خانه » همه » مذهبی » آزاد انديشي و تحول(4)

آزاد انديشي و تحول(4)

آزاد انديشي و تحول(4)

اين روند نه تنها دراين کتاب، بلکه در تمام کتاب هاي وي، ديده مي شود. او کتاب «من لايحضره الفقيه» را نيز براي در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحيد خود را نيز براي رد شبهات و مبارزه با تبليغات سوء عليه شيعه، نوشت. 2. پيوند با ساير دانش ها بويژه دانش هاي رقيب

6810959a 2d4d 4176 b49d 6b7673213f1d - آزاد انديشي و تحول(4)

18435 - آزاد انديشي و تحول(4)
آزاد انديشي و تحول(4)

 

نويسنده :محمد تقي اکبرنژاد

 

اين روند نه تنها دراين کتاب، بلکه در تمام کتاب هاي وي، ديده مي شود. او کتاب «من لايحضره الفقيه» را نيز براي در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحيد خود را نيز براي رد شبهات و مبارزه با تبليغات سوء عليه شيعه، نوشت.
2. پيوند با ساير دانش ها بويژه دانش هاي رقيب

1-2. اثر طبيعي ارتباط با علوم
 

يک علم زماني به رشد و بالندگي مي رسد که پيوند خود را با ساير علوم حفظ کند. زيرا دانش هاي مختلف، تحول هايي را به خود مي بينند و گرچه اين تحول ها به خودي خود، پيوندي با فقه و يا ساير علوم ديني ندارند، اما آگاهي از تحولات رخ داده در آن ها، گاه پرسش هاي نو و انگيزه هاي نيرومندي را در ذهن فقيه به وجود مي آورد. در مثل، وقتي که ما در جريان تحول رخ داده در علم پزشکي قرار بگيريم و بدانيم که چگونه اين علم در سده هاي اخير، به رستاخيز علمي دست يافت و توانست رشد شگرفي بکند و معادله ها را تغيير دهد، ممکن است اين شبهات در دل ما نيز زنده شود و کنجکاوي براي يافتن راه هايي براي ايجاد تحول اساسي، اما اصيل و مبتني بر اصول سنتي، فضاي ذهن ما را به خود مشغول بدارد. شايد در اين صورت، با فکري بازتر به مسائل و عامل هاي تحول نگاه کنيم. يا وقتي که در جريان تحول علوم کامپيوتري قرار بگيريم، اين سؤال در ذهن ما جوانه خواهد زد که چطور اين علم نوپا که تنها نيم قرن از عمر آن مي گذرد، توانست به سرعت در همه ي زواياي زندگي بشر رخنه کند و بر همه ي آن ها چيرگي پيدا کند؟ اما ما با وجود داشتن فقهي هزار ساله و پشتوانه ي عظيمي از قرآن و سنت، نتوانستيم، آن را تا به اين اندازه رشد بدهيم و حتي قابل عرضه براي ساير ملل و مکاتب بکنيم. هنوز نتوانستيم به زبان
مشترکي دست بيابيم و بتوانيم فقه و فلسفه و کلام خودمان را به گونه اي بيان کنيم که براي ديگران نيز درخور فهم باشد. نه اين که به جايي برسيم که پيچيده گويي را هنر خود بدانيم و کتاب هاي علمي خود را بي جهت چنان درگير اصطلاحات و واژه ها و پيچ و خم هاي به ظاهر علمي کنيم که حتي علاقه مندان و طلاب با استعداد هم از مطالعه ي آن خسته شوند.
استاد مطهري در اين باره مي گويد:
«چاره اي نيست. اگر مدعي هستيم که فقه ما نيز يکي از علوم واقعي دنياست، بايد از اسلوب هايي که در ساير علوم پيروي مي شود، پيروي کنيم. اگر پيروي نکنيم معنايش اين است که از رديف علوم خارج است». (1)
از نظر ايشان، علوم با وجود گوناگوني، وجه اشتراکي دارند که مانند قاعده و اصل، در ساختار تمام آن ها جريان دارد. فقه نيز از اين علوم استثنا نشده است. بنابراين فقيه بايد پيوند خود را با ساير علوم حفظ کند و به قواعد عمومي حاکم بر آن ها پاي بند باشد. نمونه ي روشن اثر پذيري مثبت از ساير علوم را در اثر پذيري شيخ صدوق در نگارش کتاب «من لايحضره الفقيه» مي توان ديد:
«ابو عبدالله شريف علوي، روزي از کتاب محمدبن زکرياي رازي طبيب، که نامش را «من لايحضره الطبيب» گذارده ياد کرد و گفت: آن کتابي است که در موضوع خود (با کمي حجم اش) جامع و وافي، و از من درخواست کرد که در فقه و حلال و حرام و قوانين و مقررات شرع، کتابي بنويسم به قسمي که همه ي آن چه را که در موضوعات مختلف فقه (از طهارت تا ديانت) تاکنون نوشته ام در برداشته باشد و آن را «کتاب من لايحضره الفقيه» نام نهم، تا به وقت نياز بدان مراجعه کرده و مورد اعتماد و اطمينان اش باشد و بآن عمل کند». (2)

2-2. پيوند کاربردي با علوم
 

پيوند کاربردي با علوم، از دو جهت درخور بررسي است:

اول، هدايت علوم
 

نظارت بر علوم و جهت حرکت آن ها، بدين معني که دانش هاي بشري، به عنوان يک کل يکي از افعال بشري بايد هدايت شود. اين هدايت از نوع جهان بيني و هستي شناسي اسلامي بر مي خيزد. يعني بر اساس جهان بيني اسلامي، علم پزشکي بايد چه حرکتي را در پيش بگيرد؟ آيا مجاز است که به سستي حرکت کند که هر روز، راه را براي بولهوسي هاي بشر هموار سازد؟ آيا ممکن است که انسان به گونه اي آفريده شده باشد که محل زاد و ولد بيماري ها گردد. آيا اين حرکت نشان نمي دهد که بشر در نوع زندگي خود مرتکب اشتباهاتي شده و مسير طبيعي آن را تغيير داده است؟ علوم کامپيوتري چه جهتي را بايد داشته باشند؟ از نظر فقهي چه تکنولوژي هايي مجاز و چه تکنولوژي هايي غيرمجاز هستند. آيا تمام علومي که امروزه تا مدارک عالي علمي تحصيل مي شوند، مجاز هستند؟
اين نگاه علوم اسلامي را از حالت انفعالي به حالت تهاجمي سوق مي دهد و از فضاي بسته ي فکري و انزوا به ميدان نوانديشي و تحول مي کشاند. زيرا علمي که خود پيشرو نباشد نمي تواند پيش قراول علوم ديگر باشد.

دوم، تعامل با علوم
 

دانش ها با تکامل و جهش خود، شکل و شمايل زندگي بشر را به کلي دگرگون مي کنند. تا جايي که بعد از گذشت چند سال، اصول شهرسازي، معماري، پزشکي، مهندسي، خودروسازي، ارتباطات و … زيرو رو شده و دنياي جديدي را با ويژگي هاي نو، پي ريزي مي کنند. اين دگرگوني از دو نظر با
فقه درگير است. اول از نظر توليد مسأله ها و پرسش هاي جديد و دوم از نظر دگرگوني هايي که در موضوعات سابق به وجود مي آورد. يعني برخي از موضوعات احکام، با وجود صدق عنوان قبلي، ويژگي هايي که باعث حکم خاصي شده بود، تغيير کرده و بررسي هاي نويي را مي طلبد. مانند خون، پول، موارد فسخ نکاح و … بنابراين، فقيه پاسخ گو، فقيهي که به جامعه ي خود بازگشته باشد، بايد خود را مسؤول تمام اين پرسش ها بداند و چاره اي جز اين ندارد که به آن ها بپردازد. البته نه با عمومات و اطلاقات و مراجعه به اصول عمليه، بلکه با بررسي هاي دقيق فقهي!
مقام معظم رهبري در اين باره که فقيه بايد به عرصه هاي نو وارد شود، مي گويد:
«فقه، که کار اصلي ماست، به زمينه هاي نوظهور گسترش پيدا نکرده، يا خيلي کم گسترش پيدا کرده است. امروز، خيلي از مسائل وجود دارد که فقه بايد تکليف اينها را معلوم کند، ولي معلوم نکرده است. فقه، توانايي دارد، ليکن روال کار طوري بوده که فاضل محقق کارآمد، به اين قضيه نپرداخته است، مثل قضيه ي پول. اصلاً «پول» چيست؟ درهم و دينار که اين همه در ابواب مختلف فقهي، مثل زکات و ديات و مضاربه، اسم آن ها آمده چيست؟ بايد به موضوع درهم و دينار پرداخت و بايد تکليف آن روش شود. خيلي راحت است که ما عمليات بانکي – غير از مسأله ي پول و وديعه گذاري ها – را تحت عنوان قرض و آن هم قرض ربوي بگذاريم و دورش را خط بکشيم. آيا جاي اين نيست که قدري بيش تر در عمق اش فرو برويم و ببينيم که آيا واقعاً قرض است يا خير؟ ما در بانک پول مي گذاريم و به بانک قرض
مي دهيم، بانک از ما قرض مي گيرد. چه کسي اين را قبول دارد؟ شما در بانک وديعه مي گذاريد، قرض که به او نمي دهيد، از اين قبيل مسائل زياد است. بايد براي اين کارها، مبني درست کرد. البته انسان مي تواند کار خودش را به اطالاقات و عمومات، آسان کند، اما مسائل، اين گونه حل نمي شود». (3)
آيا چنين فقيهي مي تواند، منزوي باشد و در فضاي بسته ي فکري بينديشد؟ آيا چنين فقيهي که مسئوليت تعيين تکليف تغييرات زندگي مردم را به دوش مي کشد، مي تواند به جاي پيدا کردن راه هاي مناسب و کارآمد، بر انديشه هاي هزار ساله پافشاري کند و در روش هاي خود تجديدنظر ننمايد؟ آيا غير از اين است که ضعف روش هاي گذشتگان در مواجهه با مسائل نوپيدا، روشن مي شود؟ آيا جز اين است که تفکر در فضاي مسائل نوپيداي ذهن را از خلق احتمال هاي کاذب به عينيت هاي خارجي سوق مي دهد؟ آري چنين فقيهي، نه تنها آزاد انديش خواهد بود، بلکه در نگاه او، آزاد انديشي مايه ي تفاخر و نشانه ي فضل شمرده خواهد شد.
