خانه » همه » مذهبی » جستاری در مسأله شرک و پیامدهای آن در قرآن کریم

جستاری در مسأله شرک و پیامدهای آن در قرآن کریم

چکیده:

شرک از جمله گناهان کبیره است و در قرآن کریم از آن به عنوان «ظلم عظیم» یاد شده است. اوّلین کسی که مرتکب این خطیئه بزرگ گردید، ابلیس بود که حاضر به پذیرش ربوییّت تشریعی خداوند نگردید و در مقابل امر او ایستادگی کرد و در نهایت به همین سبب از درگاه الهی رانده شد. ملاحظه آنچه بر ابلیس گذشت و عبرت­ آموزی از سرنوشت وی می­تواند بازدارندۀ انسان از ابتلا به این گناه بزرگ باشد.

خداوند در قرآن کریم ضمن هوشدار نسبت به پدیده شرک و پیامدهای سوء آن، عواملی را برشمرده است که ممارست در جهت پیاده کردن آنها در وجود خود، انسان را از وسوسه­های شیطان و ابتلا به شرک باز می­دارد. این تحقیق ضمن مفهوم­شناسی واژه شرک و بیان اقسام شرک، نحوۀ ارتباط گمراهی ابلیس و پدیدۀ شرک را بررسی کرده و عوامل بازدارندۀ شرک که در قرآن بیان گردیده را تشریح کرده است.

 

مقدمه

خداوند در قرآن کریم شرک را گناهی نابخشودنی و از اکبر کبائر معرفی کرده است:

«إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا».[1] (خداوند [هرگز] شرک را نمی بخشد وکم­تر از آن را برای هر کسی که بخواهد می­بخشد و آن کس که برای خدا شریکی قرار دهد مرتکب بزرگ­ترین گناه شده است).

قرآن کریم مرجع همه اوصاف رذیله را شرک و مبدأ همه اوصاف فاضله را ایمان به خدا و توحید خالص می­داند به این معنا که منشأ و سرچشمه بسیاری گناهانی که در قرآن و روایات به آنها اشاره شده است از جلمه غرور، ریا، عجب و تکبر به هواپرستی منتهی می شود و هواپرستی در حقیقت شرک ربوبی است.

به راستی ظلمی از این بالاتر نمی­شود که انسان جماد بی­ارزش و یا انسانی را همتایی وجود نامحدودی قرار دهد که جهان هستی حکومت می­کند. این کار از سه جهت ظلم محسوب می شود؛ ظلم نسبت به پروردگار از آن­جهت که شریکی بر او قائل شده و ظلم بر خویشتن از آن روی که شخصیت و ارزش وجود خود را تا سرحد پرستش یک قطعه سنگ و چوب پائین آورده و ظلم به اجتماع که بر اثر شرک گرفتار تفرقه و پراکندگی و دور شدن از روح وحدت و یگانگی شده است.[2]

از طرفی اولین لغزش انسان از زمانی آغاز شد که ابلیس آدم ابوالبشر و همسرش حوا از فریفت و باعث شد تا ایشان از بهشت رانده شدند. ابلیس پیش از این خود به گمراهی خویش اذعان کرده و در درگاه الهی قسم یاد کرده بود تا انسان را نیز به سرنوشت خویش دچار کند. از اینرو بررسی سرگذشت ابلیس یکی از بهترین مصادیق برای پرداختن به پدیده شرک و ریشه­یابی این عمل شوم می­باشد؛ چرا که شیطان (ابلیس) علاوه بر اینکه خود جزء مشرکین بوده و از پذیرش امر الهی سرباز زده است، قوی­ترین دشمن انسان نیز به شمار می­رود و همواره برای گمراه کردن انسان ها  در کمین نشسته است.

 

مفهوم شناسی

الف) شرک:

«شرک» در لغت اسم و از مادّۀ «شَرِکَ» به معنای شریک قائل شدن می­باشد[3] و بنا بر آنچه صاحب مقاییس اللغه بیان کرده، دارای دو معناست؛ یکی دلالت می­کند بر مقارنت دو شیء و دیگری به معنای امتداد و مستقیم بودن یک شیئ است. «شرک» در معنای اوّل که بر مقارنت دلالت می­کند به این معناست که یک چیز بین دو شیئ مشترک باشد و مخصوص یکی از آنها نباشد؛ مثل مشارکت دو نفر در یک شیئ.[4]

راغب اصفهانی نیز با پذیرش معنای فوق در مورد معنای «شرک» می­نویسد: «شرکت» و «مشارکت» به در هم آمیختن دو ملک و سهم گفته شده است. به عبارت دیگر «شرکت» عبارت است از این که چیزی برای دو نفر یا بیشتر باشد. در آیه‌ي (أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ)[5] نیز «شرک» در معنای لغوی خود استعمال شده و به معنای نصیب و بهره می­باشد.

امّا در اصطلاح قرآنی «شرک» به معنای شریک و همتا قائل شدن برای خداوند است؛[6] و «مشرک» اسم فاعل آن است و به معنای « برای خدا شریک قائل است» می­باشد[7]  یعنی انسان برای خداوند در ربوبیّتش شریک قرار دهد.[8] در قرآن کریم آمده است که لقمان به پسرش خطاب کرد (يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)[9]  یعنی ای پسرم! به خدا شرک نورز که همانا شرک، ظلم بزرگی است. در این آیه شرک در معنای اصطلاحی­اش به کار رفته است.[10] همچنین در مورد مشرک می فرماید: (الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ)[11] همان کسی که معبود دیگری با ـ خدا قرار داد.

بنابراین مشرک کسی است که برای غیر خداوند، نقش مستقل در عالم وجود قائل باشد، البته مشرک به موجب آن که توحید و یگانگی خدا را در برخی از شئون خداوندی انکار کره است، کافر نیز نامیده شده است؛ چنان که در قرآن کریم، شرک به خداوند را کفر به پروردگار معرفی کرده است؛ (إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا)[12] «هنگامی که ما دستور دادیم که به خداوند کافر نشویم و همتایی برای او قرار دهیم.»

 

ب) بت:

«بت» معادل واژۀ «صنم» در عربی است. در کتاب معجم الوسیط «صنم» را این چنین معنا می­کند: «مجسمه­ای از جنس سنگ یا چوب یا فلز است که آنها (بت پرستان) گمان می کردند پرستش و عبادت آن، آنها را به خدا نزدیک می کند.»[13]

در فرهنگ قرآنی «بت» معنایی گسترده از آنچه گذشت دارد و می­توان گفت از دید قرآن کریم هر چیزی که انسان را از یاد خدا غافل کند و به خود مشغول دارد «بت» است، اعم از آنکه ساخته دست انسان باشاد یا نباشد، حتی انسانی هم می تواند برای انسان دیگر به صورت بت شود و او را از یاد خدا و توجه به خدا غافل گرداند، و حتی نفس انسان را هم می­توان بت باشد کمااینکه در قرآن کریم آمده است: « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا»[14] (دیدی حال آن کس را که (از غرور) هوای نفسش را خدای خود ساخته؟ آیا تو حافظ و نگهبان او (از هلاکت) توانی شد؟)

 

تاریخچۀ شرک و بت ­پرستی

تاریخ بت­پرستی در ادوار زندگی بشر را می­توان در پرستش و کرنش در برابر مظاهر طبیعی جستجو کرد. یکی از باورهای رایج در میان انسان­های نخستین تقدیس و ستایش برخی از حیوانات و گیاهان بوده است که «توتم» نام دارد و به این نوع پرستش، توتم پرستی اطلاق می­شود. علاوه بر تقدیس حیوانات و گیاهان، در این دوره حتّی پاره­ای اشیای بی جان هم قداست داشته­اند که به آنها «فتیش» گفته می­شد.
پس از پایان اعصار نخستین، تاریخ آدمیان به تدریج شاهد ظهور تمدن های بزرگی در گوشه و کنار زمین گردید و بت­پرستی از شکل نخستین آن یعنی پرستش مظاهر طبیعی به سوی پرستش امور فراطبیعی یا ارواح و خدایان نامرئی تکامل یافت. در این راستا می­توان به دو نمونه از این دست اشاره کرد:

الف) در روم، مردم به ارواح متعددی اعتقاد داشتند؛ ارواحی که فاقد صورت مشخص و شخصیت مستقل بودند.[15] رومیان قدیم حدود سه هزار خدا به نام ارباب انواع داشتند زیرا هر کاری نزد آنان، خدای مخصوص داشت.[16] مثل خدای باران و غیره.

ب) در ایران پیش از زردتشت، آیین مغان غالب بود که دو گانه پرستی و اعتقاد به خدای خیر و خدای شر را تبلیغ می کرد. اما زردتشت با ظهور خود، آیین پیشین را اصلاح کرد و شرک ایرانیان را به سوی یکتاپرستی سوق داد.[17] و از اصلاحات او، این بود که پرستش دیوان را ممنوع کرد و تنها به پرستش اهورا مزدا دعوت می­کرد و دیوان را پلید و ملعون و غیر قابل پرستش می­دانست. اما عقاید آریائی­ها پس از زردتشت رو به پستی و انحطاط گذاشت و به اعتقاد بسیاری از محققان جنبه‌ي عالی تعلیمات زردتشت تبدیل به افکاری سخیفی شد که در دوران ساسانیان به کیش زردتشت بستند.[18]

 

اقسام شرک

شرک را از جهات مختلف می­توان تقسیم کرد وبرای او اقسامی را برشمرد که درادامه برخی از این جهات عبارتند از:

 

الف: اقسام شرک از جهت ظهور و خفا:

شرک ورزی به خداوند گاه کاملاً نمایان است و برای همگان قابل درک می باشد و گاهی هم مخفی و با ظرافت بوده و امکان شناسایی آن وجود ندارد، از این لحاظ شرک به دو قسم جلی و خفی تقسیم می شود.

 

1ـ شرک جلی

شرک جلی شریک قائل شدن برای خداوند در خالقیت و فاعلیت می­باشد. خداوند سبحان در قرآن می فرماید: (الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ)[19] همان کسی که معبود دیگری با خدا قرار داده.

شرک جلی آن است که شخص مانند «ثنویه» به دو واجب الوجود یکی یزدان و دیگری اهریمن، قائل باشد و تمام موجودات را مرتبط به این آن دو بشناسد، یزدان را سرچشمه‌ي خیرات و اهریمن را منشأ بدیها بداند. ثنویه با مشاهده‌ي خیرات و شرور در عالم به دو واجب الوجود قائل شدند.[20]

به شرک جلی­ احکام کفر جاری می شود؛ همانگونه که قرآن کریم در مورد گروهی از مسیحیان که قائل به تثلیث در خالقیت­اند و به سه آفریدگار برای جهان اعتقاد دارند بیان می­کند که آنها کافر شدند: (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ)[21] (آنها که گفتند خداوند یکی از سه خداست. یقین کافر شدند.)

مسیحیان با اعتقاد به این که مسیح پسر خداست، برای خدا جسمانیت قائل شدند در حالیکه قرآن  کریم صریحاً اعلام می­کند: «بگو خداوند یکتاست * خداوندی است که همه‌ي نیازمندان قصد او می کنند* هرگز نزاده و زاده نشود»

این اندیشه سخیف را نیز می­توان در بین برخی اهل یهود نیز مشاهده کرد، آنها که «عزیر» را پسر خدا لقب دادند: «وَ قَالَت الیَهُودُ عزیرُ ابن اللهِ»[22]

بنابراین شرک جلی یعنی شرک آشکار، به این معنا که این انسان در کنار خدای واحد، اعتقاد به خدای دیگری نیز داشته باشد.

 

2ـ شرک خفی:

خداوند در قرآن می فرماید: (وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ)[23] «و بیشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند مشرکند.» این نوع شرک را که می­توان رگه­هایی از آن را در بین مؤمنین نیز یافت، شرک خفی نام گرفته است.
امام صادق (ع) در مورد شرک خفی می فرماید: «انَّ الشرکَ أخفی من دَبیبِ النَّمل»[24] (همانا شرک ناپدیدتر از حرکت مورچه است.) الطرّیحی با اشاره به این حدیث می­نویسد: «ظاهراً ایشان به شرک خفی اشاره دارد.. منظور از این نوع شرک، ریا در عمل است؛ گویا در عملش شرک ورزیده است؛؛ چراکه ریا انجام یک عمل برای غیر خدا می باشد. یعنی در عمل برای خدا شریکی قرار داده است.» [25]

در حدیثی از  وجود مقدّس پیامبر اکرم(ص) نیز ورود این شرک به دل از حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه مخفی تر معرّفی شده است. حضرت فرمودند: «ای مردم از شرک دوری کنید، که آن نامحسوس تر از حرکت مورچه است. سپس فرمود: شاید کسی از شما بپرسد: چگونه دوری کنیم؟ بگوید: بار خدایا! از شرک آگاهانه به تو پناه می بریم و از تو آمرزش می طلبیم.»[26]

پس این شرک چون ناپیداست معمولاً انسان­ها به آن دچار می شوند مگر کسانی که نور ایمانشان آن قدر قوی باشد که بتواند از شرک خفی در امان مانند.
ایمان تنها این نیست که انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد، بلکه یک موحد خالص کسی است که غیر از خدا، معبودی به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش برای خدا، اعمالش برای خدا، و هر کارش برای او انجام پذیرد و فرمان های الهی را خواه مطابق تمایلاتش باشد یا نه، از جان و دل بپذیرد و هنگام رسیدن به دو راه خدا و هوای نفس، همواره خدا را مقدم شمرد. این است ایمان خالص از هر گونه شرک، اعم از شرک در عقیده، در سخن و در عمل.
ذکر این نکته نیز ضروری است که شرک خفی منجر به کفر اصلاحی نمی­شود، اگر چه ممکن است صاحب شرک خفی اهل دوزخ باشد؛ اما احکام شرک بر او جاری نمی­شود.

­

ب: اقسام شرک از جهت متعلق آن

1ـ شرک در آفرینش

برخی از ملل، خدا را ذات بی مثل و مانند می­دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می شناختند. اما برخی مخلوقات را با او در خالقیت شریک می شمردند مثلا می­گفتند خداوند مسئول خلقت شرور نیست، شرور آفریده‌ي برخی مخلوقات دیگر است .
به طور مثال گروهی از زردتشتیان نیز که قائل به ثنویت در ذات و گوهر هم­زاد (اهورا و اهریمن) شدند، اولی را خالق خیر و هستی و دومی را آفریننده‌ي شر و نیستی می­دانند.
این گونه شرک که در خالقیت و فاعلیت است، از نظر اسلام غیر قابل گذشت است[27] و براساس برهان قاطع، بدون شک نظام واحدی در جهان جاری است، برنامه­هایش با هم منطبق و اجزایش متناسب است.

خداوند متعال در سوره انبیاء، آیه 22 می­فرماید: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آَلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) اگر در آسمان و زمین جز الله خدایان دیگری بود فاسد می­شد (و نظام جهان به هم می خورد) بنابراین هماهنگی قوانین و نظامات آفرینش از این حکایت می­کند که از مبداء واحدی سرچشمه گرفته است؛ چرا که اگر مبداء متعدد بود هماهنگی وجود نداشت. پس مجموعه جهان هستی آفریده‌ي یک خداست و بهترین نشانه‌ي آن هماهنگی این نظام است.[28]

بنابراین هر گروهی که اعتقاد به استقلال در تأثیر موجودی غیر خداوند در هستی داشته باشد یعنی به غیر از خدا، معبود یا معبودهای دیگری را آفریدگار قلمداد کنند و آنها را هم پرستش کنند، دچار شرک در خالقیت شده است.

 

2ـ شرک در ربوبیت تشریعی

اولین موجودی که دچار شرک در ربوبیت تشریعی الهی شد، «ابلیس» بود. ابلیس همان شیطان است با این تفاوت که شیطان اسم عام (اسم جنس) و ابلیس اسم خاص (علم) می باشد.

ابلیس از جملۀ جنیان است و هزاران سال پیش از خلقت آدم در صف ملائکه به عبادت خدا مشغول بود، تا آنجا که ملائکه او را از جنس خودشان می پنداشتند. اما در نهایت دچار شرک در ربوبیت تشریعی الهی، که یکی از اقسام ربوبیت الهی می باشد، شد و علم طغیان و سرپیچی از فرمان خداوند را برافراشت و همین ابتلاء به شرک باعث استکبار ورزی وی شد.

مولای متقیان امام علی علیه السلام در مورد مدت عبادت شیطان و علت انحطاط و رانده شدنش از درگاه خداوند می فرماید: «پس پند گیر از آن چه خداوند با ابلیس کرد و تنها به خاطر یک لحظه خود­بزرگ­بینی و تکبر، کردارهای فراوان و تلاش های پیگیر او را بیهوده ساخت؛ در حالی که او شش هزار سال خدای را پرستیده بود، آن هم دانسته نیست که از سال های دنیاست یا از سال های آخرت».[29]

ابلیس هم ایمان به خدا داشت، هم ایمان به معاد و هم ایمان به قیامت. الله را نیز به عنوان آفریدگار خود قبول داشت چون خود ابلیس به خدا گفت: (خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ)[30] یعنی تو مرا از آتش آفریدی. ایمان به نبوت هم داشت. چون می­گوید: (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) یعنی به عزتت قسم همه را گمراه می کنم.[31] (إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) مگر بندگان با اخلاص تو را[32]. و در قرآن درباره انبیاء بیان می دارد: (إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ)[33] لذا ابلیس قبول داشت بندگان برگزیده ای هستند که نمی تواند در آنها نفوذ کند. پس نبوت و وجود افراد مخلص، پیامبران را هم قبول داشت.
اما هنگامی که خداوند متعال دستور داد:  (… اسْجُدُوا لِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)، «… سجده کنید برای آدم، پس همه ملائکه سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد و استکبار ورزید و (به خاطر تکبرش) از کافرین شد».[34] از فرمان خداوند متعال سرپیچی کرد و همین شرک در ربوبیت تشریعی الهی باعث شد که جزء کافران بشمار بیاید.

در تاریخ بشر و تاریخ ادیان و مذاهب، شرک از نوع دوّم یعنی شرک در ربوّبیت تشریعی الهی نمود بیشتری دارد و بیشتر انسان­ها از شرک نوع اول منزه­اند[35] با این حال بارزترین شرک در اقوام پیشین شرک در عبادت است که در ادامه به آن می­پردازیم.

 

3ـ شرک در عبادت:

رایج­ترین شرک در اقوام، ملل، ادیان و مذاهب در تاریخ بشر «شرک عبادی» است. برخی از ملل، در مقام پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می پرستیده­اند.

آیات فراوانی در مورد این شرک در قرآن وجود دارد، اما در اینجا تنها به چند مورد بسنده می­کنیم:

1ـ (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)[36] ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.

2ـ (لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ)[37] برای خورشید و ماه سجده نکنید برای خدایی که آفریننده‌ي آنهاست، سجده کنید.

3-«وَقَالَ اللَّـهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَـٰهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ» (و خدای یکتای عالم فرموده که به راه شرک و دو خدایی نروید، که خدا یکی است پس تنها از من بترسید و بس)

به نظر می رسد که در آیۀ فوق باید الوهیت را به معنای «خالقیت و استقلال در تدبیر» دانست. همچنانکه قرآن کریم هر گونه هواپرستی، جاه پرستی، مقام پرستی، پول پرستی، شخص پرستی را شرک می شمارد: «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلا»[38] (آیا دیدی حال آن کس را که (از غرور) هوای نفسش را خدای خود ساخته؟ آیا تو حافظ و نگهبان او (از هلاکت) توانی شد).

پس بر این اساس اگر کسی در برابر یکی از شخصیت­های برتر و مقرب، از دیدگاه خودش با این اعتقاد خضوع و خشوع کند عبادت غیر خدا محسوب می شود و آلوده به شرک عبادی شده است.

 

شبهه وهابیت و اشکال بر شیعه

وهابیون به شیعه ایراد می­گیرند و می­گویند شما که پیامبر(ص) و ائمه اطهار(علیهم­السلام) را واسطه قرار می دهید، مشرکید و توسل به انسان­ها و شفاعت طلبیدن از آنها صحیح نیست و برای اثبات ادعای خودشان به این آیه استناد می­کنند:
(إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ) اگر آنها را بخوانید صدای شما را نمی­شنوند و اگر بشنوند به شما پاسخ نمی­گویند و در روز قیامت شرک (پرستش) شما را منکر می­شوند.[39] در پاسخ به این شبه باید گفت:

اولاً: منظور در این آیه بت­ها هستند و سخن از چوب و هر قدرتی که در برابر قدرت خداست می باشد. نه سخن از ارواح پیامبران و امامان.

ثانیاً: چه کسی است که نداند انبیاء و اولیاء، هم چون شهدای راه خدا که قرآن با صراحت از حیات آنها سخن می گوید، دارای حیات برزخ هستند. خداوند متعال در قرآن سوره آل عمران، آیه 169می فرماید: (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) یعنی: (ای پیامبر) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می­شوند. پس نه تنها ارواح پاک پیامبران و امامان، خواسته­های ما را هم می­شنوند و هم پاسخ می­دهند، بلکه معتقد هستیم در حیات برزخی فعالیت روح گسترده تر و وسیع تر است چرا که از مادیات تعلقات دنیوی رهایی یافته است. علاوه براین، بدون شک توسل به این ارواح پاک نه به این معنی است که برای آنها در مقابل خداوند استقلالی فرض شود، بلکه هدف آن است که از آبرو و جان آنها در پیشگاه خدا مدد طلبیده و از احترام و عظمتی که در درگاه خدا دارند کمک بخواهیم که این عین توحید و عبودیت پروردگار است.

ثالثاً: خداوند متعال خود در قرآن کریم انسان­ها را به بارگاه با شکوه و عظمت اولیای الهی هنگام ارتکاب معصیت و گرفتاری ارجاع داده است. خداوند در قرآن می فرماید:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا)[40] «ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به این جهت که مردم به امر خدا از او اطاعت کنند (و هدایت شوند) و اگر هنگامی که گروه منافق بر خود به گناه ستم کردند از کردار خود به خدا توبه نموده و به تو رجوع می کردند که بر آنها استغفار کنی و از خدا آمرزش بخواهی، البته در این حال خدا را پذیرنده‌ي توبه و مهربان می یافتند.»

و نیز می فرماید:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ)[41] ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و وسیله­ای برای تقریب به او بجوئید.

علاّمه طباطبائی در خصوص این آیه می نویسد:

مسئله توسل و دست به دامن شدن به بعضی از مقرّبین درگاه خدا به طوری که از آیه فوق بر می آید، عمل صحیحی است این در حالی است که مشرکین بت پرست خلاف این عمل را انجام می­دادند به این نحو که متوسل به درگاه خدا می شوند، ولی تقرب و عبادت را نسبت به ملائکه و جنّ انجام می­دهند، و عبادت خدای را ترک می کنند نه او را عبادت می کنند و نه به او امیدوارند و نه از او بیمناک، بلکه‌ همه امید و ترسشان نسبت به وسیله است و لذا تنها وسیله را عبادت می کنند و امیدوار رحمت وسیله و بیمناک از عذاب آن هستند. آنگاه برای تقرب به آن وسیله، که به زعم ایشان یا ملائکه است و یا جن و یا انس متوسل به بت­ها و مجسمه­ها شده، خود آن خدایان را رها می­کردند و بت­ها را می­پرستیدند و با دادن قربانی­ها به آنها تقرب می جستند.[42]

رابعاً: در کتاب وفاء الوفا تألیف دانشمند معروف اهل سنّت، سمهودی، چنین می­خوانیم که مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پیشگاه خداوند از پیامبر(ص) و از مقام و شخصیت او هم پیش از خلقت او مجاز است و هم بعد از تولد و هم بعد از رحلتش، هم در عالم برزخ و هم در روز رستاخیز، وی سپس روایتی در ارتباط با حضرت آدم را از پیامبر اسلام(ص) به نقل از عمر بن خطاب آورده است که: حضرت آدم(علی­نبیّناوآله­وعلیه­السلام) به جهت اطلاع از آفرینش پیامبر اسلام در آینده، به پیشگاه خداوند متعال عرض کرد: «یا ربَ اسئلکَ بحق محمد لما غفرتَ لی» یعنی پرودگارا از تو می­خواهم تا به حق محمد(ص) از گناه من درگذری. همچنین جمعی از راویان حدیث از جمله ترمذی و نسائی، از دانشمندان معروف اهل تسنن در مورد نابینائی که خدمت رسول اکرم(ص) رسید می­گویند: مرد نابینائی تقاضای دعا از پیامبر برای شفای بیماریش کرد، پیامبر چنین دستور دارد که بگو: «اللهمَّ انّی اسئلکَ و اتوجَّهُ الیک بنَبیکَ محمد نبی الرَّحمه»[43].

از اینرو شیعیان نیز در مقام توسّل تمام امید خود را به رحمت و بیم از عذاب الهی دوخته­اند و توجّه آنها به خالق وسیله است نه به خود وسیله، و توسّل آنها به شخص وسیله تنها از باب واسطه شدن در درگاه الهی است.

 

پیامدهای شرک

شرک پیامدهای سوء فراوانی را در عرصه­های مختلف عقیدتی، روحی، اخلاقی و عملی از خود بر جای گذارده است و جوامع بشری را به انحطاط سوق داده است که اینک به برخی از آنها اشاره می­کنیم.

 

1ـ دوری از هدف خلقت

هدف از آفرینش جهان، معرفت خداست. پس هر کس که خدا را به درستی شناخت و خدا را منشأ و مبدأ خلقت جهان هستی دانست، مشرک نمی­شود، اما افراد کمی به درستی به شناخت خدا می رسند و به عظمت خداوند پی می­برند و از همه اقسام شرک دور می شوند.

قرآن کریم در مورد شرک آورندگان می فرماید: (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ)[44] «مثل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود بر می­گزینند، مثل عنکبوت است که خانه­ای برای خود انتخاب کرده در حالی که سست­ترین خانه­ها خانه عنکبوت است، اگر می­دانستند.»

پس شرک­آورندگان در خانه­ای پناه برده­اند که فقط چند تار است. نه سقفی دارد و نه دیواری و با یک باد از بین می­رود. پناهگاه شرک، سست­ترین پناهگاه است و به این خاطر به خانه عنکبوت مثال زده شده چون از بین حیوانات خانه عنکبوت سست­ترین خانه است که با کوچک­ترین حرکتی از هم می گسلد و سرانجام نابودی و فساد به سراغ پناه­آورندگان شرک می­آید.

 

2ـ حبط عمل

از پیامدهای شرک به خداوند متعال حبط عمل است که از این آیه قرآنی استفاده می­شود: (وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)[45] و اگر آنان مشرک شوند اعمال آن­ها را نابود می سازد.. و نیز این آیۀ قرآنی: (وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ)[46] «به تو و همه‌ي پیامبران پیشین وحی شده اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می­شود و از زیان­کاران خواهی بود.»

هم چنان که آتش هیزم را می­بلعد، شرک هم اعمال نیک انسان را ضایع می­کند. زیرا شرط قبولی اعمال، اخلاص و برای خدا بودن است، و اگر برای غیرخدا باشد باید همان غیرخدا پاداش دهنده باشد و همه میدانیم که غیر خدا نیازمند و محتاج خداست و استقلالی از خود ندارد.

 

3- پذیرا شدن ولایت شیطان:

خطرناک­ترین پیامد شرک، داخل شدن در ولایت شیطان است.

در مورد پیروی نکردن از شیطان آیات فراوانی در قرآن وجود دارد. از آن جمله آیه­ای که حضرت ابراهیم به پدرش(و یا به نقل صحیح عمویش) آذر هشدار می­دهد که عبادت بت­ها را انجام ندهد و در ادامه به وی چنین هوشدار می­دهد: (يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا)[47]، «ای پدر من از این می­ترسم که از سوی خداوند رحمان عذابی به تو برسد و در نتیجه از دوستان شیطان باشی». لذا پرستش بت­ها و شرک به پروردگار باعث می­شود انسان ولایت شیطان را بپذیرد. لذا خداوند در سوره مجادله آیه 19 در مورد سرنوشت برخی انسان­ها می­فرماید: (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ). «شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده، آنها حزب شیطانند! بدانید حزب شیطان زیانکارند.»

شیطان منحرف کننده آدمی است و قسم خورده است تا روز قیامت انسان­ها را به پیروی از راه باطل وسوسه کند و بر بار گناهان ایشان بیافزاید، اما انسان­های پاک و با ایمان فقط از وسوسه ­های شیطان در امان هستند، آنها هستند که به شیطان اجازه نمی­دهند تا در وجودشان لانه کند و آنها را به انحراف بکشاند.

چه شایسته است انسان این دعا را در خلال مناجات­های خود در پیشگاه­ الهی بگنجاند که (وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ).[48] «بگو پروردگارا! از وسوسه­های شیطان به تو پناه می برم.»

این بخش را با حدیثی از پیامبر (ص) به اتمام می رسانیم: فرمود: ای پسر مسعود مبادا آنی به خدا شرک ورزی حتی اگر ارّه شوی یا تکه تکه­ات کنند یا به دارت آویزند و یا به آتش سوزانند».[49]

 

ابلیس در قرآن

برخی از لغت شناسان «ابلیس» را واژه عربی از باب «ابلس یبلس  ابلاس» و به معنای یأس شدید می­دانند و «ابلیس» را از این جهت که از رحمت خدا ناامید و مأیوس شد به این نام خوانده­اند و پس از سجده نکردن بر آدم و رانده شدن از درگاه الهی بود که وی «شیطان» نام گرفت.

 

الف) ماهیت ابلیس:

به تصریح قرآن «ابلیس» یک از جنّیان در صف فرشتگان بود از آنجا که می فرماید: (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ)[50] یعنی آنها که همگی سجده کردند، جز ابلیس که از جن بود. از این آیه به خوبی فهمیده می شود که ابلیس ـ چنان که برخی به اشتباه پنداشته اند ـ از فرشتگان نبوده؛ بلکه از طایفه جن است.

به طور کلی از آیات قرآن و روایات معصومین (ع) استفاده می­شود که مقام ابلیس بر اثر عبادت فراوانش چنان بالا رفت که در صف فرشتگان مقرب خدا در آمد؛ اما به خاطر تکبر در برابر فرمان خدا و خودداری از سجده‌ي بر آدم(ع) از آن مقام والا رانده و مشمول خشم الهی شد.[51]

 

ب) علت رانده شدن ابلیس:

در قرآن کریم درباب علّت رانده شدن شیطان به موارد اشاره شده است که در ادامه خواهد آمد:

 

1ـ خودبزرگ­بینی و استکبار

از جمله موارد انحراف ابلیس غرور و خودبزرگ­بینی وی بود. در قرآن کریم درباره‌ي خود­بزرگ­بینی و خودبرتربینی و استکبار شیطان آمده است که خداوند خطاب به وی فرمود:

(قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)[52] (خداوند به او فرمود: «در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی؟! گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده­ای و او را از گل!)

از این آیه استفاده می­شود ابلیس (طبق روایات شیعه) اولین کسی بود که قیاس کرد و اشتباه ابلیس در این قیاس آن بود که گویا وی چنین می پنداشت که آتش برتر از خاک است. هر چند هم ممکن است ابلیس به حقیقت امر آگاه بود ولی آگاهانه دروغ می­گفت؛ زیرا می دانست که خاک، سرچشمه‌ي انواع برکات و منبع تمام مواد حیاتی و مهم­ترین وسیله برای ادامه زندگی موجودات زنده است؛ در حالی که آتش چنین نیست. از این گذشته امتیاز آدم در این نبود که از خاک است، بلکه امتیاز اصلی او همان روح انسانیت و مقام خلافت و نمایندگی پروردگار بود.

بی­جهت نیست که قیاس در مکتب تشیّع به عنوانی راهی برای رسیدن به حقیقت و کشف احکام حجیّت ندارد. کمااینکه امام صادق (علیه السلام) از قیاس­های ابوحنیفه به شدّت انتقاد می­کرد. در تفسیر المنار و طبری (از تفاسری عامّه) نیز نهی از قیاس مطرح شده است.[53]

بنابراین به فرض که ماده‌ي نخستین شیطان از مادّه­ای برتر از خاک باشد، دلیل نمی­شود که در برابر آفرینش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمایندگی پروردگار، سجده و خضوع نکند به ظاهر شیطان همه این مطالب را می­دانست و تنها تکبر و خودپسندی جلوی او را گرفت و همه اینها بهانه بود.[54]

 

2ـ حسادت

حسادت ابلیس نسبت به جایگاه انسان، عامل دیگر سرپیچی ابلیس بود.

(قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا)[55] «به من بگو، این کسی را که بر من برتری داده ای (به چه دلیل بوده است؟) اگر ما را تا روز قیامت زنده بگذاری، همه‌ي فرزندانش جز عده‌ي کمی، گمراه و ریشه کن خواهم ساخت.»

صاحب تفسیر مجمع­البیان از قول جبائی در مورد قسم شیطان می­نویسد: منظور شیطان آن بود که بر آنها استیلا پیدا می­کنم، یعنی همان طوری که ملخ، مزرعه را سراسر می خورد من هم چنان آنها را اغوا می کنم که مستاصل شوند. شیطان از این جهت به این مسئله طمع کرد که خداوند به فرشتگان خبر داده بود که در روی زمین، کسی را قرار می دهد که فساد خواهد کرد. گویا وی به این مطلب آگاهی یافته بود.[56]

فخر رازی در تفسیر کبیر در مورد اشاره خداوند به مسئله حسد ابلیس در این آیه می­نویسد: « قوم پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) با ایشان منازعه و عناد می­کردند و با ایشان بحث باطلی به جهت وجود دو امر کبر و حسد داشتند. اما تکبر این قوم مانع می­شد تا از پیامبر فرمانبرداری کنند و اما حسد ایشان به جهت آن چه رسول الله آورده بود و نیز به جهت نبوت و درجه عالی حضرت بود. پس خداوند به این کبر و حسد ایشان اشاره کرده و بیان کرد که این دو امر چیزهایی هستند که باعث خروج ابلیس از ایمان  و ورود وی در کفر شدند پس این آزمایشی سخت و قدیمی و عظیمی برای انسان­هاست»[57]

بنابراین از بیان فوق روشن می شود که منشا کینه ابلیس به آدم و فرزندانش، و علت راندن ابلیس دو چیز یعنی کبر و حسد بوده است.

 

ج) عبرت گرفتن از نتیجه‌ي تکبر ابلیس:

امام علی (علیه السلام) درباره‌ي نکوهش کبر و خودبرتربینی فرمود: «از آن معامله­ای که خداوند با ابلیس کرد. عبرت گیرید». خداوند متعال در مورد نتیجه‌ي تکبر ابلیس در آیه 13 سوره اعراف می فرماید: (قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ). «گفت: از آن مقام و مرتبه­ات فرود آی. تو حق نداری در آن مقام و مرتبه تکبّر کنی بیرون رو، که تو از افرد پست و کوچکی».

از این رو به خوبی روشن می­شود که تمام بدبختی شیطان، مولود تکبر او بود و تکبّر، جهد و تلاش او را بی ثمر گردانید. ابلیس شش هزار سال خداوند را بندگی کرد؛ ولی ساعتی تکبر ورزید. بعد از ابلیس چه کسی ممکن است که با این گونه نافرمانی­ها علیه پروردگار در امان ماند؟ حاشا، هرگز خداوند پاک و منزه، انسانی را برای عملی وارد بهشت نمی­کند که به خاطر همان عمل، فرشته­ای را از آنجا رانده است.[58]

بنابراین تکبر نه تنها برای افراد عادی خطرناک است، بلکه برای آنان که همنشین فرشتگان در ملأ اعلی باشند و قرن­ها سابقه‌ي عبادت داشته باشند نیز تهدید محسوب می­شود.

اگر در آیاتی که مربوط به شیطان است نظر کنیم می­بینیم نه علم شیطان به خدا نجات بخش است و نه عبادت های طولانی، بلکه راه نجات، تسلیم خدا بودن است و انسان­های خوب خدا قبل از عبادت­های طولانی، تسلیم خدا بودن را تجربه کنند.

 

عوامل سلطه ابلیس بر انسان

اینک ابلیس چگونه می­تواند بر انسان تسلط یابد می­تواند معلول عواملی باشد که در ادامه به برخی از آنها اشاره می­کنیم.

 

1ـ پذیرش ولایت ابلیس و شرک به خدا:

خداوند متعال در قرآن می فرماید: (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)[59] تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده­اند و آنها که نسبت به او (خدا) شرک می ورزند (و فرمان شیطان را به جای فرمان خدا گردن می نهند).

به طور کلی ابلیس و شیاطین دیگر فقط دعوت کننده هستند؛ البته معنای دعوت اعم از وسوسه تلقین و تبلیغ است. لذا تنها تسلط او بر کسانی است که او را دوست می دارند و او را به رهبری و ولیّ خود قرار داده­اند و مدام از او اطاعت می­کنند.

و از سوی دیگر یک طایفه‌ي دیگری نیز وجود دارد که ابلیس بر آنها تسلط پیدا می­کند و آنها مشرکین هستند که برای خدا در اطاعت و بندگی خدا شریک قرار داده­اند و فرمان شیطان را واجب الاجرا می­دانند. بنابراین سلطه‌ي شیطان بر انسان­ها اجباری و ناخودآگاه نیست؛ بلکه این انسان­ها هستند که شرایط ورود او را به محیط جان خود فراهم می­کنند.[60]

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) در این باره می­فرماید: «منحرفان، شیطان را معیار کار خود قرار داداند و شیطان نیز آنان را شریک خود کرد. پس در سینه­هایشان تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روی دامنشان جنبیدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان نگریست و از زبانشان سخن گفت به راه خطایشان افکند و هر نکوهیدگی و زشتی را در دیده شان بیاراست؛ چنان که گویی بر زبان ایشان سخن می راند».[61]

بنابراین افراد مشرک نیز چون شیطان را ولیّ و سرپرست و رهبر و شریکی در بندگی و اطاعت خود برگزیده­اند و فرمان او را به جای فرمان خدا واجب­الاجرا می­دانند، شیطان نیز بر آنها احاطه پیدا کرده و برای ابد گمراهشان ساخته است، و این احاطه‌ي او باعث می شود که مشرکان دیگر بین انحراف و هدایت فرقی قائل نشوند، خیال می­کنند بر حق هستند و هدایت یافته­اند در حالی که بر باطل و در گمراهی به سر می­برند و طبق حدیثی که در مبحث شرک گذشت بدون حساب وارد جهنم خواهند شد و برای همیشه و تا ابد در جهنم خواهند ماند.

­

2ـ روی گرداندن از یاد خدا

خداوند درباره‌ي هم نشینی با شیاطین در سورۀ زخرف می­فرماید: (وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ)[62] «و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او می فرستیم، پس همواره قرین اوست.»

بر طبق این آیه، غفلت از یاد خدا که معلول غرق شدن در لذات دنیا و دلباختگی به زرق و برق آن است، موجب می­شود شیطانی بر انسان مسلط گشته و همواره قرین او گردد.

بدیهی است که این آیه نباید موجب جبراندیشی شود، چرا که این پیامد، نتیجه‌ي اعمالی است که خود انسان آنها انجام داده است. اعمال انسان، به ویژه غرق شدن در لذات دنیا و آلوده شدن به انواع گناهان، نخستین تأثیرش این است که به قلب و گوش انسان مهر می­نهد و بر چشم او پرده­ای می­افکند و آدمی از خدا بیگانه می­شود و شیاطین بر او مسلّط می­گردند و تا آنجا ادامه می یابد که گاه راه بازگشت به روی او بسته می­شود؛ چرا که شیاطین و افکار شیطانی از هر سو او را احاطه می­کنند و این نتیجه‌ي عمل خود انسان است.[63]

 

3ـ گناه

خداوند متعال در مورد ارتکاب معصیت انسان­ها این طور می­فرماید: (…إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا.)، « شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند به لغزش انداخت…».[64]

هر گناهی سرچشمه‌ي گناه دیگر است. لغزش­هایی که بر اثر وسوسه­های شیطانی به انسان دست می­دهد بر اثرگناهان پیشین در انسان فراهم شده است وگرنه وسوسه­های شیطانی در دل­های پاک که آثار گناهان سابق در آن نیست، اثری نمی­گذارد.[65]

بنابراین انسان باید همواره مراقب اعمال و عقائد خودش باشد و این عوامل را در متن زندگی خودش جستجو کند و در صورت یافتن در صدد از بین بردن آن برآید.

 

راههای مقابله با نفوذ یا سلطه‌ي ابلیس

الف: اخلاص

خداوند متعال در مورد اخلاص چنین می فرماید: (…وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[66]) «وهمگی را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را».

 

ب: استعاذه

خداوند متعال در سوره‌ي اعراف، آیه 200 می فرماید: (وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) هر گاه وسوسه­ای از شیطان به تو رسد به خدا پناه ببر. چون بر سر راه انسان­ها همواره وسوسه­ های شیطانی در شکل مقام، مال، شهوت و امثال اینها خودنمایی می­کند. لذا قرآن دستور می­دهد مؤمنین به خالق خویش، هنگام وسوسه های شیطان پناه ببرند.

 

ج: تقوا

خداوند متعال در سوره اعراف تقوا را جامه‌ي برتر معرّفی کرده و می­فرماید: (….وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ)[67]، «… اما لباس تقوی پرهیزگاری بهتر است…».

خداوند متعال در این آیه علاوه بر لباس ظاهری در مورد لباس باطنی سخن به میان می آورد و به انسان یادآور می­شود که بهتر از این لباس ظاهری، لباس باطنی است؛ لباسی که زشتی­های باطنی انسان را می­پوشاند؛ همان زشتی­هایی که او از برملا شدن آنها بیم دارد. آن لباس همان تقوایی است که خدا به آن فرمان داده.

روشن است که خواری و رسوایی آشکار شدن زشتی­های ظاهر هرگز به اندازه زشتی­های باطنی انسان نیست؛ چرا که آشکار شدن زشتی­های باطنی، با خشم الهی و آتش برافروخته‌ي او مساوی است. پس لباس باطنی و تقوی بهتراز لباس ظاهری انسان است. در روایتی از امام باقر(علیه السلام) در ذیل این آیه، «عفّت» به عنوان یکی از مصادیق لباس معرفی شده است. حضرت می­فرمایند:

«لباس تقوی عفت است. عورت انسان با عفت هرگز ظاهر نمی گردد؛ اگر چه لباسی بر تن نداشته باشد؛ انسان گنه کار، عورت خود را ظاهر می کند، اگر چه لباس بر تن داشته باشد».[68]

بنابراین اگر شخصی تلاش کند عوامل فوق را در خود تقویت کرده و بر آن مداومت داشته باشد، شیطان به او سلطه نخواهد یافت و از گزند وسوسه ­های او در امان خواهد ماند.

 

نتیجه:

بندگی خداوند و قرار ندادن شریک برای او بالاترین حقّ خداوند بر بندگان و مهمترین امریست که خداوند از مؤمنان طلب کرده است. خداوند که به تنهایی و بدون کمک جستن از دیگری ما را آفریده است و خود و او نیز امر دنیا و امر آخرت ما را کفایت می­کند شایسته نیست تا مورد شرک قرار گیرد و به همین خاطر از شرک در قرآن ظلم عظیم یاد شده است؛ چراکه زیرپا گذاشتن و پایمال کردن یکی از حقوق الهی است که در حقیقت به ظلم به خویشتن باز می­گردد.
خداوند متعال در قرآن به ما انسان ها دستور یکتاپرستی می­دهد و از شرک ورزی در تمام صور و اشکالش نهی می­کند. چه شرک جلی و چه شرک خفی که راه دادن هرآنچه غیر خداست به حریم دل است. بنابراین در اسلام هر­گونه هوا پرستی، مقام پرستی، پول پرستی و شخص پرستی و به طور کلی هر آنچه انسان را از یاد خدا غافل می­کند، نوعی شرک خفی معرّفی شده است.
شرک­ورزی پیامدهای بسیار زیانباری را به همراه دارد که از جمله مهم­ترین آنها حبط اعمال و در آمدن در قلمرو ولایت شیطان است. ابلیس اوّلین کسی است که به خدا شرک وزید و پس از آن به عزّت خدا قسم خورد که همه را گمراه کند به جز مخلصین. پس انسان­ها باید با سلاح­ اخلاص، استعاذه، توکل و ایمان به خدا و داشتن تقوا خود را از گزند وی در امان دارد.

 

نویسنده: فاطمه زرین

 

پی نوشت:

[1]. نساء/ 48. [2]. تفسیر نمونه، جلد 5، ص184. [3]. خلیل جر، فرهنگ لاروس، ج 2، ص1262. [4]. مقاییس اللغه، ص489، ماده شرک. [5] – فاطر/40. [6]. مصباح المنیر، ج 2ـ 1، ص 311. [7]. فرهنگ لاروس، ج 2، ص 1904. [8]. لسان العرب، ج 7، ص100. [9] – لقمان/13 [10]. قاموس قرآن، ج 4، ص20. [11]. سوره ق، آیه 26. [12]. سوره سبا، آیه 33. [13]. معجم الوسیط، جز1، ص 526. [14] . فرقان/43. [15]. معارف اسلامی، ج1، ص 38 ـ 27. [16]. ماله، البر، تاریخ روم، ج 1، ص 29. [17]. سعیدی مهر و امیر دیوانی، معارف اسلامی، ج 1، ص 38. [18]. شهید مطهری،خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 209 ـ 213. [19]. سوره ق، آیه 26. [20]. علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی­نشانه­ها، ص 148. [21]. سوره مائده، آیه 73. [22]. تفسیر نمونه، ج 7، ص 360. [23]. یوسف/ 106. [24]. میزان الحکمه، ج 6، ص 2725. [25]. مجمع البحرین، ج 5 ـ 6، ص 275. [26]. همان. [27]. شهید مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ص 109. [28]. جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 13، ص 380. [29]. نهج البلاغه، خ 129. [30]. اعراف/ 12. [31]. ص/ 82. [32]. ص/ 83. [33]. یوسف/ 24. [34]. بقره/ 34. [35]. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج3، ص322. [36]. نحل/ 36. [37]. فصلت/37. [38] – فرقان/43 [39]. فاطر/ 14. [40]. نساء/ 64. [41]. مائده/ 35. [42]. تفسیر المیزان، ج 13، ص 180. [43]. تفسیر نمونه، ج 18، ص 217 ـ 216. [44]. عنکبوت/41. [45]. انعام/ 88.. [46]. زمر/ 65. [47]. مریم/ 45. [48]. سوره مؤمنون، آیه 97. [49]. محمد ری شهری، میزان الحکمه، ج 6، ص 2719. [50]. سوره کهف، آیه 50. [51]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 266. [52]. سوره اعراف، آیه 12. [53]. تفسیر نور، ج 4، ص 22. [54]. تفسیر نمونه، ج 6، ص 99. [55]. سوره اسراء، آیه 62. [56]. تفسیر مجمع البیان، ج 14، ص 169. [57]. رازی، فخر، تفسیر کبیر، ج 21، ص 2. [58]. نمونه، ج 6، ص 99. [59]. سوره نحل، آیه 100. [60]. برگزیده‌ي نمونه، ش 2، ص 599. [61]. نهج البلاغه، خطبه 7. [62] – زخرف/36 [63]. نمونه، ج 21، ص 64. [64]. آل عمران/ آیه155. [65]. برگزیده نمونه، ش 1، ص 341. [66]. حجر/ 39ـ 40. [67] . اعراف/26 [68]. المیزان، ج 8، ص 71.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد