به گمانم در ذهن اینان این کلی نقش بسته که هیچگاه نمیتواند توافق بد بهتر از بیتوافقی باشد. این چند خط در نقد این دیدگاه است. بدون اینکه بخواهد به مصداق بحث یعنی برجام نظری داشته باشد و صرفنظر از اینکه برجام آیا مصداق توافق خوب است یا بد و آیا اگر توافق بد باشد، بهتر از بیتوافقی است یا نه، دربارهٔ این گزارهٔ کلی کمی فکر میکنم. شاید درست باشد و شاید نه.
گمانم این است باید چند ابهام روشن شود. «بیتوافقی» یعنی چه و آیا بیتوافقی در شرایط مختلف یک معنا دارد؟ «توافق بد» یعنی چه و نسبت به چه چیزی توافق بد است؟ یا به عبارت دیگر نقطهٔ سنجش خوبی و بدی یک توافق چیست؟
مثال سادهای بزنم -برای تقریب به ذهن و این را میدانیم که در مثالها همه چیز شبیه هم نیستند- فرد پولداری است که با زحمت خودش یا شاید هم از راه رانت پول هنگفتی به دست آورده است. باجگیری به این فرد میگوید بخشی از ثروتت را به من بده تا من تو را آزار ندهم. یا حتی بدون تهدید آزار بگوید بیا با هم توافق کنیم و تو بخشی از ثروتت را به من بده. من هم تشویقت میکنم. در اینجا طبعاً هرگونه باجدهی و توافقی با آن فرد، توافق بد است. چون راه جایگزین در دسترس هست. بیتوافقی در اینجا هیچضرری به فرد پولدار نمیرساند. با یک «عامو ولمون کن» میتواند ماجرا را حل و فصل کند و تهش زنگ به پلیس و …
اما فرض کنیم این فرد پولدار رفته است شکار. طبعاً با پول مجوز شکار گرفته یا اگر هم مجوز ندارد، فردا روزی زورش میرسد که کسی کارش نداشته باشد. خب؟ وسط شکار یکهو میافتد توی گودال بزرگی. پایش میشکند. توان اینکه از گودال بیرون بیاید ندارد. از قضای روزگار تلفن همراهش آنتن نمیدهد و یا اینکه در هنگام سقوط شکسته است. کسی هم در آن نزدیکی نیست. چوپانی دم غروب از آنجا رد میشود. صدای نکونال مردک را میشنود. میبیند توی گودال افتاده. به پولدار میگوید بخشی از ثروتت را بده به من تا من از این گودال بیاورمت بیرون. اینجا فرد مواجه است با دو حالت یکی بیتوافقی و دیگری توافق بد. طبعاً اینکه بخشی از ثروتش را صرفاً به خاطر اینکه کسی نردبانی یا طنابی بیاندازد پایین و او را بالا بیاورد، در حالت عادی نمیارزد. کار نیم ساعت است و دستمزد چند میلیاردی مثلا. اما اگر این توافق بد را رد کند و بیتوافقی را برگزیند، وضعیت او بدتر خواهد شد و یکی از امیدهای بیرونآمدنش که شاید تنها راه باشد، از بین میرود. چه بسا تا شب هیچ فرد دیگری از آنجا عبور نکند و چه بسا نیمهشب جانور درندهای یا حتی عقرب و مار و … به سراغش بیایند.
اگر در جایی که مسئله زنده باشد، خطیر باشد، ناگزیر باشد، یعنی مسئله در آن زمان برای فرد جذابیت داشته باشد و فکر او را مشغول کند، ثانیا بسیار مهم باشد و اگر آن را با بیاعتنایی رد کند، قابل جبران نباشد و سوم اینکه راه سومی نباشد، آنجا فرد باید دست به انتخاب بزند. اینجا بیانتخابی مساوی انتخاب عدم است. [این را از ویلیام جیمز که دربارهٔ چیز دیگری گفته بود، وام گرفتهام]
اگر در وضعیت بحرانیای باشیم که یا باید آن بحران را ادامه دهیم -و حتی هر آن وضعیت بدتر میشود- و یا اینکه با دستکشیدن از برخی خواستهها، امتیازات، داراییها و … از آن بحران خارج شویم و یا دستکم از رنج آن بحران بکاهیم، در اینجا گاهی «توافق بد» بهتر از بیتوافقی است. بیتوافقی در اینجا به دلیل وضعیت اضطراری و بحرانی مساوی ادامهٔ بحران و ادامهٔ رنجبردن است. هم بیتوافقی بد است چون ادامهٔ بحران است و هم توافق بد است چون باید از خواسته و امتیاز و دارایی خود گذشت.
توافق بد را اگر نسبت به شرایط آرمانی و حتی شرایط عادی بسنجیم، «بد» است. نقطهٔ سنجش و شاخص شرایط آرمانی و یا عادی است؛ پس بد است. اما اگر نقطهٔ سنجش، ته گودال باشد و شرایط بحرانی و اضطراری که ادامهاش تحملناپذیر است، توافق بدِ در شرایط عادی، میتواند خوب باشد. خوب نسبت به تهِ گودال و شرایط اضطراری.
اینگونه میتوان گفت که «توافقِی که در حالت عادی بد است از بیتوافقی در شرایط بحرانی -که بیتوافقی ادامه بحران است- بهتر است.»
پس میتوان شرایطی را تصور کرد که بیتوافقی بد باشد و حتی شرایطی را تصور کرد که توافق بد بهتر از بیتوافقی باشد.
آیا برجام در زمان اضطرار و بحران بود؟ آیا برجام توافق بد بود؟ آیا بیتوافقی در زمان تحریمها و … ادامهٔ بحران بود و … ؟ اینها بحثهای دیگری است که این نوشته دربارهٔ آنها ساکت بود.
سید اکبر موسوی