آرزويي که به تحقق پيوست(1)
آرزويي که به تحقق پيوست(1)
درآمد
دکتر محمد اشرفي اصفهاني(متولد 1323)،فرزند شهيد محراب،از زماني که به قم مشرف شد تا زمان شهادت ابوي بزرگوارش،درخدمت ايشان بود. اين روحاني بزرگوارکه تجربه چند دوره وکالت درمجلس شوراي اسلامي را درکارنامه دارد،به نوعي بيش ترين خاطره ها را از آن شهيد درذهن دارد.هم چنان که امروز کتاب ارزشمندش”عروج خونين” بهترين وکامل ترين مجموعه براي شناخت زندگي ومبارزات ومجاهدت هاي پدر ارجمند و عالي مقامش به شمار مي رود.
آقاي دکتر،طبعاً تصويري که شما دراين سن از پدربزرگوارتان ارائه مي دهيد، خيلي جامع تر ومتفاوت با گذشته است.به هر حال. شما الان يک آدم دنيا ديده هستيد ونسبت به بيست وهفت، هشت سال پيش وزمان شهادت پدر که جوان بوديد، حتي نگاه تان هم يک قوامي پيداکرده است.لطفاً ازنخستين تصويرهايي که از مرحوم پدربزرگوارتان شهيد محراب درخاطر داريد.تعريف کنيد.
درمورد شهيد محراب حضرت آيت الله عطاءالله اشرفي اصفهاني که سؤال فرموديد بنده، به عنوان يکي از فرزندان ايشان،شخصيت اين شهيد بزرگوار را درچند بعد،به طور خلاصه، عرض مي کنم.
اول بعد عرفاني ايشان است، دوم بعد علمي وسوم بعد سياسي ومبارزاتي ونيز بعد عبادي وتقوايي شان که اگر بخواهيم پيرامون هريک ازاين ابعاد سخن بگوييم، ساعت ها وقت مي طلبد.اما به طور خلاصه بايد عرض کنم که اگر بخواهيم شهيد محراب اشرفي اصفهاني را خوب بشناسيم، بايد پيام امام عظيم الشأن را مد نظر قرار دهيم که معمارانقلاب ومرجع علي الاطلاق شيعه ويک شخصيت اگرنگوييم بي نظير، لااقل کم نظير درعالم تشيع بود.ما بايد شخصيت اين شهيد بزرگوار را از برخوردهاي امام با ايشان وملاقات هايي که امام با ايشان داشتند بشناسيم. دراين جا لازم است مطلبي را از قول حضرت آيت الله ناصر مکارم شيرازي درخصوص شهيد، محراب عرض کنم که اين مطلب بعد از شهادت آيت الله اشرفي اصفهاني درمجله مکتب اسلام چاپ شد.ايشان درآن جا گفته اند من هر چه فکر کردم پيرامون شخصيت اين شهيد تا چيزي درباره شان بنويسم به فکرم نرسيد وآن چه درنهايت به فکرم رسيد اين بود که همان پيام امام را در مجله چاپ کنم.به خاطراين که آن چه من مي خواستم درخصوص شهيد محراب بگويم حضرت امام فراترازآن را گفته اند.با اين که حضرت امام با آيت الله مکارم شيرازي يا ساير بزرگان قابل مقايسه نبودند، وقتي ايشان اين طوربگويند که من پيام امام را مجدداً چاپ کردم که اين پيام فراگير دربرگيرنده همه مسائل وجوانب وابعاد شخصيتي جمله به جمله ملاحظه کنيد، هريک از جمله ها مطالب فراواني دربردارد؛ مطالبي که شايد کم تر کسي به آن ها توجه کرده است.
به هر حال به نظر من بايد محور شخصيت شهيد محراب را از پيام امام شروع کنيم که به بعد علمي، بعد عرفاني ونيز به بعد عملي آن شهيد پرداخته اند. خب، علما بعضاً علم شان خيلي بالاست، ولي گاه از نطر عمل خيلي مطرح نيستند، درحالي که ايشان از بعد علمي وعملي، تقوا واخلاص،جايگاه خاصي دارند.
اولاً از بعد علمي،ايشان کسي بوده اند که در سن چهل سالگي به مقام اجتهاد رسيده اند واولين اجازه اجتهاد را مرحوم آيت الله العظمي آقا سيدمحمد تقي خوانساري ، از مراجع بزرگ شيعه، صادر کردند.ايشان هم چنين ازشاگردان مرحوم آيت الله صدر ومرحوم آيت الله حائري که از مؤسسين حوزه علميه قم بودندومحضر مرحوم آيت الله حجت کوه کمري را نيز درک کردند وبالاخره درمحضر حضرت آيت الله العظمي بروجردي که بيش ترين حق استادي را نسبت به شهيد محراب داشته اند، کسب فيض کردند ومرحوم آيت الله بروجردي نيز نسبت به ايشان علاقه فوق العاده اي داشتند.آيت الله اشرفي از شاگردان ممتاز آيت الله بروجردي بودند تا قبل از اين که به کرمانشاه بروند. به دستور آيت الله بروجردي قرارشد درحوزه علميه قم ازطلاب در چند مقطع ، دروس سطوح ابتدايي،متوسط وخارج امتحان گرفته شود وآيت الله اشرفي اصفهاني به اين ترتيب از اساتيد امتحانات گرفتند و من درآن زمان حدوداً ده،دوازده سال داشتم که با اخوي بزرگترم،حاج آقا حسين، هر دودرخدمت ايشان بوديم.
به خاطر دارم که ايشان بعد از امتحانات ليست نمرات طلاب را مي آوردند به حجره خودشان درمدرسه فيضيه ومن نمرات طلاب را مي ديدم.بعضي ها متوسط بودندوبعضي نمرات بالا داشتند وعده کمي هم مردود مي شدند که مي نوشتند مردود. من خاطراتي ازآن موقع به ياد دارم که نمي خواهم آن ها را بازگو بکنم.اجمالاً اين که ايشان مقيد بودند در درس آيت الله بروجردي هرروزحضور يابند وبلافاصله بعد از کلاس،کل درس را بنويسند ومکتوب کنند وتمامي دروس آيت الله بروجردي را که نوشته بودند،بعداً با خودشان به کرمانشاه بردند.
الان اين نوشته ها موجود است؟
متأسفانه يک مقداري ازآن ها دچارآفت شد، يعني درکرمانشاه آثار قلمي اي که از ايشان موجود بود،سالم نمانده چون يک مقداري را موريانه از بين برده ويک مقداري هم به دليل رطوبت منزل ايشان آسيب ديده است که قابل استفاده براي نتيجه گيري وجزوه بندي وچاپ نيست.ولي سايرآثارقلمي ايشان را چاپ کرده ايم، مخصوصاً آثاري را که درکرمانشاه نوشته بودند،به دوزبان عربي وفارسي منتشر کرده ايم.درهر حال وضعيت علمي ايشان طوري بود که اگر حوزه علميه قم را ترک نمي کردند وبه کرمانشاه نمي رفتند، مطمئناً يکي از بزرگان مراجع تقليد قم مي شدند.
منظورتان مرکزيت حوزه علميه قم وبه نوعي دورافتادگي وجدا ماندن ايشان از اين مرکز است؟
ببينيد، جايگاه علمي ايشان درحوزه علميه قم، قبل از رفتن به کرمانشاه، جايگاه ممتازي بود، ولي به سبب اين که آيت الله بروجردي امرکرده بودند،ايشان هم امر استاد را پذيرفتند وبه کرمانشاه رفتند.به قول آقاي هاشمي رفسنجاني،اگرايشان قم را ترک نمي کردند،يکي از بزرگان حوزه علميه قم مي شدند،ولي ايشان مجاهدت کردند وبه کرمانشاه رفتند و واقعاً هم مجاهدت کردند.بسياري از کساني که آن وقت ها يا الان درحوزه علميه قم بودند يا هستند،خيلي پايين ترازشهيد محراب بودند؛چه ازنظر علمي، چه ازنظر سني.وقتي امام مي فرمايند که من قريب به شصت سال ايشان را مي شناختم ويکي ازارادتمندان آن شخص والامقام بوده ام وهستم، اين نشانه آن است که آن دوبزرگوارازدوران نوجواني وجواني با هم بوده اند.يعني از زماني که حضرت امام به قم تشريف بردند، همان زمان مرحوم پدرازاصفهان به قم رفتند ودرجلسه درس آيت الله حائري با هم آشنا شدند وبا يکديگرهم دوره بودند. بنابراين،موقعيت وشخصيت علمي ايشان درسطح بالايي بود، ولي اين موقعيت خودشان را رها کردند وبه کرمانشاه رفتند.جامعه روحانيت درآن زمان درکرمانشاه محدود بود وتحت فشار رژيم قرار داشت.مثلاً دو تن ازهمراهان آيت الله اشرفي اصفهاني که از قم با ايشان به کرمانشاه آمده بودند،به دليل همين فشارها بيش تر از دوسال دوام نياوردند وآن جارا ترک کردند، اما شهيد محراب درآن جا ماندند وهرگاه تصميم به ترک کرمانشاه مي گرفتند، همان شب آيت الله بروجردي را در خواب مي ديدند که به ايشان مي فرمودند:” حق نداريد کرمانشاه را ترک کنيد. بايد بمانيد.” تا اين که اقامت شان در آن جا به انقلاب منتهي شد وبعد از انقلاب هم حضرت امام به ايشان تکليف کردند که بايد درکرمانشاه بمانيد وبعد هم امام جمعه ونماينده حضرت امام درکرمانشاه شدند وسرانجام هم واقعه شهادت ايشان پيش آمد.
البته داستان زندگي مرحوم پدر طولاني است ولي من به طور خلاصه گفتم. درهر حال از بعد علمي،ايشان از چهره هاي برجسته حوزه علميه قم واز اساتيد برجسته آن جا بودند، از شاگردان ممتاز آيت الله بروجردي وعلماي قبل از ايشان مرحوم آيت الله خوانساري وصدر و حجت بودند وبه مدت 23 سال پي درپي در قم حضور داشتند.نکته جالب با توجه به اقامت شهيد محراب درقم اين است که ايشان درکل مدت 23 سال،دورازخانواده زندگي مي کردند وفقط هرسه ماه يک بار به اصفهان مي رفتند وبه خانواده سرکشي مي کردند واين هم به چند دليل است: اول اين که ايشان خيلي زود ازدواج کردند، چون پدرشان يک فرزند پسر بيش ترنداشت وپدرعلاقه داشت که زود ازدواج کنند وفکر مي کنم درنوزده سالگي متأهل شدند.نوزده سالگي اوايل تحصيلات ايشان بود واگر مي خواستند در اصفهان بمانند وبه قم نروند،از نعمت پرداختن به تحصيلات بالا محروم مي شدند.به همين دليل تنها ومجرد به قم رفتند و تحصيلات را ادامه دادند.
دليلي که باعث شد مجرد به قم بروند اين بود که تمکن مالي نداشتند،تا حدي که خودشان مي گفتند من زماني که در اصفهان درس مي خواندم، هميشه ازخميني شهر(سده آن وقت ها) تااصفهان پياده مي رفتم.صبح شنبه مي رفتم و پنج شنبه برمي گشتم وپولي که بخواهم بابت کرايه بدهم نداشتم. مي گفتند پدرم در هفته دو ريال پول وچند قرص نان به من مي داد که آن چند قرص نان را تا سه شنبه تمام مي کردم وپول را نيز در روزهاي چهارشنبه وپنج شنبه خرج مي کردم.پس ديگر پولي نداشتند وبه همين دليل نتوانستند منزلي را درقم اجاره کنندوبا همسرشان زندگي کنند.
درکل، درمدت 23 سال تحصيل، فقط دوبار موفق شدند همسرشان را به قم بياورند، آن هم فقط دويا سه شب که براي زيارت درآن جا بودندوبر مي گشتند. درواقع يکي از دلايل موفقيت ايشان مقاومت همسرشان درطول مدت تحصيل بود.و واقعاً زن درزندگي انسان، نقش مؤثري دارد واگر کسي بخواهد در زندگي به موفقيت هاي چشم گيري برسد، حتماً نياز است که همسر او ايثار واز خودگذشتگي داشته باشد.زناني مثل مادر من، درطول تاريخ بسيار کم ياب هستند. طبق گفته هاي والده من، ما در طول سال، جمعاً دويا سه روز پدر را مي ديديم وبه ياد دارم که وقتي ايشان از قم به شهرمان مي آمدند ما نمي شناختيم شان وتا مدتي خجالت مي کشيديم به نزد ايشان برويم واو مي آمد ومارا نوازش مي کرد تا کم کم وي را مي شناختيم وباز هم موقع رفتن مي شد ودوباره چند ماه بعد مي آمدند، به همين سبب من واخوي از همان دوران کودکي به نزد پدر رفتيم.
من نه ساله بودم که به قم رفتم.دربين همسران علما،نمونه ديگري را هم سراغ دارم که يکي همسرآيت الله طباطبائي بودند که اين گونه عمل کردند. آيت الله طباطبائي درخاطرات شان گفته اند که همسرم نسبت به من خيلي فداکاري کرد ومن چند سال از همسرم جدا بودم تا توانستم درنجف وقم درس بخوانم اين نکته خيلي مهم است.عليت اين که امروزه ما مي بينيم طلاب، از نظر علمي، به درجات بالا نمي رسند يا کم تر مي رسند، اين است که اگر کسي بخواهد درحين تحصيل ازدواج کند، رشد تحصيلي او متوقف مي شود.
آقاي دکتر، اين جا دومسأله وجود دارد آيا درآن زمان زندگي ها ساده تر بوده است يا اين که اين ها مي بايست خودشان را از بعضي امکانات محروم مي کردند تا بتوانند درسايه قناعت، تقوي ودوري از دنيا، درس شان را ادامه دهند؟
آن چه امروز از مشکلات در زندگي هاي روزمره وجود داردمربوط به قانع نبودن است. حضرت علي (ع) مي فرمايد:”عزيز است کسي که قناعت کند وذليل است کسي که طمع کند.” درگذشته توده مردم زندگي ساده اي داشتند، نه اين که بخواهم بگويم تنها روحانيون درمحروميت به سر مي برند- اما آن زمان عموم مردم محروميت داشتند وخانه هاي مردم همه خشت وگلي بود. خانه آجري نبود. من خودم با توجه به شرايط سني ام به ياد دارم که وقتي که درقم طلبه بودم، درآن جا خانه آجري خيلي کم بود. آب لوله کشي نبود وآب رودخانه را در زمستان مي گرفتند ودرآب انبار ذخيره مي کردند، بعد از دو، سه ساعت گل ولاي آن ته نشين مي شد وسپس با کوزه از آن برمي داشتند و استفاده مي کردند.
آن موقع زندگي همه به اين صورت بود. حتي تجارهم به همين صورت زندگي مي کردند.الان،يکي از مشکلات، همين تشريفات است .درآن زمان يخچالي وجود نداشت، فقط فلاسک هاي دستي موجود بود ويخ را هم با گاري درکوچه ها مي فروختند.مي خواهم عرض کنم که درگذشته مردم اين طور زندگي مي کردند.تازه اين دوران ما بود، زمان پدرم شرايط خيلي فرق مي کرد.من فراموش نمي کنم که ما يک نان سنگک مي خريديم به نرخ چهار ريال وآن را با طلبه ديگري که هم حجره ما بود مصرف مي کرديم. دو سير ونيم گوشت چرخ کرده مي گرفتيم ويکي ونصفي نان سنگک وبه عنوان ناهار مي خورديم. آخر سر، وقتي که حساب مي کرديم، سهم هرکدام مان يک تومان مي شد.زندگي مردم يک دفعه متحول شد.
درزمان مرحوم پدرتان زندگي ساده تربود؟
زندگي ما دربرابر زندگي ايشان،واقعاً پادشاهي بود.مي فرمودند من تا زماني که دروس سطح را تمام کردم وبه خارج رسيدم، حتي يک کتاب ملکي هم از خودم نداشتم وهميشه ازکتاب وقفي استفاده مي کردم؛ يعني دريک دوره ابتدايي وسطح که ده سال زمان نيازدارد تا يک لبه به دوره خارج برسد. ايشان بارها مي گفتند که من به دوره خارج که رسيدم،گاهي از اوقات پول نداشتم روغن پيه سوز تهيه کنم وگاهي اوقات از نور پيه سوز قسمت هاي عمومي استفاده مي کردم ودرس مي خواندم.
به ياد دارم وقتي که درمدرسه فيضيه سيم برق کشيدند، ما هنوزتا آن زمان برق نديده بوديم وبعضي هابلد نبودند چراغ را خاموش کنند، حتي يک آقايي چراغ را فوت مي کرد(!) بنابر اين الان شرايط عوض شده، زندگي ها ماشيني شده،همه درمنازل از بهترين امکانات برخوردارند.تا زماني که برق نيامده بود،تقريباً زندگي ها يکسان بود.واختلافات زندگي ها جزئي بود، مثل تفاوت فرش منازل وخانه هاي عده اي از مردم حصيري بود ونمد يا زيلومي بافتند. آن موقع، زندگي ها اين گونه بود.
درسال هايي که شما در قم بوديد، رابطه شما با پدرتان چگونه بود؟
ايشان درمدرسه فيضيه درحجره اي زندگي مي کردند، ما هم رفتيم به همان حجره وبا پدر زندگي مي کرديم.حاج آقاي ما، ابتدا با دونفر از علما هم حجره بودند: يکي مرحوم شهيد مطهري وديگري هم مرحوم شيخ عبدالجواد جبل عاملي که با هم رفتند به کرمانشاه،حاج آقا در طبقه بالا زندگي مي کردند وبعداً آمدند به پايين. شخصي بود به نام آقا ضياء نطنزي که ايشان هم بعداً رفتند وبه دليل اين که اخوي ما- حاج حسين آقا- بزرگ شده بود، متولي حوزه علميه گفتند حاج آقا ديگر هم حجره نداشته باشند. بعد از آن اخوي ما وحاج آقا دريک حجره زندگي مي کردند وبعد من هم به آنها پيوستم.
ما دو چراغ فتيله اي نفتي داشتيم که با آن آشپزي مي کرديم.حاج آقا هفته اي يک شب آب گوشت مي پختند يا با آرد گز،حلوا درست مي کردند.غذاي اعياني ما حلوا بود وبقيه نان وپنير وانگورودر زمستان از نان وپنير ولبو استفاده مي کرديم .شهريه اي که مرحوم آيت الله بروجردي به علماي بزرگ وکساني که درس خارج مي خواندند،چهل و پنج تومان بود. بزرگاني مثل شهيد آيت الله صدوقي، شهيد آيت الله مدني، شهيد آيت الله بهشتي وشهيد مطهري، همگي به همين مقدار شهريه مي گرفتند وهمه اين بزرگان شاگرد آيت الله العظمي بروجردي بودند.
حاج آقا براي ما هم پدربود وهم جاي مادر را پرمي کرد وچون ما ازمادر دور بوديم، سعي مي کردند به ما بيش تر محبت کنند، ولي ايشان ازنظرمالي خيلي ضعيف بودند.سالي يک بار براي ما لباس مي خريدند؛آن هم فقط قبل از عيد نوروز.
خودشان هم ازنظرلباس درهمين وضعيت بودند؟
بله وشايد هم بدتر.ايشان گاهي اوقات به قدري درفشار قرار مي گرفتند که کتاب درس شان را به قيمت نازل تري مي فروختند تا بتوانند با پول آن خرج زندگي روزمره مان را تأمين کنند.
برخورد شما درآن زمان با اين شرايط چگونه بود؟
ما قانع بوديم. درمدرسه اي که من درس مي خواندم، پسرچند تن از آيت الله ها هم درهمان جا درس مي خواندند؛ مثل پسر آيت الله مرعشي ونوه آيت الله حائري.همين آقاي محقق داماد نيز درآن جا درس مي خواندند. همه همين جوري بودند وبا همين لباس ها مي گشتند . همين حاج آقا محمود مرعشي که کتاب خانه آيت الله العظمي مرعشي را در قم اداره مي کنند،با اخوي بنده هم کلاس بودند.آن مدرسه، ملي بود وماهيانه از شاگردان دوتومان شهريه مي گرفتند.
پدرمقيد بودند که ما درمدرسه اي درس بخوانيم که شناخته شده باشد. مدير مدرسه آقاي برقعي معروف بود.در آن مدرسه هم ما وهم آقا زاده هاي علما بوديم.زندگي همه، تقريباً يکسان بود.اين طور نبود که آن ها در رفاه کامل باشند وما نباشيم؛ عمدتاً مردم يکسان بوديم.
وقتي حاج آقا به حجره مي آمدند، اوقات شان را چگونه مي گذراندند؟
يا مشغول مطالعه مي شدند، يا درس آيت الله بروجردي را با چند نفر ديگر مباحثه مي کردند.با آقايان جبل عاملي ،منتظري وروحي يزدي که به رحمت خدا رفتند، به همراه آيت الله امام سده اي وآقاي خوانساري به صورت جمعي مباحثه مي کردند .همان طور که قبلاً گفتم،پدرم مقيد بودند که درس آيت الله بروجردي را بنويسند، لذا مرحوم آيت الله بروجردي چند بارآمدند به حجره حاج آقاي ما وگفتند شنيده ام که شما جزوه درس را خوب مي نويسيد واز پدرم يکي از جزوه هايي را که راجع به نماز جمعه نوشته بودند، خواستند. سپس جزوه رابه منزل بردند وچند روزي مطالعه کردند، مرحوم پدر را مورد تشويق قرار دادند وگويا هديه اي هم براي شان فرستادند.
به هرحال، ايشان مدت بيست وسه سال در قم بودند تا زماني که اجازه اجتهاد گرفتند وآيت الله بروجردي مدرسه علميه کاملي با مسجد درکرمانشاه ساختند وازپدرم خواستند تا مديريت آن جا را برعهده بگيرند.
اسم آن حوزه علميه چه بود؟
حوزه علميه آيت الله بروجردي که بعدها به حوزه علميه حضرت امام خميني تغيير يافت،ولي مسجد به همان نام آيت الله بروجردي باقي ماند.
چه طور شدکه با توجه به اهميت به سزاي آن جزوها که آيت الله بروجردي نيزآن ها را تأييد کرده بود، خود آيت الله اشرفي اقدام به چاپ آن ها نکردند؟
اولاً آن موقع چاپ به اين کيفيت امروزه نبود، آن موقع درقم چاپ خانه اي نبود ودرضمن اين کتاب ها نياز به يک بررسي کامل از نظر محتوايي وغيره داشت.انسان هاي بزرگ يا بايد کتاب ننويسند يا اگر نوشتند کتابي بنويسند که کاملاً از هر لحاظ بررسي شده باشد. هدف ايشان بيش تر نوشتاري بود.الان همين کتاب هاي پدرم که من درهفت جلد به نام”مجمع الشتات” در اصول اعتقادات چاپ کرده ام، همين ها را حاج آقا صفحه به صفحه نوشته بودند وبه من دادندوگفتند که آن هارا تنظيم کن. تازه، اين طور نبود که مطالب به ترتيب باشد.من خيلي زحمت کشيدم تا بتوانم ارتباط صفحات را متوجه شوم وبتوانم آن ها را تنظيم کنم.حاج آقا کارشان نوشتن بود وآن را به خوبي انجام داده بودند. لازم بود گروهي ديگر نسبت به تنظيم وغلط گيري آن نوشته ها اقدام کنند.تنظيم کتاب کار مشکلي است که يک نفر، به تنهايي، نمي تواند اين کاررا انجام دهد. در آن زمان چاپ نبود وحاج آقا هم امکانات مالي نداشتند وفقط مي نوشتند . ما سال ها بعد از شهادت پدر، خدمت مقام معظم رهبري رسيديم وتمام نوشته ها را به معظم له نشان داديم.
وقتي ايشان رئيس جمهور بودند؟
خير، بعد از ارتحال امام خميني(ره) ودرزمان رهبري آقا رفتيم خدمت مقام معظم رهبري، عرض کرديم اين ها نوشته هاي پراکنده حاج آقاي ماست.مقام معظم رهبري نوشته هارا ديدند وفرمودند:”چقدرزياد!” عرض کرديم شما کمک کنيد تا ما اين آثار را چاپ کنيم.فرمودند اين ها موضوعاتش چيست؟ گفتيم مطالب راجع به اصول اعتقادي، توحيد، عدل، نبوت، معاد وامامت ودرخصوص علوم قرآني نوشته شده است.
ايشان فرمودند:”شما دونفر روحاني من واخوي حاج حسين آقا- فرزند ايشان هستيد، همت کنيد وکار را به انجام برسانيد.”عرض کرديم ما به دنبال اين کار هستيم ولي به تنهايي قادر به انجام آن نيستيم، اين کار نياز به نيروهايي دارد تا مطالب را ورق به ورق بررسي ومنابع آن ها را پيدا کنند.مقام معظم رهبري مجدداً تأکيد کردند که شما دونفر کار را انجام دهيد ومن هم به دفتر تبليغات قم پيغام مي دهم که کمک تان کنند.
موضوع را با آقاي هاشمي رفسنجاني هم درميان گذاشتيم،ايشان هم خيلي سفارش کردند که اين آثارنگهداري شود واز بين نرود وقول همکاري دادند تا اين که سرانجام در دوره آقاي مسجد جامعي، وزيرفرهنگ وارشاد اسلامي،کل هزينه کار پرداخته شد وگفتند شما يک گروهي را در قم سازمان دهي کنيد تا اين مطالب را تنظيم کنند ومن هم چنين کردم،مطالب را به آن ها دادم وکار شروع شد. حدود شش ماه طول کشيد تا مطالب تنظيم شد.آقاي مسجد جامعي مبلغي رابه اين گروه پرداختند وبعد دستو دادند چاپ خانه وزارت ارشاد مطالب را چاپ کرد وما درکنگره شهيد محراب که درکرمانشاه برگزار شد دوجلد ازاين کتاب ها را ميان شرکت کنندگان توزيع کرديم.
خوشبختانه الان همه هفت جلد” مجمع الشتات” چاپ شده و وزارت ارشاد تعدادي را هم دراختيار ما گذاشته است که بين علماي قم ومراجع ومدرسين حوزه وائمه جمعه وجماعت درسراسر کشور توزيع کرده ايم. کتاب ديگري هم ايشان داشتند، راجع به علوم قرآني، به نام”البيان في علوم القرآن” که در زمان رياست جمهوري آقاي خاتم، رئيس اداره اوقاف آقاي نظام زاده را ملاقات کرديم وبه ايشان گفتيم ما يک مجموعه اي را به نام دانشکده علوم قرآني درکرمانشاه ساخته وتحويل اوقاف داده ايم.در ازاي اين خدمت، شما هم يک کتاب از شهيد اشرفي اصفهاني چاپ کنيد وهزينه هاي آن را به عهده بگيريد. آقاي نظام زاده پذيرفتند واين کتاب را به هزينه خودشان چاپ و توزيع کردند وتعدادي را هم دراختيار ما گذاشتند که آن را هم بين شخصيت ها توزيع کرديم.
به جز اين دو، آيا آثار ديگري هم از شهيد محراب چاپ شده است؟
دوجلد کتاب به نام”غروب آفتاب درمحراب جمعه” هست که مجموعه خطبه هاي نماز جمعه ايشان بود که کل خطبه هايي که درمدت سه سال وسه ماه امامت جمعه ايشان بوده که نوارهاي آن پياده وبه صورت کتاب منتشر شده است.
يادداشت هاي پدرتان از مجموعه درس هاي آيت الله بروجردي هيچ گاه چاپ نشده است؟
خير،متأسفانه آن مطالب را رطوبت وموريانه از بين برده است وبدان صورت قابل چاپ نيستند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد…
/ج