این درست است که تا وجود نباشد نه خیر درک میشود و نه شر؛ زیرا درک هر چیزی حتی درک عدم و شریت عدم به وجود است، و گرنه همانگونه که در جای خود بیان شد، وجود منشأ خیر است و اسناد شر به وجود، عرضی، قیاسی و نسبی است؛ یعنی به لحاظ نبود وجود برتر و عدم کمال برتر است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ و گرنه اگر بدن ما به گونهای میبود که زهر مار تأثیری در او نمیگذاشت، برای ما شر نمیبود.