خانه » همه » مذهبی » آسیب شناسی روایات تفسیری

آسیب شناسی روایات تفسیری

گرچه ميان مفسران و قرآن پژوهان، در چگونگي کارايي روايات تفسيري و بهره مندي از آن در تفسير، گاه با تعابير به ظاهر ناسازگار روبرو هستيم، با اين حال، هيچ يک از مفسران، خود را از اين ميراث گرانقدر و يادگار بي همتاي اهل بيت(علیهم السلام) بي نياز ندانسته و هر يک به تناسب روش و ديدگاه خود، از آن بهره برده است. از اين رو چنين به نظر مي آيد که حفظ و نگهداري اين مجموع بي بديل و تلاش براي بهره گيري درست از آن، ضرورتي انکار ناپذير است.

از سويي، اين امر نيز آشکار است که در ميان مجموع روايات تفسيري با نمونه هايي روبرو هستيم که با مباني مسلم عقلي و شرعي ناسازگار است و در برابر آن، گاه راهي جز انکار و «ضرب علي الجدار» ديده نمي شود.

بي گمان، ظهور و پيدايش جريانها و رويدادهايي اسف بار و غم انگيز، در بستر تاريخ حديث و تفسير، چون ماجراي تلخ غلوّ و غاليان و افراط گران، پيدايش و نفوذ نيرنگ آميز اسرائيليات در عرصه مهم ترين دانش هاي اسلامي، يعني تفسير و حديث، و نيز حذف تدريجي سندهاي روايات تفسيري و فراهم شدن زمينه براي دروغ پردازي و سم پاشي در فضاي فکري و علمي مسلمانان، همه و همه، در آلوده ساختن و آميختن سخنان پاك و گهربار معصومان با ناپاکي هاي بيروني بي تأثير نبوده، چه اين که اکنون بخش زيادي از اين ناراستي ها در منابع تفسير روايي شيعه راه يافته، چنان که علامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: «نفوذ احاديث اسرائيلي (يهودي،مسيحي) و روايات ساختگي در ميان روايات ما، (واقعيتي) انکار ناپذير است».

پيداست، در صورت غفلت از اين ناراستي ها، آسيب هاي جدي تري بر اين ثقل ارزشمند وارد آيد، آن گونه که تاکنون نيز، خواسته يا ناخواسته برداشتهاي ناصوابي از برخي از آيات قرآن در اثر وجود چنين روايات ساختگي و اسرائيلي در ميان روايات تفسيري شده است.

از اين رو، بايسته است که دغدغه آسيب شناسي و پاکسازي تفاسير روايي موجود، يکي از دلمشغولي هاي جدي دانشوران مسلمان، بويژه شيعه قرار گيرد و البته چنين نيز هست.

 

روش پالايش روايات تفسيري

براي تحقق پالايش و تنقيح روايات تفسيري، نخستين روشي که به ذهن خطور مي کند، روش سند سازي و نقد سندي است. به کار گيري اين روش، گرچه در روايات فقهي رايج است، ولي در حوزه روايات تفسيري دست کم به دو جهت، ناروا خواهد بود:
جهت نخست آن که بخش زيادي از اين روايات، بدون سند يا داراي سند ضعيف مي باشد و در نتيجه اجراي اين روش، انبوهي از آنها را از درجه اعتبار ساقط مي کند.
جهت دوم آن که حتي اگر هم روايات ياد شده داراي سند باشند، ولي به دليل اندك بودن روايات متواتر و قطع آور در ميان آنها، مقدار زيادي از اين روايات، ظني و گمان آور خواهد بود، و اين روايات، چنان که گذشت، دست کم نزد برخي از عالمان، قابل تعبّد و شايسته حجيّت و اعتبار نمي باشد، چه اينکه از نوع اعتقاد و تفسير است و در اين امور راهي براي تعبّد نيست.

دومين راه، روش بازکاوي محتوايي، بررسي متني، مطالعه و انديشه نقادانه، روش شناسي و آسيب شناسي يکايک روايات مورد نظر و سنجش آنها با معيارهاي پذيرفته شده و قطعي قرآن، روايات و عقل سليم است. بي گمان، تنها راه يا بهترين روشي که مي تواند، با حفظ و نگهداري از اصل سرمايه به يادگار مانده از معصومان(علیهم السلام)، سلامت و نيالودگي آن را نيز تضمين نمايد همين روش اخير است.

در به کارگيري اين روش، چنين به نظر مي رسد که يک مفسر که در صدد بهره گيري از روايات تفسيري مي باشد؛ پيش از آن که بخواهد هر نوع بهره اي از آن ببرد، دست کم بايد دو مرحله اساسي را نسبت به اين روايات پشت سر گذارد، تا بتواند ارزيابي محتوايي و متني قابل اعتمادي از آنها داشته باشد؛
مرحله نخست: آسيب شناسي روايات تفسيري؛ مرحله دوم: روش شناسي تفسير در تفاسير معصومان(ع).

اکنون در اين نوشتار مرحل نخست را دنبال مي کنيم و مرحل دوم را به مجالي ديگر وا مي نهيم.

 

آسيبهاي تفاسير روايي

1. در آميختگي تفسير و تأويل (ظاهر و باطن) و لزوم جدا سازي آنها

درميان روايات تفسيري، برخي از آنها تفسير آيه، برخي تطبيق، و برخي ديگر تأويل آن مي باشد که گاهي از مورد اول به ظاهر و از دو مورد بعدي به باطن نيز ياد مي شود. انواع مختلف اين روايات در منابع تفسير روايي گرد آمده بي آن که توضيحي در تشخيص هريک به همراه داشته باشد، اين در آميختگي و عدم تفکيک، نه تنها غير شيعه را در درك و فهم روايت با مشکل روبرو ساخته، بلکه گاه برخي از مفسران بنام شيعه را نيز در برداشت درست از آن آيه سرگردان نموده است. اينک به نمونه اي از اين موارد بنگريد.

مرحوم فيض کاشاني در تفسير آيه اي که به نام «آيه ذکر» شناخته مي شود «فاسألوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون- بالبينات و الزبر» (نحل/ 43-44) نخست، ذيل آيه مي نويسد:
«اين آيه پاسخ به کساني است که عهده دار شدن رسالت و انجام آن توسط بشري همانند خود را انکار نموده اند (يعني، خداوند متعال، خطاب به آن دسته از مشرکان، که نزول وحي را بر فردي مانند خود باور نمي کردند فرمود: به آگاهان از اهل کتاب مراجعه کنيد، تا شما را از پيشينه نزول وحي بر بشري همانند خود آگاه سازند.»

سپس در ادامه اين گفتار اين نکته را يادآوري مي کند که، در بسياري از رواياتي که در تفسير اين آيه آمده است، مراد از «اهل ذکر»، «اهل بيت(ع)» دانسته شده است. و آن گاه پنج نمونه از اين روايات را نقل مي کند و سپس در مقام تحليل و تفسير روايات و چگونگي پيوند آن با آيه مورد نظر مي نويسد:
«المستفاد من هذه الأخبار، أن المخاطبين بالسؤال هم المؤمنون دون المشرکين، و أنّ المسؤول عنه کلّ ما أشکل عليهم، دون کون الرسل رجالاً، و هذا انّما يستقيم اذا لم يکن «و ما أرسلنا» ردّاً للمشرکين، أو کان «فاسألوا» کلاماً مستأنفاً، او کانت الآية ممّا غيّر نظمه…»

ايشان در عبارت ياد شده نخست دو نکته را به عنوان نکات برداشتي از روايات، مورد توجه قرار مي دهد:

نکته اول آن که از روايات استفاده مي شود که مخاطبان آي شريفه که به آنها دستور داده شده است تا از «اهل الذکر» بپرسند، مؤمنان هستند و نه مشرکان، دليل اين سخن ايشان چنان که از گفتار بعدي شان آشکار مي شود آن است که با توجه به آن که مراد از «اهل ذکر» در اين روايات، «اهل بيت (ع)» دانسته شد‍، امر کردن مشرکان به سؤال از اهل بيت(ع) بي معني خواهد بود، چه اينکه آنان منکر اهل بيت (ع) هستند.

نکت دوم اينکه آنچه مورد پرسش قرار مي گيرد، اختصاص به مسأله بشر بودن رسول و پيامبر ندارد، بلکه از هر امر مشکل و ابهام آميزي مي توان پرسيد.

پس از يادکردن دو نکت فوق، از آنجا که در نظر ايشان ميان روايات و ظاهر آيه ناسازگاري ديده شده، زيرا در روايات مراد از «اهل ذکر»، «اهل بيت (ع)» دانسته شده حال آن که ايه ظهور در اين دارد که مشرکان مورد خطاب هستند، براي حل تضادي که به نظرش آمده مي گويد: مفاد رواياتي که مي گويد: «اهل ذکر» اهل بيتند ، تنها با پذيرش يکي از چند فرض درست خواهد بود:

فرض اول آن که مخاطب آيه را مؤمنان بدانيم، نه مشرکان (تا با مفاد روايات که مراد از «اهل ذکر» را اهل بيت (ع) دانسته، سازگار باشد.

فرض دوم: آن که عبارت «فاسألوا اهل الذکر» در آيه را جمل مستأنفه و جداگانه بدانيم، در اين صورت ارتباط آن با جمل قبل از آن «و ما أرسلنا من قبلک إلّا رجالاً نوحي اليهم» قطع شده و خطاب به مشرکان مي گويد: «فاسألوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون بالبينات و الزبر» و مخاطب بودن مشرکان مشکلي نخواهد داشت.

فرض سوم آن که گفته شود، عبارت «بالبينات و الزبر» که پس از «فاسألوا اهل الذکر» آمده است. متعلق به جمل پيش از آن است و در واقع جمل «فاسألوا أهل الذکر» فاصله اي است ميان متعلِّق و متعلَّق.

پس از بيان سه فرض يادشده مي گويد: اگر مخاطب آيه مشرکان باشد و مراد از «اهل الذکر» را بر اساس روايات «اهل بيت (ع)» بدانيم، در اين صورت معناي آيه چنين است: «به مشرکان امر شده است تا از اهل بيت (ع) دربار چگونگي بشر بودن رسولان پرسش کنند.

و در ردّ اين احتمال مي گويد:
«اين معني با توجه به ايمان نياوردن مشرکان به خداوند و رسول وي پذيرفتني نمي باشد، مگر آن که گفته شود، مشرکان از اهل بيت (ع) درخواست کنند تا حکمت بشر بودن پيامبر را بر ايشان بازگو نمايند.»

با هم تلاشهايي که اين مفسر گرانقدر انجام داده و راه حل هايي که ارائه نموده تا ناسازگاري ميان روايات با ظاهر آيه را بزدايد، با اين حال در آخر مي گويد: «و فيه ما فيه».

اکنون در تفسير آيه و تحليل روايات مورد اشاره، به سخن علامه طباطبايي که به گونه گوني روايات توجه جدي داشته و در شناخت انواع آن پيشرو بوده است، بنگريد.

ايشان در بخش روايي آيه با اشاره به رواياتي که مراد از «اهل ذکر» را اهل بيت (ع) دانسته، نخست روايت ذيل را نقل مي کند.
«… عن زرارة عن ابي جعفر(ع) في قوله تعالي «فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» من المعنون بذلک؟ قال (ع): نحن، قلت فأنتم المسؤولون؟ قال (ع): نعم. قلت: و نحن السائلون؟ قال (ع) نعم، قلت: فعلينا أن نسألکم؟ قال: نعم…»

سپس در تحليل روايت و چگونگي ارتباط آن با آيه مي نويسد:
«اين روايت (و روايات همانند آن) از باب «جري» و انطباق مفاد آيه با يک مصداق خارجي است».

آن گاه در دليل اين سخن مي نويسد:
«از طرفي نمي توان آيه را به مراد خاصي اختصاص داد و از طرفي ديگر، مراد از واژ ذکر، با ملاحظ اختلاف اقوال مفسران، قرآن يا هم کتابهاي آسماني و يا معارف الهي است، و در هر سه مورد، اهل بيت (ع) اهل آن هستند، زيرا آنان به قرآن، کتب آسماني و معارف الهي آگاهند».

پس از آن، با اشاره به تفاوت ميان روايتي که تفسير آيه است و روايتي که در مقام جري و تطبيق است، دربار نوع اين روايت مي نويسد:
«اين روايت در مقام تفسير آيه و از باب شأن نزول نيست (و ليس بتفسير للآية).»

حاصل سخن علامه آن است که نمي توان گفت آيه در شأن اهل بيت (ع) نازل شده، بلکه مي توان اين گونه گفت؛ اهل بيت (ع) از برجسته ترين و کامل ترين افراد و مصاديق «اهل ذکر» مي باشند و اين بسي آشکار است، چه اينکه اگر شأن نزول آيه و عبارت «فاسألوا اهل الذکر» اهل بيت (ع) باشند و از آن سو مخاطب آيه (کساني که به آنها دستور داده شده تا بپرسند) مشرکان باشند، که دشمنان اهل بيت (ع) و پيامبر (ص) و قرآن هستند، در آن صورت همان اشکالي را که مورد توجه مرحوم فيض کاشاني بود پيش مي آيد که دستور مراجعه مشرکان به اهل بيت بي معني است، زيرا اگر آنان گفته هاي اهل بيت (ع) را مي پذيرفتند، به سخنان پيامبر (ص) نيز ايمان مي آورند، حال آن که اين گونه نبود.

بدين سان ملاحظه مي کنيد، که تحليل و برداشت از روايات تفسيري، با ملاحظه و شناخت انواع آن، که علامه چنين کرد، چه آسان صورت گرفت. حال آن که چنانچه مرحوم فيض نيز به اين نکته توجه مي داشت، آن چنان دچار سرگرداني نمي شد. چنان که استاد معرفت نيز به اين نکته اشاره نموده و پس از نقل کلام مرحوم فيض مي نويسد:
«بنگر، که چگونه ايشان (مرحوم فيض) براي توجيه رواياتي که آنها را تفسير آيه پنداشته، خود را در رنج افکنده، و چنانچه اين روايات را با الهام از عموم اراده شده از ظاهر آيه، و با توجه به عموم ملاك دستور به آگاهان، از قبيل تأويل (باطن) مي پنداشت، خود را آسوده مي ساخت.»

 

نقش جداسازي روايات تفسيري در نفي پندارهاي ناروا

در آميختگي روايات تفسيري و عدم جداسازي روشهاي گوناگون تفسير معصومان (ع) سبب شده است تا برخي از خيال پردازان غير مسلمان و گاه مسلمان، با تکيه بر پيش فرض ها و ذهنيت هاي پيش ساخته و موهوم خود و برداشت نادرست از منابع تفاسير مأثور شيعه و با دستاويز قراردادن برخي روايات، بر آنان خرده گيرند و به بدنام کردن آنان همت گمارند.

در ميان آنان، گلدزيهر، صاحب کتاب «مذاهب التفسير الاسلامي» و دکتر محمد حسين ذهبي صاحب «التفسير و المفسّرون»، از جمل کساني هستند که در مخدوش ساختن چهر شيعه و بدنام کردن افکار و انديشه هاي آنان سنگ تمام گذاشته و با دستاويز قراردادن برخي روايات تفسيري و غير تفسيري شيعه، بر آنان بهتانهاي فراوان و ناروايي زده اند. چنان که گلدزيهر دربار ديدگاه و نگاه شيعه به قرآن مي نويسد:
«شيعه، قرآن را تا حد زيادي به عنوان يک کتاب حزبي با گرايش شيعي مي شناسد…»
«… آنان چنين مي پندارند که پاره اي از آيات قرآن، آشکارا انزواي شيعه و ظلم و سمتي را که به واسطه خلفاي نخستين و به ناحق بر آنان روا داشته شده پيش بيني کرده و به لعن و نفرين عاملان آن پرداخته، و بر اين باورند که شماري ديگر از آيات قرآن به روشني، بر تعظيم و بزرگداشت امامان شان دلالت داشته و ظهور بهنگام امام دوازدهم راکه از ديدگان پنهان است گوشزد نموده، و نيز چنين مي پندارند که موضوع و محور يک چهارم آيات قرآن دربار علوي ها (پيروان علي (ع)) و موضوع و محور يک چهارم ديگر آن دربار دشمنان آنان مي باشد، و يک چهارم ديگر آن دربردارند مسائل مربوط به نظام تشريع، و سرانجام ربع اخير آن دربار داستانها و مَثَلها مي باشد و هفتاد آيه از قرآن نيز دربار علي (ع) است.»

همچنين محمد حسين ذهبي، بي آن که درنگي در گفته هاي گلدزيهر داشته باشد، به گونه اي مقلدانه آن را باز گو نموده و در مواردي نيز بر افتراهاي او افزوده است. وي در يکي از داوري هايش درباره شيعه مي نويسد:
«شيعه مي گويد قرآن داراي ظاهر و باطني است، البته اين واقعيتي است که ما نيز به دليل روايات صحيح که در اين باره رسيده با آنان اشتراك نظر داريم، ولي اماميه به اين حد بسنده ننموده، بلکه فراتر رفته و گفته اند که قرآن داراي هفتاد و هفت بطن است. آنان باز هم فراتر رفته اند، به گونه اي افراط آميز مدعي شده اند که خداوند ظاهر قرآن را در توحيد و نبوت و رسالت، و باطن آن را در فراخواني به امامت و ولايت قرار داده است.»

گرچه بخشي از آنچه را که ذهبي و گلدزيهر گفتند در منابع تفسير روايي شيعه ديده مي شود، چه اينکه روايت مربوط به هفتاد بطن براي قرآن، يا روايتي که يک چهارم قرآن را ناظر به پيروان اهل بيت ويک چهارم ديگر را دربار دشمنان آنان مي داند، هر دو در روايات شيعه موجود است، ولي مي توان گفت که دست کم جزئي از آنچه سبب شده است تا آنان اين گونه روايات را بر شيعه خرده گيرند، در آميختگي روايات تفسير و تطبيق و ظاهر و باطن با يکديگر و يکسان و يکنواخت ديدن آن است، و آنان چنين پنداشته اند که شيعه اين گونه روايات را تفسير آيه مي داند، حال آن که حقيقت آن تطبيق و بيان اکمل و اظهر مصاديق است.

از اين رو چنانچه روايات تفسيري با همين وضعي که دارد و بي آن که تفکيک و توضيحي دربار انواع آنها از سوي عالمان صورت گيرد و با همين شکلي که در منابع تفسير مأثور گرد آمده باقي بماند و به عنوان تفاسير معصومان (ع) در اختيار ديگران قرار گيرد، کمترين اثر منفي آن اين است که بهانه و دستاويزي براي غرض ورزان قرار گيرد تا بر شيعه خرده گيرند.

با اين حال مي توان اظهار خشنودي نمود که علامه طباطبايي اين حرکت را در تفسير گران سنگ خويش آغاز نمود و با تبيين و توضيح قاعد جري و تطبيق که خود آن را برگرفته از روايات مي داند، تحليلهايي نو و پذيرفتني دربار روايت يادشده ارائه نموده است، راهي که آغاز شده و شايست تداوم و تکامل است.

 

2- جريان شناسي غلوّ در روايات

از جمل آسيبها و آفاتي که دامنگير روايات تفسيري شيعه مي باشد، وجود روايات غلوّ آميز در ميان آنها است. جريان اسف انگيز «غلوّ» با پيدايش برخي انديشه هاي تند و افراطي پيرامون شخصيت اميرمؤمنان علي (ع) و ديگر امامان معصوم (ع) پديد زشت و ناخوشايندي بود که در آغازين دهه هاي تاريخ پرماجراي اسلام پديد آمد.

شيخ مفيد در تعريف «غلوّ» مي نويسد:
«غلوّ در لغت، گذشتن از حدّ و خارج شدن از اعتدال است، خداوند متعال، نصاري را از غلوّ دربار مسيح نهي کرده و مي فرمايد: «يا أهل الکتاب لا تغلوا في دينکم و لاتقولوا علي الله إلاّ الحق» نساء/171
سپس دربار انديش غلات و مفوّضه، که آنان را نيز شاخه اي از غلات مي داند مي نويسد:
«غلات، گروهي از اسلام نماها هستند که اميرمؤمنان علي (ع) و امامان و فرزندان وي را به الوهيت و نبوت توصيف کردند و در حق آنها از حدّ اعتدال گذشته اند، و مفوضه عده اي از غلات هستند که به رغم باورمندي به مخلوق بودن و حادث بودن امامان (ع) چنين مي انديشيدند که خداوند پس از آفرينش آنها امر خلق را به ايشان تفويض کرده است.»

ظهور و پيدايش اين پديد نامبارك، توسط پيامبر (ص) پيش بيني شده بود و آن حضرت مانند ساير خبرهاي دقيقش، خبر از وقوع اين ماجراي اسف انگيز داده بود، چه اينکه در يکي از سخنان گهربارش خطاب به علي (ع) فرمود:
«يا علي … و انّ امتي ستفترق فيک ثلاثاً، ففرقة شيعتک و هم المؤمنون، و فرقة عدوّك و هم الشاکّون، و فرقة تغلو فيک و هم الجاحدون …»
اي علي! پس از من، امتم از جهت نوع نگرش دربار شخصيت تو، سه گروه خواهند شد؛ جمعي شيعيان تو هستند و آنان مؤمنانند، گروهي دشمنان تو خواهند بود و آنان پيروان شک و ترديد هستند، و دسته اي از آنان دربار تو غلو و افراط خواهند کرد و آنان منکران خدايند.

همچنين موضع منفي شديد و آشکار امامان معصوم (ع) و پيروي آنان در برابر انديش غلوّ و صاحبان آن انديشه، برکسي پنهان نبوده و نيست، چنان که وجود گرامي اميرمؤمنان (ع) در مقام بيزاري جستن از آنان، خدايش را گواه مي گيرد و مي گويد:
«اللهم اني بريء من الغلاة کبراءة عيسي بن مريم من النصاري، اللهم اخذلهم أبداً و لاتنصر منهم أحداً.»
پروردگارا! آن گونه که فرستاده ات عيسي بن مريم از نصارا (به دليل غلوشان) بيزاري جست من نيز از غاليان دوري مي جويم، پروردگارا؛ براي هميشه خذلان را در حق آنان روا دار و به هيچ يک از آنان ياري نرسان.

و نيز از امام صادق (ع) نقل است که در مقام هشدار دادن به پيروان خود بخاطر رويکرد انديش غلو به جوانان شان مي فرمايد:
«احذروا علي شبابکم الغلاة، لايفسدوهم، فإنّ الغلاة شرّ خلق الله …»
از خطر غاليان بر جوانان تان آگاه باشيد تا آنان جوانان تان را تباه نسازند، زيرا غاليان بدترين مخلوقانند.

با اين حال، به رغم چنين موضع روشني از امامان (ع) در برابر جريان غلو، و با وجود آن که حتي به گفت برخي از عالمان و دانشمندان مسلمان غير شيعه، مانند عبدالقادر بغدادي، نبايد غاليان، در انواع گوناگون شان، جزء فرقه هاي اسلامي به حساب آيند، و با وجود هم رويارويي هاي مسلمانان راستين و شيعه با جرياناتي از اين قبيل، نمي توان تأثير گذاري منفي و نفوذ پنهان و آشکار گوشه اي از گفته ها و انديشه هاي ناپاك آنان را به حوز فرهنگ اسلام، به ويژه حديث انکار نمود؛ چه اينکه وجود نمونه هايي از روايات غلوّ آميز در جوامع حديثي و تفاسير روايي شيعه را نمي توان ناديده گرفت، که اين امر نيز دستاويز ديگري براي امثال ذهبي قرار گرفته تا شيعه را به نگرش تقديس آميز دربار امامان شان متهم کنند و بگويند که آنان، قرآن را در جهت خواسته و باور خود و با نگاه تقديس آميز به امامان شان تفسير و تأويل مي برند. اکنون، به يک نمونه از روايات تفسيري بنگريد:

در تفسير عياشي، ذيل آي شريف : «و السماء و الطارق» (طارق/1) به روايت ابي بصير از امام صادق (ع) چنين آمده است:
«السماء في هذا الموضع أميرالمؤمنين (ع)، و الطارق يطرق الائمة (ع) من عند ربّهم مما يحدث بالليل و النهار و هو الروح الذي مع الأئمة (ع) يسدّدهم …»
در اين موارد، مراد از آسمان، اميرمؤمنان (ع) است، و طارق، همان روح همراه با امامان (ع) است که آنان را (از خطا) نگه مي دارد، و اين روح از سوي خداوند بر آنان فرود مي آيد و شب و روز را پديد مي آورد.

اين روايت بويژه از آن جهت قابل بررسي است و از آن بوي غلوّ بر مي آيد که با افسان «علي در ميان ابرهاست» بي تناسب نيست.

ابي الحسن اشعري (م 314 هـ ) پيشواي سرشناس اشاعره، در مقام معرفي گروه هاي غاليان مي نويسد:
«برخي گروه هاي غاليان، بر ابرها سلام مي کنند، زيرا آنان بر اين باورند که هنگامي که تود ابري عبور مي کند، علي (ع) در ميان آن است.»
از اين رو مي توان دست کم ترديد را در مورد روايتي که مراد از «سماء» را علي (ع) مي دانست، روا داشت و در اعتبار آن با احتياط نگريست، چه اينکه با افسان يادشده بي تشابه نمي باشد.

علامه طباطبايي نيز، با آن که به طور معمول در پايان تفسير يک يا چند آيه، روايات مربوط به آن را مطرح مي کند و به بررسي و تحليل و اظهار نظر دربار آن مي پردازد، ولي در اين مورد بدون آن که اشاره اي به روايت ياد شده يا روايات همانند آن داشته باشد از آن مي گذرد، در حالي که ديده شده که ايشان در موارد زيادي رواياتي را که در تطبيق آيات قرآن بر اهل بيت (ع) وارد شده يادآوري مي کند و «جري» يا «تطبيق» بودن آن را نيز گوشزد مي نمايد، چنان که روايات مربوط به اي «اهدنا الصراط المستقيم» را مورد اشاره قرار داده، و آن رواياتي را که مراد از «صراط مستقيم» را علي (ع) يا اهل بيت دانسته، بر تطبيق حمل مي کند، ولي در آي مورد نظر، چنين نکرده، که نشانگر عدم اعتبار آن روايت نزد ايشان مي تواند باشد.

در ميان تفاسير روايي شيعه، شمار قابل ملاحظه اي از اين دست روايات ديده مي شود، که دست کم در نگاه نخست، غلوّآميز مي نمايد و اين حقيقت تلخ، بار ديگر حديث شناسان و تفسيرپژوهان را به بازکاوي روايات تفسيري، جداسازي سره از ناسره فرا مي خواند.

 

تأثير گذاري غلوّ در وضع حديث

وضع، جعل و دروغ پردازي در زمين حديث، از جمل آسيبها و آفاتي است که گريبان گير ميراث روايي اسلام شده اعتبار بسياري از روايات را با مشکل روبرو مي سازد.

يکي از بحثهايي که حديث پژوهان، در باب بررسي احاديث ساختگي در باب بررسي احاديث ساختگي به ميان مي کشند، مسأله ريشه يابي علل و عوامل وضع و جعل است. از باب مثال، محققاني چون ابن جوزي (م157) بيش از ده مورد را به عنوان عوامل و اسباب وضع بر مي شمارد.

محمد عجّاج الخطيب حديث پژوه ديگري است که دربار اسباب دروغ پردازي در حوز حديث بحث کرده است.

در اين باره، نسبت به روايات شيعه بايد گفت، بي گمان يکي از اسباب وضع و جعل، همان انديش غلوّ و افراط دربار امامان معصوم (ع) است، چنان که از امام رضا (ع) روايت است که به حسين بن خالد، راوي حديث فرمود:
«يابن خالد، انما وضع الأخبار عنّا الغلاة …»

سوگمندانه از آنجا که موضوع مشترك مباني اعتقادي شيعه با انديشه غاليان، اهل بيت (ع) و نوع نگرش دربار آنان بوده است، برخي از سخنان غلوآميز غاليان به جوامع حديثي شيعه نفوذ کرد؛ اين امر در زمينه روايات تفسيري به دليل تلاش فراوان آنها براي ايجاد هرگونه هماهنگي و تناسب ميان مفاهيم آيات با امامان (ع) نمود بيشتري دارد. از اين رو بر تفسير پژوهان و حديث شناسان است تا با دقت و احتياط بيشتري به بررسي روايات تفسيري بپردازند.

 

مرز غلوّ با تکريم

احتياط و پرهيز از غلوّ نبايد از تکريم و بزرگداشت اهل بيت (ع) که يک وظيفه است بشود، به ديگر سخن بايد مرز ميان غلوّ با تکريم و احترام را شناخت و نبايد گذاشت تا به بهان غلوّ ، دست از وظيفه تکريم کشيده شود.

مسأل تکريم و بزرگداشت معصومان (ع)، اعتقاد به عصمت، پاکي و نيالودگي پيامبر (ص) و اهل بيت گرامي اش و نيز تصديق معجزات و کرامات آنان، و در کنار آن، اعتقاد به اينکه آنان با همه کمالات شان، آفريده و بند پروردگار خويش هستند، همه و همه جزء مباني عقيدتي و اصول مسلم و عقل پذير شيعيان راستين به شمار مي رود و در برابر آن از هرگونه انديش غلوّ و تفويض به معناي پنداشت واگذاري امور آفرينش به امامان از سوي خداوند بيزاري مي جويند.

با اين حال، غفلت از فرق ميان غلوّ با تکريم، سبب گشته تا برخي از کژانديشان، تکريم شيعه و باورمندي آنان به عصمت اهل بيت (ع) و معجزات و کرامات آنان را با غلوّ يکسان بشمارند و چنين اتهام ناروايي را دربار آنان روا بدارند، چنان که مؤلف کتاب «الوشيعة في نقض عقائد الشيعة» در بحث مربوط به غلوّ، پس از آن که سخن شيخ صدوق (ره) را دربار اعتقاد شيعه به کافر بودن غلات و گمراه بودن آنان نقل مي کند، در نقد گفتار وي مي نويسد:
«شيعه، درباره امامان شان افراط گونه مي انديشند، و آنچه را که صدوق (ره) غلوّ مي شمارد و شيعيان را از غاليان بيزار مي داند، همان چيزي است که دربار امامان شان معتقدند.»

اين گونه سخنان را ذهبي و ديگران نيز بر زبان رانده اند، و بيشتر آن ناشي از يکسان نگري تکريم با غلوّ است.

 

3. شناسايي اسرائيليات و پاکسازي تفسير

يکي ديگر از مشکلات و ناراستي ها در تفاسير روايي، مسأله راهيابي گفته ها و افسانه هاي يهود و نصاري به ساحت تفسير و روايات تفسيري است که از آنها به «اسرائيليات» ياد مي شود.

بنابر گفت دانشوران نامي شيعه و سني هم اکنون شمار درخور توجهي از اسرائيليات در ميان تفاسير روايي جاي گرفته است.

ابن خلدون (م808 ق) پس از آن که اسباب راهيابي اسرائيليات به حوز تفسير و حديث را بازگو مي کند، دربار حجم اسرائيليات راه يافته مي نويسد:
«تفاسير، سرشار از گفته هاي اهل کتاب شده است و در اين باره مفسران سهل انگاري کرده و کتابهاي تفسيري خود را از اين گفته ها که ريشه در پيروان تورات دارد، انباشته اند.»

سخن علامه طباطبايي را در اين زمينه نيز ياد کرديم:
«نفوذ اسرائيليات و احاديث ساختگي در ميان روايات ما حقيقتي انکارناپذير است.»

ابن کثير نيز که از مفسران برجست اهل سنت است، اين مسأله را مورد اشاره قرار داده مي نويسد:
«بيشتر تفاسير مأثور از سوي غير مسلمانان يهود و فارس، يا اسلام آورندگان از اهل کتاب، به راويان منتقل شده، برخي گفته اند هم اين روايات دربار داستانهاي پيامبران با اقوام شان، معجزات آنان، امور مربوط به کتابهاي آسماني و ماجراهاي تاريخي مانند داستان اصحاب کهف، شهر (ارم ذات العماد) و نظاير آن مي باشد و اينها خرافات و بهتانهايي است که در روايات آمده، و برخي از صحابه وياران پيامبر (ص) نيز تصديق و باور نموده اند، و از همين رو احمدبن حنبل مي گويد:
«سه چيز، بي اصل و اساس است: 1. روايات تفسيري 2. روايات ملاحم 3. روايات مربوط به جنگها.»

يکي از حديث پژوهان دربار تأثير روايات اسرائيلي در بي اعتبار نمودن ساير روايات تفسيري مي نويسد:
«افسانه هاي خيالي و داستانهاي ساختگي، به حدي در تفسير مأثور نفوذ کرده است که وقتي کسي به اين تفاسير مي نگرد شايد هيچ يک از آنها را نپذيرد، زيرا اين باور برايش به وجود مي آيد که هم تفاسير مأثور از يک خاستگاه که همان اهل کتاب باشد دريافت شده، و حقيقت آن است که کساني که به زياده روي در نقل اسرائيليات مبادرت نمودند، خار بزرگي را بر سر راه تفسيرپژوهان ايجاد کردند و بسياري از روايات تفسيري صحيح را نيز با روايات ساختگي در آميختند.»

به هر حال، اصل راهيابي اسرائيليات به حوز تفسير مأثور، مورد پذيرش آن دسته از حديث پژوهان و مفسراني است که به تحقيق و بررسي در اين باره پرداخته اند. چنان که اين امر در چند گفتار ياد شده به خوبي پيدا بود و در گفته هاي محققان ديگري که به دليل مراعات اختصار از آنان يادي نشد، مانند ابوريّه، ذهبي، و استاد معرفت نيز نمايان است. گرچه در باب اسباب و افراد و شخصيتهايي که در اين راهيابي مؤثر بوده و نقش داشته اند، اندکي اختلاف سخن ديده مي شود.

شايان ذکر است که با آن که ابن کثير و ديگر نويسندگان يادشده عمده روايات اسرائيلي را از نوع قصص و داستانها دانستند، ولي بنابر گفته برخي ديگر، روايات اسرائيلي راه يافته در تفاسير روايي محور و موضوع واحدي ندارد، چنان که شمس الدين ذهبي گفته است که اين روايات در زمينه هاي گوناگون اعتقادات، احکام، پندها و رويدادهاي تاريخي مي باشد.
وي که براي روايات اسرائيلي اقسام مختلفي را از نگاه هاي سه گانه سند، محتوا و مطابقت يا مخالفت با شرع اسلام بيان کرده است، با نگاهي به محتوا و موضوع اين روايات، آنها را به اقسام يادشده، يعني اعتقادات، احکام، پندها و رويدادهاي تاريخي، تقسيم نموده است.

با اين حال، آن گونه که ذهبي خود نيز اشاره کرده است اقسام يادشده قابل تداخل مي باشد؛ از باب مثال آن دسته رواياتي که مربوط به قصص مي باشد مي تواند از نظر موضوع و محتوا با امور اعتقادي مانند عصمت پيامبران يا فرشتگان در ارتباط باشد، يا در آن پند و اندرزي نهفته باشد و يا آن که مربوط به موضوع فقهي و عملي باشد.

در هر صورت، آنچه اهميت توجه به اسرائيليات را آشکارتر مي سازد اين نکته است که تنوع و گونه گوني روايات راه يافته يهود و نصارا به حوز تفسير و روايات تفسيري احتياط و هوشياري بيشتري را در مراجعه به تفسير مأثور مي طلبد تا مفسر در بهره گيري از اين روايات، پس از ارزيابي دقيق و روشمند و اطمينان از محتوا و متن روايت، به اين امر مبادرت ورزد.

 

راهکار شناسايي اسرائيليات

چنان که در آغاز اين نوشتار اشاره شده، ارزيابي سندي در روايات تفسيري، کارآيي لازم براي شناخت اسرائيليات را ندارد؛ چه اينکه اولاً، بخش زيادي از اين روايات، فاقد سند يا داراي سند ضعيف مي باشد، و در اين حالت با به کارگيري اين روش، شمار قابل ملاحظه اي از آنها پذيرفته نخواهد شد.

ثانياً، گاه ديده شده است که در همان موارد اندك که روايتي داراي سند معتبر بوده است با اين حال از نظر محتوا و متن، با اصول مسلّم اعتقادي و عقلي يا شرعي سازگار نبوده است و چنانچه ملاك ارزيابي منحصر به بررسي و نقد سندي مي بود اين گونه روايات مي بايست پذيرفته شود، در حالي که چنين نيست. نمونه هايي از اين موارد را در بخش پاياني اين گفتار خواهيم ديد.

بنابراين بهترين، کارآمدترين و مطمئن ترين روش براي ارزيابي و پالايش روايات تفسيري همان روش ارزيابي محتوايي و سنجش مفاد روايت با مباني مسلّم عقلي و نقلي است که در روايات از آن به «عرض حديث بر قرآن و سنت قطعي» ياد شده است.

نمونه هايي از اين روش در ميان روايات تفسيري امامان (ع) ديده مي شود که آنان با تمسّک به اياتي از قرآن، نادرست بودن برخي گفته ها و نقل ها در مورد پاره اي از آيات ديگر را گوشزد نموده اند.

از باب مثال، در بسياري از تفاسير روايي اهل سنت و شماري از تفاسير روايي شيعه، ذيل آيه «… و ما أنزل علي الملکين ببابل هاروت و ماروت» (بقره/102) روايات هاروت و ماروت و چگونگي نزول آن دو به زمين و ماجراي پس از آن نقل شده است. چکيده معنايي اين مجموعه روايات به اين شرح است:
«پس از آن که انسان به عنوان جانشين و نمايند خداوند بر زمين منصوب شد، ملائکه که نافرماني ها و کفرورزي او را ديدند، به گونه اي اعتراض آميز خطاب به پروردگارشان گفتند: اي خداي جهان! چگونه آدم را جانشين خود نمودي حال آن که او به جاي عبادت و فرمان برداري تو، اقدام به قتل نفس، حرام خواري، سرقت، زنا، شرب خمر، کفرورزي و … کرده است!؟
آنان پس از اعتراض به لعن و نفرين آدم پرداختند.
در پاسخ به فرشتگان معترض گفته شد: اگر شما به جاي آدم بوديد همانند وي رفتار مي کرديد. ملائکه که خود را برتر مي پنداشتند، اين سخن را نپذيرفتند و انکار نمودند. آن گاه به آنان گفته شد: دو فرشته از ميان خود برگزينيد تا آنها را به سوي زمين فرو فرستيم و با همان دستوراتي که به آدم داده شده، آن دو را نيز بيازماييم تا نادرستي پندار شما برايتان آشکار شود.
فرشتگان چنين کردند و هاروت و ماروت را به عنوان دو نماينده خويش برگزيدند، آن دو به زمين هبوط کردند و پس از آن نيروي شهوت نيز در آفرينش شان نهاده شد تا همانند آدم، دستور عبادت پروردگار، پرهيز از شرك، قتل نفس، خوردن مال حرام، دزدي، زنا، شرب خمر و …، به آنان داده شود.
بدين شکل، آن دو به حکومت و داوري به حق در ميان مردم پرداختند. تا آن که روزي زني بسيار زيبا، به سان ستار زهره به آن دو مراجعه نمود تا مشکل خويش را بازگو نموده از آنان راه حل بخواهد، آن دو با ديدن چهره زيباي وي عنان اختيار را از کف داده! و تقاضاي خويش را جهت بهره گيري از او مطرح ساختند، آن زن زيبا اجابت خواسته هاروت و ماروت را مشروط به آن دانست که از کيش وي (بت پرستي) پيروي کنند، يا آن که قتل نفس نمايند و يا شراب بياشامند، آن دو فرشته پس از چندبار خويشتن داري سرانجام تاب نياورده! شرب خمر را ساده ترين راه رسيدن به آرزوي خود ديده و بدان اقدام کردند!!
در همين حال، انساني شرابخواري آنان را ديد و آن دو از ترس رسوايي او را کشتند. پس از برطرف شدن آثار مستي و بازگشتن هوش و بيداري، متوجه خطاي خود شدند، خواستند به آسمان پرواز کنند ولي ديگر نمي توانستند.
در اين زمان که ملائکه آسمان شاهد اين دو بودند و ماجراي نافرماني هاروت و ماروت؛ دو فرشته همسان خود را ديدند از اعتراض پيشين خود دست کشيدند و از آن پس، براي اهل زمين (انسان) دعا و استغفار مي کنند! و وي را در ارتکاب به گناه معذور مي دانند.»

رواياتي که افسانه فوق را بيان مي کند، در بسياري از تفاسير مأثور اهل تسنن، از جمله تفسير طبري، تفسير سيوطي، تفسير ميبدي، زاد المسير، و نيز در شماري از تفاسير روايي شيعه، از جمله در تفسير عياشي با اندکي اختلاف تعبير، از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است.

در تفاسير يادشده، بي آن که نادرستي اين دست روايات گوشزد شود به نقل آنها بسنده شده است.

از سوي ديگر، بسياري از مفسران شيعه مانند شيخ طوسي، شيخ طبرسي، علامه طباطبايي و شماري از مفسران اهل تسنن، مانند ابن کثير، و نيز ابن جوزي که از حديث پژوهان آنان است، پس از اشاره به روايات يادشده نادرستي آن را مورد توجه قرار داده اند.

اکنون، پيش از آن که گفتار اين مفسران را دربار روايات هاروت و ماروت ياد کنيم، روايتي را از امام عسگري(علیه السلام) مي آوريم تا در ضمن آن، اين نکته آشکار شود که امامان (ع) خود بهترين روش را در ارزيابي روايات تفسيري به کار گرفته اند و آن را به گونه اي عملي، به پيروان شان ارائه داده اند.

محدث بحراني روايت را از تفسير منسوب به امام عسگري (ع) چنين نقل مي کند که: امام (ع) در پاسخ به سؤالي دربار درستي يا نادرستي آنچه مردم در مورد هاروت و ماروت مي گويند، فرمود:
«معاذ الله من ذلک، إنّ الملائکة معصومون محفوظون من الکفر و القبائح بألطاف الله تعالي، فقد قال الله تعالي فيهم: (لايعصون الله ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون). (تحريم/6)»

امام (ع) در ادامه پاسخ خويش، به ايات ديگري از قرآن استناد فرموده که بيانگر عصمت ملائکه و انقياد کامل آنان در برابر خداوند است، از جمله:
«و له من في السموات و الأرض و من عنده لايستکبرون عن عبادته و لايستحسرون- يسبّحون الليل و النهار لايفترون» انبياء/ 20ـ19
هرکسي که در آسمانها و زمين است از آن خداوند است و کساني که نزد او هستند {فرشتگان} از پرستش او سرباز نمي زنند و خسته نمي شوند، شب و روز نيايش مي کنند و سستي نمي ورزند.
«بل عباد مکرمون- لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون- يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لايشفعون إلّا لمن ارتضي لهم و هم من خشيته مشفقون» انبياء/ 26ـ28
بلکه آنان [فرشتگان] بندگاني گراميند، در سخن بر او پيشدستي نکنند و به فرمان او کار کنند، او پيش روي آنان و پشت سرشان را مي داند و آنان شفاعت نمي کنند مگر براي کسي که خداوند از او خشنود باشد و ايشان از خوف و خشيت او بيمناکند.
امام (ع) بي آن که اشاره اي به سند و ناقل اين سخن داشته باشد، محتواي آن را مورد توجه قرار داده، و به جهت ناسازگاري آن با يکي از مسلمات قرآني؛ يعني عصمت فرشتگان، آن را بي پايه مي داند.

 

مفسران و اسرائيليات

با آن که برخي از نقلهاي اين روايت، داراي سند معتبري است، ولي مفسراني که در شناخت مباني و اصول دين تسلط دارند فريفته سند نشده و به دليل ناسازگاري محتواي آن با عصمت فرشتگان، آن را ساختگي دانسته اند. چنان که ابن کثير که در شناخت و معرفي اسرائيليات مهارت خويش را نشان داده است؛ پس از آن که مجموعه اي از اين روايات را يادآوري مي کند و برخي را از قبيل مرفوع ـ که نزد آنان از معتبرترين انواع حديث به شمار مي رود ـ مي داند، آن گاه دربار همين روايات مرفوع مي نويسد:
«روايات الرفع غريبة جدّاً… و رفع مثل هذه الاسرائيليات الي النبي کذب و اختلاق ألصقه زنادقة اهل الکتاب.»

شيخ طوسي نيز پس از يادآوري اقوال، بخشي از افسانه هاروت و ماروت را نقل مي کند و سپس با عبارت «في حديث طويل لافائدة في ذکره» آن را ناتمام گذاشته و نادرست بودنش را گوشزد کرده است.

مرحوم طبرسي نيز پس از يادکرد اقوال، با اشاره به اينکه هاروت و ماروت را عياشي با استناد به امام باقر (ع) نقل کرده، مي نويسد:
«و من قال بعصمة الملائکة عليهم السلام لم يجز هذا الوجه.»
آنان که معتقد به عصمت فرشتگان (ع) هستند، اين گونه گفته ها را پذيرفته نمي دانند.

به واقع، ايشان با اين گفتار، انتساب روايت هاروت و ماروت به امام باقر (ع) را ناروا شمرده است.

چنان که علام طباطبايي نيز پس از اشاره به روايت يادشده مي نويسد:
«اين داستان، افسانه اي است خرافاتي که به فرشتگان گرامي نسبت داده شده، حال آن که قرآن بر پاکيزگي و طهارت وجود آنان از هر نوع شرّ و نافرماني تصريح کرده است، چگونه مي توان زشت ترين نافرماني مانند قتل نفس، زنا، شرابخواري و آشکارترين نمون شرك، يعني بت پرستي را به آنان منتسب دانست.»

سپس با اشاره به اين نکته که در داستان ياد شده آمده است که ستاره زهره صورت مسخ شد همان زني است که سبب گمراه شدن آن دو فرشته شده، مي نويسد:
«چنين گفتاري، بسيار خنده آور و بي پايه است، زيرا زهره، ستاره اي است درخشان که داراي آفرينش و طليعه اي طاهر است و خداوند متعال بدان قسم يادکرده و فرموده است: «الجوار الکنّس.» (تکوير/15)

استاد معرفت پس از نقل گفتار شماري از حديث پژوهان اهل سنت در بي اعتبار دانستن اين روايت، مانند گفتار ابوالفرج ابن جوزي، شهاب عراقي، ابو شهبه و ابن کثير، به ناسازگار بودن آن با عقل سليم اشاره مي کند و مي نويسد:
«گناهان بسيار ناشايستي که در اين افسانه به دو فرشته نسبت داده شده بود، حتي از افراد پست و ضعيف سر نمي زند چه رسد به موجودات معصومي چون فرشتگان، علاوه بر آن که اين گفته ها با آيات قرآن نيز ناسازگار است.»

سپس ايشان با گزاف دانستن اين سخن که مجازات آن زن بدکاره آن باشد که به آسمان صعود کند و همچون ستاره اي نور افشاني نمايد، مي افزايد:
«چنين خرافه هايي به هيچ وجه مورد تأييد نقل صحيح و عقل سليم نيست، و هر چند برخي از رواياتش داراي سند صحيح باشد، ولي اين امر دليل آن نمي شود که از سستي محتواي آن چشم پوشي گردد.»

افزون بر آنچه دربار بي پايگي اين افسانه گفته شد، نکته ديگري که سستي آن را آشکارتر مي سازد بخش پاياني روايت است که پس از آن که فرشتگان به ناتواني هاروت وماروت پي بردند و آنان راگرفتار شهوات و گناه ديدند، ديگر از لعن و نفرين خود بر بني آدم دست کشيده از پس آن به دعا و استغفار در حق آنان پرداختند.

چنان که نيک بنگريم، به روشني مي يابيم که اين سخن، انسان را در انجام گناه و نافرماني معذور دانسته و اين خود تشويقي براي وي در ارتکاب بيشتر گناه و عاملي بازدارنده براي ترك آن خواهد بود، به ويژه آن که فرشتگان را نيز دعاگوي خود بداند که براي او طلب آمرزش مي کنند. پيداست که چنين امري با روح اسلام و قرآن که انسان را مسؤول رفتار و کردار خويش دانسته ناسازگار مي نمايد.

آنچه گفته شد، يک نمونه از صدها نمونه روايات اسرائيلي و ساختگي است که در لابه لاي تفاسير روايي شيعه و سني جاي گرفته است.

در تفسير شريف الميزان، موارد بسياري را مي يابيم که علام طباطبايي اسرائيلي بودن يا ساختگي بودن روايتي را گوشزد مي کند.

استاد معرفت نيز شمار زيادي از داستانهاي قرآني را که درباره اش روايت اسرائيلي نقل شده و در ميان روايات تفسير شيعه نيز جاي گرفته، مورد اشاره قرار مي دهد. از جمله:
ـ داستان حوا و چگونگي آفرينش وي از دنده آدم، که روايت آن در تفسير علي بن ابراهيم قمي ذيل آيه سور نساء آمده است.
ـ افسانه جن و انس و آفرينش آن دو پيش از آفرينش انسان که روايت آن در تفسير يادشده آمده است.
ـ افسانه نامگذاري آدم و حوا فرزند خود را به «عبد الحارث» و اتخاذ شريک براي خداوند؛ که روايتش در تفسير قمي آمده است.
ـ افسانه داود و اوريا و اتهام ناشايست به داود، و موارد ديگري که بدان اشاره کرده است.

همچنين در جاي ديگر بيش از سي نمونه از اسرائيليات را در 168 صفحه به تفصيل بررسي نموده، که چنان که تصريح شده، تلخيص و توضيح آن چيزي است که محمد ابي شهبه در کتاب «الاسرائيليات و الموضوعات» ارائه داده است.

با اين همه بايد گفت، آنچه در مورد نقد و بررسي روايت و از جمل روايات تفسيري صورت گرفته، گرچه جاي تقدير دارد، ولي کافي نيست و شايسته است که اين کار به شکلي گسترده و پيگير، نسبت به همه روايات تفسيري انجام گيرد، و چنان که گفته شد پاکسازي روايات تفسيري از ناراستي هايي چون اسرائيليات، جز از رهگذر ارزيابي محتوايي و سنجش متني آن با امور مسلم عقل و شرع، امکان پذير نمي باشد.

در غير اين صورت، اين آسيب و آفت، همچنان گريبان گير روايات ما خواهد بود و سبب خواهد شد تا آن مقدار از سخنان و گفته هاي ارزشمند معصومان (ع) که در اين مجموعه گردآمده به دليل در آميختگي با ديگر جعليات، درخور استفاده نباشد و محروميت از اين ميراث گرانبها را به دنبال داشته باشد.

 

نویسنده: علي اکبر رستمي

 

منابع: 

مجله پژوهشهاي قرآني ـ شماره 25-26

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد