مقدمه
علامه احمد ديدات در تاريخ دعوت و دفاع از اسلام و قرآن کريم و پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، راه جديدي را بنيان گذاشت که از راه و روشهاي عادّي ممتاز بود. نحوۀ دعوت ايشان با ديگر شخصيتهاي اسلامي کاملاً متفاوت بود. اين شخصيت بزرگوار راه بسيارسخت و دشواري را انتخاب نمود که پيمودن چنين راهي در توان هر کس نبود مگر افرادي صاحب عزيمت و همّت، شجاع و دلير.
اين مجاهد نستوه با انتخاب اين راه در واقع به خانۀ اهل کتاب (يهود و مسيحي) داخل شد و آنها را در داخل خانهشان تکان داد، و آنان را با استدلالهايش از کتابهاي خودشان لاجواب کرد.
تمام عيوب و نواقص، تحريف و اختلافات آنان را ظاهر و مشخص نمود و با کمال جرأت و دلايل قاطع اعلام کرد که کتابي با چنين عيوب و نواقصي هرگز صلاحيت ندارد که کلام مُنزل پروردگار بر پيامبران باشد و با کمال شجاعت اعلام کرد که دين حق و پسنديده و آخرين دين نزد خدا، دين اسلام است.
و تمام اين حقايق را در داخل مناظرهها و همايشها و مباحثات علمي با حکمت و خيرخواهي انجام داد و اين امر باعث شد که صدها نفر از اهل کتاب به دين حق، اسلام بازگشتند. احمد ديدات تمام زندگياش را در بحث و مناظره گذراند و در آخرين روزهاي زندگي و در بستر مريضي نيز پيام اسلام و وظيفهاش را ابلاغ و اداء مينمود. اين عالم برجسته و بلندپايۀ جهان اسلام، مجاهد خستگيناپذير و مناظر بزرگ اسلام در مقابل جهان مسيحيت، در هشتم ماه اوت ۲۰۰۵ ميلادي، داعي اجل را لبيک گفت.
زندگي ايشان براي يک فرد مسلمان و عالم دين، بهترين الگو و مثالي است، که هر نوع درس و عبرت را دربردارد.
در ادامه، چکيدۀ يکي از مناظرات ايشان آمده است:
“قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِيإِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ”(بگو: به من خبر دهيد، اگر اين [قرآن] از نزد خدا باشد و شما منکر آن باشيد و شاهدي از بنياسرائيل بر همانند آن گواهي دهد و ايمان آورد و شما تکبر کنيد [آيا ستمگر نيستيد؟] البته خدا قوم ستمگر را هدايت نميکند.)/ سورۀ مبارکۀ احقاف (46)؛ آيۀ شريفۀ ١٠.
کتاب «انجيل دربارۀ محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) چه ميگويد؟» بدون شک بسياري را متحيّر خواهد ساخت، زيرا چگونه ميشود که يک مسلمان به شرح و تفسير پيشگوييهاي کتب مقدّسِ يهود و مسيح بپردازد؟
به عنوان يک جوان، تقريباً چهلسال پيش در سلسلهاي از سخنرانيهاي مذهبي شرکت ميکردم که توسط يک متکلم مسيحي ـ جناب کشيش هيتن ـ در سالن تئاتر سلطنتي در دُربن ايراد ميشد.
اين کشيش محترم که پيشگوييهاي انجيل را بيان ميکرد، در سخنراني خود به اثبات اين مطلب پرداخت که انجيل، ظهور «جمهوري شوروي» و نيز «آخرالزمان» را پيشگوييکرده و در يک مورد تا آنجا پيش رفت که اثبات کند انجيل هيچ چيز حتّي پاپ را در پيشگوييهايش جا نينداخته است. او آنقدر سخنراني خود را طول و تفصيل داد تا حضار را متقاعد سازد که منظور از «جانور ٦٦٦» که در کتاب وحي (آخرين کتاب از عهد جديد) از آن نام برده ميشود، همان پاپ، خليفة مسيح در زمين است. البته، شايسته ما مسلمانان نيست که در مجادلۀ بين کاتوليکهاي رُم و پروتستانها دخالت کنيم. ضمن اينكه، آخرين تفسير مسيحيت از «جانور ٦٦٦» ذکر شده در انجيل مسيحيان، دکتر هِنري کيسينجر است و دانشمندان مسيحي با زيرکي و تلاش فراوان ميکوشند تا اين ادعا را اثبات کنند!
سخنرانيهاي کشيش هيتن مرا برانگيخت تا از خود بپرسم که اگر انجيل اين همه را پيشگويي کرده، به گونهاي که حتّي پاپ و اسرائيل را ناديده نگرفته، پس به يقين بايد چيزهايي دربارۀ بزرگترين ولينعمت بشر ـ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ گفته باشد.
به عنوان يک جوان کمسنوسال مصمم شدم تا جواب را بيابم. از اين رو يکي پس از ديگري به ملاقات کشيشها رفتم، در سخنرانيها شرکت کردم و هر آنچه را به آن دست مييافتم و با پيشگوييهاي انجيل در ارتباط بود، ميخواندم. از جمله، يکي از اين مذاکرههايم با يک کشيش هلندي از کليساي اصلاحي هلند انجام شد که در اينجا نتيجة آن را نقل ميکنم.
چرا هيچ چيز؟
نخستين پرسش من اين است که «انجيل دربارۀ محمد(ص) چه ميگويد؟» کشيشان مسيحي بيدرنگ پاسخ ميدهند «هيچ چيز!» اما چرا هيچ چيز؟ اگر انجيل دربارۀ ظهور جماهير شوروي، آخرالزمان و حتّي پاپِ کاتوليکهاي رُم حرفهاي گفتني بسياري دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چيزي نميگويد؟ شکّي نيست که اين مرد، يعني محمد(ص)، کسي است که متولّي ايجاد يک امّت گستردۀ جهاني متشکل از ميليونها مسلمان است، و آنها با تأسي به وي، به تولّد اعجازگونۀ عيسي(ع)، مسيح بودن عيسي(ع)، و اينكه عيسي(ع) به اذن خداوند به مردگان حيات ميداده و کور مادرزاد و جذامي را شفا ميبخشيد، اعتقاد دارند. به يقين اين کتاب (انجيل) بايستي دربارۀ اين رهبر بزرگ بشريت، که اين چنين زيبا از عيسي و مادرش مريم (عليهما السلام) سخن گفته است، چيزي داشته باشد.
هيچکس با نام!
بر اساس نظر اصحاب کليسا، در رابطه با ظهور عيسي(ع)، صدها بشارت در عهد قديم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنيا به او اعتقاد دارند بدون اينکه نيازي به گواهي انجيل باشد. ما مسلمانان حقيقت عيسي(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذيرفتهايم و هماکنون دستكم يک ميليارد پيرو محمد(ص) در دنيا وجود دارد که به اين رسول بزرگ خداوند ـ عيسي مسيح ـ عشق ورزيده و احترام ميگذارند، بيآنکه نيازي باشد مسيحيان با جدلهاي منطقي و انجيلي آنان را متقاعد کنند. اما در ميان اين هزار بشارتِ مورد نظر، آيا ميتوان تنها يک مورد را يافت که در آن نام عيسي(ع) آمده باشد؟
واژۀ مسيح، يک نام نيست، بلکه يک لقب است. آيا بشارتي وجود دارد که بگويد نام اين مسيح، عيسي، نام مادرش مريم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ يوسف نجار خواهد بود و وي در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنيا خواهد آمد و غيره و غيره؟ نه! چنين جزئياتي وجود ندارد! با اين حال چگونه ميتوانيد نتيجه بگيريد که آن بشارات به عيسي(ع) برميگردد؟
بشارت چيست؟
مسيحيان معتقدند كه پيشگوييها، تصاوير بياني چيزهايي است که قرار است در آينده حادث شود. هنگامي که وقوع جرياني به حقيقت ميپيوندد، در اين پيشگوييها اجراي دقيق آنچه را در گذشته پيشبيني شده است، به روشني ميبينيم. اين در حقيقت استنتاج کردن، دليل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همين نظم و نظر ميتوان بشارت محمد(ص) را در عهد قديم بازشناخت.
در سفر تثنيه، فصل ١٨، آيۀ ١٨ آمده است: «من از ميان برادرانشان، پيامبري براي آنها برخواهم انگيخت، شبيه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسيحيان ميگويند اين آيه، بشارت پيامبري عيسي (عليه السلام) است. اما آيا چنين است؟
پيامبري شبيه موسي(ع)
اين بشارت به چه کسي اشاره دارد؟ نام عيسي که در اينجا ذکر نشده است. مسيحيان استدلال ميکنند که چون پيشگوييها، تصاوير بياني از چيزي است که قرار است در آينده اتفاق بيفتد، پس عبارتپردازي اين آيه به اندازۀ لازم، معرّف عيسي است و مهمترين کلمات اين بشارت، يعني «شبيه تو، شبيه موسي است» دلالت دارد بر عيسي. چنان که موسي يهودي بود، و عيسي نيز؛ موسي پيامبر بود، و عيسي نيز؛ و بنابراين عيسي شبيه موسي است و اين دقيقاً همان چيزي است که خداوند پيش از اين به موسي گفته بود.
اما اگر اينها تنها مميّزههاي تشخيص فردي براي بشارتِ آمده در سفر تثنيه (١٨/١٨) است، در اين صورت اين ملاکها ميتواند بر هر شخص ديگري از انجيل که بعد از موسي(ع) آمده است، صادق باشد؛ يعني سليمان، اشعيا، حزقيال، دانيال، يوشع، يوئيل، مالاکي، يحيي تعميددهنده و غيره (عليهم السلام)، زيرا همۀ آنها هم يهودي و هم پيامبر بودند. چرا نبايد اين بشارت را بر يکي از اين پيامبران تطبيق دهيم؟ و چرا فقط عيسي(ع)؟ چرا يکي را جدا کنيم و ديگران را رها سازيم؟ اتفاقاً ميتوان استدلال محکمي ارائه کرد مبني بر اينکه عيسي(ع) تا حدّ زيادي شبيه موسي(ع) نيست.
سه تفاوت
اول اينكه، عيسي شبيه موسي نيست، چون بر اساس نظر مسيحيان، عيسي(ع) يک خداست در حالي که موسي(ع) خدا نيست؛ پس عيسي شبيه موسي نيست. طبق نظر مسيحيان، عيسي(ع) براي گناهان مردم اين دنيا مرد، اما موسي(ع) مجبور نبود براي گناهان مردم اين دنيا بميرد؛ پس عيسي شبيه موسي نيست. بر اساس نظر مسيحيان، عيسي(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسي(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عيسي شبيه موسي نيست. اما اجازه دهيد بسيار ساده صحبت کنم تا اگر از مردم عادّي خواسته شود تا به اين بحث گوش دهند، در پيگيري آن دچار مشکل نشوند.
١ـ پدر و مادر
موسي(ع) يک پدر و يک مادر داشت. محمد(ص) نيز يک پدر و يک مادر داشت. اما عيسي(ع) فقط يک مادر داشت و هيچ پدرِ بشري نداشت. بنابراين عيسي شبيه موسي نيست، اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٢ـ تولّد اعجازآميز
موسي(ع) و محمد(ص) به صورت عادّي و طبيعي متولّد شدند؛ يعني در تعامل فيزيکي بين مرد و زن. اما عيسي(ع) بر اثر يک معجزۀ خاص متولّد شد. در انجيل متاي قديس آمده است: «…قبل از آنکه آنان با يکديگر ازدواج کنند (يوسف نجار و مريم)، مريم توسط روحالقدس آبستن شد» (١/١٨). لوقاي قديس نيز ميگويد: «آنگاه که خبر خوش تولّد پسري مقدّس به مريم اعلام شد، او با خود گفت: …چگونه چنين چيزي ممکن است؟ دست هيچ مردي به من نرسيده است؟ و فرشته در پاسخ به او گفت: روحالقدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سايه خواهد افکند…» (لوقا: ١/٣5ـ٣4). قرآن کريم تولّد اعجازگونۀ عيسي(ع) را در عباراتي بهتر، والاتر و شگفتانگيزتر تأييد ميکند. در پاسخ به سؤال منطقي مريم ميگويد: «[مريم] گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندى خواهد بود با آنكه بشرى به من دست نزده است؟ [فرشته] پاسخ داد: چنين است [كار] پروردگار، خدا هر چه بخواهد، مىآفريند، چون به كارى فرمان دهد، فقط به آن مىگويد باش، پس مىباشد.»
خداوند نيازي ندارد که تخمي را در انساني يا حيواني بکارد؛ او فقط آن را ميخواهد و آن به وجود ميآيد. اين بينش اسلام در مورد تولّد عيسي(ع) است. عيسي(ع) به شکل معجزهآسايي برخلاف تولّد طبيعي موسي(ع) و محمد(ص) به دنيا آمد؛ پس عيسي شبيه موسي نيست و محمد(ص) شبيه موسي است. خداوند در سفر تثنيه (١٨/١٨) به موسي(ع) ميگويد: «شبيه تو (شبيه موسي)» و محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٣ـ پيوندهاي ازدواج
موسي(ع) و محمد(ص) ازدواج کرده و بچهدار شدند، اما عيسي(ع) تا پايان عمر مجرّد باقي ماند. پس عيسي شبيه موسي نيست و محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٤ـ عيسي(ع) راندهشدۀ قوم
موسي(ع) و محمد(ص) از سوي قومشان در همان زمان حياتشان به عنوان پيامبر مورد پذيرش قرار گرفتند. بدون ترديد يهوديان اسباب درد سر بيحدّ و حصري براي موسي(ع) شدند و…، اما در جايگاه يک امّت به رسالت موسي(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نيز زندگي را بر محمد(ص) غيرممکن ساختند؛ او به شکل بسيار بدي در ميان آنها رنج ديد. بعد از سيزدهسال تبليغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با اين حال پيش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پيامبر خداوند، پذيرفتند. اما طبق گفتۀ انجيل «او (عيسي) به سوي قومش آمد، اما آنها او را نپذيرفتند» (انجيل يوحنا: ١/١١). حتّي امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، يعني يهوديان، همگي او را انکار ميکنند. پس عيسي شبيه موسي نيست، اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٥ـ تعبيري ديگر از پادشاهي
موسي(ع) و محمد(ص) هم پيامبر بودند و هم پادشاه. منظور از پيامبر در اينجا انساني است که وحي الهي را براي راهنمايي بشر دريافت ميكند و راهنمايي او نسبت به خلايق خداوند همانگونه است که دريافت کرده، بدون هيچ کم و زيادي. پادشاه نيز کسي است که قدرت زندگي و مرگ را نسبت به مردم خود داشته باشد، مهم نيست که اين شخص تاج سلطنتي بر سر داشته باشد يا نه، يا او را پادشاه خطاب کنند يا سلطان. اگر شخصي اختيار اعمال مجازات اعدام را داشته باشد، او يک پادشاه است. موسي(ع) داراي چنين قدرتي بود. شخص اسرائيلي در روز سبت از روي زمين هيزم جمع کرد و موسي(ع) او را سنگسار کرد (سفر اعداد: ١٥/٣٦). در انجيل جنايات ديگري نيز وجود دارد که موسي(ع) براي مجازات يهوديانِ مجرم حکم به اعدام داده است. محمد(ص) نيز قدرت زندگي و مرگ را نسبت به قوم خود داشت.
مصاديقي در انجيل موجود است از کساني که تنها موهبت پيغمبري را دريافت کردند اما قدرت اجراي فراميني را که ميدادند، نداشتند. برخي از اين مردان مقدّس خداوند که در برابر انکار لجوجانۀ رسالتشان ناتوان بودند، عبارتند از لوط، يونس، دانيال، عزرا و يحيي تعميددهنده (عليهم السلام). آنها تنها توانستند رسالت را ابلاغ کنند اما قادر به اجراي شريعت نبودند. عيسي(ع) نيز از اين دسته است؛ چهار کتاب اول انجيل (عهد جديد) به روشني اين مسئله را تأييد ميکنند: هنگامي که عيسي(ع) را به اتهام فتنهانگيزي کشان کشان نزد فرماندار روم، پنطيوس پيلاطوس بردند، عيسي(ع) در دفاع از خود و در ردّ اتهامات وارده به نکتۀ متقاعدکنندهاي اشاره کرد. او گفت: «پادشاهي من در اين دنيا نيست، زيرا که اگر سلطنت من در اين دنيا بود، پيروان من به مبارزه برميخاستند تا به دست يهوديان نيفتم. پادشاهي من در اين دنيا نيست.» (انجيل يوحنا: ١٨/٣٦)
با اين سخنِ عيسي(ع)، پيلاطوس، که يک مشرک بود، متقاعد شد که عيسي(ع) از قدرت فکري کامل برخوردار نيست و از اين رو نبايد او را شکنجه داد، زيرا براي حکومت او خطري ندارد. عيسي(ع) تنها مدعي يک پادشاهي معنوي شد. به عبارت ديگر، او فقط ادعا کرد که يک پيامبر است. پس عيسي شبيه موسي نيست اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٦ـ شريعت تازه
موسي(ع) و محمد(ص) شريعت تازه و احکام جديدي براي مردم خود آوردند. موسي(ع) نه تنها ده فرمان را براي اسرائيليها آورد، بلکه شريعتي بسيار آييني و فراگير را براي هدايت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوي مردمي برانگيخته شد که در وحشيگري و جهالت غوطهور بودند؛ آنان با نامادري خود ازدواج ميکردند؛ دخترانشان را زنده به گور ميکردند؛ مشروبخواري، زنا، بتپرستي و قماربازي کار هر روزشان بود. گيبون جامعۀ قبل از اسلام را در مقالۀ «افول و سقوط امپراتوري روم» اينگونه توصيف ميکند: «بشرهايي خشک و خشن، تقريباً بدون هيچ گونه احساسي، که به سختي از ديگر آفريدههاي حيواني قابل تمايزند.» به ندرت وجه تمايزي بين «انسان» و «حيوان» در آن روزگار وجود داشت؛ آنان حيواناتي بودند در قالب بشري.
محمد(ص) آنان را از اين وحشيگري محض، به گفتۀ توماس کارليسل، «به مشعلداران نور و دانش» ترقّي داد. او ميگويد: «براي جامعۀ عرب اين اتفاق همچون درخششي بود از تاريکي به نور. عربستان اولينبار با ظهور آن زنده شد. مردمي فقير و چوپان که بدون اينكه مورد توجه قرار گيرند، از ابتداي خلقت در بيابانهاي عالم پرسه ميزدند. همين مردم بيارزش مورد توجه سراسر دنيا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهي بزرگ در عالم تبديل شد. يک قرن پس از آن، عربستان از يک سو به گرانادا و از سوي ديگر به دهلي رسيد. عربستان با درخشش در دلاوري و شکوه و جلال و تبديل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگي از جهان پرتو افشاني ميکند.» در واقع محمد(ص) شريعت و نظامي را به قومش عرضه کرد که پيش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.
اما در مورد عيسي(ع)، هنگامي که يهوديان به او مظنون شدند که ممکن است او يک حقهباز با نقشههايي براي تحريف کردن تعاليم آنان باشد، وي تقلا کرد به آنان تضمين دهد که او با دين جديدي نيامده است ـ نه آيين جديدي و نه قوانين و احکام تازهاي. من جملات خود او را نقل ميکنم: «گمان نکنيد که آمدهام تا تورات يا نوشتههاي پيامبران ديگر را منسوخ کنم. نيامدهام که نابود کنم بلکه براي تکميل کردن آنها آمدهام. به راستي به شما ميگويم که از ميان احکام تورات، هر آنچه بايد عملي شود، به يقين همه يک به يک عملي خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمين پايان نيافته است، به اندازۀ ذّرهاي و سر سوزني نبايد از طريق شريعت کم شود.» (انجيل متا: ٥/١8ـ١7)
به بيان ديگر، او با شريعت يا احکام جديدي نيامد، بلکه براي تکميل شريعت پيشين آمد. اين چيزي بود که به يهوديان ميگفت تا درک کنند، نه اينكه به مزاح با يهوديان سخن ميگفت و سعي داشت آنان را گول بزند تا وي را به عنوان فرستادۀ خداوند بپذيرند و با ترفند تلاش ميکرد دين جديدي را در خرخرۀ آنان فرو کند. اين رسول خداوند هرگز به چنين ابزاري متوسّل نشد تا دين خداوند را نابود سازد. در حقيقت، او شريعت را تکميل و از فرامين موسي(ع) پيروي کرد و سَبت را گرامي داشت. هيچگاه يک يهودي انگشت اشارت به سوي او دراز نکرد و نگفت که: «چرا روزه نميگيري؟» يا «چرا دستانت را پيش از بريدن نان نميشويي؟» آنان همواره شاگردان عيسي(ع) را به اين امور متهم ميکردند، اما در مورد خود او هرگز اين کار را نکردند، زيرا او به عنوان يک يهودي واقعي به شريعت پيامبران پيش از خود احترام ميگذاشت. کوتاه سخن آنکه او همانند موسي(ع) و محمد(ص) نبود که دين جديدي را ايجاد کند و شريعت تازهاي بياورد. پس عيسي شبيه موسي نيست اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٧ـ چگونگي رحلت
هم موسي(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبيعي از دنيا رفتند، در حاليکه بر اساس آيين مسيحيت، عيسي(ع) به صورت وحشتناکي بر صليب کشته شد. پس عيسي شبيه موسي نيست بلکه محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
٨ـ اقامت آسماني
موسي(ع) و محمد(ص) هر دو در زمين به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعاليم مسيحيت، عيسي(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزيد. پس عيسي شبيه موسي نيست بلکه محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
اسماعيل، اولين تولّد
تا اينجا تنها اثبات يک مورد از کلّ اين بشارت آورده شد؛ يعني اثبات عبارت «شبيه تو (شبيه موسي)». اين بشارت بسيار بيشتر از اين يک عبارت است؛ توجه کنيد: «من آنها را بالا خواهم برد، به پيامبري از ميان برادرانشان شبيه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از ميان برادرانشان» است. در اينجا موسي(ع) و قومش به عنوان يک ريشۀ نژادي مورد خطاب قرار گرفتهاند و به معناي دقيق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود.
ميدانيد که انجيل از ابراهيم(ع) به «دوست خداوند» [خليلالله] ياد ميکند. وي دو همسر داشت: سارا و هاجر. هاجر براي ابراهيم(ع) يک پسر (در اولين تولّد) به دنيا آورد: «…و ابراهيم پسرش را که هاجر او را به دنيا آورده بود، اسماعيل نام نهاد» (سفر پيدايش: ١٦/١٥) «و ابراهيم فرزندش اسماعيل را بُرد…» (سفر پيدايش: ١٧/٢٣) «و فرزندش اسماعيل زماني که از پوست ختنهگاهش ختنه شد، سيزدهساله بود» (سفر پيدايش: ١٧/٢٥). تا سيزدهسالگي اسماعيل(ع) تنها پسر و ذريۀ ابراهيم(ع) بود و اين زماني بود که ميثاق بين خداوند و ابراهيم بسته شد. خداوند ابراهيم(ع) را پسري ديگر از سارا بخشيد به نام اسحاق که بسيار کوچکتر از برادرش اسماعيل بود.
اگر اسماعيل و اسحاق (عليهما السلام) پسران يک پدر، يعني ابراهيم(ع)، هستند پس برادر يکديگرند. بنابراين فرزندان يکي، برادران ديني فرزندان ديگري است. فرزندان اسحاق، يهودي و فرزندان اسماعيل، عرب هستند، بنابراين آنها برادران يکديگرند. انجيل بر اين نکته تأکيد ميکند: «و او (اسماعيل) در حضور همۀ برادرانش زندگي ميکرد» (سفر پيدايش: ١٦/١٢) «و او (اسماعيل) در حضور همۀ برادرانش از دنيا رفت» (سفر پيدايش: ٢٥/١٨).
فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعيلاند. شبيه همين، محمد(ص) از جملۀ برادران اسرائيليان است، زيرا از نسل اسماعيل، پسر ابراهيم(ع) بود. اين به طور دقيق همان چيزي است که اين بشارت ميگويد: «از ميان برادرانشان» (سفر تثنيه: ١٨/١٨). در اين بشارت به طور مشخص بيان ميشود که پيامبري که بعداً خواهد آمد و شبيه موسي(ع) است، از فرزندان اسرائيل يا از ميان خودشان ظهور نميکند بلکه از بين برادرانشان برانگيخته ميشود. بنابراين محمد(ص) از بين برادرانشان بود.
کلمات در دهان
اين بشارت در ادامه ميگويد: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معناي اين عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چيست؟ اگر از شما بخواهم چيزي را بخوانيد و شما بخوانيد، آيا من کلماتم را در دهان شما قرار دادهام؟ قطعاً خير. اما اگر قصد داشتم به شما زباني همچون عربي بياموزم، که شما هيچ دانشي دربارۀ آن نداريد، و از شما ميخواستم آنچه را بر زبان ميآورم پس از من بخوانيد يا تکرار کنيد که:
ـ “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى يگانه.
ـ “اللهُ الصَّمَدُ”؛ خداى صمد [ثابت متعالى].
ـ “لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ”؛ [كسى را] نزاده و زاده نشده است.
ـ “وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ”؛ و هيچ كس او را همتا نيست. (سورۀ مبارکۀ اخلاص (112)/آيات شريفۀ 4-1)
آيا اين کلمات ناآشنايي را که شما بر زبان جاري ميکنيد، در دهانتان نگذاشتهام؟ بيشک چنين است. به همين شيوه، کلمات قرآن کريم که توسط خداوند متعال بر محمد(ص) وحي شده است، نازل شد. نقل تاريخ اين است که محمد(ص) چهلسال داشت که در درون غاري تقريباً در چهار کيلومتري شمال شهر مکه بود. آن شب بيستوهفتمين شب از ماه رجب [مسلمانان] بود. جبرئيل مقرّب در غار به زبان مادريِ محمد(ص) به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ يعني: بخوان! يا اعلان کن! يا قرائت کن! محمد(ص) وحشتزده در بُهت و حيرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ يعني: من خواندن نميدانم! فرشته براي بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ”.
اکنون محمد(ص) درک ميکند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است. او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته ميشد، تکرار ميکند:
ـ “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ”؛ بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.
ـ “خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ”؛ انسان را از علق [خون بسته] آفريد.
ـ “اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ”؛ بخوان و پروردگارت كريمترين است.
ـ “الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ”؛ همانکه [استفاده از] قلم را آموخت.
ـ “عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ”؛ آنچه را كه انسان نمىدانست، آموخت. (سورۀ مبارکۀ علق (96)/آيات شريفۀ 5ـ 1)
اينها پنج آيۀ نخستيني است که بر محمد(ص) وحي شد و اکنون در ابتداي سورۀ نود و ششم از قرآن کريم، سورۀ علق، قرار دارد.
فرشته بلافاصله آنجا را ترک کرد و محمد(ص) سراسيمه به خانه برگشت و در حالي که وحشت کرده بود و تمام بدنش خيس عرق بود، از همسر محبوبش خديجه(س) خواست تا «او را بپوشاند». او دراز کشيد و خديجه در کنارش به مراقبت از او پرداخت. هنگامي که آرامش دوبارۀ خود را به دست آورد، آنچه را ديده و شنيده بود، براي خديجه شرح داد. خديجه از ايمان خود به او مطمئنش ساخت و به او تضمين داد که خداوند اجازه نخواهد داد اتفاق سخت و وحشتناکي براي او رُخ دهد. آيا اينها اعترافات يک انسان دغلباز است؟ آيا دغلبازان اعتراف ميکنند که هنگامي که فرشتهاي از جانب پروردگارشان با پيغامي آسماني با آنان ملاقات ميکند، آنان به شدّت ميترسند، وحشتزده و خيس عرق ميشوند و به سوي همسرشان فرار ميکنند؟ هر منتقدي ميتواند درک کند که اين عکسالعملها و اعترافات، برخاسته از انساني پاک و خالص است؛ انساني امين، پاکدامن، شريف و صادق.
در طول ٢٣ سال بعدي زندگي پيامبرياش، کلمات «در دهانش گذاشته ميشد» و او آنان را بر زبان جاري ميکرد. اين کلمات بر قلب و ذهن او جاودانه نقش ميبست و همانطور که بر ميزان اين متن مقدّس (قرآن کريم) افزوده ميشد، آنها را بر چرم، پوست و شاخ حيوانات و قلب صحابۀ وفادار ايشان ثبت و ضبط ميکردند. پيش از رحلت ايشان، اين کلمات به ترتيبي که امروزه در قرآن کريم شاهد آن هستيم، تنظيم يافت.
در حقيقت کلمات (وحي) در دهان ايشان گذاشته ميشد؛ به طور دقيق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پيش از اين گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنيه: ١٨/١٨).
پيامبر امّي
تجربۀ محمد(ص) در غار حرا، که بعدها به جبلالنور، يعني کوه نور، شهرت يافت، و پاسخ او به اولين وحي، اجراي دقيق بشارت ديگري از انجيل است. در کتاب اشعياي نبي، سورۀ ٢٩، آيۀ ١٢، ميخوانيم: «و اين کتاب [کتاب القرآن: کتاب «خواندن» يا کتاب «وحي»] بر او که بيسواد است [النبي الأمي ـ قرآن کريم: اعراف/ ١٥٨] عرضه ميشود و گفته ميشود: از تو ميخواهم اين را بخواني. او ميگويد: من سواد ندارم.» («من سواد ندارم» به طور دقيق ترجمۀ عبارت «مَا أنَا بِقَارِءٍ» است ـ کلماتي که محمد(ص) هنگامي که فرمان داده شد إقْرَاء: بخوان، دوبار بر زبان جاري ساخت.)
اجازه دهيد اين آيه را به صورت کامل بدون هيچ بريدگي بخوانم، همانطور که در «ترجمۀ رسمي انجيل» که شهرت و محبوبيت بيشتري دارد، آمده است: «و اگر به کسي بدهيد که خواندن نميداند، او نيز ميگويد: نميتوانم بخوانم چون خواندن نميدانم.»
شايد اين نکته مورد توجه قرار گيرد که در قرن ششم از دورۀ مسيحيان، يعني زماني که محمد(ص) ميزيست و به وعظ و نصيحت ميپرداخت، هيچ انجيل عربياي وجود نداشت! علاوه بر اين، او کاملاً بيسواد و ناآموخته بود. هيچ کس او را کلمهاي نياموخته بود و معلّم او، خالق او بود:
ـ “وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى”؛ و از روي هوس سخن نمىگويد.
ـ “إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى”؛ نيست اين سخن جز وحيى كه نازل مىشود.
ـ “عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى”؛ او را [آن فرشتۀ] بس نيرومند آموخته است/ (سورۀ مبارکۀ نجم (53)/آيات شريفۀ 5-3).
بدون هيچگونه آموزش بشري «او بر حکمت دانايان چيره شد».
اخطار حياتي
ملاحظه ميکنيد که چگونه اين بشارتها کاملاً با محمد(ص) منطبق است. ما مجبور نيستيم بشارتها را بيشتر از اين بگسترانيم تا اجراي دقيق آنها را در مورد پيامبر گرامي اسلام(ص) توجيه کنيم.
مسيحيان، عيسي مسيح(ع) را «تجسّم» خداوند ميدانند که آنان را از اسارت گناهان رهايي بخشيد! آيا اين مهم نيست که در برابر افرادي که گستاخانه و بيخيال کلمات او را ناديده بگيرند و باور نداشته باشند، به طوري که در سفر تثنيه (١٨/١٨) با اخطاري شديد آمده است: «او ميآيد تا به حقيقت برسد. هر کس به او گوش ندهد و به کلماتش که به نام من است، توجهي نکند، از او بازخواست خواهم کرد.»، خداوند متعال تهديد به انتقامگيري ميکند! ما اگر کسي تهديمان کند، تمام بدنمان به رعشه ميافتد، حال آنکه مسيحيان از اخطارهاي خداوند ترسي ندارند.
اعجاز اعجازها!
در آيۀ ١٩ از سفر تثنيه، سورۀ ١٨، با بشارتي ديگر روبهرو ميشويم که کاملاً با محمد(ص) منطبق است. به اين عبارت توجه کنيد: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش اين است: «با نام چه کسي محمد(ص) سخن ميگويد؟» تمام سورههاي قرآن کريم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم؛ به نام خداوند رحمان و رحيم» آغاز ميشوند. در آن بشارت چه آمده بود؟ «…که او به نام من سخن خواهد گفت». محمد(ص) به نام چه کسي سخن ميگويد: «به نام خداوند رحمان و رحيم». ميبينيد که اين بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقيق اتفاق ميافتد.
هر سورهاي از قرآن کريم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحيم؛ به نام خداوند رحمان و رحيم» آغاز ميشود. مسلمانان اعمال شرعي خود را نيز با اين عبارت مقدّس شروع ميکنند، در حالي که مسيحيان اعمال ديني خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز ميکنند!
با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنيه ميتوان بيش از پانزده دليل آورد که چگونه اين بشارت به محمد(ص) برميگردد، نه به عيسي(ع).
انکار عيسي(ع) توسط يحيي(ع) در انجیل متی
در دوران عهد جديد ميبينيم که يهوديان هنوز منتظر اجراي دقيق بشارتِ «شخصي شبيه موسي(ع)» بودند (ر.ک: يوحنا: ١/٢٥ـ١٩). در حالي که عيسي(ع) ادعا ميکرد او مسيح يهوديان است، يهوديان به کنکاش پرداختند که الياس کجاست. آنان نيز بشارتي دارند که ميگويد پيش از آمدن مسيح، ابتدا الياس براي بار دوم ظهور ميکند. عيسي(ع) اين اعتقاد يهوديان را تصديق ميکند: «حق با آنهاست، الياس بايد بيايد و کارها را روبهراه کند. در واقع او آمده است ولي کسي او را نشناخت… آنگاه شاگردانش فهميدند که او دربارۀ يحيي تعميددهنده سخن ميگويد» (متا: ١٧/١٣-١١).
بر اساس عهد جديد، يهوديان کساني نبودند که سخنان هر کسي را که به زعم خويش مسيح بود، با اشتياق بپذيرند. آنان در تحقيقات خود به مشکلات سختي تن دادند تا مسيح خود را بيابند. اين را تعاليم يحيي تأييد ميکند: «اين سخن از يحيي ثبت شده است: زماني که يهوديان کشيشها و لاويان را از اورشليم فرستادند تا از او بپرسند که کيست، او اقرار کرد که مسيح نيست.» (کاملاً طبيعي بود، زيرا نميتوانست دو مسيح در يک زمان وجود داشته باشد. اگر عيسي(ع) مسيح بود پس يحيي نميتوانست مسيح باشد!) پرسيدند: پس که هستي؟ آيا الياس پيامبر هستي؟ پاسخ داد: نه!» (در اينجا يحيي تعميددهنده سخن عيسي را تکذيب ميکند! عيسي ميگويد يحيي «الياس» است و يحيي انکار ميکند آن کسي باشد که عيسي او را به آن وصف ميکند.) يکي از اين دو (عيسي يا يحيي)، نعوذ بالله قطعاً حقيقت را نميگويد! بر اساس اقرار خود عيسي(ع)، يحيي تعميددهنده بزرگترين پيامبر اسرائيليان بود: «مطمئن باشيد در جهان تا به حال کسي بزرگتر از يحيي نبوده است…» (متا: ١١/١١).
ما مسلمانان يحيي تعميددهنده را به حضرت يحيي ـ عليه السلام ـ ميشناسيم و او را به عنوان پيامبر راستين خداوند تقديس ميکنيم. پيامبر گرامي عيسي(ع) که براي ما به حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ شناخته شده است، نيز به عنوان يکي از بزرگترين رسولان خداوند متعال مورد احترام است. چگونه ما مسلمانان ميتوانيم به هر کدام از اينها نسبت دروغ دهيم؟ حل اين مسئله دربارۀ عيسي و يحيي را به خود مسيحيان واميگذاريم، زيرا «متون مقدّس» آنان انباشته از اختلافات و ناهمگونيهايي است که با عنوان «گفتههاي تاريک عيسي» بر آنها سرپوش گذاشتهاند. ما مسلمانان مايليم پرسش پيشين را نسبت به يحيي تعميددهنده، که بزرگان يهود آن را مطرح کردند، مورد نظر قرار دهيم: «آيا تو آن پيامبري؟ و او پاسخ داد: خير» (يوحنا: ١/٢١).
