حضرت الیاس(ع) از جمله پیامبران الهی است که قرآن در دو مورد از او نام میبرد؛ در یک مورد او را از صالحان دانسته[1] و در آیه دیگری، نام او را از پیامبران بر میشمرد[2] و به صورت مختصر داستان او و دعوت قومش به پرستش خداوند را ذکر میکند.[3]
در مورد نام و نسب او، اختلافاتی وجود دارد؛ برخی او را إِلیاس بن یاسین از فرزندان هارون برادر حضرت موسى(ع) دانستهاند[4] و در این صورت، شخصیت جدایی از حضرت ادریس دارد.[5] اما برخی معتقدند الیاس همان ادریس است و این دو، اسم برای یک فرد میباشد.[6] روایاتی از اهل سنت نیز همین محتوا را تأیید میکند.[7] البته اقوال دیگری نیز در این مورد وجود دارد.[8]
روایات نیز مانند آیات قرآن، چندان به زندگی حضرت الیاس(ع) نپرداختهاند. با این حال، امام صادق(ع) او را از عُبّاد(کسی که بسیار عبادت خدا میکند) بزرگ بنیاسرائیل میشمارد.[9]
برخی روایات تاریخی دیگری نیز وجود دارند که نکتهها و داستانهایی از او ذکر کردهاند.[10]
یکی از این داستانها را با هم مرور میکنیم:
بعد از انشعاب سرزمین مقدس در میان بنیاسرائیل، و تقسیم شدن آنجا میان آنها، یک تیره از بنیاسرائیل به «بعلبک» کوچ کردند. آنها پادشاهى داشتند که بتى به نام «بعل» میپرستید و مردم را بر پرستش آن بُت وادار میکرد.
پادشاه نامبرده زنى بدکاره داشت که روزی در غیاب وی، مؤمنی را کُشت و باغش را غصب کرد. پادشاه که از این ماجرا عصبانی شده بود، زنش را احضار کرد ولی پس از شنیدن کلام زن، بر این ماجرا، راضی گشت و در گناه او شریک شد.
سپس خداوند، الیاس(ع) را نزد ایشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان کند.
شاه و ملکه از پذیرش الیاس سرباز زده و تصمیم به قتل او گرفتند.
الیاس(ع) فرار کرده و به کوهها پناه برد. او هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان میخورد.
در این بین خداى سبحان یکى از فرزندان شاه که بسیار مورد علاقهاش بود را مبتلا به بیماری کرد، شاه به «بعل» متوسل شد، بهبودى نیافت.
شخصى به او گفت: بعل از اینرو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است که چرا الیاس(ع) را نکشتى؟!
شاه جمعى از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را با نیرنگ دستگیر کنند. این عده وقتى به طرف الیاس(ع) میرفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بیامد و همه را بسوزانید.
شاه جمعى دیگر را روانه کرد، جمعى که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردى مؤمن بود با ایشان فرستاد، الیاس(ع) جهت اینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.
در همین بین پسر شاه مُرد و اندوه فرزند، الیاس(ع) را از یادش برد و او سالم به محل خود برگشت.
این حالت متوارى بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متى پنهان شد. یونس در آن روز طفلى شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت. و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مُرد.
مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوى الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود و خداى تعالى او را به دعاى الیاس زنده کرد.
الیاس(ع) که دیگر از شرّ بنیاسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند.
نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط کرد. این قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد؛ لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس(ع) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.
بعد از آنکه خدا گرفتارى را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شرّ آنان خلاصش کند. خداوند الیاس(ع) را به آسمانها برد و دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد که به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرد و هر دو را کشت.[11]
در مورد نام و نسب او، اختلافاتی وجود دارد؛ برخی او را إِلیاس بن یاسین از فرزندان هارون برادر حضرت موسى(ع) دانستهاند[4] و در این صورت، شخصیت جدایی از حضرت ادریس دارد.[5] اما برخی معتقدند الیاس همان ادریس است و این دو، اسم برای یک فرد میباشد.[6] روایاتی از اهل سنت نیز همین محتوا را تأیید میکند.[7] البته اقوال دیگری نیز در این مورد وجود دارد.[8]
روایات نیز مانند آیات قرآن، چندان به زندگی حضرت الیاس(ع) نپرداختهاند. با این حال، امام صادق(ع) او را از عُبّاد(کسی که بسیار عبادت خدا میکند) بزرگ بنیاسرائیل میشمارد.[9]
برخی روایات تاریخی دیگری نیز وجود دارند که نکتهها و داستانهایی از او ذکر کردهاند.[10]
یکی از این داستانها را با هم مرور میکنیم:
بعد از انشعاب سرزمین مقدس در میان بنیاسرائیل، و تقسیم شدن آنجا میان آنها، یک تیره از بنیاسرائیل به «بعلبک» کوچ کردند. آنها پادشاهى داشتند که بتى به نام «بعل» میپرستید و مردم را بر پرستش آن بُت وادار میکرد.
پادشاه نامبرده زنى بدکاره داشت که روزی در غیاب وی، مؤمنی را کُشت و باغش را غصب کرد. پادشاه که از این ماجرا عصبانی شده بود، زنش را احضار کرد ولی پس از شنیدن کلام زن، بر این ماجرا، راضی گشت و در گناه او شریک شد.
سپس خداوند، الیاس(ع) را نزد ایشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان کند.
شاه و ملکه از پذیرش الیاس سرباز زده و تصمیم به قتل او گرفتند.
الیاس(ع) فرار کرده و به کوهها پناه برد. او هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان میخورد.
در این بین خداى سبحان یکى از فرزندان شاه که بسیار مورد علاقهاش بود را مبتلا به بیماری کرد، شاه به «بعل» متوسل شد، بهبودى نیافت.
شخصى به او گفت: بعل از اینرو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است که چرا الیاس(ع) را نکشتى؟!
شاه جمعى از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را با نیرنگ دستگیر کنند. این عده وقتى به طرف الیاس(ع) میرفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بیامد و همه را بسوزانید.
شاه جمعى دیگر را روانه کرد، جمعى که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردى مؤمن بود با ایشان فرستاد، الیاس(ع) جهت اینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.
در همین بین پسر شاه مُرد و اندوه فرزند، الیاس(ع) را از یادش برد و او سالم به محل خود برگشت.
این حالت متوارى بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متى پنهان شد. یونس در آن روز طفلى شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت. و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مُرد.
مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوى الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود و خداى تعالى او را به دعاى الیاس زنده کرد.
الیاس(ع) که دیگر از شرّ بنیاسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند.
نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط کرد. این قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد؛ لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس(ع) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.
بعد از آنکه خدا گرفتارى را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شرّ آنان خلاصش کند. خداوند الیاس(ع) را به آسمانها برد و دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد که به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرد و هر دو را کشت.[11]
[1]. انعام، 85.
[2]. صافات، 123.
[3]. صافات، 124 – 128.
[4]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق، مرعشلی، محمد عبد الرحمن، ج 5، ص 17، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق.
[5]. ملاحویش آل غازی، عبدالقادر، بیان المعانی، ج 2، ص 419، دمشق، مطبعة الترقی، چاپ اول، 1382ق.
[6]. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 23، ص 58، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1412ق؛ مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 6، ص 353، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق.
[7]. بخاری جعفی، محمد بن إسماعیل، صحیح بخاری، ج 4، ص 135، بیروت، دار طوق النجاة، چاپ اول، 1422ق؛ طحاوی، أحمد بن محمد بن سلامة، شرح مشکل الآثار، تحقیق، شعیب الأرنؤوط، ج 14، ص 385، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1415ق.
[8]. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 418، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، مدیریت حوزه علمیه، چاپ اول، 1377ش؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 159، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[9]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 227، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[10]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 1، ص 137، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 13، ص 401، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[11]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، قصص الأنبیاء(ع)، محقق، مصحح، عرفانیان یزدی، غلامرضا، ص 248 – 251، مشهد، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1409ق.