قرائت پذيري دين و بحث از تعدد قرائات مختلف و متعارض در برداشت از قرآن مبحثي است كه برخي جريانات فكري و سياسي در دهه اخير آن را در فضاي كشور مطرح ساخته اند بحثي كه در صورت پذيرش آن نمي توان به صحت ظواهر آيات قرآن و ديگر متون ديني تكيه كرد و به نسبي انكاري تمام حقايق ديني و حتي غيرديني زندگي بشر منجر خواهد شد. مطلب پيش رو يادداشتي كوتاه است كه به بررسي اين موضوع و سابقه آن پرداخته است.
منظور از قرائت پذيري دين و قرآن چيست؟ به چه معنا صحيح و به چه معنا غيرصحيح است؟
قرائت پذيري دين در واقع عنوان ديگر بحث معروف «قرائت هاي مختلف از دين» است. بحث قرائت هاي مختلف از دين- به طور دقيق تر- روشي افراطي در بحث اختلاف در فهم دين است. در نظريه قرائت هاي مختلف از دين، اين طور عنوان مي شود كه پيش داوري ها، انتظارات قبلي و علايق و سلايق مفسر و عالم، در فهم او تاثيرگذار است؛ پس سر اين كه اختلاف قرائت وجود دارد اين است كه پيش داوري ها و پيش دانسته هاي انديشمندان ديني با هم فرق دارد؛ يعني اختلافات را ناشي از ذهنيت افراد مي دانند.
ما با مجموعه اي از فهم هاي متفاوت از دين مواجه هستيم كه نمي توانيم بين آن ها داوري كنيم و بگوييم چه فهمي صحيح و چه فهمي ناصحيح است. نظريه «قبض و بسط» كه در اواخر دهه هفتاد شمسي در ايران مطرح شد در واقع، تقريري از بحث قرائت هاي مختلف از دين است. اين نظريه، تبيين ها و تقريرات مختلفي دارد؛ دو تفسير مهم از نظريه قرائت هاي مختلف از دين مربوط به دو فيلسوف سرشناس غربي؛ يعني پوپر و گادامر است. نظريه قبض و بسط، جانمايه اصلي اش را از گادامر (يعني هرمنوتيك فلسفي) گرفته است.
قرائت پذيري دين با هر تقريري- چه پوپري و چه گادامري- تا آنجا كه از اختلاف در فهم دين سخن مي گويد صحيح و قابل قبول است، اما آنجا كه مدعي است همه فهم ها از دين اسير پيش داوري هايند، پس فهم واحدي وجود ندارد؛ سخني گزاف، دجال گونه و داراي ظاهري فريبنده و باطني ناحق و نادرست ارزيابي مي شود زيرا معتقدين به نسبيت معرفت ديني لاجرم به نسبيت خود دين مي رسند.
بحث حاضر دو بخش دارد؛ بخش اول درباره چيستي نظريه قرائت پذيري دين و بخش دوم درباره قضاوت ما نسبت به صحت يا عدم صحت اين نظريه.
بخش اول:
قرائت پذيري دين در واقع عنوان ديگر بحث معروف «قرائت هاي مختلف از دين» است؛ بحثي كه از جمله مباحث فرهنگي روز محسوب مي شود. امروزه اين بحث به عنوان يك مقوله در تقابل با انديشه ديني قرار دارد و هويت ظاهري آن غيراز حقيقت آن است. هرچند به ظاهر اين بحث در ادامه مباحث روشنفكري ديني در كشور ما طرح مي شود اما در حقيقت اعتقاد به آن نتيجه اي جز سست شدن پايه هاي بنيادين اعتقادات ديني و در نهايت انهدام آن ندارد. البته غفلت از ضرورت تدوين ايدئولوژي ديني به زبان امروز، بعداز گذشت بيش از سي سال از انقلاب شكوهمند اسلامي، زمينه را براي پيدايش و رشد چنين نظريه هايي فراهم ساخته است.
بحث قرائت هاي مختلف از دين- به طور دقيق تر- گونه افراطي بحث اختلاف در فهم دين است. در نظريه قرائت هاي مختلف از دين، اين طور عنوان مي شود كه پيش داوري هاي، انتظارات قبلي و علايق و سلايق مفسر و عالم در فهم او تاثيرگذار است؛ پس سر اين كه اختلاف قرائت وجود دارد اين است كه پيش داوري ها و پيش دانسته هاي عالمان ديني با هم فرق دارد؛ يعني منشأ اختلافات را از ذهنيت انديشمندان مي دانند؛ نظريه قرائت هاي مختلف از دين مدعي است، هيچ فهم رسمي، غالب، يگانه و صحيح از دين- كه بگوييم اين فهم از دين صحيح است و ديگر فهم ها باطل است- وجود ندارد. آن چه كه ما داريم تفاوت در فهم دين است.