سه پرسش
سه پرسش مختلف و مجزا نسبت به يحيي تعميددهنده و اينكه او در پاسخ، سه «نَه» قاطع ارائه داد، مطرح ميباشد، كه به اختصار عبارت است از: آيا تو مسيح هستي؟ آيا تو الياس هستي؟ آيا تو آن پيامبر هستي؟
اما عالمان دنياي مسيحيت تنها دو پرسش از پرسشهايي را که در اينجا به آنها اشاره شد، در نظر ميگيرند. براي اينكه کاملاً روشن شود که يهوديان حقيقتاً سه بشارت مجزا در ذهن خود داشتند، آن زمان که از يحيي تعميددهنده بازجويي ميکردند، اجازه دهيد بازخواست و سرزنش يهود از يحيي را در آيات زير بخوانيم: «پس از او پرسيدند: خوب، چه حقّي داريد مردم را غسل تعميد دهيد اگر (الف) نه مسيح (ب) نه الياس (ج) و نه آن پيامبر هستيد؟» (يوحنا: ١/٢٥). يهوديان منتظر اجراي دقيق سه بشارت مجزا بودند: آمدن مسيح؛ آمدن الياس؛ آمدن آن پيامبر.
آن پيامبر
با کنکاش در حواشي انجيلي که کشفالآيات يا فهرست ارجاعات دارد، جاهايي که کلمات «پيامبر» يا «آن پيامبر» در کتاب يوحنا (١/٢٥) آمده است، درمييابيم که اين کلمات به بشارتِ سفر تثنيه (١٨/ ١٥و١٨) اشاره دارد. همچنين، با بينهاي قوي و کوبنده ثابت کرديم که اين «آن پيامبر»، «پيامبري شبيه موسي(ع)» يا «شبيه تو»، محمد(ص) بود نه عيسي(ع).
ما مسلمانان انکار نميکنيم که عيسي(ع) همان «مسيح» بوده، که در ترجمۀ انگليسي به christ ترجمه ميشود و نيز «هزار و يک بشارتي» را که مسيحيان ادعا ميکنند، به فراواني در عهد قديم وجود دارد. همچنين آمدن مسيح را كه بشارت ميدهد، رد نميکنيم. آنچه ميگوييم آن است که سفر تثنيه (١٨/١٨) به عيسي مسيح(ع) اشاره ندارد بلکه يک بشارت صريح دربارۀ پيامبر اکرم محمد(ص) است.
مسيحيان حاضر به پذيرش اين استدلالات محکم نيستند. غرضها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هيچکس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببيند!
آزمون نهايي
به مظلومان مسيح ميگويم که چرا مراقب آن آزمون نهايي و اصلي نباشيم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسي که مدعي نبوّت است، صدق دهيد؟ او گفته است: «همانطور که درخت را از ميوههايش ميشناسند، ايشان را نيز ميتوان با اعمالشان شناخت، آيا انگور از خار يا انجير از خاربُن به عمل ميآيد؟ هر درخت خوبي، ميوهاي خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدي، ميوهاي بد… بلي، پيامبران دروغين را ميتوانيد با اعمالشان بشناسيد» (متا: ٧/٢٠ـ١٦).
چرا ميترسيد که اين آزمون را بر تعاليم محمد(ص) صدق دهيد؟ شما در آخرين عهد خداوند ـ قرآنکريم ـ اجراي دقيق تعاليم موسي(ع) و عيسي(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم براي جهانيان است، خواهيد يافت.
«اگر انساني شبيه محمد(ص) قدرت مطلق دنياي مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنيا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برايشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)
بزرگترين
مجلۀ خبري هفتگي «تايم» در تاريخ ١٥ جولاي ١٩٧٤ گزيدهاي از نظرات مورّخان، نويسندگان، نظاميان، بازرگانان و ديگران را دربارۀ اين پرسش که: «رهبر عظيم تاريخ کيست؟» ارائه داد. برخي گفتند هيتلر، ديگران گفتند گاندي، بودا، لينکلن و افرادي از اين دست. اما جولز ماسِرمَن، روانشناس آمريکايي، با ارائۀ ملاکهايي صحيح، روشي را براي قضاوت در اين مورد عرضه کرد. او گفت: «رهبران بايد وظايف خود را به صورت کامل انجام دهند:
١ـ تأمين سعادت و رفاهِ آنان که رهبري ميشوند؛
٢ـ تهيۀ سازماني اجتماعي که مردم تا اندازهاي در آن احساس امنيت کنند؛
٣ـ آمادهسازي آنان با دستهاي از اعتقادات.»
بر پايۀ اين سه ملاک، او تاريخ را مورد مطالعه و تحليل قرار داد ـ هيتلر، لويي پاستور، قيصر، کنفوسيوس و بسياري ديگر ـ و در نهايت به اين نتيجه رسيد: «افرادي همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادي همچون گاندي و کنفوسيوس از يکسو و الکساندر، قيصر و هيتلر از سوي ديگر رهبران دستۀ دوم و شايد هم سوم هستند. عيسي و بودا نيز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شايد بزرگترين رهبر همۀ دورانها، محمد باشد که هر سه وظيفه را يکجا جمع کرد، و در درجهاي پايينتر، موسي نيز اين گونه عمل کرد.»
بر اساس معيارهاي عيني که توسط استاد دانشگاه شيکاگو ارائه شد، آنهايي را که من معتقدم يهودي هستند، يعني، عيسي و بودا، به هيچ عنوان جزء رهبران بزرگ بشر نيستند، اما با تطبيق غيرعادّي گروههاي موسي(ع) و محمد(ص) بر يکديگر، اين استدلال محکمتر ميشود که عيسي(ع) شبيه موسي(ع) نيست اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است (سفر تثنيه: ١٨/١٨: «شبيه تو، شبيه موسي»).
در پايان و به عنوان نتيجه، سخنم را با جملهاي از پدر روحاني مسيحي و مفسّر انجيل و به دنبال آن، سخن استادش پايان ميبخشم: «ملاک واقعي و غايي يک پيامبر راستين، ويژگيهاي اخلاقيِ تعاليم اوست.» (استاد داملو) «با اعمالشان، آنها را خواهي شناخت.» (عيسي مسيح)
پرسش من اين است که «انجيل دربارۀ محمد(ص) چه ميگويد؟» کشيشان مسيحي بيدرنگ پاسخ ميدهند «هيچ چيز!» اما چرا هيچ چيز؟ اگر انجيل دربارۀ ظهور جماهير شوروي، آخرالزمان و حتّي پاپِ کاتوليکهاي رُم حرفهاي گفتني بسياري دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چيزي نميگويد؟
شکّي نيست که اين مرد، يعني محمد(ص)، کسي است که متولّي ايجاد يک امّت گستردۀ جهاني متشکل از ميليونها مسلمان است، و آنها با تأسي به وي، به تولّد اعجازگونۀ عيسي(ع)، مسيح بودن عيسي(ع)، و اينكه عيسي(ع) به اذن خداوند به مردگان حيات ميداده و کور مادرزاد و جذامي را شفا ميبخشيد، اعتقاد دارند. به يقين اين کتاب (انجيل) بايستي دربارۀ اين رهبر بزرگ بشريت، که اين چنين زيبا از عيسي و مادرش مريم (عليهما السلام) سخن گفته است، چيزي داشته باشد.
بر اساس نظر اصحاب کليسا، در رابطه با ظهور عيسي(ع)، صدها بشارت در عهد قديم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنيا به او اعتقاد دارند بدون اينکه نيازي به گواهي انجيل باشد. ما مسلمانان حقيقت عيسي(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذيرفتهايم و هماکنون دستكم يک ميليارد پيرو محمد(ص) در دنيا وجود دارد که به اين رسول بزرگ خداوند ـ عيسي مسيح ـ عشق ورزيده و احترام ميگذارند، بيآنکه نيازي باشد مسيحيان با جدلهاي منطقي و انجيلي آنان را متقاعد کنند. اما در ميان اين هزار بشارتِ مورد نظر، آيا ميتوان تنها يک مورد را يافت که در آن نام عيسي(ع) آمده باشد؟
واژۀ مسيح، يک نام نيست، بلکه يک لقب است. آيا بشارتي وجود دارد که بگويد نام اين مسيح، عيسي، نام مادرش مريم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ يوسف نجار خواهد بود و وي در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنيا خواهد آمد و غيره و غيره؟ نه! چنين جزئياتي وجود ندارد! با اين حال چگونه ميتوانيد نتيجه بگيريد که آن بشارات به عيسي(ع) برميگردد؟
مسيحيان معتقدند كه پيشگوييها، تصاوير بياني چيزهايي است که قرار است در آينده حادث شود. هنگامي که وقوع جرياني به حقيقت ميپيوندد، در اين پيشگوييها اجراي دقيق آنچه را در گذشته پيشبيني شده است، به روشني ميبينيم. اين در حقيقت استنتاج کردن، دليل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همين نظم و نظر ميتوان بشارت محمد(ص) را در عهد قديم بازشناخت.
در سفر تثنيه، فصل ١٨، آيۀ ١٨ آمده است: «من از ميان برادرانشان، پيامبري براي آنها برخواهم انگيخت، شبيه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسيحيان ميگويند اين آيه، بشارت پيامبري عيسي (عليه السلام) است. اما آيا چنين است؟
اين بشارت به چه کسي اشاره دارد؟ نام عيسي که در اينجا ذکر نشده است. مسيحيان استدلال ميکنند که چون پيشگوييها، تصاوير بياني از چيزي است که قرار است در آينده اتفاق بيفتد، پس عبارتپردازي اين آيه به اندازۀ لازم، معرّف عيسي است و مهمترين کلمات اين بشارت، يعني «شبيه تو، شبيه موسي است» دلالت دارد بر عيسي. چنان که موسي يهودي بود، و عيسي نيز؛ موسي پيامبر بود، و عيسي نيز؛ و بنابراين عيسي شبيه موسي است و اين دقيقاً همان چيزي است که خداوند پيش از اين به موسي گفته بود.
اما اگر اينها تنها مميّزههاي تشخيص فردي براي بشارتِ آمده در سفر تثنيه (١٨/١٨) است، در اين صورت اين ملاکها ميتواند بر هر شخص ديگري از انجيل که بعد از موسي(ع) آمده است، صادق باشد؛ يعني سليمان، اشعيا، حزقيال، دانيال، يوشع، يوئيل، مالاکي، يحيي تعميددهنده و غيره (عليهم السلام)، زيرا همۀ آنها هم يهودي و هم پيامبر بودند. چرا نبايد اين بشارت را بر يکي از اين پيامبران تطبيق دهيم؟ و چرا فقط عيسي(ع)؟ چرا يکي را جدا کنيم و ديگران را رها سازيم؟ اتفاقاً ميتوان استدلال محکمي ارائه کرد مبني بر اينکه عيسي(ع) تا حدّ زيادي شبيه موسي(ع) نيست.
اول اينكه، عيسي شبيه موسي نيست، چون بر اساس نظر مسيحيان، عيسي(ع) يک خداست در حالي که موسي(ع) خدا نيست؛ پس عيسي شبيه موسي نيست. طبق نظر مسيحيان، عيسي(ع) براي گناهان مردم اين دنيا مرد، اما موسي(ع) مجبور نبود براي گناهان مردم اين دنيا بميرد؛ پس عيسي شبيه موسي نيست. بر اساس نظر مسيحيان، عيسي(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسي(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عيسي شبيه موسي نيست.
موسي(ع) يک پدر و يک مادر داشت. محمد(ص) نيز يک پدر و يک مادر داشت. اما عيسي(ع) فقط يک مادر داشت و هيچ پدرِ بشري نداشت. بنابراين عيسي شبيه موسي نيست، اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است. موسي(ع) و محمد(ص) به صورت عادّي و طبيعي متولّد شدند؛ يعني در تعامل فيزيکي بين مرد و زن. اما عيسي(ع) بر اثر يک معجزۀ خاص متولّد شد.
خداوند نيازي ندارد که تخمي را در انساني يا حيواني بکارد؛ او فقط آن را ميخواهد و آن به وجود ميآيد. اين بينش اسلام در مورد تولّد عيسي(ع) است. عيسي(ع) به شکل معجزهآسايي برخلاف تولّد طبيعي موسي(ع) و محمد(ص) به دنيا آمد؛ پس عيسي شبيه موسي نيست و محمد(ص) شبيه موسي است. خداوند در سفر تثنيه (١٨/١٨) به موسي(ع) ميگويد: «شبيه تو (شبيه موسي)» و محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
موسي(ع) و محمد(ص) از سوي قومشان در همان زمان حياتشان به عنوان پيامبر مورد پذيرش قرار گرفتند. بدون ترديد يهوديان اسباب درد سر بيحدّ و حصري براي موسي(ع) شدند و…، اما در جايگاه يک امّت به رسالت موسي(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نيز زندگي را بر محمد(ص) غيرممکن ساختند؛ او به شکل بسيار بدي در ميان آنها رنج ديد. بعد از سيزدهسال تبليغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با اين حال پيش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پيامبر خداوند، پذيرفتند. اما طبق گفتۀ انجيل «او (عيسي) به سوي قومش آمد، اما آنها او را نپذيرفتند» (انجيل يوحنا: ١/١١). حتّي امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، يعني يهوديان، همگي او را انکار ميکنند. پس عيسي شبيه موسي نيست، اما محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
موسي(ع) و محمد(ص) شريعت تازه و احکام جديدي براي مردم خود آوردند. موسي(ع) نه تنها ده فرمان را براي اسرائيليها آورد، بلکه شريعتي بسيار آييني و فراگير را براي هدايت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوي مردمي برانگيخته شد که در وحشيگري و جهالت غوطهور بودند؛ آنان با نامادري خود ازدواج ميکردند؛ دخترانشان را زنده به گور ميکردند؛ مشروبخواري، زنا، بتپرستي و قماربازي کار هر روزشان بود. محمد(ص) آنان را از اين وحشيگري محض، به گفتۀ توماس کارليسل، «به مشعلداران نور و دانش» ترقّي داد.
توماس کارليسل ميگويد: «براي جامعۀ عرب اين اتفاق همچون درخششي بود از تاريکي به نور. عربستان اولينبار با ظهور آن زنده شد. مردمي فقير و چوپان که بدون اينكه مورد توجه قرار گيرند، از ابتداي خلقت در بيابانهاي عالم پرسه ميزدند. همين مردم بيارزش مورد توجه سراسر دنيا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهي بزرگ در عالم تبديل شد. يک قرن پس از آن، عربستان از يک سو به گرانادا و از سوي ديگر به دهلي رسيد. عربستان با درخشش در دلاوري و شکوه و جلال و تبديل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگي از جهان پرتو افشاني ميکند.» در واقع محمد(ص) شريعت و نظامي را به قومش عرضه کرد که پيش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.
اما در مورد عيسي(ع)، هنگامي که يهوديان به او مظنون شدند که ممکن است او يک حقهباز با نقشههايي براي تحريف کردن تعاليم آنان باشد، وي تقلا کرد به آنان تضمين دهد که او با دين جديدي نيامده است ـ نه آيين جديدي و نه قوانين و احکام تازهاي. من جملات خود او را نقل ميکنم: «گمان نکنيد که آمدهام تا تورات يا نوشتههاي پيامبران ديگر را منسوخ کنم. نيامدهام که نابود کنم بلکه براي تکميل کردن آنها آمدهام. به راستي به شما ميگويم که از ميان احکام تورات، هر آنچه بايد عملي شود، به يقين همه يک به يک عملي خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمين پايان نيافته است، به اندازۀ ذّرهاي و سر سوزني نبايد از طريق شريعت کم شود.» (انجيل متا: ٥/١8ـ١7)
هم موسي(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبيعي از دنيا رفتند، در حاليکه بر اساس آيين مسيحيت، عيسي(ع) به صورت وحشتناکي بر صليب کشته شد. پس عيسي شبيه موسي نيست بلکه محمد(ص) شبيه موسي(ع) است. موسي(ع) و محمد(ص) هر دو در زمين به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعاليم مسيحيت، عيسي(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزيد. پس عيسي شبيه موسي نيست بلکه محمد(ص) شبيه موسي(ع) است.
«من آنها را بالا خواهم برد، به پيامبري از ميان برادرانشان شبيه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از ميان برادرانشان» است. در اينجا موسي(ع) و قومش به عنوان يک ريشۀ نژادي مورد خطاب قرار گرفتهاند و به معناي دقيق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود. اگر اسماعيل و اسحاق (عليهما السلام) پسران يک پدر، يعني ابراهيم(ع)، هستند پس برادر يکديگرند. بنابراين فرزندان يکي، برادران ديني فرزندان ديگري است. فرزندان اسحاق، يهودي و فرزندان اسماعيل، عرب هستند.
فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعيلاند. شبيه همين، محمد(ص) از جملۀ برادران اسرائيليان است، زيرا از نسل اسماعيل، پسر ابراهيم(ع) بود. اين به طور دقيق همان چيزي است که اين بشارت ميگويد: «از ميان برادرانشان» (سفر تثنيه: ١٨/١٨). در اين بشارت به طور مشخص بيان ميشود که پيامبري که بعداً خواهد آمد و شبيه موسي(ع) است، از فرزندان اسرائيل يا از ميان خودشان ظهور نميکند بلکه از بين برادرانشان برانگيخته ميشود. بنابراين محمد(ص) از بين برادرانشان بود.
اين بشارت در ادامه ميگويد: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معناي اين عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چيست؟ اگر قصد داشتم به شما زباني همچون عربي بياموزم، که شما هيچ دانشي دربارۀ آن نداريد، و از شما ميخواستم آنچه را بر زبان ميآورم پس از من بخوانيد يا تکرار کنيد که: “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى يگانه. آيا اين کلمات ناآشنايي را که شما بر زبان جاري ميکنيد، در دهانتان نگذاشتهام؟ بيشک چنين است.
نقل تاريخ اين است که محمد(ص) چهلسال داشت که در درون غاري بود. جبرئيل مقرّب در غار به زبان مادريِ محمد(ص) به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ يعني: بخوان! يا اعلان کن! يا قرائت کن! محمد(ص) وحشتزده در بُهت و حيرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ يعني: من خواندن نميدانم! فرشته براي بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ”. اکنون محمد(ص) درک ميکند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است.
او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته ميشد، تکرار ميکند. در حقيقت کلمات (وحي) در دهان ايشان گذاشته ميشد؛ به طور دقيق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پيش از اين گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنيه: ١٨/١٨).
در آيۀ ١٩ از سفر تثنيه، سورۀ ١٨، با بشارتي ديگر روبهرو ميشويم که کاملاً با محمد(ص) منطبق است. به اين عبارت توجه کنيد: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش اين است: «با نام چه کسي محمد(ص) سخن ميگويد؟» تمام سورههاي قرآن کريم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم؛ به نام خداوند رحمان و رحيم» آغاز ميشوند. ميبينيد که اين بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقيق اتفاق ميافتد.
هر سورهاي از قرآن کريم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحيم؛ به نام خداوند رحمان و رحيم» آغاز ميشود. مسلمانان اعمال شرعي خود را نيز با اين عبارت مقدّس شروع ميکنند، در حالي که مسيحيان اعمال ديني خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز ميکنند! با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنيه ميتوان بيش از پانزده دليل آورد که چگونه اين بشارت به محمد(ص) برميگردد، نه به عيسي(ع).
با کنکاش در حواشي انجيلي که کشفالآيات يا فهرست ارجاعات دارد، جاهايي که کلمات «پيامبر» يا «آن پيامبر» در کتاب يوحنا (١/٢٥) آمده است، درمييابيم که اين کلمات به بشارتِ سفر تثنيه (١٨/ ١٥و١٨) اشاره دارد. همچنين، با بينهاي قوي و کوبنده ثابت کرديم که اين «آن پيامبر»، «پيامبري شبيه موسي(ع)» يا «شبيه تو»، محمد(ص) بود نه عيسي(ع).
ما مسلمانان انکار نميکنيم که عيسي(ع) همان «مسيح» بوده، که در ترجمۀ انگليسي به christ ترجمه ميشود و نيز «هزار و يک بشارتي» را که مسيحيان ادعا ميکنند، به فراواني در عهد قديم وجود دارد. همچنين آمدن مسيح را كه بشارت ميدهد، رد نميکنيم. آنچه ميگوييم آن است که سفر تثنيه (١٨/١٨) به عيسي مسيح(ع) اشاره ندارد بلکه يک بشارت صريح دربارۀ پيامبر اکرم محمد(ص) است. مسيحيان حاضر به پذيرش اين استدلالات محکم نيستند. غرضها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هيچکس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببيند!
به مظلومان مسيح ميگويم که چرا مراقب آن آزمون نهايي و اصلي نباشيم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسي که مدعي نبوّت است، صدق دهيد؟ او گفته است: «همانطور که درخت را از ميوههايش ميشناسند، ايشان را نيز ميتوان با اعمالشان شناخت، آيا انگور از خار يا انجير از خاربُن به عمل ميآيد؟ هر درخت خوبي، ميوهاي خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدي، ميوهاي بد… بلي، پيامبران دروغين را ميتوانيد با اعمالشان بشناسيد» (متا: ٧/٢٠ـ١٦).
چرا ميترسيد که اين آزمون را بر تعاليم محمد(ص) صدق دهيد؟ شما در آخرين عهد خداوند ـ قرآنکريم ـ اجراي دقيق تعاليم موسي(ع) و عيسي(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم براي جهانيان است، خواهيد يافت. «اگر انساني شبيه محمد قدرت مطلق دنياي مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنيا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برايشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)
جولز ماسِرمَن، روانشناس آمريکايي: «رهبران بايد وظايف خود را به صورت کامل انجام دهند: تأمين سعادت و رفاهِ آنان که رهبري ميشوند؛ تهيۀ سازماني اجتماعي که مردم تا اندازهاي در آن احساس امنيت کنند؛ آمادهسازي آنان با دستهاي از اعتقادات.» بر پايۀ اين سه ملاک، او تاريخ را مورد مطالعه و تحليل قرار داد و در نهايت به اين نتيجه رسيد: «افرادي همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادي همچون گاندي و کنفوسيوس از يکسو و الکساندر، قيصر و هيتلر از سوي ديگر رهبران دستۀ دوم و شايد هم سوم هستند. عيسي و بودا نيز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شايد بزرگترين رهبر همۀ دورانها، محمد باشد که هر سه وظيفه را يکجا جمع کرد، و در درجهاي پايينتر، موسي نيز اين گونه عمل کرد.»
نویسنده: شيخ احمد ديدات
مترجم: علي حسننيا