طلسمات

خانه » همه » مذهبی » آیا این خبر درست است که در صدر اسلام سیاه پوستی از دختری زیبارو خواستگاری کرد، اما به دلیل نژاد سیاهش به او دختر ندادند؟

آیا این خبر درست است که در صدر اسلام سیاه پوستی از دختری زیبارو خواستگاری کرد، اما به دلیل نژاد سیاهش به او دختر ندادند؟

با جست‌وجویی که در منابع حدیثی انجام شد، حدیث و روایتی در مورد خواستگاری بلال… مشاهده نشد، اما شبیه این داستان را در رابطه با جویبر نقل می‌کنند که خلاصه آن این‌گونه است:

راوی از امام محمد باقر(ع) نقل می‌کند؛ مردی از نجد عربستان به نام جویبر برای اسلام آوردن خدمت رسول خدا(ص) رسید، اسلام آورد، اسلامی نیکو. جویبر مردی کوتاه قد، فقیر و پابرهنه بود. وی از زیبایی ظاهری ‌بهره­ای نداشت. پیامبر او را مورد محبت ویژه قرار داد، برای او مقرری از خوراک و پوشاک در نظر گرفت و دستور داد ساکن مسجد شود. شب در آن جا استراحت کند. جویبر در آن‌جا ساکن شد. دیگر مسلمانان غریب نیز به آن‌جا پناه آوردند، به گونه‌ای جای آنان در مسجد تنگ شد. پس به پیامبر وحی آمد که که ساکنان مسجد را از مسجد بیرون کند و تمام درهای ورودی به مسجد را ببند، مگر دری که از خانه علی و فاطمه(ع) به مسجد باز می شود… پس از آن رسول خدا دستور داد در محلی به نام سقیفه بنی ساعده جایی برای آنها تهیه کنند، و به غربا و مساکین دستور داد شب و روز خود را در آن جا بگذرانند؛ آنان نیز در آن مکان اجتماع نمودند؛ پیامبر متعهد شد آذوقه آنها را تأمین کند؛ مسلمان نیز متعهد شدند آنها را مساعدت کنند و صدقاتشان را به آنها بپردازند.

روزی رسول خدا(ص) بر جويبر گذشت، بر فقر و تنگ­دستی او ناراحت شد. فرمود: اى جويبر، اگر ازدواج کنی همسرت در دنيا و آخرت کمک و مددکار تو خواهد بود، و باعث عفت و پاک دامنیت خواهد شد.

جوبیر گفت ای رسول خدا؛ پدر و مادرم فداى تو باد، كدام زن است که مرا به همسری بپذیرد، در حالی که نه حسب دارم و نه نسب، نه مال دارم و نه زیبایی.

پيامبر فرمود: اى جويبر خداوند افراد بسياری را كه در جاهليت بزرگ بودند، در اسلام کوچک كرد و بسياری را كه در جاهليت ذليل بودند به اسلام عزيز داشت، و كيش مسلمانى نخوت جاهليّت را برد و تفاخر به كثرت قبيله و برتری به نسب را شكست، پس مردمان عربى، عجمى، سيد قرشى و سياه حبشى، فرزندان آدم‏اند، جز آن­كه هركس خداى را بهتر اطاعت كند و پرهيزكارتر باشد، قربش نزد خداوند افزون شود، و امروز اى جويبر، هيچ كس از مسلمانان را بر تو فضلى نيست، مگر آن كس كه پرهيزكارتر و در پیروی حق استوارتر باشد.

آن­گاه فرمود: اى جويبر نزد زياد بن لبيد برو كه از اشراف بنى بياضه است. به وی بگو من فرستاده رسول خدا هستم، پيغمبر مى‏گويد: ذلفاء دخترت را به ازدواج من در بیاور.

پس جويبر طبق فرمان پیامبر نزد زياد رفت و حكم رسول خدا را به وی ابلاغ كرد. زياد از این خبر شگفت زده شد و گفت تو را پيغمبر فرستاد؟! جویبر گفت: بلى، هرگز به رسول خدا نسبت دروغ نمی­دهم. زیاد گفت: ما به انصار كه کفو ما هستند دختر می­دهيم و از آنها دختر می­گیریم. تو برگرد تا من خود در ديدار با پیامبر عذر خويش را بگويم. جويبر برگشت و زياد ‏گفت: سوگند به خدا كه نه قرآن براى اين امر نازل شده و نه نبوّت از براى اين امر ظاهر گشته. ذلفاء از پشت پرده اين كلمات را از پدر شنيد و از او علت این سخن را پرسيد؟

زياد داستان جويبر برای دخترش تعریف کرد. ذلفاء گفت: اى پدر، جويبر بر پیامبر نسبت دروغ نمی­دهد، هم اكنون كسی بفرست تا او را بیاورد. رفتند و جويبر را آوردند. زياد گفت: ای جويبر مرحبا، لختى درنگ کن تا من برگردم. زیاد نزد رسول خدا آمد و پیام جويبر را خدمت پیامبر بازگو کرد، و گفت: ما با کفو خود انصار خويشى مى‏كنيم.

پيغمبر فرمود: فرمود: اى زياد! جويبر مرد مؤمن است و هر مرد مؤمن با زن مؤمنه كفو است و هر مرد مسلمان با زن مسلمان همسر است، پس ذلفاء را به عقد او درآر و از خويشاوندى او دریغ نکن.

زياد از نزد رسول خدا برگشت و داستان را برای دخترش تعریف کرد. ذلفاء گفت: اگر از پیشنهاد پیامبر سرپیچی کنی كافر می­شوى. پس مرا به ازدواج جویبر درآر. زیاد دخترش ذلفاء را با او عقد بست و ضامن مهریه او شد و تهيه خانه و اثاث منزل را خود به عهده گرفت. جويبر را آورد و به او دو پیراهن هدیه نمود. چون چشم جويبر بر چنان خانه و عروس آراسته افتاد، به گوشه خانه رفت و مشغول قرائت قرآن و نماز شد؛ چون بانگ صبح برخاست به نماز مسجد حاضر شد. ذلفاء نيز  نماز خواند. شب دوم نيز جویبر غافل از دنیا مشغول عبادت شد.

شب سوم به زياد خبر دادند که جویبر غافل از همسر شب­ها تا صبح به نماز مشغول است. زیاد خدمت رسول خدا آمد و عرض كرد: بر حسب فرمان شما ذلفاء را به جويبر دادم، خانه و جهاز نيز برایشان تهیه نمودم، اما جویبر اكنون سه شب است که به حجله نمی­رود و هيچ سخنی با ذلفاء نمی­گوید، بنابر این از او کار مردانه ساخته نیست، ای رسول خدا اكنون چه فرمایید؟

پيامبر، جويبر را خواست و فرمود: تو را چه شده است كه هنوز با ذلفاء سخن نگفته­ای؟ عرض كرد: يا رسول اللّه بر بيتى دلارا و متاعى زيبا و عروسى نیکو درآمده‏ام و من از جمله مساكين و غربا بودم، خواستم نخست تا سه روز شكر خداى را به جاى آروم، آن­گاه از اين نعمت بهره گيرم. پس پيغمبر زياد را آگهى داد؛ و جويبر از آن پس با ذلفاء زفاف كرد و بعد از روزگارى در جنگ با كافران به شهادت رسید.[1]

 


[1] ر. ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 5، ص 339- 343، (بَابُ أَنَّ الْمُؤْمِنَ كُفْوُ الْمُؤْمِنَةِ)، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد