آشنايي با عطيه عوفي
تاريخ دقيق تولدش معلوم نيست؛ ولي بين سال هاي 36-40 هجري بوده است. پدرش، سعد بن جناده، قنداقه اش را نزد حضرت علي (عليه السلام) برد و از ايشان خواست تا نامش را انتخاب كند. حضرت فرمود:«هذا عطيه الله.»(1)
آشنايي با عطيه عوفي
نويسنده:مريم اسماعيلي (آرام)
تاريخ دقيق تولدش معلوم نيست؛ ولي بين سال هاي 36-40 هجري بوده است. پدرش، سعد بن جناده، قنداقه اش را نزد حضرت علي (عليه السلام) برد و از ايشان خواست تا نامش را انتخاب كند. حضرت فرمود:«هذا عطيه الله.»(1)
از طايفه بكالي است؛ از قبيله اي كه شأن و منزلتشان در عرب معروف بود، و مادرش از اسراي آزاد شده رومي است.(2)
از تابعين است؛ يعني پيامبر را نديده بود و با واسطه از ايشان سخن نقل مي كرد توفيق درك پنج امام را داشت. از امير عدالت تا شكافنده علوم، امام محمدباقر(ع)(3)
جزو دانشمندان بزرگ و اسلام شناس عصر خود بوده؛ چه در تفسير، چه در حديث.
عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس، برترين استادانش بوده اند.(4)
انسش با قرآن بسيار بوده. پنج جلد، تفسير قرآن نوشته كه اهل سنت هم از آن بهره برده اند.
خودش مي گويد: «من سه دوره تفسير كامل قرآن را نزد ابن عباس آموختم و قرآن را نيز هفتاد بار در كنارش خوانده ام»(5)
اثر جاودان ديگري هم از او به يادگار مانده؛ خطبه فدك.
اين فرياد حق طلبانه بانوي كوثر را براي عبدالله بن حسن مثني، پسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) نقل كرد و در تاريخ به يادگار نهاد.(6)
زيارت اربعين، يادگار ديگري از اوست، آن هنگام كه با جابر بن عبدالله انصاري به كنار تربت ابا عبدالله رفتند.
زباني گويا و راسخ داشت براي بيان مقام و منزلت مولايش علي (عليه السلام). با جرئت تمام و فصاحت كلام، از حريم ولايت علوي دفاع كرد.(7)
براي اثبات ولايت علي بن ابي طالب (عليه السلام) و برتري او بر ديگر خلفت، نه تنها از قلم، بلكه از گام هاي خود هم بهره گرفته؛ جزو كساني است كه حديث غدير را به دورترين نقاط سرزمين هاي اسلامي رسانده است.(8)
بارها فرياد زد و نوشت كه آيه « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»(مائده:67) در شأن مولايم علي نازل شده؛ «نُزِلَتْ هذِهِ الآيهُ عَلي رَسوٌلِ الله(ص) فيِ عَلي بْنِ اَبي طالب».
زماني كه مردم، سب حضرت علي (عليه السلام) را جزو فرايض خود در هر قنوت و خطبه مي دانستند، عطيه به افشاگري پرداخت و با نقل فضايل آن حضرت كوشيد ولايت علوي را در جامعه تثبيت كند.(9)
ستم و سياهي در جامعه بيداد مي كرد. يزيد، سربلند از قتل حسين بن علي و يارانش بود، و خانواده رسول خدا (ص) اسير دست حاكم ستم پيشه جامعه.
يزيد آن قدر در جامعه رعب و وحشت حاكم كرده بود كه كسي حتي فكر اعتراض به وضع موجود را نمي كرد. او تمام سعي خود را كرد تا با خفه كردن صداي هر مخالفي،قيام عاشورا را امري عادي جلوه دهد.
در اين خفقان و بي عدالتي، باقي مانده ياران رسول خدا (ص) يعني جابربن عبدالله انصاري، كه از خود حضرت اين حديث را شنيده بود: «يا جابرُ زُرْ قبر الحسينِ فَاِنَّ زيارَتَهُ تَعْدِلُ مِئَهَ حَجَّهٍ؛ اي جابر! قبر فرزندم حسين را زيارت كن؛ چون ثواب زيارتش صد برابر حج است.» با چشماني نابينا و دلي روشن و ضميري پاك، راه كوفه را در پيش گرفت و خود را به دست پرورده مكتب علوي، يعني عطيه عوفي رساند. اين دو بزرگ مرد، در اربعين شهادت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و اصحابش، در سرزمين مقدس كربلا حاضر شدند و اين افتخار نصيبشان شد كه از نخستين زائران حرم حسيني شوند.(10)
در آن شرايط، حركت جابر از مدينه و عطيه از كوفه براي زيات سيدالشهدا، تأييدي بر قيام آن حضرت بود.(11)
حضور هم زمان عطيه و جابر و بانوان داغ دار اهل بيت (عليهم السلام) در كربلا و برپايي سه روز، سوگواري براي سيدالشهدا به گسترش نهضت حسيني و افشاي جنايات دژخيمان بني اميه انجاميد. بدين ترتيب، عطيه و جابر از بنيان گذاران قيام هاي توابين و ديگران در دفاع از قيام كربلا شدند.(12)
عطيه پيوسته از عشق علي و حق مسلم آل علي براي خلافت و زمامداري حكومت سخن مي گفت و در اين راه از هيچ شكنجه اي هراس نداشت. تاريخ هرگز مبارزه سياسي اين دانشمند بزرگ را فراموش نمي كند. مبارزه هاي او در زمان حكومت ستم پيشه عبدالملك مروان، پنجمين خليفه اموي جزو جاودانه هاي تاريخ است.(13)
اين رزمنده حق طلب، در ركاب عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كه در سال 80 هـ.ق عليه حكومت ظالمانه حجاج قيام كرد، حضور داشت. بعد از شكست عبدالرحمن، به فارس گريخت. حجاج به فرماندار فارس دستور داد كه او را دستگير و وادارش كند كه به علي ناسزا گويد و اگر امتناع ورزيد شكنچه اش كند.
عطيه زير بار چنين ننگي نرفت و تلخي شكنجه هاي دژخيمان اموي را با كمال شهامت پذيرفت. او پس از مدتي به خراسان رفت و بعد از درخواست پناهندگي از فرماندهي عراق به كوفه بازگشت. روح مقاوم و بلند عطيه عوفي، در سال 111 هـ. ق به مقتداي مهربانش علي (عليه السلام) پيوست و جسمش در بستر خاك آرام گرفت.(14)
از طايفه بكالي است؛ از قبيله اي كه شأن و منزلتشان در عرب معروف بود، و مادرش از اسراي آزاد شده رومي است.(2)
از تابعين است؛ يعني پيامبر را نديده بود و با واسطه از ايشان سخن نقل مي كرد توفيق درك پنج امام را داشت. از امير عدالت تا شكافنده علوم، امام محمدباقر(ع)(3)
جزو دانشمندان بزرگ و اسلام شناس عصر خود بوده؛ چه در تفسير، چه در حديث.
عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس، برترين استادانش بوده اند.(4)
انسش با قرآن بسيار بوده. پنج جلد، تفسير قرآن نوشته كه اهل سنت هم از آن بهره برده اند.
خودش مي گويد: «من سه دوره تفسير كامل قرآن را نزد ابن عباس آموختم و قرآن را نيز هفتاد بار در كنارش خوانده ام»(5)
اثر جاودان ديگري هم از او به يادگار مانده؛ خطبه فدك.
اين فرياد حق طلبانه بانوي كوثر را براي عبدالله بن حسن مثني، پسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) نقل كرد و در تاريخ به يادگار نهاد.(6)
زيارت اربعين، يادگار ديگري از اوست، آن هنگام كه با جابر بن عبدالله انصاري به كنار تربت ابا عبدالله رفتند.
زباني گويا و راسخ داشت براي بيان مقام و منزلت مولايش علي (عليه السلام). با جرئت تمام و فصاحت كلام، از حريم ولايت علوي دفاع كرد.(7)
براي اثبات ولايت علي بن ابي طالب (عليه السلام) و برتري او بر ديگر خلفت، نه تنها از قلم، بلكه از گام هاي خود هم بهره گرفته؛ جزو كساني است كه حديث غدير را به دورترين نقاط سرزمين هاي اسلامي رسانده است.(8)
بارها فرياد زد و نوشت كه آيه « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»(مائده:67) در شأن مولايم علي نازل شده؛ «نُزِلَتْ هذِهِ الآيهُ عَلي رَسوٌلِ الله(ص) فيِ عَلي بْنِ اَبي طالب».
زماني كه مردم، سب حضرت علي (عليه السلام) را جزو فرايض خود در هر قنوت و خطبه مي دانستند، عطيه به افشاگري پرداخت و با نقل فضايل آن حضرت كوشيد ولايت علوي را در جامعه تثبيت كند.(9)
ستم و سياهي در جامعه بيداد مي كرد. يزيد، سربلند از قتل حسين بن علي و يارانش بود، و خانواده رسول خدا (ص) اسير دست حاكم ستم پيشه جامعه.
يزيد آن قدر در جامعه رعب و وحشت حاكم كرده بود كه كسي حتي فكر اعتراض به وضع موجود را نمي كرد. او تمام سعي خود را كرد تا با خفه كردن صداي هر مخالفي،قيام عاشورا را امري عادي جلوه دهد.
در اين خفقان و بي عدالتي، باقي مانده ياران رسول خدا (ص) يعني جابربن عبدالله انصاري، كه از خود حضرت اين حديث را شنيده بود: «يا جابرُ زُرْ قبر الحسينِ فَاِنَّ زيارَتَهُ تَعْدِلُ مِئَهَ حَجَّهٍ؛ اي جابر! قبر فرزندم حسين را زيارت كن؛ چون ثواب زيارتش صد برابر حج است.» با چشماني نابينا و دلي روشن و ضميري پاك، راه كوفه را در پيش گرفت و خود را به دست پرورده مكتب علوي، يعني عطيه عوفي رساند. اين دو بزرگ مرد، در اربعين شهادت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و اصحابش، در سرزمين مقدس كربلا حاضر شدند و اين افتخار نصيبشان شد كه از نخستين زائران حرم حسيني شوند.(10)
در آن شرايط، حركت جابر از مدينه و عطيه از كوفه براي زيات سيدالشهدا، تأييدي بر قيام آن حضرت بود.(11)
حضور هم زمان عطيه و جابر و بانوان داغ دار اهل بيت (عليهم السلام) در كربلا و برپايي سه روز، سوگواري براي سيدالشهدا به گسترش نهضت حسيني و افشاي جنايات دژخيمان بني اميه انجاميد. بدين ترتيب، عطيه و جابر از بنيان گذاران قيام هاي توابين و ديگران در دفاع از قيام كربلا شدند.(12)
عطيه پيوسته از عشق علي و حق مسلم آل علي براي خلافت و زمامداري حكومت سخن مي گفت و در اين راه از هيچ شكنجه اي هراس نداشت. تاريخ هرگز مبارزه سياسي اين دانشمند بزرگ را فراموش نمي كند. مبارزه هاي او در زمان حكومت ستم پيشه عبدالملك مروان، پنجمين خليفه اموي جزو جاودانه هاي تاريخ است.(13)
اين رزمنده حق طلب، در ركاب عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كه در سال 80 هـ.ق عليه حكومت ظالمانه حجاج قيام كرد، حضور داشت. بعد از شكست عبدالرحمن، به فارس گريخت. حجاج به فرماندار فارس دستور داد كه او را دستگير و وادارش كند كه به علي ناسزا گويد و اگر امتناع ورزيد شكنچه اش كند.
عطيه زير بار چنين ننگي نرفت و تلخي شكنجه هاي دژخيمان اموي را با كمال شهامت پذيرفت. او پس از مدتي به خراسان رفت و بعد از درخواست پناهندگي از فرماندهي عراق به كوفه بازگشت. روح مقاوم و بلند عطيه عوفي، در سال 111 هـ. ق به مقتداي مهربانش علي (عليه السلام) پيوست و جسمش در بستر خاك آرام گرفت.(14)
پی نوشت ها :
1.شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج2، ص206.
2. ابن سعد، طبقات الكبري، ج6، ص306.
3. شيخ طوسي، رجال، ص51.
4. حافظ بن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج7، صص225 و 226.
5. سفينه البحار، ج6، ص296.
6. همان.
7. همان.
8. بحارالانوار، ج37، ص185.
9. همان، ص 190.
10. همان، ج68، ص130.
11. سيد محسن امين عاملي، اعيان الشيعه، ج15، ص143.
12. تاريخ يعقوبي، ج2، صص 227 و 228.
13. همان، صص 277 و 278.
14. سفينه البحار، ج6، ص292.
منبع: گلبرگ 120