طلسمات

خانه » همه » مذهبی » معنا شناسی واژه « اَوْ» در قرآن

معنا شناسی واژه « اَوْ» در قرآن

چکیده

در آیات قرآن مواردی به چشم می خورد که معطوف و معطوف علیه در عطف توسط «اَو» دارای مفاد واحد است. به عبارت دیگر دو عِدل «اَو» دارای معنای یکسان است. از سوی دیگر اقتضای واژه «اَو» مغایرت میان دو عِدل است. اینجاست که معضلی پیش می آید:

گروهی از مفسران راه حلّ را در این دیده اند که در معطوف و معطوف علیه نوعی تصرف کرده تا مغایرت حاصل گردد، گرچه فاقد هرگونه قرینه ای باشد.
این نوشتار راه حلّ دوّمی ارائه داده است و اثبات کرده است که در موارد یاد شده تصرف در دو عِدل صحیح نیست، بلکه واژه «او» به معنای واو است و واو هم عطف تفسیر است. در نتیجه دهها آیه قرآن به روشنی تفسیر گردیده و ابهام از آنها زدوده شده است.

کلید واژه: «اَو» ،«واو» عطف.

«اَوْ» در قرآن به گونه های مختلفی برای عطف به کار رفته است:

الف) معطوف خاص و معطوف علیه عام

یعنی «او» واژه ای که معنای خاص دارد را به واژه ای که مفهوم عموم دارد و شامل معطوف نیزمی شود عطف کرده است، مانند: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللّهِ کَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ…؛1 چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد یا بگوید بر من وحی شده در حالی که به او وحی نشده است»
در این آیه افترا بر خداوند مفهومی عام است که یکی از مصادیق آن ادعای وحی دروغین است و دومی بر اولی عطف شده است؛ این مطلب صریحا یا احتمالا در تفاسیر ذکر گردیده است:
«وهذا (ادعای وحی) و ان کان داخلاً فی الافتراء فانما أفرد بالذکر تعظیماً» 2
«و افتراء الکذب علی الله سبحانه وهو اول المظالم المعدودة وان کان اعم بالنسبة الی دعوی الوحی اذا لم یوح الیه وهو ثانی المظالم المعدودة، ولذا قیل: ان ذکر الثانی بعد الاول من باب ذکر الخاص بعد العام اعتناءً بشأن الوحی و اعظاماً لأمره» 3
«وهی من باب عطف الخاص علی العام»4
از دیگر موارد عطف خاص بر عام آیاتی است که درپی می آید: «فَمَا کَانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ»5 سوزاندن خاص است و برکشتن که عام است عطف شده است
و «لاَ خَیْرَ فِی کَثِیر مِن نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ النَّاسِ…»6 «إِصْلاَح بَیْنَ النَّاسِ» از موارد «معروف» بر معروف که به معنای کار نیک است عطف شده است.
«والمعروف لفظ یعمّ الصدقة والاصلاح وغیرهما ولکن خصّا بالذکر اهتماماً اذ هما عظیما الغناء فی مصالح العباد»7 شاید بتوان گفت آیه: «وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاحَ…»8 نیز از موارد عطف خاص بر عام است؛ زیرا اعراض از مصادیق نشوز است، گرچه این احتمال که «او» به معنای واو باشد و «اعراضاً» تفسیر برای «نشوزا» باشد وجود دارد؛ چنان که خواهد آمد.

ب) عکس اوّل : معطوف عام و معطوف علیه خاص

مانند: «وَنَادَی أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ»9 دوزخیان خطاب به بهشتیان گویند: بر ما آب و یا هر نعمتی که خداوند به شما داده است روانه سازید. آنان در جواب گویند: خداوند آن دو را بر کافران حرام کرده است.
عبارت «مَّا رَزَقَکُمُ»که در برگیرنده همه نعمت های اهل بهشت از جمله آب است، بر «ماء» عطف شده است.
«شاید نام بردن از خصوص آب به خاطر آن است که به آن احتیاج بیشتری دارند»10 و شاید بتوان گفت آیه: «هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ» نیز از همین باب است؛ زیرا آمدن ملائکه به هر معنایی که باشد مصداقی از آمدن فرمان خداوند است. آیه «فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَاب أَلِیم؛11 بر ما از آسمان سنگ بباران و یا عذاب دردناکی بیاور» نیز از همین قبیل است؛ زیرا «عذاب الیم» اعم از سنگباران است.
«و انما أفرد امطار الحجارة من بین افراد العذاب الالیم بالذکر لکون الرضخ بالحجارة مما یجتمع فیه عذاب الجسم بما فیه من تألم البدن و عذاب الروح بما فیه من الذلة والاهانة»12
نمونه دیگر آیه ای است که می فرماید: «لاَ خَیْرَ فِی کَثِیر مِن نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف»13در این آیه «معروف» که به معنای کار نیک و پسندیده است و مفهوم آن در برگیرنده صدقه است بر «صدقه» که نمونه ای از «معروف» است عطف شده است.
«لعل افراد الصدقة عن المعروف مع کونها من افراده لکونها الفرد الکامل فی الاحتیاج الی النجوی بالطبع وهو کذلک غالباً.»14

ج) معطوف و معطوف علیه دارای معنای واحد هرچند در لفظ متفاوت باشند

به دیگر سخن در این قسم عطف دو لفظ مترادف بر یکدیگر است؛ مانند آیه هایی که درپی می آید:
1. «ائْتِ بِقُرْآن غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی»15
تبدیل کردن قرآن در معنی مساوی با آوردن قرآن دیگر است و قرینه آن این است که خداوند در ردّ دو پیشنهاد به یک جواب بسنده کرده است و آن اینکه «بگو: من آن را از پیش خود تبدیل نخواهم کرد» این نشانگر آن است که دو پیشنهاد دارای یک مفاد است و آن اینکه از این قرآن دست بردار. مطالبی که مفسران در فرق گذاری بین دو عِدل «او» بیان کرده-اند به نظر صحیح نمی رسد؛ اما اینکه چرا دو مترادف به وسیله «او» به همدیگر عطف شده اند جواب مفصل آن خواهد آمد؛ ولی اجمال آن اینکه ممکن است «او» به معنای واو باشد و مفاد واو هم عطف تفسیر باشد؛ خواسته کافران این بوده است که قرآنی غیر از این بیاور؛ یعنی آن را تبدیل کن و تغییر بده.
2. «فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی»16
در این آیه مسلماً تذکر در معنا با خشیت و هراس یکسان است و تفاوتی میان آن دو نیست. مطالبی که بعضی از مفسران با تکلف در فرق میان آن دو بیان کرده اند پذیرفتنی نیست و از این جهت زرکشی گفته است: «او» به معنای واو است».17
شاید آیه: «هَل لَّکَ إِلَی أَن تَزَکَّی؛ وَأَهْدِیَکَ إِلَی رَبِّکَ فَتَخْشَی»18 آیا برای تو میلی به هدایت هست و اینکه تورا به سوی پروردگارت راهنمایی کنم، سپس بهراسی؟! نیز مؤید همین وحدت است؛ زیرا در این آیه با اینکه از نظر مضمون همانند آیه 44 سوره طه است؛ ولی خشیة را با «فا» بر تزکیه مترتب کرده است.
3. «قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی»19
طغیان در مفاد عین افراط است و به نظر می رسد «او» به معنای واو و تفسیر فراز قبل باشد و مطالبی که مفسران در فرق میان آن دو بیان کرده اند بی اساس است.
4. «وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً»20
5. «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً»21
«شب و روز را جایگزین همدیگر قرار داد تا موجب تذکر و شکرگزاری گردد» در این آیه تذکر با شکور تفاوتی ندارد. «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» 22
6. «وَقالوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»23
به نظر می رسد «او» به معنای واو است و «نعقل» توضیح برای «نسمع» و مفاد آن دو از همدیگر جدا نیستند. مطالبی که برخی از مفسران در بیان فرق گفته اند بی اساس است، بلکه مقصود از آیه این است که اگر ما گوش شنوا داشتیم و عقل خویش را به کار می گرفتیم در جهنم گرفتار نمی شدیم، نه اینکه – به صورت تردید که اگر یکی از این دو محقق می شد ما اهل جهنم نبودیم.
نظیر این آیه است آیه «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ…»24
7. «وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی؛ أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَی»25
توچه می دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند و یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد. در این آیه نیز تزکیه با متذکر شدن در معنی یکسان است.
8. «وَمَن یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً»26
«کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت» مفسران درباره این آیه نظر متفاوتی دارند:
الف) «والسوء: القبیح الذی یواجه به صاحبه من ساءه یسوءه سوءاً، اذا واجهه بقبیح یکرهه ورجل سوء من شأنه ان یواجه الناس بالمکاره… «أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ» بارتکاب جریمة وقیل المراد بالسوء: الشرک وبالظلم ما دون الشرک»27
ب) «عن ابن عباس قوله: «وَمَن یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ» فمن اذنب صغیراً أو کبیراً» 28
ج) «وفی هذا السوء ثلاثة اقوال: احدها، انه السرقة، والثانی، الشرک، والثالث، انه کل ما یأثم به وفی هذا الظلم قولان: احدهما، انه رمی البریء بالتهمة والثانی، ما دون الشرک» 29
د) «الظاهر ان التردید بین السوء وظلم النفس والتدرج من السوء الی الظلم لکون المراد بالسوء التعدی علی الغیر وبالظلم التعدی علی النفس وان السوء اهون من الظلم کالمعصیة الصغیرة بالنسبة الی الکبیرة الله اعلم » 30
اقوال یاد شده و نیز اقوال مفسران دیگری که به خاطر پرهیز از اطاله ذکر نگردید، هیچ یک مستند به دلیل و قرینه نیست و صرفا به جهت واژه «او» مجبور شده اند چنین فرق هایی را بیان کنند. قید «الله اعلم» نشان دهنده عدم اطمینان گوینده است. چنانکه در مباحث آینده اثبات شود «سوءا» در معنی با «یظلم نفسه» یکسان است با واژه «او» هیچ ناسازگاری نخواهد داشت، بلکه «او» به معنای واو و عطف نیز عطف تفسیر خواهد بود.

بررسی آیه

ادعای نگارنده آن است که کلمه «السوء» در معنا با «یظلم نفسه» یکسان است و به معنای مطلق گناه است و هیچ فرقی میان آن دو نیست و وجود واژه «او» دلیل بر افتراق میان آن دو نیست، بلکه دومی نوعی تفسیر برای «سوءا» است و به عبارت دیگر می توان گفت: «او» به معنای واوی است که عطف تفسیر است.

السوء در لغت

«السوء نعت لکل شئ ردیء. ساء یسویء لازم و مجاوز ساء یسویء لازم و مجاوز ساء الشیء: قبح فهو سیء والسوء: اسم للافات والداء… و اساء فلان خیاطة هذا الثوب و سؤت فلاناً، و سؤت له وجهه… والسیء والسیئة: عملان قبیحان: یصیر الشیء نعتا للذکر من الاعمال، والسیئة للانثی قال: والله یعفو عن السیئات والزلل»… السُوءی بوزن فعلی، اسم للفعلة السیئة، بمنزلة الحسنی للحسنة محمولة علی جهت النعت فی حد افعل وفعلی کالاسوء والسوءی رجل اسوأ و امرأة سوءی ای قبیحة» 31
جمع بندی کلام خلیل اینکه: «سوء» بر زشتی و پلشتی و نیز بر ناملایمات اطلاق می شود.
«السوء کل ما یغم الانسان من الامور الدنیویة والاخرویة ومن الاحوال النفسیة والبدنیة والخارجیة من فوات مال وجاه و حمیم.. و قال: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَی الْکَافِرِینَ» و عبر عن کل ما یقبح بالسوأی ولذلک قوبل بالحسنی ثم کان عاقبة الذین اساؤا السوأی ان کذبوا بآیات الله والسیئة الفعلة القبیحة وهی ضد الحسنة».32
چکیده کلام راغب اینکه: «سوء» به هر ناملایمی که موجب اندوه انسان شود اطلاق می گردد و به هر زشتی «سؤی» اطلاق می شود و از این جهت در آیه فرموده است: عاقبت گناهکاران و بدکاران این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و واژه «سیئه» به کار زشت اطلاق می شود. نتیجه اینکه: از دیدگاه ایشان به مطلق بدی و گناه سوء اطلاق می شود.
پیش از این نیز از «مجمع البیان» نقل شد که «سوء» به معنای قبیح و زشت است.

«السوء» در آیات قرآن

1 .«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیب فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً؛ وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ…»33
در آیه هفدهم از گناهکارانی نام می برد که قبل از مرگ توبه می کنند و توبه آنان مورد قبول خداوند است و در آیه هجدهم نیز گناهکارانی که به هنگام مرگ توبه می کنند و توبه آنان مقبول نیست معرفی می شود. در آیه هجدهم به لفظ جمع «السیئات» تعبیر کرده است که شامل همه گناهان است ودر آیه هفدهم تعبیر به «السوء» نموده است.
وقتی این دو آیه در کنارهم قرار می گیرد به خوبی روشن می شود که مراد از «سوء» نیز مطلق گناهان است؛ علاوه بر اینکه توبه که مربوط به همه گناهان است بر آن مترتب شده است.
2. «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِکَ»34
در این آیه نیز مراد از «سوء» مطلق گناه است و قرینه آن ترتب توبه برآن است.
3. «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ»35
در این آیه هم مراد این است که عاقبت بدکاران و گناهکاران این شد که کافر شدند.
از موارد به کار رفتن واژه «السوء» در لغت و آیات به دست می آید که السوء به معنای مطلق گناه است و اینکه برخی آن را به گناهی که زشتی آن بسیار زیاد است و اثر آن به دیگران سرایت می کند تفسیر کرده اند، صحیح نیست؛ البته مصداقی از مصادیق آن است و نیز تفسیر آن به زنا و غیبت و دزدی و امثال آن تفسیر به مصادیق است، نه تفسیر به مفهوم. همچنین تفسیر آن به گناه آشکار ناصحیح است، گرچه آن نیز در مفهوم «السوء» داخل است.

توضیح «أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ»

این واژه و نظیر آن نیز در استعمال قرآن به معنای مطلق گناه است و هیچ گونه خصوصیتی در آن نهفته نیست. به آیاتی که این واژه در آن به کار رفته است توجه فرمایید:
1. «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَلاَ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرَاراً لِتَعْتَدُوا وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ »36
در این آیه نگهداری زن ها برای اضرار به آنان تعدی، شمرده شده و انجام آن را ظلم به نفس خوانده است. روشن است که در این مورد با اینکه تعدی به دیگران است به آن «ظلم نفسه» اطلاق شده است.
بنابر این نمی توان گفت «ظلم نفسه» منحصر به گناهی است که مربوط به خویشتن است ودر مورد تعدی به دیگران صادق نیست؛ زیرا در آیه به نگهداری زنان به انگیزه ستم به آنان «ظلم نفسه» اطلاق شده است.
2. «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلاَ یَخْرُجْنَ إِلاَّ أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَة مُبَیِّنَة وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»37
در این آیه بعد از بیان چند حکم الهی که عبارت است از: لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق و رعایت عده و عدم اخراج زنان مطلقه از خانه در زمان عده مگر در مورد ارتکاب فاحشه آن احکام را حدود الهی خوانده و تجاوز از آن موارد را «ظلم نفسه» خوانده است. بسیار روشن است که اخراج زنان مطلّقه از منزل از موارد تعدی به دیگران است. علاوه بر این در آیه تاکید شده است که عدم رعایت حدود خداوند ظلم به نفس است. حدود، شامل هر نوع حدّی است، خواه مربوط به دیگران باشد و یا مربوط به شخص.
3. «قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِن قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی»38
در آیه، بلقیس در مورد خود که خورشید پرست بوده است «ظلمت نفسی» اطلاق کرده است. با استناد به این آیه «تفسیر «یظلم نفسه» به «ما دون الشرک» 39 نا صحیح است.
نتیجه اینکه از موارد استعمال «یظلم نفسه» و نظیر آن در آیات قرآن به خوبی به دست می آید، که این عبارت بر مطلق گناه اطلاق می شود چنان که «ظلموا انفسهم» نیز به مطلق گناه اطلاق می شود.
بعد از روشن شدن معنای «السوء» و «یظلم نفسه» که هر دو به مطلق گناه اطلاق می شود، اکنون باید تصدیق کرد که «او» در آیه «وَمَن یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً» به معنای تردید و دارای دو عِدْل نیست، بلکه مقصود این است که هر کس بدی و گناه کند؛ یعنی به خود ستم کند؛ به عبارت دیگر گناه کند،ِ سپس طلب آمرزش کند، خداوند را آمرزنده می یابد. یا به عبارت دیگر گناه دو بُعد دارد: یک بُعد آن زشتی و بُعد دیگر آن ستم به خویش است. به تعبیر روشن تر بر گناه دو عنوان منطبق است یکی زشتی، دیگری ستم به خود.
در «من یعمل سوء» بُعد زشتی آن یاد آور شده است و در «یظلم نفسه» بُعد ستم به خویش؛ ولی در حقیقت مفاد هر دو واژه عبارت از گناه و سرپیچی از فرمان خداوند است.
با توجه به مطالب یاد شده، سخنان مفسران در بیان فرق میان آن دو که قبلا به آن اشاره شد و مفصل آن خواهد آمد بی اساس خواهد بود و سخنان آنان مستند به هیچ دلیل لغوی نیست.
زرکشی در «برهان» گفته است: عطف به «واو» دارای سه قسم است:
1. عطف خاص به عام؛ مانند «وَزُرُوع وَنَخْل طَلْعُهَا هَضِیمٌ»40 و «حافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی وَقُومُوا لِلّهِ قَانِتِینَ»41
2. عطف عام به خاص؛ مانند: «آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ »42
3. عطف دو مترادف به همدیگر؛ مانند «فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا»43 و «ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ»44
مشهور آن است که در قسم سوم عطف توسط «واو» انجام می گیرد؛ ولی ابن مالک و ثعلب گفته اند که عطف مترادفین در عطف به «او» که به معنای واو باشد جاری است، مانند: «نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً»45 و مانند «وَمَن یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً»46 و مانند: «عُذْراً أَوْ نُذْراً»47 که عذر و نذر دارای معنای واحد است. فراء گفته است : این قسم در عطف به «ثم» نیز وجود دارد، مانند: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ 48» 49

د)«او» به معنای واو

در آیات بسیاری «او» به معنای واو استعمال شده است؛ مانند آیاتی که ذیلا می آید:
1. وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْف أَوْ یَزِیدُونَ»50
تفسیر تبیان برای «او» در این آیه سه معنی ذکر کرده است که یکی از آنها به معنای واو است.51
«او» در اینجا به معنای واو است.52
2. «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»53
«بعضی گفته اند: «او» در این آیه به معنای واو است» 54
3. «وَلاَ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً»55
«او» به معنای واو است، یعنی«لاَ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً وَکَفُوراً»56
«بعضی گفته اند: «او» در آیه به معنای واو است» 57
4. «وَعَلَی الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُر وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلاَّ مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْم»58
در بسیاری از کتابهای تفسیری «او الحوایا» به معنای «و الحوایا» تفسیر شده است، یعنی «او» به معنای واو آمده است.«موضع الحوایا من الاعراب یحتمل أمرین: احدهما قول اکثر اهل العلم: انه رفع عطفا علی الظهور علی تقدیر: وما حملت الحوایا»59
«و «او» بمعنی الواو لتفصیل مذاهبهم لاختلاف اماکنها»60
نحاس می گوید: «قال الکسائی … و الحوایا فی موضع رفع بمعنی وما حملت الحوایا فعطف علی الظهور»61
جصاص آیاتی را نام می برد که «او» در آنها به معنای واواست که یکی از آنها همین آیه است62 و ابن الجوزی گفته است: «… فاما او المذکورة هاهنا بمعنی الواو»63
5. «لاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً»64
عده ای از مفسران «او» را به معنای واو گرفته و آیه را چنین معنا کرده اند: «مانعی ندارد زنهایی که با آنان جماع نکرده اید و مهریه نیز برای آنان مقرر نکرده اید را طلاق بدهید؛ ولی در این صورت هرکس به تناسب توان مالی خود با مقداری از مال خود آنان را بهره مند سازند» 65
6. «إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً»66
برخی از مفسران احتمال داده اند «او» در این آیه به معنای واو باشد. 67
7. «أَوْ کَصَیِّب مِنَ السَّماءِ»68
ابن کثیر «او» را در این آیه به معنای واو دانسته است69 و در «تبیان»70 و «جامع البیان»71 نیز این مطلب به صورت احتمال آمده است.

ه) «او» به معنای «بل»

در آیات چندی «او» را به معنای «بل» آمده است؛ مانند:
1. «وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ»72
در «تفسیر فخر رازی» آمده است: «او» در این آیه به معنای بل است»73 ودر «مجمع البیان» نیز آن را به عنوان احتمال ذکر کرده است. 74
2. «وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْف أَوْ یَزِیدُونَ » 75
«تبیان»76 و «جامع البیان»77 «او» در این آیه را به صورت احتمال به معنای بل گرفته اند.
3. «اذْکُرُوا اللّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً» 78
در «المیزان» «او» به معنای بل آمده است. 79
4. «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی »80
بسیاری از مفسران «او» را به معنای بل گرفته اند:81 ابن هشام گفته است: «کوفیون و ابو علی و ابو الفتح و ابن برهان گفته اند: «او» برای اضراب است و به معنای بل می آید و شرط خاصی در آن معتبر نیست» 82 ابن هشام بعد از بیان دوازده معنی برای «او» نظر نهایی را این گونه مطرح کرده است:
تنبیه: التحقیق ان (او) موضوعة لاحد الشیئین او الاشیاء، وهو الذی یقوله المتقدمون. وقد تخرج الی معنی بل و الی معنی الواو، واما بقیة المعانی فمستفادة من غیرها. 83
یعنی کلمه «او» چنان که نظر قدما نیز چنین است در اصل برای یکی از دو چیز یا یکی از چند چیز وضع شده است؛ ولی گاهی برای بل و گاهی برای واو می آید؛ اما معانی دیگر از قرائن مقامی و یا مقالی استفاده می شود.
با توجه به آیات یاد شده که در آنها «او» در معنای واو به کار رفته است وبا توجه به نظر دانشمندان علم نحو چنان که بیان شد قول به اینکه «او» به معنای واو باشد هیچ مانعی ندارد و همچنین قول به اینکه یکی از معانی واو عطف بیان است بلا مانع است، یعنی می توانیم بگوییم: «او» در برخی موارد به معنای تفسیر است. توضیح آنکه یا بگوئیم خود «او» برای عطف تفسیر است و یا بگوییم«او» به معنای واو است که مفاد آن واو برای عطف تفسیر است و جمله بعد تفسیر و توضیح جمله قبل به حساب می آید. البته این در صورتی است که قرائن موجود باشد.

اشتباه مفسران:

برخی از مفسران که تعداد آنان کم هم نیست در تفسیر برخی از آیات گرفتار اشتباه شده اند و آن اینکه دو عِدلِ «او» یعنی معطوف علیه و معطوف را در مواردی که دارای معنای واحد هستند و در معنا هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. -به خاطر وجود «او» که ظهور در مغایرت دارد- با تکلف به گونه ای معنی کرده اند که متفاوت باشد وبه ناچار دست به توجیه های ناصحیح زده اند در صورتی که بهتر این بود که به خاطر قرائن موجود بگویند عطف تفسیری است. برای روشن شدن مطلب به چند آیه بنگرید:
1. «ائْتِ بِقُرْآن غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی »84
چنانچه گذشت تبدیل قرآن با تغییر آن هیچ تفاوتی ندارد؛ اما برخی از مفسران برای بیان مغایرت سخنان غیر مستند وغیر موجهی بیان کرده اند:
«ائْتِ بِقُرْآن غَیْرِ هذَا » «أَوْ بَدِّلْهُ» فاجعله علی خلاف ما تقرؤه. والفرق بینهما ان الاتیان بغیره قد یکون معه، و تبدیله لا یکون الا برفعه. وقیل: معنی قوله بدله: غیر احکامه من الحلال او الحرام، ارادوا بذلک زوال الحظر عنهم، وسقوط الامر منهم، وان یخلی بینهم وبین ما یریدونه».85
در «المیزان» فرق موجود در مجمع البیان را مردود دانسته و خود فرقی را بیان می کند، بدون اینکه شاهدی برای آن ذکر کند:
«فلو قالوا: ائت بقرآن غیر هذا دل علی انهم یقترحون قرانا لا یشتمل علی ما یشتمل علیه هذا القرآن من الدعوة الی رفض الشرکاء واتقاء الفحشاء والمنکر، وان قالوا: بدل القرأن کان مرا دهم تبدیل ما یخالف آرائهم من آیاته الی ما یوافقها حتی یقع منهم موقع القبول، وذلک کالشاعر ینشد من شعره او القاص یقص القصة فلا تستحسنه طباع السامعین فیقولون: ائت بغیره او بدله، وفی ذلک تنزیل القرأن انزل مراتب الکلام وهو لهو الحدیث الذی انما یلقی لتلهوا به نفس سامعه وتنشط به عواطفه ثم لا یستطیبه السامع فیقول: ائت بغیر هذا او بدله. فبذلک یظهر ان قولهم اذا تلیت علیهم آیات القرآن: «ائْتِ بِقُرْآن غَیْرِ هذَا » یریدون به قرآناً لا یشتمل من المعارف علی ما یتضمنه هذا القرآن بان یترک هذا ویؤتی بذلکلإ وقولهم: (او بدله) ان یغیر ما فیه من المعارف المخالفة لأهوائهم الی معان یوافقها مع حفظ اصله فهذا هو الفرق بین الاتیان بغیره وبین تبدیله ، فما قیل: ان الفرق بینهما ان الاتیان بغیره قد یکون معه وتبدیله لا یکون إلا برفعه غیر سدید فانهم ماکانوا یریدون أن یأتیهم النبی(ص) بهذا القرآن وغیره معاً قطعاً»86
2. «فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی »87
در این آیه نیز روشن است که تذکر با حصول خشیت در معنا یکسان است و «او» به معنای واو است و «یخشی» توضیح همان تذکر است. چنانچه امام صادق علیه السلام فرمود: «تذکر وخشی و آمن فی وقت لم ینتفع به»88 اما تعدادی از مفسران در فرق گذاری میان آنها سخنان غیر قابل قبول بیان کرده اندکه خوانندگان را به مطالعه آنها ارجاع می دهیم؛ زیرا ذکر بیان نظر همگان از حوصله این نوشتار بیرون است تنها توجه شما را به بعضی از آنها جلب می کنیم:
«(یتذکر): أی: یتأمل فینصف من نفسه ویذعن الحق (او یخشی) أن یکون الامر کما تصفان»89
«وقوله «لعله یتذکر او یخشی» رجاء التذکرة او خشیته وهو قائم بمقام المحاورة لا به تعالی العالم بما سیکون، والتذکر مطاوعة التذکیر فیکون قبولا والتزاما لما تقتضیه حجة المذکر وایمانه به والخشیة من مقدمات القبول والایمان فمآل المعنی لعله یؤمن او یقرب من ذلک فیجیبکم الی بعض ما تسألانه.»90
-«لعله یتذکر او یخشی» ای لعله یرجع عما هو فیه من الضلال والهلکة او یخشی ای یوجد طاعة من خشیة ربه کما قال تعالی: «لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً» فالتذکر الرجوع عن المحذور والخشیة تحصیل الطاعة»91
3. «رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی »92
در این آیه نیز روشن است که طغیان با افراط هم معنا است و توضیح آن به حساب می آید و «او» به معنای واو است؛ اما برخی از مفسران در بیان معنای تردید برای «او» مطالبی دور از واقع گفته اند:
«قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا» ای: نخشی أن یتقدم فینا بعذاب ویعجل علینا (او ان یطغی) ای: یجاوز الحد فی الاساءة بنا. وقیل: معناه انا نخاف ان یبادر الی قتلنا قبل ان یتامل حجتنا او ان یزداد کفراً الی کفره بردنا. 93

پدید آورنده : سید عباس سید کریمی

پی نوشت ها:
1. انعام/ 93.
2. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، 1415، ج4، ص112 ذیل آیه.
3. محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج7، ص282، ذیل آیه.
4. محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، 1424 ق، ج3، ص228.
5. عنکبوت / 24.
6. نساء / 114.
7. عبدالرحمن الثعالبی، تفسیر الثعالبی، 1418 ق، ج2، ص301.
8. نساء / 128.
9. اعراف/ 50.
10. سید علی اکبر قرشی، تفسیر احسن الحدیث، 1377 ش، ج2، ص411.
11. انفال/ 32.
12. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج9، ص67.
13. نساء/ 114.
14. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج5، ص81.
15. یونس/ 15.
16. یعنی با او سخنی نرم بگویید شاید او متذکر شود یا از (خدا) بترسد. (طه/ 44)
17. بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج4، ص210.
18. نازعات/ 18 19.
19. موسی و هارون گفتند: پروردگار ما! در حقیقت می ترسیم (فرعون) بر ما زیاده روی کند و یا بر ما طغیان کند. (طه/ 45)
20. و انواع وعیدها (و انذارها) را در آن بازگو نمودیم، شاید تقوی پیشه کنند؛ یا برای آنان تذکری پدید آورد. (طه/113)
21. فرقان/ 62.
22. سبأ/ 31.
23. و می گویند: «اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقل می کردیم در میان دوزخیان نبودیم» (ملک/ 10)
24. فرقان/ 44.
25. عبس/ 4- 3.
26. نساء / 110.
27. فضل بن حسن طبری، مجمع البیان، 1415، ج3، ص185.
28. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، 1415، ج5، ص370
29. عبد الرحمن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، 1407، ج2، ص187.
30. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج5، ص76.
31. عبدالرحمن الخلیل الفراهیدی، العین،1409، ج7، ص327 328.
32. الراغب الاصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، 1404، ص 252.
33. نساء / 17و 18.
34. نحل/ 119.
35. روم/ 10.
36. بقره/ 231.
37. طلاق/ 1.
38. طلاق / 1.
39. عبد الرحمن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، 1407، ج2، ص187.
40. شعراء/ 148.
41. بقره/ 238.
42. حجر/ 87 .
43. آل عمران/ 146.
44. مدثر/ 22.
45. نساء/ 128.
46. نساء/ 112.
47. مرسلات/ 6.
48. هود/ 3.
49. بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن،1376ه، ج2 ، ص 464 477.
50. صافات/ 147 .
51. الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409، ج1، ص307 و ج9، ص70 .
52. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3 ، ص93.
53. نجم/ 9 .
54. الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی التفسیر القرآن، ج8 ص423.
55. انسان/24.
56. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409 ه، ج9، ص70 وج10، ص219؛ عبد الرحمن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر 1415، ج1، ص246وج8، ص151؛ احمد بن علی الجصاص، احکام القرآن، 1405، ج1، ص518 وج2، ص120؛ اسماعیل بن کثیر القرشی، تفسیر القرآن العظیم، 1412، ج1، ص118؛ بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی تفسیر القرآن، 1376 ه، ج2، ص199، و ج4 ص 212 213.
57. محمد بن احمد القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، 1405، ج1، ص463 وج3، ص200 و ج17، ص50؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج1، ص514 وج29، ص277.
58. انعام / 146.
59. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409، ج4، ص306، وص184
60. عبدالله بن الحسین العکبری، املاء ما منّ به الرحمن، 1399 ه، ج1، ص264.
61. ابی جعفر النحاس، معانی القرآن، 1409 ه، ج2، ص512.
62. احمد بن علی الجصاص، احکام القرآن، 1405، ج1 ، ص518.
63. عبد الرحمن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، 1407، ج3، ص98 وج8، ص151.
64. بقره / 236.
65. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، 1404، ج1، ص77 و محمد بن حسن طبرسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409، ج2، ص268؛ و قطب الدین الراوندی، فقه القرآن، ج2، ص103؛ محسن فیض، تفسیر صافی، 1416، ج1 ص265؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، 1415، ج2، ص724؛ احمد بن علی الجصاص، احکام القرآن، 1405، ج1، ص518؛ عبدالرحمن ابن الجوزی، نواسخ القرآن، ص209.
66. نساء/ 77.
67. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، 1415، ج3، ص135؛ و عبدالرحمن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، 1415 ، ج2، ص154.
68. بقره/ 19.
69. اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 1412، ج1، ص59.
70. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409، ج1، ص92
71. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، 1415، ج1، ص217
72. نحل/ 77.
73. فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، 1420 ق، ج20 ص250.
74. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، 1415 ، ج6، ص182.
75. صافات/ 147.
76. محمد بن حسن طبرسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409، ج9، ص70 وج1، ص307.
77. محمد بن جریر طبری،جامع البیان، 1415 ، ج23 ، ص124
78. بقره/ 200.
79. محمد حسین طباطبائی، ج2، ص80.
80. نجم/ 9 .
81. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، 1404 ، ج1، ص246؛ محمد بن حسن الطوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، 1409 ، ج1، ص308 و ج9، ص423 ؛ اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 1412، ج1، ص118 وج4، ص25؛ محسن فیض، تفسیر الصافی، 1416، ج5، ص86؛ علی بن جمعة الحویزی، نور الثقلین، 1412، ج2، ص94؛ محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج19، ص33؛ محمد بن احمد القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، 1405، ج17، ص90
82. جمال الدین ابن هشام، مغنی اللبیب، 1405، ج1، ص46.
83. همان ص67.
84. یونس/ 15 .
85. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، 1415، ج5، ص166 ذیل الآیه.
86. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج10، ص26 .
87. طه/ 44.
88. المنسوب الی الامام العسکری تفسیر الإمام العسکری، 1409، ص140 .
89. فضل بن حسن، طبرسی، جوامع الجامع، 1418، ج2 ص482 ذیل الآیه.
90. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص154.
91. اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 1412، ج3، ص161 .
92. طه/ 45.
93. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، 1405، ج7 ، ص24.

منابع: 

مجله حُسنا ، پاییز 1388 – شماره 2

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد