مقدّمه
هنگامي كه سخن از فيزيك و نجوم پيشرفته سخن به ميان مي آيد، انديشه ها بهت زده مي شوند كه چه دستاوردِ بلند و والاي با ارزشي است كه انسانِ متمدّن قرن بيستم به عالم بشريت ارمغان آورده است. در حالي كه لازمه قبول پيشرفته و بي بديل بودن يك مسئله علمي و صنعتي، بي سابقه بودن آن در طول تاريخ چندين هزارساله بشر است. از اين رو، با بررسي تاريخي بسياري از مسائل علوم جديد ملاحظه مي شود كه سابقه ديريني در اقوام و ملت هاي گذشته داشته است.
اين مسائل به دو صورت قابل بررسي هستند:
الف. دانشمندان غربي، پس از عصر نوزايي تا به امروز نظرياتي را مطرح كرده و بسط داده اند كه همان مطلب دقيقاً يا تقريباً در آثار علمي گذشتگان نيز بوده است و چه بسا دانشمندان امروزي از آن آثار استفاده اي نبرده و در اثر تحقيق و پژوهش هاي طاقت فرسا به آن نظريات رسيده اند;
ب. قسم دوم مسائلي است كه دانشمندان جديد كارها و تلاش هاي اساسي از خود نداشته و شالوده مباحث و دستاوردهاي پيشينيان را دست مايه نظريات خود قرار داده و همان مباحث را عيناً با اندكي تغييرات ساختاري يا محتوايي به نام خود ارائه كرده اند. اين قسم، مورد بررسي اين نوشتار است. قبل از ورود به اين بررسي، چند نمونه از مباحث فيزيك و نجوم در قسم نخست را مورد اشاره قرار مي دهيم.
1. قانون ثقل و جاذبه عمومي در انديشه و آثار بوعلي سينا
پندار عمومي بر اين است كه از زمان ارسطو تا زمان گاليله عقيده همگان در مورد حركت اين بود كه «جسم متحرك موقعي به حال سكون درمي آيد كه قوّه اي (نيروي خارجي) كه آن را در امتداد خود به حركت واداشته است نتواند ديگر تأثير كند و آن را براند» و حال آنكه آنچه ما تاكنون از طرز تفكر فلاسفه اسلامي در رابطه حركت جسم با نيروي خارجي، سراغ داريم غير از اين است.
ابن سينا در مبحث خلأ مي گويد: «سنگي كه به هوا پرتاب مي شود اگر معاوفت هوا (يا ساير اصطكاكات) در كار نباشد، آن سنگ تا سطح مُحدِّدُ الجهات به حركت خويش ادامه مي دهد.» معناي اين سخن اين است كه اگر جسمي در اثر نيروي خارجي وارد بر آن، به حركت درآيد بعد از آنكه علاقه جسم با نيروي خارجي از بين رفت، آن جسم براي هميشه به حركت خود ادامه مي دهد. مگر آنكه عوائقي در كار باشد و مانع ادامه آن حركت شود. چنانكه واضح است اين مطلب عين قانون جبر نيوتن و گاليله است.1
ملّاصدرا نيز در گزارشي از كتاب الحدود ابن سينا، نظريه «جاذبه عمومي» را چنين با توضيحات بسيار جالب و زيبا به او نسبت داده است.2
البته اين انديشه از گذشته تا همين اواخر در ميان منجمّان اسلامي مطرح بوده است كه آسمان و زمين و همه اشيا به نوعي بر يكديگر اثر جاذبه يا دافعه دارند و بسته به اينكه اشيا در طبيعت به چه نحوي قرار گرفته باشند، جاذبه يا دافعه تحقق مي پذيرد.3
اين نظريه حتي در نوآوري ها و دقت نظرهاي ابوريحان بيروني نيز به چشم مي خورد كه در مقام مخالف با نظريه مشهور منجمّان درباره فلك، ثقل عام را مطرح مي كند.4
2. قانون اينرسي
اين قانون در نظريات دانشمندان و فلاسفه دوره اسلامي به طور صريح به چشم مي خورد و اساساً تبيين و تشريح فلاسفه و منجمّان اسلامي درباره اين قانون بسي بيشتر و پرمحتواتر از آن چيزي است كه گاليله و ديگران گفته اند.5 توضيح اين نكته شايان ذكر است كه دانشمندان اسلامي هر دو جنبه قانون اينرسي را به خوبي و با تفصيل بسيار مورد بررسي و كنكاش قرار داده بودند. يعني حركت دائمي اشياي متحرك در خلأ به شرط عدم مانع، و نيروي دروني اشيا در حركت به جهات گوناگون.6 اين قانون همچنين در انديشه ملاصدرا و نيز در لابه لاي اشكالات ابوريحان به ابن سينا مشاهده مي شود كه بسيار قابل توجه است.7
3. قانون بقاي ماده و انرژي
غربي ها براي اينكه نظريات خود را جديد و بي سابقه جلوه دهند و از اين تظاهر، به نفع افتخارات فرهنگي ـ علمي و قومي خود سود ببرند، ابتدا به يك تاريخچه نادرستي مي پردازند كه در آن نه تنها اثري از گفته ها يا بافته هايشان نيست، بلكه تاريخ مزبور وقايع و خرافي و خلاف آنچه را ارائه كرده اند گزارش مي دهد. اين مسئله در مورد قانون بقاي ماده و انرژي نيز صدق مي كند. زيرا اينكه گفته اند براي اولين بار لاووازيه قانون بقاي ماده را بيان كرده و سپس انيشتين قانون بقاي انرژي را همسان با آن قانون مطرح نموده است، كاملا نادرست و خلاف وقايع تاريخي علم و فلسفه است. و در بررسي تاريخ فلسفه اسلامي قانون مزبور به صورت كاملا مشروح و روشن مشاهده مي شود.8
4. نظريه جاذبه زمين
يكي ديگر از افسانه هايي كه غربي ها براي جازدن نظريه جاذبه زمين به اسم خود، ساخته و پرداخته اند ماجراي سيبي است كه به سر نيوتن خورده و ذهن بشر را متوجه اين مسئله كرده است. افسانه اي كه عده اي از دانشمندان غربي نيز آن را قبول ندارند.9 زيرا اين نظريه علاوه بر آنچه كه در مورد قانون جاذبه و بقاي ماده و انرژي گفته شد، از سوي عده اي از منجمّان دوره اسلامي از جمله ثابت بن قرّه حرّاني مطرح شده بود10 و حداكثر هنر نيوتن كه بسي قابل تحسين است، فرمول بندي و بيان رياضي اين قانون مي باشد.
5. بيضويت مدارات گردشي سيارات
بسياري از پيچيدگي هاي موجود در نظريه رياضي بطليموس درباره حركت اجرام آسماني و بخصوص حركت هاي مبهم و پيچيده سيارات، از مبناي «دايره اي بودن مدارات» ناشي مي شد. اين مشكل موجب شده بود كه بسياري از فرضيات و تخيلات نابجايي مثل فلك هاي تدوير، خارج مركز را وارد سيستم توجيهي حركت سيارات بكنند. اين معضل با وارد شدن تصوير بيضوي براي حركت سيارات حل مي شد، اما كسي در طول تاريخ پيدا نشد كه به چنين كاري دست زند، تا اينكه كپلر طرح نوين بيضويت مدارات را پي ريزي كرده و مشكلات اساسي سيستم مزبور را برطرف كرد. اين ماجرا نيز يكي از افسانه هاي بي پايه غربي هاست كه براي جازدن اين نظريه به اسم يوهانس كپلر ساخته و پرداخته شده است. در حالي كه نخستين كسي كه بيضويت مدارات سياره هاي منظومه شمسي را فرض اساسي سيستم گردش اجرام آسماني قرار داد، ابوسعيد سجزي (اوائل قرن 11م) بود. وي حركت سيارات در مداري بيضوي را نه تنها از لحاظ تئوري فرض گرفت، بلكه از لحاظ كاربردي اسطرلابي طراحي و ساخت كه بر اين اساس كار مي كرد.11
پس از وي در اواخر قرن يازدهم ميلادي منجمّم بلندآوازه اسلامي زرقالي بود كه نظريه بيضوت مدار سيارات را بسط داده و با بذل تلاش هاي مستمر در طول سال هاي عمر خود توانست در سال 1080م. جدولي را طرح ريزي و تنظيم كند كه به نام Toledan معروف است و بعدها مبناي كار كپلر و ديگران قرار گرفت.12
6. حركت سيارات
از جمله دانشمندان اسلامي كه درباره حركت سيارات تلاش هاي فراواني كرده و با رصدها و محاسبات ابتكاري خود گردش آن ها به دور خورشيد را تشخيص داده و تبيين كرده بود، بطروجي است. او منجمّي ابزارگرا بوده و از رياضيات زمان خود بهره هاي فراواني در جهت تبيين نظريات نجومي خود برده است، علاوه او منجمّي واقع گرا و تجربه باور بود; و در اين راستا بر رصد و مشاهده مستمر به آسمان بيش از تئوري پردازي اهميت مي داد.13
فعاليت ها و نوآوري هاي او چنان چشمگير بوده است كه عده اي از شرق شناسان نيز در اوج عظمت او مبهوت مانده و به طور مفصل به ابعاد علمي او پرداخته اند.14 البته روشن است كه تلاش هاي علمي صورت گرفته درباره حركت سيارات به او منحصر نشده، بستر گسترده اي از تاريخ نجوم اسلامي را با عده بسيار زيادي از منجمّان و فلاسفه اسلامي، به خود اختصاص داده است و اين دستاوردها ديرينه چند قرن قبل از اين دارد كه گاليله در محكمه كليسا پا بر زمين كوبيد و مي گفت: «و تو خود خوب مي داني كه در حركت هستي.»
7. كشف قمرهاي مشتري
همان گونه كه در بررسي شخصيت علمي ابن اعلم بررسي خواهيم كرد، او اولين منجمي بود كه با مشقت هاي فراوان رصدي و مشاهدتي، و همچنين تيزبيني خاصي كه داشت توانست قمرهاي مشتري را تشخيص داده و حركت آن ها به دور مشتري را ترسيم، تبيين و تشريح كند. در حالي كه گاليله نه تنها هنوز تلسكوپ كوچك خود را نساخته بود بلكه اثري از او در اعماق تاريخ نجوم دوره اسلامي وجود نداشت.15
8. كشف سحابي
نخستين دانشمند نجومي كه به وجود سحابي ها در لابه لاي ستارگان آسمان پي برده و برخي از آن ها را نيز مشخص نموده، عبدالرحمن صوفي (903ـ986م) است. او سحابي را كه در نقشه سسييو با نام 31M شناخته مي شود رصد و ثبت كرد.16اين چند نمونه قطره از درياي معرفت علمي دانشمندان مسلمان است.
در مورد قسم دوم، از نظريات و مسائل موجود در آثار دانشمندان پس از عصر نوزايي غرب، مباحث بسياري وجود دارد كه در اين نوشتار به مسائل نوآورانه منجمّان اسلامي و استفاده هاي غربي ها از آن ها مي پردازيم:
نظريه زمين مركزي در طول تاريخ پر فراز و نشيب علم نجوم، به آن راحتي كه در تصور ماست، مورد قبول همگان نبوده است، بلكه از دوره باستان تا اواخر شكوفايي دوره اسلامي علوم، مخالفان و نقاداني داشته است; به طوري كه در مقابل آن، نظريه هاي ديگري به عنوان سيستم گردشي براي سيارات و اجرام آسماني ارائه شد.17
شكل گيري اين نوع مخالفت ها و اكتشافات، به زمان آريستارخوس ساموسي در چهار يا پنج قرن پيش از ميلاد مسيح باز مي گردد. در ميان يونانيان و حتي هندي هاي باستان، مخالفت هاي علمي و عقيدتي با آن صورت گرفت; تا اينكه علم نجوم وارد دوره با شكوه اسلامي شد كه در اين دوره بسي عميق تر و علمي تر مورد بازانديشي و نقّادي قرار گرفت; به گونه اي كه بسياري از زير ساخت هاي نجوم و فيزيك پيشرفته (يعني آنچه كه امروزه به عنوان علمي پيشرفته شاهد آن هستيم) در اين دوره پي ريزي شد. و بالاخره اين پيشرفت، با همه آثار مكتوب و صنعتي (ابزار آلاتِ نجومي) كه داشت، در دوره رنسانس به وسيله تاجران و غارتگران فرهنگي به مناطق گوناگون اروپايي از جمله ايتاليا، آلمان، انگليس، فرانسه، لهستان، و… منتقل شد، به طوري كه در مناطق اسلامي حتي آثاري از برخي كتاب ها و ابزار آلات نجومي به جا نماند. و امروزه براي بررسي چنين منابعي ناچار از رجوع به كتابخانه هاي اروپايي هستيم (تازه اگر آن غارتگران چنين اجازه اي را براي استفاده علمي از منابع ميراثي خودمان به ما بدهند!)18
به هر حال، در عصر نوزايي آثار علمي مسلمانان و ايرانيان به دست اشخاصي چون كوپرنيك، تيكو براهه، گاليله، و ديگران رسيد و آنان با استفاده از اين آثار و دستاوردها، نظرياتِ مسلمانان را به اسم خود جا زدند، به گونه اي كه حتي اسمي از كتاب ها و منابع و نام صاحبان آن نظريات هم به ميان نياوردند، بلكه همه دستاوردهاي چند صد ساله مسلمانان را به اسم خود مطرح كرده و پيشرفت علم نجوم را به اسم خود ثبت كردند. و اكنون پس از چند قرن زندگي غارتگرانه، تازه خود غربي ها برخي از آن آثار علمي را ـ آن هم بخشي از آن را با ترجمه انگليسي نه اصل عربي يا فارسي ـ منتشر كرده و عده اي از افراد منصف خودشان نيز به نظريه دزديشان اقرار و اعتراف مي كنند;19 البته در صورت دسترسي مسلمانان به آن آثار، اولا خود مسلمانان ميدانداري آن علوم و پيشرفت ها را به عهده مي گرفتند; و ثانياً، غربي هاي غارتگر نمي توانستند به راحتي نظريات مسلمانان را به اسم خود منتشر كنند.
به هر حال، اين روند از پيشرفت در علم نجوم، در تاريخ درخشان دوره اسلامي به گونه اي كاملا حرفه اي تحقق يافته است كه علي رغم پنهان كردن اين حقيقت توسط غربي ها، با رجوع به منابع اصيل علم نجوم در ميان دانشمندان اسلامي، بسياري از زواياي پوشيده و مبهم علمي به خوبي نمايان مي گردد.
روشن است كه غرب مدرن در اين پيشرفت هيچ نقش نوآورانه اي نداشته است. حال براي ترسيم اين مسئله، مناسب است كه به طور اجمالي، شكل گيري مخالفت ها و نوآوري هاي دانشمندان يوناني و اسلامي در مقابل نظريه زمين مركزي را (از لحاظ تاريخي) بررسي كنيم.
مخالفانِ زمين مركزي در دوره باستان (يونان و هند)
1. نظريه آريستارخوس
تقريباً نخستين نظريه اي كه در مقابلِ سيستمِ زمين مركزي در يونان مطرح شد، نظريه آريستارخوس ساموسي درباره حركت انتقالي زمين به دور خورشيد و مركز نبودن آن براي عالم بود، به طوري كه ارشميدس به صراحت، فرضيه اي را كه بر اساس آن ثوابت و خورشيد بي حركتند، و زمين در محيط دايره اي است كه خورشيد در وسط آن قرار گرفته و به دور خورشيد مي گردد، به آريستارخوس نسبت مي دهد و آن را بزرگ ترين پيشرفت علم مي شمارد.20
راسل نيز در كتاب تاريخ فلسفه غرب، از آن نظريه به عنوان شكل كامل فرضيه كوپرنيك ياد كرده و در مقام توصيف آن چنين مي گويد: «آريستارخوسِ ساموسي كه در حدود 320 ـ 250 ق.م مي زيسته… شكل كامل فرضيه كوپرنيك را طرح كرد; يعني گفت كه همه ستارگان (اجرام آسماني) از جمله زمين در دايره هايي گرد خورشيد مي گردند، و زمين هر 24 ساعت يك بار گردِ خود مي چرخد…»21
البته، بايد توجه داشت كه راسل اساساً نويسنده اي پرمبالغه است و در بسياري از مباحث و خصوصاً گزارش هاي تاريخي، غلو و پرگويي داشته، و عبارت پردازي هاي بي ربط و بي اعتباري ارائه مي كند; از اين رو، گفته او در مورد نظريه آريستارخوس، كه شكل كاملي از نظريه كوپرنيك بوده است، نادرست مي باشد; چرا كه نظريه آريستارخوس نه نظريه اي رياضي بوده، و نه نظريه اي منطبق با واقعيت مداري گردش سيارات در منظومه شمسي كه حركتي بيضوي است; بلكه صرفاً بر اساس مشاهدات و رصدهاي پيوسته، به طورِ بياني و گفتاري ساده مي گفت كه زمين و سيارات ديگر در مدارهاي دايره اي به دور خورشيد مي گردند و اين نوع فرض براي حركت اجرام آسماني صحيح به نظر مي رسد. به همين جهت، نظريه آريستارخوس، چيزي بيش از آنچه كوپرنيك مطرح كرده بود، نبوده است، بلكه شايد به خاطر فرض گرفتن اين مسئله، اندكي كم اعتبارتر از نظر كوپرنيك بوده باشد.
2. نظريه آناكسيمندر
دومين نظريه اي كه در مصاف با فرضيه بطليموس به چشم مي خورد، انديشه آناكسيمندر درباره زمين است كه مي گفت: «زمين آزاد در فضا شناور است و بر چيزي تكيه ندارد.»22البته، اين نظريه بيشتر به مقابله با تفكر افسانه اي تكيه زمين به دو شاخ گاو شبيه است تا مقابله با زمين مركزي، اما با اين حال، با توجه به شواهدِ تاريخي (علي رغمِ ابهامات فراواني كه دارد) آناكسيمندر از مخالفان اين سيستم به شمار مي رود. قابل توجه است كه انديشه تكيه زمين به موجوداتي نظير گاو، نهنگ، لاك پشت و… از سرزمين باستاني و قبل از اسلام (يونان، ايران، هند، و مصر و بابل) به عرصه علوم و معارف اسلامي وارد شده است; اگر چه در صورت صحيح بودن روايت هاي مربوط به آن، شايد داراي تأويل و تفسير عرفاني ويژه اي باشد.
3. نظريه فيلولائوس
سومين نظريه، نظريه مسكوت مانده فيلولائوس درباره عدم مركزيت زمين در آسمان بيكران است كه مي گفت: «زمين مركز كاينات نيست، و تنها يكي از چندين سياره اي است كه به دور آتش مركزي در گردش اند.»23
اما فرقي اساسي ميانِ نظريه «گوي آتشينِ مركزي» او و نظريه «آريستارخوس» وجود داشت; زيرا «از نظرِ او جهان كروي و محدود است، و آتشِ مركزي در مركز آن جاي دارد. براي زمين سياره اي نامرئي را به عنوان همزاد آن در نظر گرفت، تا به گفته ارسطو فزوني ماه گرفتگي ها بر خورشيد گرفتگي ها را توجيه كند. … ضمنِ اعتقاد به دوران زمين بر گرد مركز جهان، فلك ثوابت را نيز همچون گذشته، همانند ساير افلاك در حركت مي دانست.»24 در حالي كه، آريستارخوس چنين نظري نداشت، و بلكه نظريه شبهِ خورشيد مركزي خود را در مقابله با اين رويكرد به سيستم حركتي ارائه كرده بود.
ارسطو درباره عقيده گردشي او درباره زمين اين گونه مي نويسد: «بيشتر فيلسوفان بر آنند كه زمين در مركز جهان هستي قرار دارد و در واقع، اينان همه كساني اند كه آسمان را متناهي مي دانند. نمايندگان مكتب ايتاليايي، كه آن ها را فيثاغوريان مي نامند، با اين عقيده مخالفند. آنان بر اين عقيده اند كه آتش است كه در مركز جهان جاي دارد و زمين فقط يكي از ستارگان است و زمين است كه با حركت مستدير خود به گرد مركز، روز و شب پديد مي آورد.»25
4. نظريه هراكليتوس
هراكليتوسِ پنتوسي هم در رديف نوآورانِ يونان باستان به عنوان چهارمين نظريه پرداز بر عليه سيستمِ هيپارخوسي – بطليموسي (زمين مركزي) از جمله دانشمنداني بود كه با سرسختي تمام در مقام مخالفت با سيستم زمين مركزي و تفكر ساكن بودن آن در جايگاه خود، در تبيين علمي و واقع بينانه از آسمان كاملا روشن و با صداقت مي كوشيد. وي مي گفت: «اگر به جاي اينكه تصور كنيم تمام دنيا به دور زمين مي گردد، بپنداريم كه زمين دور محور خود مي چرخد، بر بسياري از مسائل چيره شده ايم.»26او علاوه بر پافشاري به نظريه گردش محوري زمين، با توجه به دقت هاي فراوان در نحوه حركتِ سيارات در آسمان پي برده بود كه حركت دو سياره زهره و عطارد فقط با گردش به دور خورشيد قابل توجيه و تبيين بود; از اين رو، با صراحت بيان كرد كه اين دو سياره نه تنها به دور زمين نمي گردند، بلكه به طوركاملاروشن به دور خوشيد در گردشند. از اين رو، به گفته يكي از تاريخ نگارانِ علم: «در اين نظريه سعي بر اين بود كه نشان دهند در آن منظومه (منظومه خورشيدي) زهره و عطارد بر گردِ خورشيد مي چرخند، در صورتي كه خورشيد خود بر گرد زمين مي چرخيد.»27
او در اين مرحله از وظيفه خود در قبال علم، دو گام بسيار اساسي برداشت، با اينكه به خاطر عوامل گوناگوني، تثبيت و مقبوليت نظريه مركزيت خورشيدبرسيارات هفتگانه(عطارد،زهره، زمين، ماه، مريخ، مشتري، زحل) صدها سال به تأخير افتاد.
5. نظريه آريه بته يا آرجبهد در هندِ باستان
از ميان دانشمندان پرآوازه در سرزمينِ تمدن سازِ آسياي شرقي، هند، آريه بته اول به چشم مي خورد كه فقط سامانه گردش محوري زمين را مطرح ساخت; در زمان هند باستان همچون يونان، «عقيده عموم بر آن بود كه زمين در مركز گيتي است و تمامي حركات به دور آن انجام مي شوند، ولي آريه بته اول، علي رغم ديگر منجّمان هندي، مي گفت كه زمين به دور خود مي چرخد.»28
مخالفان نظريه زمين مركزي در ميان دانشمندان اسلامي
1. نظريه ابوسعيد سجزي
از ميان ستاره شناسان مسلمان نيز نام ابوسعيد سجزي (احمد بن محمد بن عبدالجليل سجزي، اواخر قرن 4 و اوايل قرن 5 ق، معاصر با ابوريحان بيروني) چنان پر تلألؤ مي درخشد كه كمتر كسي در تاريخ علوم دوره اسلامي به منزلت و مقام علمي او مي رسد; چرا كه علاوه بر قايل شدن به حركت زمين و مخالفت با گردش افلاك به دور آن، اصطرلابي طراحي كرده و اختراع نمود، كه عملا كاركرد و چگونگي سيستم چرخش زمين را نشان دهد. او اين اصطرلاب را، كه به نام «اصطرلابِ زورقي» معروف است، به گونه اي ساده و زيبا ساخته بود كه دقيقاً بر اساس حركت محوري زمين كار مي كرد. علاوه بر اين، از پيچيدگي اصطرلاب هاي ديگري كه بر اساس زمين مركزي ساخته مي شدند، خالي بود; زيرا ساير اصطرلاب ها شامل اجزاي پيچيده زيادي بودند (مركب از شمالي، جنوبي، و…) در حالي كه، اين اختراع بسيط و غير مركب از آن اجزا بود.
با توجه به اين توضيح، «اهميت و مقام بلند سجزي در تاريخ علم فلك از اين نظر است كه او مخترع اصطرلاب زورقي است كه پايه اش بر اين اصل است كه زمين متحرك است و بر محور خود مي چرخد، و فلك با آنچه در آن است به استثناي كواكب سياره هفتگانه، ثابت است.»29
ابوريحان بيروني معاصر وي، درباره اختراع بي نظيرش چنين مي نويسد: «حقيقتاً براي ابوسعيد سجزي اصطرلابي از نوع بسيط و غيرمركب از شمالي و جنوبي ديدم كه آن را زورقي ناميده بود، و او را به خاطر اين اختراعش بسيار تحسين كردم; اختراعي كه بر اساس اصل مستقل و قائم به خودش استوار گشته و ساخته شده بود، همان اصلي كه (چنان كه برخي از مردم معتقدند) مي گويد: حركت كلي مرتب شرقي (از جانب غرب به شرق) همانا به زمين تعلق دارد نه فلك و آسمان. و به جانم قسم كه اين مسئله شبهه بسيار سخت و غير قابل حلي بود (كه شايد با ساخته شدن اين اصطرلاب، مسئله حل شود )و چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد.»30
«زورقي» به معني «بيضوي» مي باشد، و اساس انديشه سجزي در ساختن اين اصطرلاب بر پايه علمي كشف شده به وسيله خودش بود كه قايل به منظومه شمسي با مدارهايي بيضوي براي سيارات آن بود. از اين رو، مي بينيم كه كاشف و نظريه پرداز اصلي درباره سيستم منظومه اي نه تنها كوپرنيك نبوده است، بلكه اساساً اين انديشه به فكر غربي ها خطور نكرده است، و هر آنچه كه در اين باره گفته اند به بركت غارت هايي بوده است كه از كتاب ها و منابع مسلمانان به انجام رسانده اند.
به هر حال، از اين نوع تحسين و استقبالي كه ابوريحان از سجزي و اختراعش كرده است روشن مي شود كه خود او نيز قايل به حركت زمين و عدم مركزيت آن بوده است. و همچنين، از عبارت اخير، كه نوشته است: «چيزي از رد آن براي مهندسان و دانشمندان دانش نجوم حاصل نمي آيد» چنين بر مي آيد كه خود ابوريحان نيز به بطلان زمين مركزي و صحيح بودن نظريه حركت زمين و خورشيد مركزي، معتقد بود، كه آن را بررسي مي كنيم:
2. نظريه ابوريحان بيروني
با توجه به اين توضيحات، مشخص مي شود كه خود بيروني نيز از جمله منتقدان و مخالفان سيستم زمين مركزي بوده است. بنا به نوشته ويل دورانت: «ابوريحان بيروني در كروي بودن زمين ترديد نداشت; معتقد بود كه اشيا به طرف مركز زمين جذب مي شوند. گفته بود كه داده هاي نجومي را، مطابق اين فرض كه زمين هر روز يك بار به دورمحور خود و هر سال يك بار به دور خورشيد مي گردد، به همان سهولت مي توان توضيح داد كه اگر عكس آن را فرض كنيم.»31
علاوه بر اين، بيروني در كتاب قانون مسعودي، بر حركت زمين دليل اقامه كرده و به طور كاملا روشن و علمي آن را به اثبات رسانده است: «هنگامي كه چيزي از بلندي فرو مي افتد، محل افتادن آن درست پايه خط قائم بر نقطه فرو افتادن نيست، و سقوط ها با زواياي مختلف نسبت به خط قائم صورت مي گيرد، هنگامي كه پاره اي از زمين از آن جدا مي شود و فرو مي افتد، داراي دو گونه حركت است: يكي حركت دوراني كه از گردش زمين، به آن تعلق مي گيرد; و ديگري حركت مستقيم خطي كه از سقوط مستقيم آن به طرف مركز زمين، براي آن حاصل مي شود. اگر تنها حركت مستقيم مي داشت، لازم بود كه محل سقوط آن در طرف مغرب وضع قائم آن قرار گيرد. ولي چون هر دو حركت در زمان واحد وجود دارد، نه در مشرق خط قائم سقوط مي كند و نه در امتداد قائم، بلكه محل سقوط آن اندكي در جانب غرب است.»32
اگر نيك به استدلال و شيوه نگرش بيروني به آسمان و زمين، و پديده مرموز حركت اجرام در گنبد پيچيده كيان، بنگريم، روشن مي شود كه او افق هاي بسيار والايي از مدل هاي رياضي و فيزيكي زمين و آسمان را فهم كرده بود; چرا كه استدلال ارائه شده به وسيله كوپرنيك، گاليله، و ديگران، را با بيان شيوا و صريحي ذكر كرده است. البته، اين توجه از سوي بيروني به عنوان ساختار حقيقي و طبيعي زمين، نه فقط از جانب وي، بلكه از جانب بوعلي سينا و پيروان مشائي او به عنوان ردّيه اي براي نظريه زميني متحرك، مطرح شده بود; همان گونه كه بعدها، خود كوپرنيك هنگامي كه مي خواست نظريه خورشيد مركزي را ارائه كند با اين اشكال مواجه شده، به شيوه اي شبيه به روش بيروني، آن را حل كرد. فرقي كه ميان بوعلي سينا و كوپرنيك بود اين است كه بوعلي سينا نظريه حركت زمين را ردّ مي كرد، و بيروني و كوپرنيك مدافع چنين رويكردي در سيستم سياره اي منظومه شمسي بودند.33
نجم الدين كاتبي، كه يكي از شارحان فلسفه مشاء است، در عين حال كه استدلال بوعلي سينا را ردّ كرده، با استدلال و اشكال ديگري دوران و حركت زمين را ردّ كرده است. نكته اي كه كاتبي به آن اشاره كرده است بسيار عالي و تحليلي فيزيكي از مسئله به شمار مي رود، اما با اين حال، او به خاطر پيش زمينه هاي نادرستي كه از سيستم منظومه اي داشت، از پي بردن به حقيقت بزرگ، و مهم فيزيكي و طبيعي عاجز مانده بود.34
برتراند راسل داستان اين اشكال او را اين گونه مي نويسد: «اگر زمين در هر نقطه اي از مدار خود، 186 ميليون ميل از نقطه اي، كه شش ماه ديگر در آن نقطه خواهد بود، فاصله داشت، اين امر ناچار در وضع ظاهري ستارگان تغييري خواهد داد; كما اينكه كشتي كه در درياست و نسبت به يك نقطه ساحل، شمالي به نظر مي رسد، نسبت به نقطه ديگر ساحل، شمالي به نظر نخواهد رسيد. اما چون اختلاف منظري مشاهده نمي شد، كوپرنيك به درستي نتيجه گرفت كه ثوابت بايد بسيار دورتر از خورشيد باشند… مشكل ديگر از اجرام سقوط كننده بر مي خاست. اگر زمين به طور مداوم از غرب به شرق در حال چرخش است، پس جرمي كه از ارتفاعي سقوط مي كند، نبايد در نقطه اي كه در امتداد قائم، درست زير نقطه ابتداي سقوط، قرار دارد سقوط كند، بلكه بايد نقطه سقوط كمي در طرف مغرب نقطه واقع بر خط قائم مارّ (عمود) بر وضع نخستين جسم ساقط شونده باشد; زيرا كه در مدت زمان سقوط، زمين از زير اين جسم، چرخنده است. در قانون جبر يا لختي گاليله، جواب اين مشكل پيدا شد. اما درزمان كوپرنيك جوابي براي آن مشهودنبود.»35
3. نظريه ابوعبداللّه بتاني
بتاني از جمله مخالفان سيستم زمين مركزي بود; اما او در اين مخالفت با توجه به توجيه ناپذير بودن حالت زيروسكوپي و فرفره گونه زمين بر اساس مركزيت و ساكن بودن آن، حركت محوري زمين را مطرح كرد، و با محاسبه زيركانه اين حركت شالوده اساسي سيستم بطليموسي (ساكن بودن زمين) را در هم ريخت; او با اين كار، كه قدمي بسيار بزرگ در تحول علم نجوم بود، با «بطليموس ـ كه اوج خورشيد را ثابت مي دانست ـ مخالفت ورزيد و ثابت كرد كه اوج خورشيد، تابع حركت تقديمي اعتدالين است.»36براي فهم اين نوآوري بهتر است كه توصيفي از حركت اعتدالي ارائه كنيم: «نقاط اعتدال ثابت نيستند.] بر خلاف پنداشت بطليموسيان [هر نقطه به آرامي بر دايره بروج حركت مي كند و يك دور كامل را تقريباً در 25800 سال مي پيمايد. اين حركت نقاط اعتدال را تقديم اعتدالين گويند. … اگر فرفره اي را روي زمين به چرخش درآوريم، به طوري كه محور فرفره بر زمين عمود نباشد، نيروي ثقل فرفره مي خواهد فرفره را به زمين بيندازد، ولي چون فرفره داراي حركت دوراني است به زمين نمي افتد، بلكه در حول خط قائم نقطه اتكا مي گردد و محورش در حول اين خط، مخروطي را طي مي كند.»37
ويل دورانت، نوآوري ها و شخصيت والاي او را يادآور شده وي را اين گونه توصيف مي كند: «ابوعبدالله بتاني (317ـ236 هـ. ق، 929ـ850م)، كه فردي صابئي مذهب از مردم رقه بود و در اروپا به نام آلباتنيوس معروف است، علم محاسبه مثلثات را از آنچه در ايام ابرخس و بطليموس بود خيلي جلوتر برد: در حل مسائل، مثلث را جانشين چهار ضلعي بطليموس كرد، وجب را به جاي وتر قوس ابرخس به كار برد; همو در حساب مثلثات نسبت ها را تقريباً به صورتي كه اكنون به كار مي بريم مرتب كرد. با مسلم انگاشتن كرويت زمين، طول يك درجه نصف النهار را به وسيله رصد كردن خورشيد در يك زمان از تدمر (پالمورا) و از دشت سنجار، اندازه گرفتند. در نتيجه اين اندازه گيري، مقدار آن درجه پنجاه و شش ميل و دو ثلث ميل ]91/177 كيلومتر [تعيين شد كه فقط نيم ميل از اندازه زمان ما بيشتر است. بر اين اساس، محيط زمين را در حدود 32/820 كيلومتر معين كردند. بتاني چهل و يك سال تمام در كار تنظيم رصدها، كه به دقت و شمول شهره بود، وقت صرف كرده و، درنتيجه رصدهاي خود، به نتايجي رسيد كه به صورتي عجيب با نتايج روزگار ما نزديك است. از جمله، تقديم اعتدالين را 5/54 در سال، و ميل كلي را 55 23 تعيين كرده بود.»38
4. نظريه ابن الاعلم بغدادي
ابوالقاسم ابن الاعلم بغدادي از منجّمان زبردست نيمه اول قرن چهارم (350 هجري مقارن با سال 961م) نيز با مطالعاتي به طور كاملا علمي و تحقيقي ـ پژوهشي در بستر آسمان، نتايج شگرفي به دست آورده بود كه قابل توجه است; چرا كه از ميان دانشمندان اسلامي، اولين كسي بود كه به شدت اصرار بر كرويت زمين كرده و تمام مناطق اين كره خاكي را قابل سكونت دانسته است. و همو نيز اولين منجمي بوده كه اقمار مشتري را چيزي حدود چهار قرن قبل از گاليله كشف و رصد كرد، و حركت كلف هاي خورشيد را حدود هزار و دويست سال قبل از به وجود آمدن تلسكوپ هاي پيشرفته، مورد بحث و مطالعه قرار داده، مدار خارج مركز ستاره هاي دنباله دار را با مركزيت خورشيد محاسبه و تعيين كرد.39
5. نظريه عضدالدين عبدالرحمن بن احمد
بنا به ادعا و تحقيق نويسنده شيعي، عبدالله نعمه در كتاب هشام بن حكم، نظريه گردش زمين به دور خورشيد، به طور صريح و قاطع، حداقل دويست سال قبل از كوپرنيك و گاليله توسط عضدالدين عبدالرحمن بن احمد در عالم اسلام مطرح شده بود.40
6. نظريه سياره اي و منظومه اي ابن شاطر دمشقي
بر اساس اسناد و شواهد تاريخي، و تحقيق هاي علمي به عمل آمده از سوي برخي از دانشمندان، اولين سيستم اصلاح يافته خورشيد مركزي، در دوره ركود علم نجوم، توسط علاءالدين ابوالاحسن علي بن ابراهيم، معروف به ابن شاطر دمشقي41 (777ـ 705 ق / 1375ـ 1305م.) كه از شاگردان مكتب ستاره شناسي مراغه بوده است، ارائه و بسط يافته است كه تمامي نظريه پردازان مغرب زمين از قرن پانزده به بعد از تحقيقات و دستاوردهاي او استفاده كرده و نظرات او را به اسم خود به جهان علم عرضه كرده اند. او نتايج چندين سال زحمت و تلاش علمي و تجربي مكتب مراغه و خود را در كتابي به نام نهاية السؤل في تصحيح الاصول لبطليموس گردآوري نمود كه همين كتاب حدود سه قرن بعد به دست كساني چون كوپرنيك، تيكو براهه و ديگران رسيد، و راه را براي آنان هموار ساخت تا نظريه اي سامان يافته مبني بر مركزيت خورشيد و گردش سيارات به دور آن ارائه دهند; گرچه هيچ يك از آنان اسمي از ابن شاطر و كتاب پراهميتش به ميان نياورده اند.42
7. نظريه عده اي از متكلمان
شيخ مفيد در كتاب اوايل المقالات، عده اي را به عنوان مخالفان زمين مركزي معرفي كرده است: «گفتاري در فلك: مي گويم: همانا فلك محيط به زمين بوده، به دور آن مي گردد; و درون آن خورشيد و ماه، و ساير ستارگان وجود دارند; و زمين نيز در وسط آن به منزله نقطه اي در وسط دايره است; اين مذهب ابوالقاسم بلخي، عده زيادي از اهل توحيد، و بيشتر قدما و منجّمان است; در حالي كه عده اي از بصريان معتزلي و اهل نحل با آنان مخالف بوده اند.»43 «همانا زمين به شكل كره، در وسط فلك به حال سكون قرار گرفته است; و علت ساكن بودنش، در مركز بودنش است… در اين مسئله جبايي و پسرش، و عده اي از اهل كلام مخالف نظريه زمين مركزي شده اند.»44
8. ابو خالد سجستاني
ابوخالد حبيب بن المعلي سجستاني، كه از شاگردان برجسته مكتب علمي امام صادق(عليه السلام) بود، يكي از بزرگ ترين دانشمندان علم نجوم در دوره اسلامي به شمار مي رود. او در نجوم به قدري چيره دست و ماهر بود كه با استفاده از احكام علم نجوم توانست شهادت امام موسي كاظم(عليه السلام) را استخراج كرده و خود را از مهلكه بزرگ واقفيه نجات دهد.45همو از جمله منجّماني بوده است كه در مقابل نظريه زمين مركزي، تلاش هاي علمي زيادي به انجام رسانيد و نظريه گردش زمين به دور خورشيد را مطرح نمود.46
9. ابوالقاسم علي بن القاسم قصيري
بنا به نوشته سيدبن طاووس، قصيري نيز از دانشمنداني است كه قايل به گردش سيارات هفتگانه به دور خورشيد بوده است، به طوري كه حتي كتابي در زمينه تشريح اين نظريه و توضيح انواع حركات سيارات نوشته است، كه نام آن ترتيب حساب دساتر الكواكب السبعه مي باشد.4748
10. زرقالي
بنا به ادعاي عده اي از محققان و نويسندگان تاريخ علوم اسلامي، زرقالي همچون سجزّي در حدود سه قرن پيش از كپلر و ديگران بيضويت مدارات سياره ها در حركت خود به دور خورشيد را تشخيص داده بود. او با تلاش ها و رصدهاي فراوان توانست جدولي را طرح ريزي و تنظيم كند كه بعدها منبعي اساسي براي كپلر شد تا نظريه خود! را با پشتوانه قوي تري ارائه دهد.49
11. البطروجي
بطروجي از جمله منجمّان دوره اسلامي است كه نامش در رديف نوآوران و دانشمندان خلّاق مي درخشد، او تلاش هاي فراواني در هندسه، رياضيات و هيئت به انجام رساند كه دستاوردهاي پرمايه او كمك هاي شاياني به پيشرفت علم نجوم كرد. او با رصدهاي فراوان و دسته بندي اطلاعات مربوط به سيارات و همچنين با بررسي هاي مربوط به انواع حركت هاي آن اجرام به راز آشفتگي هاي موجود در حركت سيارات پي برد. او تشخيص داد كه اين آشفتگي هاي ظاهري نه به خاطر افلاك فرضي و موهومي بطليموس بلكه به جهت حركت آن ها به دور خورشيد است و از ديد ناظر زميني آن گونه آشفته به نظر مي رسند.50
12. فخر رازي
بنا به گزارشي كه علّامه مجلسي از كتاب تفسير فخر رازي ارائه كرده است او نيز در شمار مفسرّان و نظريه پردازاني قرار داد كه بر اساس كرويت زمين به حركت انتقالي و وضعي زمين استدلال كرده است.51
مخالفان نظريه زمين مركزي در غرب (پس از عصر نوزايي)
با بررسي فوق درباره زمين و آسمان در ميان مسلمانان، حال نوبت بررسي اين موضوع در ميان دانشمندان غربي مي رسد. با در نظر گرفتن اين نگرش تاريخي به مسئله از يك سو، و شروع اولين نقادي هاي غربي ها از نظريه زمين مركزي چندين قرن بعد از مسلمانان از سوي ديگر، به خوبي روشن مي شود كه نوآوري ها و دستاوردهاي علمي مسلمانان چقدر با اهميت است; در حالي كه، هيچ نوع توجه و رويكردي به فعاليت هاي مسلمانان در اين زمينه از سوي دانشمندان غربي به عنوان دستاوردهاي مسلمانان، به وقوع نپيوسته است. (همان گونه كه اشاره شد، رويكرد غربي ها از اولين دستيابي به منابع اسلامي تاكنون، غارتگرانه بوده است.)
1. نقّادي هاي غربي ها از هيئت بطليموس
به هر حال، اولين نگرش ها و بررسي هاي نقّادانه درباره سيستم زمين مركزي در غرب چيزي حدود چهار قرن بعد از مسلمانان شروع شده، به ظهور رسيده است; يعني در نيمه اول قرن چهاردهم ميلادي.
يكي از دانشمندان غربي به نام ليندبرگ در اين باره، چنين مي نويسد: «جوياترين تحقيقاتي كه درباره تبعات و استلزام هاي يك زمين چرخان به عمل آمد، در قرن چهاردهم و به وسيله ژان بوريدان (1300 ـ 1358م) و نيكول اورم صورت گرفت. در اين تحقيقات فكر برداشتن زمين از مركزيت عالم در كار نبود; آنچه ژان بوريدان و اورم در انديشه داشتند، صرفاً گردش روزانه زمين بر گرد محورش (حركت وضعي آن) بود.»52
2. نظريه جيمز برادلي
در سر آغاز رويكردهاي نوين به آسمان و زمين در غرب، تازه اين اولين و تا دو ـ سه قرن بعد از آن، آخرين دقت و بررسي بود. و تقريباً هيچ دانشمندي تا سه قرن بعد از آن نتوانست حركت زمين را به طور علمي و استدلالي مطرح كرده، به اثبات برساند، تا اينكه جيمز برادلي (1726ـ1693) در اوايل قرن هجدهم به طور معجزه آسايي به اين مهم دست يازيد. بنا به گفته يكي از دانشمندان غربي: «روزي كه در رودخانه تيمس به گردش پرداخته بود و حركات بادنماي قايق را تماشا مي كرد، متوجه شد كه امتداد بادنما، در نتيجه تغيير امتداد سرعت حركت قايق تغيير مي كند. از اين رو، دريافت كه تغيير امتداد بادنما فقط از ناپايداري امتداد باد نيست، بلكه تركيب سرعت باد و كشتي موجب اين تغييرات است. به سبب اين مشاهده، ناگهان حدس زد كه شايد سبب تغيير امتداد شعاع نوراني ستارگان ثابت به زمين نتيجه تركيب حركت نور و حركت زمين باشد و سبب امكان قبول اين فرض اين بود كه شصت سال قبل از وي، رومِر (به شرح مذكور در متن كتاب) ثابت كرده بود كه سرعت نور متناهي است و بنابراين، مي دانست كه سرعت حركت زمين با سرعت نور قابل مقايسه است و از اين رو، تركيب اين دو سرعت، معقول و منشأ اثر است.»53
هر تحولي كه در نجوم مسيحيان غربي پس از شروع اين بازانديشي ها به وقوع پيوسته است، همه و همه، با اثرپذيري از دستاوردهاي مسلمانان بوده است.
با توجه به توضيحاتي كه گفته شد، يافته ها و نظريات دانشمنداني نظير كوپرنيك، تيكوبراهه، كپلر و گاليله، كه بعد از دست يابي به منابع اصيل چند صدساله دانشمندان و منجمّان اسلامي پا به عرصه تحقيق و رصد نهاده بودند، وضعيتي روشن دارد; زيرا آن ها در حقيقت از دستمايه هاي پرمحتواي دوره اسلامي خرج كرده و علم را به كام خود پيش بردند. البته اين سخن نه به معناي سرپوش گذاشتن بر تلاش هاي واقعاً نو و بي سابقه رياضي آن ها، بلكه به معناي مشخص كردن واقعيات تاريخ علم است، چرا كه نداشتن ابزار رياضي دقيق در زمان هاي گذشته، موجب شده بود تا مسلمانان نتوانند يافته هاي خود را آن گونه كه بايسته تبيين و قانون گذاري صوري است، تبيين و طبقه بندي كنند. اما اين مهم توسط دانشمندان غربي به انجام رسيده است.
موقعيت زمين و خورشيد در زبان قرآن و روايات
زمين و خورشيد در قرآن
1. آياتي از سوره يس: (وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) (يس: 38)
(لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَااللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ) (يس: 40)54
2. (وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّالسَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْء إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ)(نمل: 88)55
3. (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا)(ملك: 15)56
4. (وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا) (نازعات: 30)57
زمين و خورشيد در روايات
روايات زيادي در متن كتاب هاي حديثي شيعه وارد شده است كه به نوعي دلالت بر حركت زمين در آسمان دارند، كه ملاحظه آن ها از لحاظ نگرش درون ديني به مسئله هيئت و دين، بسيار مهم است. از اين رو، برخي از آن ها را بررسي مي كنيم:
1. مناظره امام رضا(عليه السلام) با اهل كتاب: در روايتي كه از ماجراي مناظره امام رضا(عليه السلام) با اهل كتاب و فضل بن سهل، نقل شده است، به طور صريح و دقيق، مركزيت خورشيد در وسط آسمان را بر مي خوانيم: «روزي امام رضا(عليه السلام)، در مرو با مأمون و فضل، بر سر سفره اي نشسته بودند، كه اشعث بن حاتم پرسيد: آيا روز، اول خلق شده است يا شب؟ امام در پاسخ فرمود: از قرآن جواب دهم يا از علم حساب (علم نجوم)؟ فضل در آن هنگام گفت: از هر دو پاسخ بگو. امام فرمود: البته مي دانيد كه طالع دنيا، سرطان است; و سيارات موضع شرف آن هستند، زحل در برج ميزان، مشتري در برج سرطان، خورشيد در برج حمل، و ماه در برج ثور قرار دارند. و اين قضيه دلالت دارد بر اينكه خورشيد در وسط آسمان قرار دارد; و اين نكته موجب مي شود بر اينكه روز قبل از شب خلق شده باشد. اما دليل اين مسئله از قرآن اين است كه حق تعالي فرمود: سزاوار نيست كه خورشيد ماه را درك كند، و شب از روز پيشي بگيرد.»5859
همان گونه كه از عبارات اين روايت معلوم مي شود، امام(عليه السلام)، خواسته است در قالب اين اصطلاحات، ثابت بودن خورشيد براي گردش سيارات به دور آن را بيان نمايد. چرا كه امام فرمود، خورشيد در وسط آسمان قرار دارد و در وسط قرار گرفتن خورشيد، جز با حركت زمين نمي تواند عامل به وجود آمدن شب و روز گردد. يعني عامل اساسي به وجود آمدن شب و روز نه در وسط قرار گرفتن آفتاب بلكه با گردش وضعي زمين است. از اين رو، معنا كردن آن بر اساس زمين مركزي و هيئت بطليموسي، نادرست است.60
2. بيان امام علي(عليه السلام) درباره نحوه حركت زمين: حضرت علي(عليه السلام) با بياني زيبا و صريح، در يكي از خطبه هايش معروف به «عجائبي از ساختار هستي»، حركت زمين را به حقيقت جويان طريق امامت و كمال يادآور شده است كه مثل ساير رهنمودهاي انسان سازش، مورد غفلت واقع شده، و از سوي مفسّران و شارحان گفته هاي آن حضرت، بر اساس انديشه هاي وام گرفته شده از يونانيان باستان، ترجمه و توضيح داده شده است. اين نكته نغز در گفتارِ ايشان چنين است: «… و محكم زميني را كه آسمان آن را حمل مي كند… كوه گردانيد سنگيني آن را… پس زمين علي رغم اينكه داراي حركت است ساكن شد… همانا در اين حقيقت عبرتي براي كساني است كه خشيت الهي دارند.»61
اما عبارتي با اين وضوح و صراحت از سوي مفسّران و شرح دهندگان فرمايشات امام، با پشتوانه هاي فكري زمين مركزي تفسير و تشريح شده است; و بر اساس آن پنداشت ها توجيه هاي بي جا و بي ربطي به هم بافته اند، كه انسان انديشمند با مطالعه آن بسي در تأسف و افسوس فرو مي رود.62
3. بيانِ امام صادق(عليه السلام) در رد دورانِ فلك: شخصي به اسمِ هشام خفاف، كه اهل عراق بوده است، از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است: «روزي در خدمت ايشان بودم كه فرمود:بينش تو نسبت به نجوم چگونه است؟ سپس پرسيد: دوران فلك چگونه است؟
من هم با چرخاندن كلاهم به ايشان نشان دادم; در حالي كه ايشان فرمود: اگر حقيقت آن گونه است كه تو مي گويي، پس حال و روز ستاره هاي مهمي نظير صورت هاي فلكي دُب اكبر و دُب اصغر (بنات النعش، جدي، و فرقدين)، چيست كه در طول ايام سال هيچ نوع گردشي از آنچه كه تو نشان دادي ندارند؟
من در پاسخ به ايشان گفتم: به خداوند قسم ياد مي كنم كه من در اين باره هيچ نمي دانم و تاكنون از هيچ كسي از اهل علم نجوم چنين مسئله اي نشنيده ام كه مطلبي در اين مورد گفته باشد….»63
روشن است كه ستاره هاي پيرامون هر دو قطب به ميزاني ويژه خود نيز حركت مي كنند، اما آنچه مهم است اين نكته است كه حركت آن ستاره ها به هيچ عنواني قابل مقايسه و تطبيق با حركت و جابجايي ستاره هاي منطقه استوايي، دايرة البروجي، و منطقة البروجي نيست. از اين رو، امام در مقايسه بسيار ساده و قابل فهمي، حركت آن ستاره ها را ردّ نمود تا به منجم عراقي آموزش دهد كه دوران كواكب، آن گونه كه در ظاهر به چشم مي آيند، نمودي بيش نيست. و نظريه دوران افلاك نيز به آن مفهومي كه در عالم علم نجوم رايج است، باطل بوده و توهّمي بيش نيست. محتواي اين روايت در حقيقت يكي از ادلّه منجمّان بر حركت و چرخش وضعي زمين است كه دانشمندان امروزي نيز به آن استناد مي كنند.64
4. بيان امام صادق(عليه السلام) درباره حركت زمين: امام صادق(عليه السلام)در مناظره اي با يكي از زنديقان زمان خود، كه سؤالاتي از ايشان پرسيده بود، اين گونه پاسخ گفته است: «… هر آينه اشياي عالم بر پديد آمدن خود گواهي مي دهند; مثلا، دوران فلك با هر آنچه كه در اوست، به حركت درآمدن زمين با هر آنچه كه بر روي آن است، و دگرگوني زمان ها، و همه حوادثي كه با كم و زيادش اتفاق مي افتند، دل و جان آدمي را بر اين مي دارند كه براي تمام عالم سازنده و تدبيرگري است. …»65
دقت در عبارات اين روايت، چند نكته را روشن مي كند:
الف) بر اساس روايتي كه دَوران فلك را ردّ كرده بود، چنين به نظر مي رسد كه تعبير دوران فلك، با توجه به سيستم گردشي ظاهري ستارگان در گستره ديد آسمان، مطرح شده باشد، نه بر اساس حقيقت هستي. از اين رو، حمل روايت به معناي زمين مركزي و افلاك بطليموسي، امري خلاف ظاهر و علم امام به حقيقت كائنات است.
ب) از طرفي، اين نوع معنا، با ظاهر روايت كه تصريح بر «به حركت در آمدن زمين» دارد، ناسازگار مي باشد. علاوه بر اين، با روايت قبلي نيز در تناقض و تعارض است. از اين رو، تنها راه معنا كردن دوران فلك در اين روايت، بر نمود ظاهري آسمان منحصر مي شود.
ج) نكته مهم تر اينكه، تحرك زمين و هر آنچه بر روي آن است، به طور كاملا صريح و بي پرده، حركت كردن آن را مطرح مي كند و نيازي به تأويل، و يا تطبيق با نظريات علمي (چه زمين مركزي و چه خورشيد مركزي) نيست. اگرچه در روايت مذكور به مركزيت خورشيد هيچ اشاره اي نشده است، ولي روشن است كه با عنوان كردن حركت زمين، مخالفتي كاملا ظاهري و صريح با ساختار و مباني سيستم زمين مركزي به عمل آمده است، كه خود مسئله اي حايز اهميت است.
د) به علاوه، با توجه به تصريحي كه امام درباره حركت خود زمين دارد، هيچ دليلي بر تأويل حركت زمين در اين روايت به حركت بخش ها و مناطق گوناگون زمين در اثر زلزله و ساير بلاياي طبيعي نيست.
با در نظر گرفتن اين نكات، به خوبي متوجه مي شويم كه تأويل ها و تفسيرهاي ناهمساز و بي ارتباط با صريح روايت، كه از سوي عده اي از محدثان و مفسّران مطرح شده است، امري نادرست و بي اعتبار به شمار مي رود.66
5. تعبيرِ حضرت علي(عليه السلام) درباره حركات زمين: امام علي(عليه السلام)، با دو نوع تعبير بسيار زيبا و نغز در خطبه معروف به اشباح (خ 91) از نهج البلاغه، حركت هايي بيش از يك حركت را براي زمين مطرح نموده است كه اگر كسي بدون پيش فرض هاي نادرست به استقبال عبارات آن برود، بدون هيچ شكي، معارفي در ردّيه و مخالفت صريح با سيستم زمين مركزي و سكون آن، بر خواهد خواند: «… و حركت هاي زمين را به سبب كوه هاي سخت و سنگين سر به فلك كشيده تعديل كرد… در نتيجه، به واسطه فرو رفتن كوه ها در دل زمين، زمين داراي حركات، از لرزش و اضطراب آرام گرفت.»67
همان گونه كه روشن است، امام علي(عليه السلام) در اين عبارات، به موجوديت انواع حركت در روند گردشي زمين اشاره نموده است و اين نوع تعابير به طور صريح در ردّ و مخالفت با انديشه سكون و مركزيت زمين عنوان شده است.
نویسنده: رحيم قرباني و مهدي راعي
پينوشتها
1ـ مرتضى مطهرى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، چ ششم، تهران، صدرا، 1368، ج 3، ص 138 / ابن سينا، فن سماع طبيعى از كتاب شفا، محمدعلى فروغى، تهران، بانك ملى ايران، 1319، ص 613.
2ـ صدرالمتألهين شيرازى، الاسفارالاربعة العظيم، قم، مصطفوى، ج 4، ص 77 به بعد / ابن سينا، حدود يا تعريفات، محمدمهدى فولادوند، تهران، انجمن فلسفه ايران،1358،ص 45.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 168 و ج 89، ص 154 / قطب الدين راوندى، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسه امام مهدى، 1409 ق، ج 3، ص 1029.
4ـ سيدحسين نصر، علم و تمدّن در اسلام، ترجمه احمد آرام، چ دوم، تهران، خوارزمى، 1359، ص 126 / مرتضى مطهرى، مقالات فلسفى، چ سوم، تهران، حكمت، 1370، ج 1، ص 114.
5ـ مرتضى مطهرى، شرح مبسوط منظومه، چ ششم، تهران، حكمت، 1369، ج 1، ص 145.
6ـ همو، توحيد، تهران، صدرا، 1371، ص 184.
7ـ همو، مقالات فلسفى، ج 1، ص 120.
8ـ همو، توحيد، ص 178.
9ـ ديويد هاليدى و رابرت رزنيك، فيزيك، چ سيزدهم، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1377، ج 1، ص 385.
10ـ على زمانى قمشه اى، هيئت و نجوم اسلامى، ج 1، ص 109/ ملاهادى سبزوارى، شرح اسماءالحسنى، ص 53.
11ـ نظريه سجرى را در همين مقاله بررسى خواهيم كرد. ر.ك: ابوريحان بيرونى، استعياب الوجوه الممكنه لصنعة الاسطرلاب، مشهد، آستان قدس رضوى، 1380، ص 128.
12ـ جورج صليبا، قدرى حافظ طوقان، نشاط العرب العلمى فى مأة سنة، بيروت، 1963، ص 236.
13ـ زندگى نامه علمى دانشمندان اسلامى، بخش اول، ص 279.
14ـ بروكلمن، تاريخ رياضيات، ج 1، ص 210 / جورج صليبا، پيشين، ص 403.
15ـ ميان محمدشريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، مركز نشردانشگاهى، 1367، ص 414 / سيدبن طاووس، فرج المهموم، قم، دارالذخائر، ص 125.
16ـ جورج صليبا، پيشين، ص 64.
17ـ رحيم قربانى، «مركز عالم كجاست؟»، معرفت، ش 85 (دى 1383)، ص 29.
18ـ نظير بسيارى از كتاب هاى نجومى و فيزيكى مثل «المرايا و المناظر» ابن هيثم، «نهاية السؤل» ابن شاطر دمشقى، كه در دست غربى ها بوده اثرى از آن ها در كتابخانه هاى مسلمانان نيست.
19ـ بروكلمن، تاريخ رياضيات; سيديو ـ خلاصه تاريخ عرب; نيلينو ـ كتاب علم الغلو، تاريخچه عندالعرب فى القرون الوسطى; قدرى طوقان، قراث العرب العلمى فى الرياضيات و الفكر.
20ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، تهران، انتشارات علمى فرهنگى، 1367، ج 2(يونان باستان)، ص 707 / برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندرى، چ ششم، تهران، پرواز، 1373، ج 1، ص 314.
21ـ برتراند راسل، پيشين، ج 1، ص 313.
22ـ همان، ص 311.
23ـ همان، ج 2، ص 378.
24ـ موسى اكرمى، كيهان شناسى افلاطون، تهران، دشتستان، 1380، ص 53.
25ـ ارسطو، در آسمان، اسماعيل سعادت، تهران، هرمس، 1379، ص 110.
26ـ ويل دورانت، پيشين، ج 2، ص 563.
27ـ آ.سى.كرومبى، از آگوستين تا گاليله، ترجمه احمد آرام، تهران، سمت، اول، 1371، ج 1، ص 101.
28ـ هيئت نويسندگان زير نظر سروپاولى رادا كريشنان، تاريخِ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهاندارى، تهران، سازمان انتشاراتِ علمى و فرهنگى، 1367، ج 1، ص 466.
29ـ على اصغر حلبى، تاريخ تمدن اسلام، تهران، بنياد، 1365، ص 278.
30ـ ابوريحان بيرونى، استيعاب الوجوه الممكنه لصنعه الاصطرلاب، به تحقيقِ مرحوم سيداكبر جوادى حسينى و مقدمه علامه حسن زاده آملى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى،1380، ص128/ سيدحسين نصر، پيشين، ص 126.
31ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، ص 314.
32ـ به نقل از: ميان محمد شريف، پيشين، ص 416.
33ـ بوعلى سينا، طبيعيات شفاء، ج 2، ص 55.
34ـ نجم الدين دبيران كاتبى قزوينى، حكمة العين، ترجمه عباس صدرى، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، 1375، ص 192.
35ـ برتراند راسل، پيشين، ج 2، ص 728.
36ـ حناالفاخورى، خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهانِ اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنكى، 1377، ص 365.
37 على زمانى قمشه اى، پيشين، ج 1، ص 135 / زيليك و اسميت، نجوم و اختر فيزيك مقدماتى، ترجمه جمشيد قنبرى و تقى عدالتى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1376، ج 1، ص 114.
38ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، ص 311.
39ـ ميان محمدشريف، پيشين، ص 414.
40ـ عبدالله نعمه، هشام بن حكم، لبنان، بيروت، دارالفكر، 1405 ق، ص 87.
41ـ بروكلمن، پيشين، ص 289 / سيديو، خلاصة تاريخ العرب، قاهره، 1309 هـ.، ص 219.
42ـ جورج صليبا، پيشين، ص 236.
43ـ شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 99.
44ـ همان.
45ـ محمدبن عمر كشى، رجال الكشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348، ص 612 / سيد بن طاووس، فرج المهموم، قم، دارالذخائر، ص 131.
46ـ عبداللّه نعمه، فلاسفه شيعه، ترجمه سيدجعفر غضبان، تهران، علمى و فرهنگى، 1367، ص 332 / على زمانى قمشه اى، پيشين، ص 27 و 78.
47ـ سيدبن طاووس، پيشين، ص 128.
48ـ آن ها دليلى شبيه به دليلِ برخى از منجّمان اسلامى، يعنى عدم افتادن مستقيمِ يك جسم افتان، اقامه مى كردند.
49ـ جورج صليبا، پيشين، ص 336.
50ـ همان،ص403/زندگى نامه علمى دانشمندان اسلامى،ص 279.
51ـ محمدباقر مجلسى،بحارالانوار،ج4، ص250وج57،ص 104.
52ـ ديويد. سى. ليند برگ، سر آغازهاى علم در غرب، ترجمه فريدون بدره اى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1377، ص 348.
53ـ جيمز هاپوود جيمز، فيزيك و فلسفه، ترجمه عليقلى بيانى، چ سوم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1381، ص 78، پاورقى.
54ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، ترجمه الميزان، ج 17، ص 133 / سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1374، ج 17، ص 89.
55ـ سيدعبداللّه شبّر، تفسير شبّر، بيروت، دارالبلاغة، 1412 ق، ص 369.
56ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 19، ص 358.
57ـ همان، ج 17، ص 365 / ابوعلى طبرسى، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، ج 9، ص 8.
58ـ براى اطلاع از اصطلاحاتِ به كار رفته در روايت، ر.ك: ابونصر حس بن على قمى، المدخل الى علم احكام النجوم، تحقيق جليل زنجانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، و دفتر نشر ميراث مكتوب، 1375، ص 58 / حسن حسن زاده آملى، دروس هيئت و ديگر رشته هاى رياضى، قم، دفتر انتشارت اسلامى، 1371، ج 1، ص 69.
59ـ محمدبن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، قم، مؤسسه انتشاراتى علامه، 1379 ق، ج 4، ص 353 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 54، ص 226.
60ـ حسن حسن زاده آملى، پيشين، ج 1، ص 71 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 54، ص 226.
61ـ نهج البلاغه، ص 444، خ 211.
62ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 11، ص 58 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 54، ص 41.
63ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 8، ص 352 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 47، ص 225.
64ـ على زمانى قمشه اى، پيشين، ج 1، ص 132 / الامام الصادق فى نظر علماء الغرب، چ دوم، دمشق، دارالفاضل، 1996 م، ص 86.
65ـ بومنصور احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضى، 1403 ق، ج 2، ص 336 / محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 10، ص 164.
66ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 54، ص 78.
67ـ نهج البلاغه، خ 91، ص 163.
ماهنامه معرفت ، شماره 94