابوبراء» گفت: فرستادگان شما در پناهم هستند و ضمانت میکنم که از آنها در برابر هر حادثه ناگواری مراقبت کنم.[8]
پیامبر(ص) چهل نفر از حافظان قرآن را به سرپرستی «منذر» روانه «نجد» کرد و آنان در کنار «بئر معونه» منزل کردند. پیامبر(ص) نامهاى به یکى از سران «نجد» به نام «عامر بن طفیل» نگاشت و او را به اسلام دعوت کرد و یکی از مسلمانان مأمور شد که نامه را به «عامر» برساند.
عامر نه تنها نامه را نخواند، بلکه مسلمان نامهبر را نیز به شهادت رساند. آنگاه از قبیلهاش خواست که دیگر مبلغان را نیز به شهادت برسانند! افراد قبیله از همکارى خوددارى کرده و گفتند: بزرگ قبیله«ابو براء» به آنان امان داده است. او که از کمک قبیله خود ناامید شد و از عشایر و قبایل اطراف کمک طلبید و منطقهاى که سپاه تبلیغى در آنجا بود را محاصره کرد.
مسلمانان اعزامی که تسلیم را ننگی براى خود میدانستند، دست به شمشیر برده و پس از جنگى خونین، همه به شهادت رسیدند، جز «کعب بن زید» که با بدنی مجروح، خود را به مدینه رساند و از ماجرا سخن گفت.[9]
بررسی این دو واقعه
دو حادثه جانگداز در سرزمین رجیع و بئر معونه که منجر به شهادت مبلغان اسلام شد، از پیامدهای شکست مسلمانان در جنگ احد بود که جرأت قبایل اطراف را براى تعرض به مسلمانان افزایش داد.
ممکن است کسی بپرسد؛ چرا پیامبر(ص) دست به چنین عملى زد؟ با اینکه ایشان در حادثه «رجیع» تجربه تلخى داشت، چرا بار دیگر چهل نفر را روانه محلی دیگر کرد؟! اصلاً، طبق آنچه در پرسش آمده، آیا این حوادث با علم غیب و عصمت پیامبر(ص) منافات ندارد؟
پاسخ این نوع پرسشها، با توجه به نکات زیر روشن میشود؛
1. در مورد واقعه نخست، همانطور که در ابتدای مطلب گذشت، هنگامی که افرادی به پیامبر(ص) مراجعه کرده و درخواست راهنمایانی برای توضیح و تببین دین اسلام مینمودند، اقتضای دعوت و رسالت پیامبر(ص) آن بود که به درخواستشان پاسخ مثبت دهد.
2. درباره استفاده از علم غیب، نیز باید گفت، پیامبر(ص) و امامان(ع) در انجام وظایف و اطاعت فرمان خدا، به علم باطنی(علم غیب) خویش عمل نمیکردند، بلکه مانند دیگر افراد، بر طبق علم عادی رفتار مینمودند. و طبق فرموده امام صادق(ع)، فقط هنگامی که امام [و پیامبر] اراده کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم میدهد.[10]
پس با توجه به اینکه پیامبر(ص) در این زمینه، طبق وظیفه خویش عمل کردند، این موضوع منافاتی با عصمت ایشان نیز نخواهد داشت.
3. در مورد واقعه دوم (بئر معونه) نیز رسول خدا (ص) با تدبیر عمل نموده و اقدامشان از دیدگاه عرف آن روز قابل پذیرش بود؛ زیرا گروه اعزامی را در پناه «ابو براء» – که رئیس قبیله بنى عامر بود- قرار داد و رویکرد قبائل در آن زمان اینگونه بود که بر خلاف منویات رئیس خود، کارى انجام نمیدادند. «ابو براء» براى جلب اطمینان بیشتر، خود نیز در مدینه باقى ماند، تا سپاه تبلیغى برگردند.
در همین راستا وقتی «عامر بن طفیل» تلاش کرد تا قبیله «بنی عامر» را بر علیه فرستادگان مسلمان تحریک کند، هیچ یک از آنان با او همراه نشدند و امان «ابوبراء» را خاطر نشانش کردند. اینگونه بود که عامر از قبیلههاى بیگانهای مانند «سلیم» و «ذکوان» کمک گرفت و با کمک آنان، فرستادگان مسلمان را به شهادت رسانید.[11]
علاوه بر آنچه گفته شد، گزارشی وجود دارد که خبر شهادت هر دو گروه تبلیغی در یک شب به پیامبر(ص) رسید و حضرتشان هنگام اعزام گروه تبلیغی دوم از سرنوشت گروه اول آگاه نبودند.1[12]
حادثه رجیع
گروهى از نمایندگان قبایل «عضل» و «قاره»، به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شدند و چنین گفتند:
اى پیامبر خدا! قلبهایمان متوجه اسلام شده و منطقه ما نیز براى پذیرش اسلام آماده است. گروهى از یارانت را اعزام فرما که در میان قبیله ما تبلیغ کنند و قرآن را به ما بیاموزند و از حلال و حرام خدا آگاهمان سازند.[1]
چون گسترش اسلام از مهمترین وظایف پیامبر(ص) بود، به درخواست آنان پاسخ مثبت داده و گروهی هفت نفره را به سرپرستی «مرثد» همراه آنان فرستاد.
اما هنگامی که آنان از مدینه دور شده و به آبگاهى به نام «رجیع» رسیدند، نمایندگان قبایل، نیت پلیدشان را ابراز کرده و گفتند: میخواهیم در برابر دریافت امتیازاتی، شما را به قریش تحویل دهیم!
مبلغان مسلمانان- که میان دستههاى مسلح گرفتار شده بودند – در پاسخ گفتند: ما از مشرک و بتپرست، پیمان نمیپذیریم. پس بیشترشان به نبرد برخاسته و مردانه به شهادت رسیدند، اما سه نفر با نامهاى «زید بن دثنه»، «خبیب عدىّ» و «عبد اللّه» شمشیرها را غلاف کرده و تسلیم شدند. در نیمه راه «عبد اللّه» از تسلیم شدن پشیمان شد، و به دشمن حمله کرد. دشمنان هم با پرتاب سنگ او را به زانو در آورده و آن قدر او را سنگباران کردند که به شهادت رسید و در همانجا به خاک سپرده شد.[2]
آن خیانتکاران به بهای آزادی دو نفر از اسیران همقبیله خود که نزد قریش داشتند، دو اسیر مسلمان باقیمانده را به کفار مکه تحویل دادند. «صفوان بن امیه» که پدرش در جنگ «بدر» کشته شده بود، «زید بن دثنه» را خرید، تا با کشتن او انتقام پدرش را بگیرد و قرار شد در یک اجتماع بزرگ، «زید» را به دار آویزند.
در روز موعود، «ابوسفیان» رو به «زید» کرد و گفت: تو را به خدایى که به او ایمان دارى سوگند میدهم؛ آیا میخواهى که «محمد» به جاى تو کشته شود و تو آزاد شوى و به خانهات برگردى؟
زید با شجاعت گفت: «هرگز راضى نمیشوم که خارى در پاى پیامبر(ص) فرو رود، اگر چه به آزادىام بیانجامد». ابوسفیان از محبت یاران پیامبر(ص) به حضرتشان تعجب کرد و گفت: «در عمر خود، یاران هیچکس را مثل یاران محمد نیافتم که تا این حد فداکار و علاقهمند باشند».
چیزى نگذشت که زید بالاى چوبه دار رفت و به شهادت رسید.[3]
«خبیب» نیز مدتها بازداشت بود و قرار شد که در «تنعیم»[4] به دار آویخته شود.[5] وى در کنار چوبه دار، از کافران اجازه گرفت که دو رکعت نماز بخواند. سپس آنرا با کمال اختصار به جاى آورده و رو به سران قریش کرد و گفت: « اگر گمان نمیکردید که از مرگ واهمه دارم، بیش از این نماز میگزاردم و رکوع و سجودش را طولانی میکردم.» [6]
هنگامی که خبیب به دار آویخته میشد، چنین زمزمه میکرد: «خدایا! میبینى که دوستی در کنارم نیست که سلامم را به پیامبر برساند. خدایا! تو خود درودم را به او برسان».
بیان این احساسات، «ابوعقبه» را سخت ناراحت کرد، که برخاست و ضربتى بر پیکرش وارد ساخته و او را به شهادت رسانید.[7]
حادثه بئر معونه
بر اساس برخی نقلها «ابو براء عامرى» در ماه صفر سال چهارم هجری وارد مدینه شد. پیامبر(ص) او را به اسلام دعوت کرد، او نپذیرفت اما به حضرتش عرض کرد: اگر مبلغان نیرومندى را روانه منطقه «نجد» کنید، ممکن است اهالی آنجا ایمان بیاورند؛ زیرا تمایلات آنها به توحید زیاد است. پیامبر(ص) فرمود: از حیله و دشمنى مردم «نجد» بیم دارم. «ابوبراء» گفت: فرستادگان شما در پناهم هستند و ضمانت میکنم که از آنها در برابر هر حادثه ناگواری مراقبت کنم.[8]
پیامبر(ص) چهل نفر از حافظان قرآن را به سرپرستی «منذر» روانه «نجد» کرد و آنان در کنار «بئر معونه» منزل کردند. پیامبر(ص) نامهاى به یکى از سران «نجد» به نام «عامر بن طفیل» نگاشت و او را به اسلام دعوت کرد و یکی از مسلمانان مأمور شد که نامه را به «عامر» برساند.
عامر نه تنها نامه را نخواند، بلکه مسلمان نامهبر را نیز به شهادت رساند. آنگاه از قبیلهاش خواست که دیگر مبلغان را نیز به شهادت برسانند! افراد قبیله از همکارى خوددارى کرده و گفتند: بزرگ قبیله«ابو براء» به آنان امان داده است. او که از کمک قبیله خود ناامید شد و از عشایر و قبایل اطراف کمک طلبید و منطقهاى که سپاه تبلیغى در آنجا بود را محاصره کرد.
مسلمانان اعزامی که تسلیم را ننگی براى خود میدانستند، دست به شمشیر برده و پس از جنگى خونین، همه به شهادت رسیدند، جز «کعب بن زید» که با بدنی مجروح، خود را به مدینه رساند و از ماجرا سخن گفت.[9]
بررسی این دو واقعه
دو حادثه جانگداز در سرزمین رجیع و بئر معونه که منجر به شهادت مبلغان اسلام شد، از پیامدهای شکست مسلمانان در جنگ احد بود که جرأت قبایل اطراف را براى تعرض به مسلمانان افزایش داد.
ممکن است کسی بپرسد؛ چرا پیامبر(ص) دست به چنین عملى زد؟ با اینکه ایشان در حادثه «رجیع» تجربه تلخى داشت، چرا بار دیگر چهل نفر را روانه محلی دیگر کرد؟! اصلاً، طبق آنچه در پرسش آمده، آیا این حوادث با علم غیب و عصمت پیامبر(ص) منافات ندارد؟
پاسخ این نوع پرسشها، با توجه به نکات زیر روشن میشود؛
1. در مورد واقعه نخست، همانطور که در ابتدای مطلب گذشت، هنگامی که افرادی به پیامبر(ص) مراجعه کرده و درخواست راهنمایانی برای توضیح و تببین دین اسلام مینمودند، اقتضای دعوت و رسالت پیامبر(ص) آن بود که به درخواستشان پاسخ مثبت دهد.
2. درباره استفاده از علم غیب، نیز باید گفت، پیامبر(ص) و امامان(ع) در انجام وظایف و اطاعت فرمان خدا، به علم باطنی(علم غیب) خویش عمل نمیکردند، بلکه مانند دیگر افراد، بر طبق علم عادی رفتار مینمودند. و طبق فرموده امام صادق(ع)، فقط هنگامی که امام [و پیامبر] اراده کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم میدهد.[10]
پس با توجه به اینکه پیامبر(ص) در این زمینه، طبق وظیفه خویش عمل کردند، این موضوع منافاتی با عصمت ایشان نیز نخواهد داشت.
3. در مورد واقعه دوم (بئر معونه) نیز رسول خدا (ص) با تدبیر عمل نموده و اقدامشان از دیدگاه عرف آن روز قابل پذیرش بود؛ زیرا گروه اعزامی را در پناه «ابو براء» – که رئیس قبیله بنى عامر بود- قرار داد و رویکرد قبائل در آن زمان اینگونه بود که بر خلاف منویات رئیس خود، کارى انجام نمیدادند. «ابو براء» براى جلب اطمینان بیشتر، خود نیز در مدینه باقى ماند، تا سپاه تبلیغى برگردند.
در همین راستا وقتی «عامر بن طفیل» تلاش کرد تا قبیله «بنی عامر» را بر علیه فرستادگان مسلمان تحریک کند، هیچ یک از آنان با او همراه نشدند و امان «ابوبراء» را خاطر نشانش کردند. اینگونه بود که عامر از قبیلههاى بیگانهای مانند «سلیم» و «ذکوان» کمک گرفت و با کمک آنان، فرستادگان مسلمان را به شهادت رسانید.[11]
علاوه بر آنچه گفته شد، گزارشی وجود دارد که خبر شهادت هر دو گروه تبلیغی در یک شب به پیامبر(ص) رسید و حضرتشان هنگام اعزام گروه تبلیغی دوم از سرنوشت گروه اول آگاه نبودند.1[12]