ما فهم بهتر و درست تر در مقابل فهم ناصحيح و بدتر نداريم. ما با مجموعه اي از فهم هاي متفاوت از دين مواجه هستيم كه نمي توانيم بين آن ها داوري كنيم و بگوييم چه فهمي صحيح و چه فهمي ناصحيح است؛ مثل اين كه يك مكعب در فضا معلق است و هر كسي از يك زاويه به اين مكعب نگاه مي كند اختلاف زواياي ديد باعث مي شود كه نگاه هاي مختلف به وجود بيايد و هيچ كدام رجحاني بر ديگري ندارند. در دين قرائت هاي مختلفي وجود دارد بدون آن كه بين اين قرائت ها قضاوت و داوري وجود داشته باشد. ما فقط با تفاوت فهم ها مواجه هستيم. ممكن است يك قرائت از دين رسمي تر و غالب تر باشد اما لزوما اين تداول و غلبه و شهرت به معناي صحت نيست.
نكته ديگري كه نظريه قرائت هاي مختلف بر آن پافشاري مي كند، اين است كه امكان قرائت را به نحو موجبه كليه مي داند. از نظر معتقدين به امكان قرائت هاي مختلف از دين، ما نمي توانيم مرزي مشخص كرده و بگوييم اين زمينه و جنبه هاي دين جزء ثابتات و مشتركات است و اختلاف قرائت بردار نيست. آن ها تك تك مضامين ديني را قابل اختلاف در قرائت مي دانند. به نظر آن ها از توحيد و نبوت و معاد گرفته تا تفصيلات فقهي و مسائل اخلاقي و هر بخشي كه رنگي از معرفت ديني دارد، قرائت پذير است و هيچ فهم ثابتي از دين وجود ندارد.
ريشه اين بحث به بحث هايي كه راجع به فهم متن (مباحث هر منوتيكي) وجود دارد بازمي گردد. فرهنگ ديني بخصوص اديان ابراهيمي (مسيحيت، يهوديت، اسلام) عميقا متن محور است؛ يعني فرهنگ ديني، حول محور متون ديني است. در مسيحيت، آبشخور فرهنگ ديني، انجيل است. منشا فرهنگ ديني يهوديت، تفسيرهايي از تورات و تلمود است و ريشه فرهنگ ديني ما مسلمين به فهم و تفسير قرآن و سنت برمي گردد.
به اين دليل هرگونه نظريه پردازي متفاوت راجع به مقوله فهم متون، در معرفت ديني تأثيرگذار است؛ يعني اگر ما در باب فهم متون (به طور مطلق، چه يك متن حقوقي و چه يك متن ادبي و…) معتقد شديم كه امكان تفسيرهاي متفاوتي از متن وجود دارد، به طوري كه هيچ تفسيري بر ديگر تفاسير رجحان ندارد، اين به طور مستقيم در بحث قرائت هاي مختلف از دين تأثيرگذار است و معلوم مي شود كه نمي توان از دين تفسير يگانه و واحدي عرضه كرد؛ در صورتي كه بحث در فهم متن بوده ولي بر فهم دين اثر گذاشته است؛ به دليل اين كه فهم دين با فهم متون ديني گره خورده است.
بحث قرائت هاي مختلف از دين، بحثي است كه آرام آرام به جلو آمده است و وقتي به تاريخ تفكر اين انديشه نگاه مي كنيم، نمي توانيم زمان و مكان بخصوصي را ذكر كنيم و بگوييم اولين كسي كه اين نظريه را مطرح كرد، چه كسي بود.
قرن ها اين گونه گمان مي شد كه ما مي توانيم در ميان تفاسيري كه از يك متن عرضه مي شود مشخص كنيم كه چه تفسيري درست است و چه تفسيري نادرست. ولي در قرن بيستم بود كه امكان قرائت هاي مختلف از متن و دين مطرح شد كه البته رگه هاي اين بحث در قرن نوزدهم هم وجود داشت؛ به عنوان مثال نيچه- فيلسوف آلماني- بحث «چشم انداز» يا پرسپكتيو را مطرح كرد و معتقد شد كه فهم ما ناشي از چشم اندازهايي است كه به يك مسئله داريم و وقتي چشم اندازهاي افراد، مختلف شد، فهم آن ها هم مختلف مي شود. نيچه درخصوص دين حرفي نزده است ولي مطلبي گفته است كه مي توان آن را بر فهم دين هم منطبق نمود.
در نمونه اي ديگر «كارل ماركس» كه يك متكلم پروتستان معروف آلماني است معتقد است: «نبايد گفت مسيحيت چه مي گويد بلكه بايد گفت مسيحيان چه مي گويند»؛ يعني ما هيچ وقت نگوييم كه اسلام چه مي گويد بلكه اين طور بايد بگوييم كه فلان عالم مسلمان چه مي گويد و هيچ وقت نمي توانيم يك فهم و قرائتي را به اسلام نسبت بدهيم. روح اين بحث، همان قرائت هاي مختلف است؛ اگر چه تحت اين عنوان مطرح نشده است.
نظريه «قبض و بسط» كه در اواخر دهه هفتاد شمسي در ايران مطرح شد در واقع، تقرير از بحث قرائت هاي مختلف از دين است. اين نظريه، تبيين ها و تقريرات مختلفي دارد؛ دو تفسير مهم از نظريه قرائت هاي مختلف از دين مربوط به دو فيلسوف سرشناس غربي؛ يعني پوپر و گادامر است.
اختلاف دو تفسير پوپري و گادامري از نظريه قبض و بسط در اين است كه در تفسير پوپري، آن معرفت ديني كه با دانش روز هماهنگ باشد، نسبت به معرفت ديني گذشته به واقعيت نزديك تر است. ولي در تفسير گادامري معرفت ديني امروز و ديروز در عرض هم هستند و هيچ يك نمي تواند ديگري را تخطئه كند. از اين رو براساس تفسير گادامري نمي توان عالمان دين را به كسب دانش روز سفارش كرد. از سوي ديگر، براساس انديشه گادامر، ما الزام نداريم خود را با سنت روز هماهنگ كنيم، بلكه اساسا ما با سنت حركت مي كنيم و فهم ما ضرورتا هماهنگ با سنتي است كه در آن زندگي مي كنيم.(1)
نظريه قبض و بسط، جانمايه اصلي اش را از نظريه گادامر (يعني هرمنوتيك فلسفي) گرفته است؛ ولي افزوده هايي بر آن وجود دارد و يك مقدار شرقي شده است كه اين چيزهايي كه… به بحث هاي گادامر اضافه كرده بر اتقان آن بحث ها نيفزوده است؛ بلكه بر آسيب پذيرتر شدن آن افزوده است. افزوده هاي آقاي… به بحث هاي گادامر، در واقع نظريه قبض و بسط را آسيب پذيرتر كرده است.(2)
نظريه قرائت هاي مختلف از دين، در واقع اعتقاد به پلوراليسم معرفتي است؛ يعني اعتقاد به اين كه فهم و معرفت از دين، تكثرگرايانه است و ما يك معرفت واحد از دين نداريم، بلكه اين معرفت دائما در حال تغيير و تكامل و تكثر مي باشد؛ بنابراين، نظريه قبض و بسط، يك نوع تبيين و تقرير از قرائت هاي مختلف از دين است؛ البته تقريرهاي ديگري هم وجود دارد.
بخش دوم:
قرائت پذيري دين با هر تقريري- اعم از پوپري و گادامري- تا آنجا كه از اختلاف در فهم دين سخن مي گويد صحيح و قابل قبول است، اما آنجا كه مدعي است همه فهم ها از دين اسير پيش داوري هايند، پس فهم واحدي وجود ندارد؛ سخني گزاف، دجال گونه (داراي ظاهري فريبنده و باطني ناحق) و نادرست ارزيابي مي شود. چه، معتقدين به نسبت معرفت ديني لاجرم به نسبت خود دين مي رسند.
ايشان هر چند ميان معرفت ديني و دين تفاوت مي گذارند اما در عمل راهي جز اين ندارند كه به دين عصري قائل شوند صاحب نظريه «قبض و بسط تئوريك شريعت» در اثري كه سالها پس از نگارش «قبض و بسط» منتشر كرد، خود صريحا نه تنها در عمل كه در نظر به اين واقعيت اعتراف مي كند: «در قبض و بسط تئوريك شريعت سخن از بشري بودن، تاريخي بودن و زميني بودن معرفت ديني مي رفت و اينك در بسط تجربه نبوي سخن از بشريت و تاريخيت خود دين و تجربه ديني مي رود»(3).
در ثاني منشأ اختلاف فهم ها صرفا در امور سوبژكتيو (ذهني) نيست بلكه منشأ اصلي آن در امور آبژكتيو (عيني) است؛ يعني عدم معرفت به امامي بيروني يا باطني (عقل).
به شهادت قرآن، راسخون در علم؛ يعني ائمه معصومين(علیهم السلام) و مؤمنين پيرو ايشان- بسته به درجات ايمان- قادرند تا به حقيقت دين و قرآن دست يازند. پس با تكيه بر ذهن و داشته هاي شخصي نمي توان به حقيقت دست يافت، مگر از امامي پيروي كنيم كه مظهر تام عقل است و با پيروي از اين امام است كه مي توان به حقيقت دين و قرآن دست يافت و از افتادن در مهلكه تفسير به رأي مصون ماند.
پی نوشت :
(1) هادوي تهراني، مهدوي؛ باورها و پرسشها: جستارهايي در كلام جديد، ص 120، قم، مؤسسه فرهنگي خانه خرد، .1378
(2) واعظي، احمد؛ قرائت هاي مختلف از دين، نشريه الكتريكي پايگاه حوزه، مهر 1380، شماره .21
(3) سروش، عبدالكريم؛ بسط تجربه نبوي، تهران: مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ پنجم، تابستان 85، پيشگفتار.
روزنامه کیهان