با اين توضيح، معناي «اذا رجعوا اليهم» روشن تر شد. فقيه هم بايد به جامعه ي خود باز گردد، اما بازگشتن او به همين است که دوباره و سه باره و هر بار از نو، به جامعه ي خود بنگرد، در حادثه ها حضور يابد، تغييرها را احساس کند و از نزديک ببيند، به فکر آن ها باشد و فضاي ذهن اش سرشار از مسائل حقيقي باشد، تا دستور امام زمان به مؤمنان و جويندگان راه درست زندگي، به درستي به حقيقت بپيوندد و با روبه رو شدن با فقه روشن زندگي، راه را از بي راه بازيابند:
«أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا» (4)
اما حوادثي که اتفاق مي افتد، در آن ها به راويان احاديث ما
مراجعه کنيد.
شماري گفته اند که توقيع شريف، نه تنها دلالت بر حضور اجتماعي فقها نمي کند، بلکه از مردم مي خواهد که خودشان به فقها مراجعه کنند. بنابراين نيازي نيست که فقيه از سياست و اقتصاد سردر بياورد و يا خودش به سوي مردم برود، بلکه وقتي که مردم با مشکلات زندگي مواجه شدند، بايد به ايشان مراجعه نمايند. فقيه تنها موظف است، پرسش ها را پاسخ بدهد.
در پاسخ بايد گفت: اين توقيع و بيش تر توقيعات فقهي و حتي غيرفقهي، پاسخ به پرسش هاي کساني است که به امام نامه نوشته و از آن جناب خواسته اند که تکليف شان را روشن سازد:
«اسحاق بن يعقوب قال: سألت محمدبن عثمان العمري رحمه الله أن يوصل لي کتاباً قد سألت فيه عن مسائل أشکلت علي» (5)
اسحاق بن يعقوب گفت: از محمدبن عثمان خواستم تا نامه ام را خدمت امام زمان برساند، نامه اي که در آن از مسائلي پرسيده بودم که برايم مشکل شده بودند.
روشن است که پاسخ ها به حسب پرسش هاست. از شکل پاسخ، روشن است که پرسش از حادثه هايي بود که در غياب ايشان اتفاق مي افتاد؟ يعني اگر در حال غيبت ايشان، حادثه اي رخ داد، مردم چه بايد بکنند؟ امام زمان نيز امر به مراجعه به فقها داده اند. سوال از وظايف فقها نيست. سوال از وظيفه ي مردم در برابر حادثه هاست، مانند اين که خداي متعال مي فرمايد:
«فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» (6)
اگر نمي دانيد، از آگاهان بپرسيد.
اين بدان معني نيست که اهل ذکر هيچ تکليفي ندارند و بايد در خانه ي خود بست بنشينند و منتظر مراجعات مردم بمانند. بلکه آيه در مقام بيان وظيفه ي مردم
و ارشاد به حکم عقل است. يعني اگر خود نمي دانيد، چرا از آگاهان سوال نمي کنيد؟ وظايف انبيا و اهل ذکر در جاي جاي قرآن توضيح داده شده است. آنان نه تنها در خانه ي خود ننشستند، بلکه به سان پزشک دوره گردي بودند که وسائل درمان را با خود حمل مي کردند و خود به دنبال بيماران کوچه به کوچه و خانه به خانه مي گشتند. علي (ع) درباره ي پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد:
«طبيب دوار بطبه قد أحکم مراهمه و أحمي مواسمه يضع ذلک حيث الحاجة من قلوب عمي و آذان صم و ألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة» (7)
[پيامبر] طبيبي است که براي درمان بيماران سيٌار است. مرهم هاي شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته. براي شفاي قلب هاي کور و گوش هاي ناشنوا و زبان هاي لال، آماده، با داروي خود در پي يافتن بيماران فراموش شده و سرگردان است.

3-2. علوم رقيب
 

گرچه پيوند با تمام علوم، به شکلي در تکامل روش ها و پيدايش ايده هاي نو در علوم اسلامي، اثر گذارند. اما، برخي از اين علوم، نسبت بسيار نزديکي با علوم اسلامي داشته و ناظر به آن ها هستند. از اين جهت از اهميت بيش تر نسبت به ساير علوم برخوردارند. اين علوم، علومي هستند که رقيب علوم اسلامي به حساب مي آيند. مانند علم حقوق که در ساير مکتب ها، جايگاه بخش حقوقي فقه را بر عهده دارد. روان شناسي و علوم وابسته که رقيب سرسخت علم اخلاق اسلامي است و فلسفه هاي گوناگون که فلسفه ي اسلامي را به چالش مي کشانند. تفاوت اين علوم با ساير علوم در اين است که اين علوم، در مقابل علوم اسلامي ادعا دارند. علم پزشکي در مقابل فقه، ادعا ندارد،
بلکه موضوع سازي مي کند؛ اما علم حقوق و سياست و اقتصاد، مدعي هستند. مدعي ناکارآمدي فقه اسلامي و طرح و برنامه براي رشد و تکامل جوامع و استقرار عدالت. فلسفه غرب و يا شرق، فلسفه اسلامي را تحمل نمي کند. در مقابل هستي شناسي اسلامي، جهان بيني خاص خودش را دارد و از آن دفاع مي کند. روان شناسي بعد از ده ها سال تلاش دانشمندان خود، به موفيتهاي شگرفي دست يافته و مدعي ناکارآمدي روشهاي سنتي اخلاق و تربيت است. اصول حاکم بر خانواده ها تغيير يافته، از نظر مکتبهاي غربي، جايگاه زن و مرد، با آنچه که در اسلام آمده است، به کلي دگرگون شده است. اين مکتبها به اندازه اي رشد کرده و سرشار شده اند که عصر ما را به عصر رويارويي تمدن اسلامي و غربي مبدل ساخته اند. رويارويي که از شواهد بر مي آيد به سود اسلام در حال شکل گيري است:
«امروز نظام اسلامي، هويت، هدف و توانايي نظام غربي را مورد سئوال قرار داده است و برترين متفکران غربي، به تدريج کسل کننده بودن نظام غربي را ابراز مي کنند و آن را بر زبان مي آورند. و بر همين اساس، تمدني که با رنسانس آغاز شد، امروز به نقطه پاياني خود نزديک مي شود. بشر امروز در پي يافتن يک جايگزين براي نظام غربي است و گرايش به سوي اسلام در ايالات متحده آمريکا، اروپا و آفريقا از همين امر ناشي مي شود. » (8)
علوم اسلامي در صورتي که از رو در رو شدن شانه خالي کنند و تنها به کلي گويي بسنده نمايند، نه تنها ميدان را براي رقيب خالي خواهند کرد که به مرور زمان به ناکارآمدي متهم خواهند شد. در مثل، در اقتصاد و سياست و غيره به ادله کلامي جامعيت اسلام استدلال کنيم و براي اثبات برتري برنامه هاي اقتصادي آن، علم خدا را پيش بکشيم و ادعا کنيم چون اسلام از علم خدا ريشه
مي گيرد و خداي متعال انسان را آفريده و به مصالح او آگاه است، بهترين برنامه ها را خواهد داد، بنابراين اقتصاد اسلامي از تمام برنامه هاي اقتصادي کامل تر و بهتر است؛ اما سالها بگذرد و ما از ارائه برنامه اقتصادي جامع اسلامي،؛ ناتوان بمانيم. گذشته از اين که در عمل، اقتصاد غرب يا شرق در نظام بانکي و بازار ما يکه تازي خواهد کرد، ما نيز به سخره گرفته خواهيم شد.

1-3-2 فلسفه اسلامي
 

اگر فلاسفه ما با مکتبهاي فلسفي مطرح دنيا به گفت و گوي علمي و تعامل علمي مي پرداختند، بسيار بيش تر از آن چه که امروز شاهد آن هستيم، پيشرفت مي کردند و شايد فرصت پرداختن به شبهه هاي کهنه هزار سال پيش نياز نداشتند و به جاي آن، با انديشه هاي فلسفي غرب و شرق آشنا مي شدند و سازگاريها و ناسازگاريهاي فلسفه اسلامي را با آنها مي نماياندند و فرازها و مقوله هاي در خور نقد را به نقد مي کشيدند. و نکته هاي برجسته تفکر اسلامي را با ادبيات مشترک شرح مي دادند. چنانچه رشد و بالندگي فعلي آن نيز نتيجه رويارويي با انديشه هاي رقيب در گذشته خود بوده است. علامه طباطبايي (ره) در اين باره مي نويسد:
«در عهد خلافت، به بررسي عمر، دامنه علم کلام رو به وسعت نهاد، و علت اش اين بود که در اثر فتوحات بسيار وسيعي که نصب امت اسلام شد، قلمرو سرزمين اسلام گسترش يافته و بالطبع اختلاط مسلمانان با غير مسلمانان و صاحبان آيينها و مذاهب ديگر، بيش تر شد و در بين آنان علمايي و احباري و اسقفهايي و مطارقه هايي، اهل بحث بودند که مي خواستند درباره اديان و مذاهب بحث کنند، در نتيجه بحثهاي کلامي اوج گرفت. » (9)
شهيد مطهري، در توضيح يکي از مهم ترين عوامل رشد و بالندگي فلسفه اسلامي مي نويسد:
«بحثهاي کلامي اسلامي (در حوزه اهل سنت) هر چند به نتيجه نهائي نرسيد، ولي اين مباحث کمک و مدد فراواني کرد به حکما و فلاسفه اسلامي در مسائل الهيات. يکي از جهاتي که فلسفه اسلامي در مسائل «الهيات بالمعني الاخص» سرزمينهاي جديدي فتح کرد وفاصله اش با فلسفه يوناني و اسکندراني زياد شد، مايه هايي است که از کلام اسلامي گرفت. متکلمين، اين حق را به گردن فلاسفه دارند که افقهاي نوي گشودند و مسائل ويژه اي طرح کردند، اگرچه خود از عهده حل آنها بر نيامدند.
متکلمين علاوه بر اين که با طرح يک سلسله مسائل، راه را براي فلاسفه باز کردند، از راه ديگر نيز خدمت بسزائي کردند، و آن اين که چون در مقابل انديشه يوناني تسليم نبودند، به مقام معارضه بر مي آمدند و به چهره فلسفه و فلاسفه ناخن مي زدند، در رد فلسفه و فلاسفه کتاب مي نوشتند و آنها را نقض و رد مي کردند. باب تشکيک و ترديد در انديشه هاي فلسفي را آنها باز کردند. تصادم و اصطکاک آراء و عقايد متکلمان با آراء فلاسفه، و تلاشهاي سخت فلاسفه براي خروج از بن بستها، تحرک خاصي در الهيات فلسفه اسلامي به وجود آورد. در تلاشهاي سخت است که برقهايي مي جهد و سرزمينهاي تازه اي کشف مي شود.» (10)
بنابراين امروزه نيز تنها راه براي رشد و تکاپوي مجدد فلسفه اسلامي و خروج از بن بستي که بدان گرفتار شده است، تنها در گرو پرداختن به مکتبهاي معاصر با اوست. زماني که فلاسفه ما خود پيش قدم نشده و مسائل آنها را وارد فلسفه اسلامي نکنند و به نقد آنها نپردازند، بايد منتظر لغزشهاي فراواني باشيم. تا بدان جا که حتي شماري از طلاب علاقه مند، وقتي خود به سراغ اين
نوع مکتبها مي روند، به شدت دچارتزلزل فکري شده و گاه دست از باورهاي خود بر مي دارند. در حالي که اگر طلاب تفکرات آنها را آميخته باتفکرات فلاسفه اسلامي مي آموختند و نقدهاي ايشان را مي ديدند، نه تنها لغزشي رخ نمي داد، که هر روز بر اعتماد به نفس شان مي افزود.

2-3-2- فقه و اصول
 

يا اگر فقهاي ما به جاي اين که 6 ماه از لباس مشکوک النجاسه بحث کنند و عمر ارزش مند خود را با هزار شاگرد پاي درس، ضايع نمايند، به مسائل روز اسلام و مسلمانان مي پرداختند. به دنبال راهکارهاي عملي براي به حقيقت پيوستن اهداف اسلامي مي گشتند، با مکتبهاي حقوقي، سياسي و اقتصادي باب آشنايي و بحث را مي گشودند و پس از شناخت دقيق آنها، با توسل به زبان مشترک و ادبيات غير اسطوره اي، مباني اسلامي را توضيح مي دادند و کاسيتهاي آنها را بر مي شمردند و نسخه هاي شفابخش و عملي مي نوشتند، بي شک ما امروز شاهد فقهي تحول يافته و سرشار شده از انديشه هاي راه گشا بوديم. فقهي که جمود و ايستايي در آن بي معني بود و هر روز بر رونق آن افزوده مي شد و از رويارويي با مکتبها هراسي نداشت.
آيا فقهاي بزرگ ما در طول تاريخ، با انديشه هاي بسته و به دور از درگيري با علوم ديگر، به رشد وبالندگي رسيدند؟ آيا چنين نبود که شيخ تهذيب را به قصد پاسخ گويي به شبهات اهل سنت نوشت؟ آيا چنين نبود که علم الهدي در «الذريعه» و شيخ در «العذه» به نقد آراي اهل سنت در اصول پرداختند؟ تا جايي که اگر آنها را نقد و حاشيه بر اصول اهل سنت بدانيم، گزافه نگفته ايم.

3-3-2- تفسير
 

تا چه اندازه مفسران ما به دنبال يافتن پاسخهاي قرآني براي پرسشهاي بشر قرن بيست و يکم گشته اند. زيرا قرآن خود را نسخه شفابخش معرفي کرده است.
«و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنين و لايزيد الظالمين الاخساراً» (11)
و از قرآن، آن چه شفا و رحمت است براي مومنان، نازل مي کنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي افزايد.
با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمي شود، بايد شفا بخش بودن قرآن نشان داده شود، مردم بايد نسخه هاي قرآن را تجزيه کنند، زندگي قرآني، تربيت قرآني، خانواده قرآني، جهاد قرآني، سياست و اقتصاد قرآني و همه چيز قرآني راتجربه کنند. آيا همين دغدغه براي جهش علم تفسير کافي نيست؟
آيا اين تفاوتهاي بزرگ و شکوه مند در فضاي بسته ممکن است؟ آيا رسالت ذاتي حوزه هاي علميه با وجود ديوار تحجر، انجام خواهد شد؟ آيا اسلام با افکارضعيف و انديشه هاي کوتاه عملي خواهد شد؟
«يکي از مهم ترين اين مسائل اين است که امروز بيش تر تلاش خصمانه مصروف آن مي شود که نظام اسلامي در انديشه و عمل، متهم به ناکارآمدي شود.
پيکاري وسيع در زمينه هاي اقتصاد، سياست، فرهنگ و انديشه از سوي مراکز استکباري در جريان است، تا نظام اسلامي در افکار عمومي کشورهاي مسلمان و نيز در نظر امت ايران، به ناتواني متهم شود و درخشش و جذابيت خود را از دست بدهد. اکنون از سوي، دولتمردان جمهوري اسلامي و از سويي متفکران و انديشه وران انقلاب، خود را موظف دانسته اند تا در بخش مربوط به خود، با اين هدف شيطاني مقابله کنند و به ياري خداوند، استحکام و اسيب پذيري و جايگاه برتر فکري و عملي نظام اسلامي را بار ديگر به اثبات برسانند.» (12)

پي نوشت ها :
 

1. ده گفتار، شهيد مرتضي مطهري.
2. من لايحضره الفقيه، ج 1/2.
3. مقام معظم رهبري، 74/9/16.
4. الاحتجاج، ج 470/2.
5. همان.
6. سوره ي نحل، آيه ي 43.
7. نهج البلاغه/ 156.
8. مقام معظم رهبري. 1374/5/3.
9. ترجمه ي الميزان، ج 451/5 .
10. عدل الهي، شهيد مرتضي مطهري/ 28، صدرا، تهران.
11. سوره ي اسرا، آيه ي 82.
12. مقام معظم رهبري، 1380/6/19.
 

منبع: نشريه انديشه حوزه، شماره150.
ادامه دارد ….
ae

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد