شخصيت و داستان لقمان در روايات
نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده، و از داستانهاى او جز آن مقدار كه در آيات” وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ …” آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى از آنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل می كنيم.
در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى كه فرموده:” وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ” منظور از حكمت فهم و عقل است 1.
و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم می فرمود: به حق می گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده اى بود كه بسيار فكر می كرد، و يقين خوبى داشت، خدا را دوست می داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد.
روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان! آيا می خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟
لقمان صدا را پاسخ داد كه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را می خواهم، و بلاء را نمی پذيرم، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم می دارد.
ملائكه- به طورى كه لقمان ايشان را نمی ديد- پرسيدند: اى لقمان چرا؟ گفت: براى اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست، و ظلم آن را از هر سو احاطه می كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است، و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست می رود، و به آخرت هم نمی رسد.
ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حكمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به حكمت سخن می گفت و او با حكمت خود براى داوود وزارت می كرد، روزى داوود به او گفت: اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد 2.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: آيا می دانيد لقمان چه بوده؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود 3.
فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق (علیه السلام) از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟
فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا سخت نيرومندى به خرج می داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى می كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره می خواست تا از عبرتها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون می ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش می شد اظهار شادمانى نمی كرد، و اگر از دست می داد اظهار اندوه نمی نمود، زنانى بسيار گرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.
لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند نگذشت، مگر آنكه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى؟ لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست می كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب می رفت، قاضيان را تسليت می گفت، و برايشان نوحه سرايى می كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم می نمود، كه چگونه به ملك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسيار عبرت می گرفت، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران می پرسيد، و ياد می گرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز می جست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا می كرد، هرگز سفر نمی كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.
و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند- به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند- كه: اى لقمان آيا می خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى؟
لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعاً و طاعتاً، چون اگر او اينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم می كند، و راه نجاتم می آموزد، و از خطا نگهم می دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار می كنم.
ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيتها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سختتر و بيشتر است و آدمى بيچاره می ماند، و كسى هم كمكش نمی كند، ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، كارش به يكى از دو احتمال می انجامد، يا اين است كه در داوری اش رأى و نظريه اش مطابق حق و واقع می شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست، و يا اين است كه راه را عوضى می رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى می رود و هلاكتش قطعى است، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسانتر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد هم در دنيا خاسر و زيانكار است، و هم در آخرت، چون دنيايش تمام می شود، و به آخرت هم نمی رسد.
ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست، پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد.
لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضی ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم می آمد، و به حكمت سخن می گفت، و حكمت خود را در بين مردم منتشر می ساخت.
پاره اى از مواعظ و حكم لقمان
سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: بعد از آنكه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذيرفت، خداى عز و جل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدون اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عز و جل خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت.
لقمان بسيار بديدن داوود می رفت، و او را اندرز می داد، و مواعظ و حكمتها و علوم بسيار در اختيارش می گذاشت، و داوود همواره به او می گفت: خوشا به حالت اى لقمان، كه حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى، و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد.
آن گاه امام صادق(علیه السلام) در ذيل آيه” وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ: يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ” فرمود: لقمان پسرش” بآثار” را وقتى اندرز می داد آن قدر كلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تاثر قرار می گرفت.
اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه: اى پسرم! تو از آن روزى كه به دنيا افتادى، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى، و خانه اى كه دارى به طرف آن می روى نزديكتر به تو است، از خانه اى كه از آن دور می شوى، پسرم همواره با علما بنشين، و با دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن، كه اگر چنين كنى از تعليم تو دريغ می ورزند، و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير، و يك باره ترك آن مگوى، و گر نه سربار جامعه خواهى شد، و در دنيا آن چنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگير كه از شهوتت جلوگيرى كند، و آن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزد خدا محبوبتر از روزه است.
پسرم دنيا دريايى است عميق، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند، و چون چنين است تو كشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را از توكل قرار ده، و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخيره كن، اگر نجات يافتى، به رحمت خدا يافته اى و اگر هلاك شدى به گناهانت شده اى.
پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى، تو را در بزرگى سود می رساند و تو از آن بهرمند شوى، و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشى قائل است، نسبت به آن اهتمام می ورزد، و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكار بستنش را می آموزد و كسى كه می خواهد راه تاديب را بياموزد، سعى و كوشش بسيار می شود، و كسى كه سعى و كوشش را در طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر می خورد، و آن را عادت خود قرار می دهد.
آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده اى، و از جانشين خودت سود می برى، و هر صاحب رغبتى به تو اميد می بندد، كه از ادبت چيزى بياموزد، و هر ترسنده اى از صولتت هراسناك می شود.
زنهار، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب، در طلب ادب دچار كسالت نشوى، و اگر در امر دنيا شكست خوردى، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى، و بدان كه اگر طلب علم از تو فوت شود، در امر آخرتت شكست خورده اى، و در روزها و شبها و ساعت هايت بهره اى بگذار براى طلب علم، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علم ضايع نمی كند.
و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى، و هرگز با مردى فقيه جدال مكن، و هرگز با صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هيچ ستمگرى سازگارى و دوستى مكن، و با هيچ فاسقى برادرى مورز، و با هيچ متهمى رفاقت مكن، و علم خود را مانند پولت گنجينه كن، و بهر كس و ناكس عرضه مدار.
پسرم از خداى عز و جل آن چنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن و انس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند، و از خدا اميد رحمت داشته باش آن چنان كه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى، باز احتمال و اميد اينكه خدا تو را بيامرزد داشته باشى.
پسرش به او گفت: پدر جان چطور چنين چيزى ممكن است، كه در عين داشتن چنان خوفى، اين چنين اميدى هم داشته باشم، و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمع می شود؟
لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آرند، در آن دو نور يافت می شود، نورى براى خوف، و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با مقياسى بسنجند، برابر همند، هيچ يك از ديگرى حتى به سنگينى يك ذره بيشتر نيست، و كسى كه به خدا ايمان دارد، به گفته او نيز ايمان دارد، و كسى كه به گفته او ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل می كند، و كسى كه به فرمان او عمل نكند، گفتار او را تصديق نكرده، پس اين حالات دل هر يك گواه ديگرى است. پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام می دهد، و كسى كه براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد، براستى ايمان به خدا دارد، و كسى كه خدا را اطاعت می كند، از او هراسناك نيز هست، و كسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، و كسى كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروى می كند، و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او می شود، و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند، از غضب او هيچ باكى ندارد، و پناه می بريم به خدا از غضب او.
پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالى هيچ خلقى را خوارتر از دنيا نيافريده، آيا نمی بينى كه نعيم دنيا را مزد و پاداش مطيعان نكرده، و آيا نمی بينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنهكاران قرار نداده؟ 4.
و در كتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى است كه جامع همه حكمتهاى تو باشد؟ گفت: اينكه خود را در باره چيزى كه برايم ضمانت كرده اند به زحمت نيندازم، و آنچه را كه به خود من واگذار نموده اند ضايع نكنم، (يعنى عمر خود را صرف رزقى كه ضامن آن شده اند نسازم، و در باره سعادت آخرتم كه به خود من واگذار نموده اند اهمال نكنم) 5.
و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد، يكى اين است كه: پسرم اگر در باره مردن شك دارى، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمی توانى چنين كنى، و اگر در باره قيامت شك دارى، بيدارى را از خودت بردار، و هرگز نمی توانى.
براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرى اداره می شود، و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ، و بيدارى بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است.
و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زياد نزديكش مشو، كه از آن دور خواهى ماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت، (يعنى در طلب دنيا ميانهرو باش).
و نيز فرموده: پسرم هر جنبنده اى مثل خود را دوست می دارد، مگر فرزند آدم كه هم افق خود را- در مزيتى از مزايا- دوست نمی دارد، و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش كساد خواهد شد) همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرار نمی گردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمی شود، (پسرم) هر كه با قير سر و كار پيدا كند، سرانجام به قير آلوده می شود، آميزش با فاجران نيز چنين است، عاقبت از او ياد می گيرد، (چون نفس انسان خود پذير است)، (پسرم) هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هر كس به جايى ناباب قدم نهد، عاقبت متهم می شود، و كسى كه همنشينى با بدان كند، سالم نمی ماند، و كسى كه اختيار زبان خود را در كف ندارد، سرانجام پشيمان می شود.
و نيز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگير، ولى يك دشمن مگير، پسرم وظيفه اى نسبت به خلاق خود دارى، و وظيفه اى نسبت به خلقت، اما خلاق تو همان دين تو است، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض و منفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير.
پسرم بنده اخيار باش، ولى فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنيا و آخرتت سالم بماند، و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد، پسرم اين طور مباش كه به مردم نشاندهى كه از خدا می ترسى، و در قلب بی پرواى از او باشی 6.
و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه از درى از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه گفت: از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه: پسرم مردم قبل از زمان تو براى فرزندان خود جمع كردند، و الآن تو می بينى كه نه آنچه جمع كرده بودند مانده است، و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين است كه تو بنده اى اجير هستى كه مامور شده اى كارى را انجام دهى، و وعده ات دادند كه در مقابل مزدت بدهند؟ پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده، تا اجرت را كامل دهند.
و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق شود. چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود، به كارد قصاب نزديكتر شده است، و ليكن دنيا را به منزله پلى بگير، كه بر روى نهرى زده باشند، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى، و ديگر تا ابد به سوى آن برنگردى، پس بايد آن را خراب كنى، نه اينكه تعمير نمايى، چون تو مامور به تعمير آن نيستى.
و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداى عز و جل بايستى، از چهار چيز بازخواست خواهى شد، از جوانی ات كه در چه راهى تباه كردى، و از عمرت كه در چه فانی اش ساختى، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا مصرف نمودى، پس خود را آماده كن و جوابى مهيا بساز، و از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور، چون اندك دنيا دوام و بقاء ندارد، و بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست، پس حواست را جمع كن، و سخت در كار خويش بكوش، و پرده از روى خود كنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند، و قبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواسته هايت حائل شود 7.
و در بحار از قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: لقمان به پسرش گفت: پسر جان! زنهار از كسالت و بد خلقى و كم صبرى، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمی آورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سكينت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن، و با همه مردم خوش خلق باش.
پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى، و بر برادران تفضل نمايى، حسن خلق و روى خوش داشته باش، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او را دوست می دارند، و فجار از او دورى می نمايند، پسر جان! به آنچه خدا قسمت تو كرده قانع باش تا زندگى تو با صفا شود، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند به سبب قطع طمعشان بود 8.
اخبار در مواعظ لقمان بسيار زياد است، ما به منظور اختصار به همين مقدار اكتفاء كرديم.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
_________________________________
پی نوشت:
1. اصول كافى، ج 1، ص 16.
2. مجمع البيان، ج 8، ص 315.
3. الدر المنثور، ج 5، ص 160.
4. تفسير قمى، ج 2، ص 164- 162.
5. قرب الاسناد، ص 35.
6. بحار الانوار، ج 13، ص 417، حديث 11.
7. كافى، ج 4، ص 202، باب ذم دنيا، ح 20.
8. بحار، ج 13، ص 419، ح 14.
ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره لقمان – ذیل آیات 12-19