یک. با جستوجویی که در منابع روایی و تاریخی صورت گرفت، این جریان به این کیفیت یافت نشد. ظاهراً تنها کسی که این جریان را نقل کرده؛ سدید الدین محمد عوفی بخاری[1] – از نویسندگان و دانشمندان اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم- است که آن را در کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الروایات» آورده است. این کتاب در بردارندۀ داستانهایی در موضوعات مختلف است. روایت مورد پرسش را که بر سر زبانها و برخی کتابهای تربیتی بیان شده، از این کتاب نقل کردهاند.
دو. اصل داستان اینگونه است: روزی پیامبر اکرم(ص) برای اقامه نماز عصر از منزل خارج شد. در کوچههای مدینه کودکان وقتی حضرت را مشاهده کردند دست از بازی کشیدند و به دور آن حضرت حلقه زدند و به هوا میپریدند و میگفتند: شتر من باش! پیامبر(ص) هم یکی یکی آنها را روی کول خود میگذاشت. اصحاب حضرت که در مسجد به انتظار نشسته بودند وقتی با تأخیر حضرت مواجه شدند نگران شدند. بلال از مسجد خارج شد تا ببیند چه اتفاقی باعث تأخیر پیامبر(ص) شده است.
همین که بلال در راه با این جریان مواجه شد، به کودکان اعتراض کرد و خواست کودکان را از اطراف پیامبر دور سازد و آن حضرت را از دست آنان نجات دهد، ولی پیامبر اکرم(ص) با اشاره او را از این کار بازداشت و آرام به او فرمود: به منزل برو ببین چیزی پیدا میکنی برای اینها بیاوری.
بلال به منزل پیامبر(ص) رفت و هشت گردو یافت و آنها را نزد پیامبر(ص) آورد. پیامبر گردوها را در دست گرفت و خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر خود را به این گردوها میفروشید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی حضرت را رها کردند. پیامبر نیز عازم مسجد شد و فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا نیز به هشت گردو.[2]
سه. بدون تردید پیامبر اکرم(ص) با کودکان رفتار مهربانانه داشتند و به شیوههای مختلف کودکان را احترام و تکریم میکردند، و والدین را نیز به آن سفارش میفرمودند. در اینباره روایات زیادی نیز نقل شده است که به چند نمونه بسنده میشود.
1. «پنج چیز را تا دم مرگ ترک نمیکنم: [پوشیدن] لباس پشمینه، سوار شدن بر دراز گوش پالان شده، همغذا شدن با غلامان، پارهدوزى کفش با دست خود و سلام دادن بر کودکان تا این کارها پس از من سنّت شود».[3]
2. «وقتى پیامبر خدا، مکّه را فتح کرد، اهل مکّه با کودکانشان نزد ایشان مى آمدند و ایشان بر سرِ آنان، دست مىکشید و برایشان دعا مى کرد».[4]
3. انس بن مالک میگوید: «پیامبر خدا، هرگاه بر کودکان مىگذشت، به آنان سلام مى کرد».[5]
4. ابو هریره میگوید: «پیامبر خدا، در حالى که اقرَع بن حابس تمیمى خدمت ایشان نشسته بود، حسن بن على(ع) را بوسید. اقرع گفت: من، ده فرزند دارم که هیچکدام از آنان را نبوسیدهام. پیامبر خدا به او نگاه کرد و سپس فرمود: «کسى که مهر نورزد، مهر نمىبیند».[6]
[1]. ر.ک: آقا بزرگ طهرانى، الذریعة إلى تصانیف الشیعة، ج 5، ص 249 و ج 9، ص 775 و ج 19، ص 290، اسماعیلیان، قم، 1408ق.
[2]. عوفی بخاری، سدید الدین محمد، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، باب دوم از قسم دوم، ص 30، تهران، دانشگاه تهران(مؤسسه چاپ و انتشارات)، چاپ اول، 1371ش.
[3]. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج 12، ص 63، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1409ق.
[4]. مسند ابن حنبل، باب حدیث الولید بن عقبة بن ابی معیط، ح 1578؛ جوهرى بصرى، احمد بن عبد العزیز، السقیفة و فدک، محقق و مصحح: امینى، محمد هادى، ص 125، مکتبة نینوى الحدیثة، تهران، بى تا.
[5]. المتقی الهندی، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج 7، ص 156، دائرة المعارف العثمانیة، حیدر أباد، چاپ دوم، 1388ق.
[6]. ابن بطریق، یحیى بن حسن، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص 401 و 402، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، چاپ اول، 1407ق.