در زبان عربی از ادوات مختلفی برای منفی کردن یک جمله استفاده میشود؛ از افعال؛ مانند فعل «لیس» و «قلّ»؛ از اسماء مانند «غیر» و در بین حروف نیز میتوان به -ما و لای شبیه به لیس، لای نفی جنس، لات، إن نافیه، لم و لمّا- اشاره نمود. با دقت نظر در هر یک از ادوات فوق و استعمالات آنها میتوان فرقهای معنایی زیبایی را در کاربرد هر یک از آنها مشاهده نمود.
حرف نفی «ما» بر سر جملات اسمیه و فعلیه وارد میشود. بنابر استعمال اهل حجاز، اگر بر سر جملات اسمیه در آید، عمل فعل «لیس» را انجام میدهد؛ یعنی اسم خود را مرفوع و خبر جمله را منصوب میکند؛ مانند: «ما هذا بَشَراً».[1]
برخی دانشمندان نحوی چنین گفتهاند که منفی کردن با حرف «ما» مختص به زمان حال است؛ و چنانچه بر سر فعل ماضی نیز وارد شود، برای زمان ماضی نزدیک به زمان حال خواهد بود،[2] ولی سخن صحیح آن است که بگوییم: حرف نفی «ما» تنها هنگامی که خالی از هرگونه تقیید زمانی باشد و به شکل مطلق بیاید، اختصاص به زمان حال دارد؛ ولی به وسیله قرینههای مختلف میتواند برای زمانهای غیر حال نیز استفاده شود؛ مانند: «وَ ما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها»[3] که برای زمان استقبال است. و مانند: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ»[4] که دلالت بر استمرار دارد. نیز مانند: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم»[5] که بر سر فعل ماضی آمده است و برای زمان ماضی بعید است.[6]
حرف نفی ما نسبت به باقی ادوات نفی، دارای ویژگیهای منحصر به فردی در استعمالات قرآنی است. با بررسی آیاتی که در آنها ادوات نفی؛ مانند لیس، لا و لم به کار رفته است، میتوان به این نتیجه رسید که نفی به وسیله حرف ما از تأکید و اهمیت بیشتری برخورد دار است. برای رسیدن به این مدعا میتوان قرائنی را از کلام نحویون و استعمالات قرآنی ذکر نمود:
1. در ورود بر افعال نیز، برخی زبانشناسان مانند سیبویه «ما فعَلَ» را در مقابل «لَقد فعَلَ» دانستهاند. در حالیکه عبارت «لَقد» مفید تأکید و تقویت کلام است.[7]
2. در برخی آیات برای نفی مؤکد یک عبارت از حرف ما استفاده شده است؛ مانند: «ما هِیَ بِعَوْرَةٍ» که در ردّ قول منافقان: «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَة» آمده است.[8] و مانند آن است آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ».[9]
3. در تمام مواردی که در قرآن کریم فعل «لَیس» و حرف «لم» به کار رفته و اسم آن نکره بوده است، هیچگاه «مِن» زائده نیامده است. در مورد «لای نافیه» نیز با تمام کثرت استعمالی که در قرآن داشته است، تنها در یک مورد با «مِن» زائده همراه شده است،[10] ولی در مقابل در تمامی مواردی که «مای نافیه» استعمال شده و اسم آن نیز نکره بوده است، «مِن» زائده قرار گرفته است؛ مانند: «لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیع».[11] و «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ».[12]
4. اقتران خبر «مای نافیه» به «بای زائده» که جهت تأکید و تقویت نفی جمله است، بیش از اقتران خبر «لیس» به این حرف زائده است.
5. از مواردی که دلالت بر تأکید بیشتر «ما» دارد، ورود آن بر سر جمله جواب قسم است؛ مانند: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکین».[13] در حالیکه در قرآن هیچگاه جواب قسم با «لیس» و «لم» به کار نرفته است.[14]
حرف نفی «ما» بر سر جملات اسمیه و فعلیه وارد میشود. بنابر استعمال اهل حجاز، اگر بر سر جملات اسمیه در آید، عمل فعل «لیس» را انجام میدهد؛ یعنی اسم خود را مرفوع و خبر جمله را منصوب میکند؛ مانند: «ما هذا بَشَراً».[1]
برخی دانشمندان نحوی چنین گفتهاند که منفی کردن با حرف «ما» مختص به زمان حال است؛ و چنانچه بر سر فعل ماضی نیز وارد شود، برای زمان ماضی نزدیک به زمان حال خواهد بود،[2] ولی سخن صحیح آن است که بگوییم: حرف نفی «ما» تنها هنگامی که خالی از هرگونه تقیید زمانی باشد و به شکل مطلق بیاید، اختصاص به زمان حال دارد؛ ولی به وسیله قرینههای مختلف میتواند برای زمانهای غیر حال نیز استفاده شود؛ مانند: «وَ ما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها»[3] که برای زمان استقبال است. و مانند: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ»[4] که دلالت بر استمرار دارد. نیز مانند: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم»[5] که بر سر فعل ماضی آمده است و برای زمان ماضی بعید است.[6]
حرف نفی ما نسبت به باقی ادوات نفی، دارای ویژگیهای منحصر به فردی در استعمالات قرآنی است. با بررسی آیاتی که در آنها ادوات نفی؛ مانند لیس، لا و لم به کار رفته است، میتوان به این نتیجه رسید که نفی به وسیله حرف ما از تأکید و اهمیت بیشتری برخورد دار است. برای رسیدن به این مدعا میتوان قرائنی را از کلام نحویون و استعمالات قرآنی ذکر نمود:
1. در ورود بر افعال نیز، برخی زبانشناسان مانند سیبویه «ما فعَلَ» را در مقابل «لَقد فعَلَ» دانستهاند. در حالیکه عبارت «لَقد» مفید تأکید و تقویت کلام است.[7]
2. در برخی آیات برای نفی مؤکد یک عبارت از حرف ما استفاده شده است؛ مانند: «ما هِیَ بِعَوْرَةٍ» که در ردّ قول منافقان: «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَة» آمده است.[8] و مانند آن است آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ».[9]
3. در تمام مواردی که در قرآن کریم فعل «لَیس» و حرف «لم» به کار رفته و اسم آن نکره بوده است، هیچگاه «مِن» زائده نیامده است. در مورد «لای نافیه» نیز با تمام کثرت استعمالی که در قرآن داشته است، تنها در یک مورد با «مِن» زائده همراه شده است،[10] ولی در مقابل در تمامی مواردی که «مای نافیه» استعمال شده و اسم آن نیز نکره بوده است، «مِن» زائده قرار گرفته است؛ مانند: «لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیع».[11] و «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ».[12]
4. اقتران خبر «مای نافیه» به «بای زائده» که جهت تأکید و تقویت نفی جمله است، بیش از اقتران خبر «لیس» به این حرف زائده است.
5. از مواردی که دلالت بر تأکید بیشتر «ما» دارد، ورود آن بر سر جمله جواب قسم است؛ مانند: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکین».[13] در حالیکه در قرآن هیچگاه جواب قسم با «لیس» و «لم» به کار نرفته است.[14]
[1]. «این بشر نیست»، یوسف، 31.
[2]. ابن هشام این مطلب را به جمهور بصریون نسبت میدهد. ابن هشام الانصاری، ابو محمد عبدالله، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، ج 1، ص 303، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.
[3]. «در حالىکه از آن بیرون آمدنى نیستند»، مائده، 37.
[4]. «در حالىکه تفسیر آنها را، جز خدا نمىداند»، آل عمران، 7.
[5]. در حالىکه نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند، لکن امر بر آنها مشتبه شد»، نساء، 157.
[6]. مغنی اللبیب، همان؛ مبسوط این بحث را می توانید در این آدرس مطالعه کنید: سامرائی، فاضل صالح، معانی النحو، ج 4، ص 164 – 165، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1428ق.
[7]. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 176، مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی، مصر، 1370ق.
[8]. «و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بىحفاظ است!»، در حالىکه بىحفاظ نبود»، الاحزاب، 13.
[9]. «گروهى از مردم کسانى هستند که مىگویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم.» در حالىکه ایمان ندارند»، بقره، 8.
[10]. «لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواج»؛ بعد از این دیگر زنى بر تو حلال نیست، و نمىتوانى همسرانت را به همسران دیگرى مبدّل کنى. احزاب، 52.
[11]. «یاور و سرپرست و شفاعت کنندهاى جز او [خدا] ندارند» انعام، 51.
[12]. «آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او [خدا] ندارند»، کهف، 26.
[13]. «به خداوندى که پروردگار ما است سوگند که ما مشرک نبودیم»! انعام، 23.
[14]. جهت توضیحات بیشتر ر.ک: معانی النحو، ج 1، ص 229 – 234؛ ج 4، ص163 – 170.