خانه » همه » مذهبی » آفرينش انسان(1)

آفرينش انسان(1)

آفرينش انسان(1)

بحث درباره ي اين الفاظ از اين جهت كه از چه ريشه اي گرفته شده اند و هر يک به چه مناسبتي اطلاق مي شود (نظير آنچه در مورد واژه ي «انسان» برخي گفته اند از ريشه ي انس است و برخي نظر داده اند كه از مادّه نسيان است) در فهم معناي هر يک از آنها به عنوان يک اسم عام براي اين نوع از موجودات تأثيري ندارد.

7edad39e 548c 427c a27f 55f99b3d9f9e - آفرينش انسان(1)

0020631 - آفرينش انسان(1)
آفرينش انسان(1)

 

نویسنده: آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت برکاته)

 

واژه ي «انسان» و مرادفات آن در قرآن
 

با نگاهي اجمالي مي توان اين الفاظ را درمورد انسان در قرآن يافت: انسان، بشر، ناس، اُناس، انس، إنسيّ، أناسيّ، بني آدم.
بحث درباره ي اين الفاظ از اين جهت كه از چه ريشه اي گرفته شده اند و هر يک به چه مناسبتي اطلاق مي شود (نظير آنچه در مورد واژه ي «انسان» برخي گفته اند از ريشه ي انس است و برخي نظر داده اند كه از مادّه نسيان است) در فهم معناي هر يک از آنها به عنوان يک اسم عام براي اين نوع از موجودات تأثيري ندارد.
در ميان مفسران گاهي اختلافاتي از جهت استعمال اين واژه ها وجود دارد كه آيا مرادف اند يا با هم فرق دارند، و اگر فرق دارند، اين فرق جنبه ي دستور زباني دارد يا از لحاظ معناست.
پاسخ اجمالي آن است كه گاهي فصاحت و بلاغت مقتضي اين نوع كاربرد مترادفات است. گاهي اين ظرايف را كساني كه ذوق لطيف و والايي دارند درمي يابند، گاهي هم قابل تبيين نيست؛ ولي چون ما بر آنيم كه قرآن در بالاترين ستيغ بلاغت و فصاحت نازل شده، معتقديم كه اينجا اين واژه و جاي ديگر، واژه ي ديگر مناسب بوده است.
يگانه فرقي كه در مورد كاربرد دو لفظ انسان (1) و بشر (2) وجود دارد اين است كه انسان بر جمع اطلاق نمي شود و اسم جنس فردي است، ولي بشر، هم به صورت اسم جنس فردي و هم اسم جنس جمعي بكار مي رود: «إنّما أنا بشرٌ مِّثلكم».
در آيه ي وإذ قال ربّک للملائكة انّي خالقٌ بشراً من صلصالٍ من حمإٍ مَّسنون (3)؛ «هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گل خشكيده اي كه از گل بدبويي گرفته شده، بشري مي آفرينم» در مورد فرد؛ و در آيه ي إذا أنتم بشرٌ تنتشرون (4)؛ «سپس به ناگاه انسان هايي شديد و در روي زمين گسترش يافتيد» در مورد جمع استعمال شده است، ولي بازگشت اين فرق هم به دستور زبان و صرفاً قراردادي است.
ناس، اناس و انس (5)، همه اسم جمع اند، اما تفاوت هايي در كاربرد دارند: «ناس» به كل انسان ها هم اطلاق مي شود، ولي «اناس» معمولاً به دسته اي از انسان ها گفته شده است. در داستان لوط، قوم او درباره ي وي و مؤمنان به او گفتند: إنّهم أناس يتطهّرون (6)؛ «اينها انسان هايي پاک دامن‌اند».
باز اين فرق، دستور زباني و قراردادي است.
«انس» بر مجموع انسان ها اطلاق مي شود – مثل جن كه بر مجموع اين طايفه اطلاق مي گردد – و از اين جهت مانند بشر است كه بر همه ي انسان ها اطلاق مي شود.
لئن اجتمعت الإنس و الجنُّ… (7)؛ «اگر همه انسان ها و جن‌ها جمع شوند…».
يكي از الفاظ، «بني آدم» است كه چون از نظر قرآن همه ي انسان ها از نسل آدم‌اند، به آنها بني آدم گفته مي شود. برخي پنداشته اند كه «آدم» نيز اسم جنس است و همان گونه كه ما آن را در فارسي تقريباً مرادف انسان به كار مي بريم در قرآن نيز چنين است. اما هر كس حتي با اندک آشنايي به زبان عربي مي داند كه آدم مانند عيسي و موسي، اسم خاص است و در قرآن به ساير انسان ها هرگز اطلاق نمي شود.

آفرينش انسان در قرآن (8)
 

آيات مربوط به آفرينش انسان در قرآن از جهاتي با يكديگر تفاوت دارند.(9) برخي از اين آيات درباره ي آفرينش نخستين انسان است. طبعاً هنگامي كه مبدأ نخستين انسان روشن شد، مبدأ وجود همه ي انسان هاي ديگر نيز از جهت تاريخي روشن مي شود. يعني اگر بگوييم آدم از گل آفريده شده است، صحيح است كه بگوييم همه ي انسان ها از خاک آفريده شده اند؛ اين به يک اعتبار است. به اعتبار ديگر، همه ي انسان ها جداگانه لحاظ مي شوند و البته اين لحاظ، لحاظ اول را نفي نمي كند.
بر اساس اين اعتبار مي گوييم هر انساني غير از آدم و عيسي (ع) از نطفه آفريده شده است و نطفه از مواد غذايي و مواد – شامل گوشت حيوانات، ميوه ها، درختان، مواد معدني و امثال اينها- همه به زمين باز مي گردند؛ پس مي توان مبدأ آفرينش هر انساني را از خاک دانست.
برخي آيات تنها درباره ي شخص حضرت آدم (ع) است و برخي ديگر ممكن است عموميت داشته باشد و در مورد همه ي انسان ها بكار رود:
إنّي خالقٌ بشراً مِّن صلصالٍ من حمإٍ مَّسنونٍ*فإذا سوّيته و نفخت فيه من رُّوحي فقعوا له ساجدين (10) (11)؛ «من از گِل خشكيده اي كه از گِل بدبويي گرفته شده، بشري مي آفرينم. هنگامي كه او را درست و آراسته كردم [پيكرسازي‌اش را به پايان رساندم،] و از روح خود در آن دميدم براي او به سجده افتيد».
إنّي خالقٌ بشراً من طينٍ* فإذا سوّيته و نفخت فيه من رُّوحي فقعوا له ساجدين (12) (13)؛ «من از گِل بشري مي آفرينم. هنگامي كه آن را درست و آراسته كردم و از روح خود در آن دميدم، براي او به سجده افتيد».
كاملاً روشن است كه شخص خاص، يعني حضرت آدم منظور است؛ زيرا در آنجا كه ابليس مي گويد: لأحتنكنّ ذرّيّته (14)؛ «همه ي فرزندانش را گمراه و نابود خواهم ساخت» اگر همه ي انسان ها منظور بودند ديگر «ذرّيته» نمي گفت.
پس در اين مورد، «بشراً» اسمي عام است كه مورد استعمال آن، يک فرد است و اين استعمال، يعني كاربرد اسم عام براي اطلاق به فرد، «حقيقت» است نه «مجاز»؛ زيرا خصوصيت آن مصداق در اين اطلاق، ملحوظ نيست. در حالي كه اگر اسم عامي را در خصوص يک مصداق به كار ببريم، يعني مثلاً به جاي اينكه اسم شخصيِ «علي» را به كار ببريم، كلمه ي «انسان» را به عنوان اسم خاص او استعمال كنيم، اين «مجاز» است.
وقتي خدا مي فرمايد: إنّي خالقٌ بشراً و مقصود از اين بشر، حضرت آدم باشد، اين مجاز نيست. همچنين است وقتي مي فرمايد:
إنّي جاعلٌ في الأرض خليفةً (15)؛ «من در روي زمين جانشيني قرار خواهم داد».
«خليفه» اسم عام است، ولي چون در مورد شخص حضرت آدم به كار برود، مجاز نيست و اگر دليلي بر تعميم نداشته باشيم درباره ي ساير انسان ها جاري نخواهد بود. اگر دليلي نداشته باشيم كه غير از حضرت آدم در ميان انسان ها خليفه ي ديگري هم هست، نمي توانيم بگوييم چون حضرت آدم خليفه بود، پس همه ي انسان ها خليفه ي خدا هستند؛ اين آيه بيش از اين را اثبات نمي كند، مگر آنكه دليل ديگري داشته باشيم.
إنّي جاعلٌ في الأرض خليفةً (16) مثل إنّي خالقٌ بشراً من صلصالٍ من حمإٍ مّسنونٍ (17)؛ است.
اگر خدا تنها آدم را خلق فرموده بود و بنا نبود انسان ديگري به وجود آيد، اين كلام صحيح بود؛ پس با اينكه كلمات «بشر» و «خليفه» اسم عام است، تعميم آن را بايد با دليل ديگري اثبات كرد. در فارسي مي گوييم: «امروز معلمي به شاگردي درس داد» در اينجا معلم و شاگرد هر دو اسم عام هستند؛ اما جمله دلالت ندارد بر اينكه همه ي معلم ها به همه ي شاگردها درس داده باشند. إنّي خالقٌ بشراً نيز چنين نيست كه هر چه كلمه ي بشر بر‌آن قابل اطلاق است، در آيه منظور شده است؛ خود اين تعبير، چنين دلالتي ندارد، بلكه كافي است يک فرد به وجود آيد و اسم بشر بر او قابل اطلاق باشد و همه ي اين مطالب هم مخصوص او باشد.
متقابلاً، وقتي مي گوييم اين آيه در مورد حضرت آدم است، به معناي نفي ديگري هم نيست تا اگر دليلي به دست آمد، در تعارض با آيه باشد. اين آيه به خودي خود نه نفي و نه اثبات، بلكه «اهمال» دارد. حضرت آدم خليفه ي خدا بود، اما آيا كس ديگري خليفه نبود؟ آيه در اين باره چيزي نمي گويد. آيا كس ديگري خليفه بود؟ اين را هم نمي گويد پس براي اثبات يا نفي، دليل خارجي لازم است.

آفرينش آدم
 

از چندين آيه كه در درس پيش گذشت برمي آيد نخستين فردي كه «انسان و بشر» ناميده شده، حضرت آدم است.
در اينجا، اين پرسش مطرح است كه آفرينش آدم از خاک به چه معناست؟ آيا بدين معناست كه مستقيماً از خاک آفريده شده يا ممكن است بين خاک و حضرت آدم، انواع ديگري از موجودات واسطه بوده اند و چون خلقت آنها (نيز) منتهي به خاک مي شده، لذا گفته شده كه آدم از خاک آفريده شده است؟
آيا بين خاک و آدم، نخست موجودي تک ياخته به وجود آمد و بعد كامل تر و كامل تر شد تا رسيد به حيواني كامل مثل ميمون و بعد به نيمه انسان و سپس انسان نئاندرتال كه تنها راست قامت بوده، اما عقل نداشته و سپس كامل تر شده كه نخستين نمونه اش حضرت آدم بوده است؟ آيا اين نظر، با سياق آيه سازگار است يا نه؟
در نخستين نظر، اين احتمال، در حد يک احتمال، قابل دفع نيست؛ يعني هنگامي كه مي گويد انسان از خاک آفريده شده است، منافاتي ندارد با اينكه خاک به چيزي تبديل و آن گاه به انسان تبديل شده باشد؛ ولي در برخي آيات، قرائني هست كه اين احتمال را دفع مي كند. روشن ترين اين آيات، آيه ي 59 سوره ي آل عمران است:
إنّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من ترابٍ ثمّ قال له كن فيكون (18) (19)؛
«مثل عيسي نزد خداوند، همچون آدم است كه او را از خاک آفريد و سپس به او فرمود «باش» او هم فوراً موجود شد».
پس از سركوب شدن بسياري از مشركان و گسترش نسبي اسلام، نصاراي نجران (20) هيئتي را براي مباحثه به مدينه فرستادند كه «وفد نجران» نام دارند. آنان به مسجد مدينه آمدند و نخست عبادت خود را انجام دادند و سپس با پيامبر (ص) به بحث پرداختند:
-شما فرزند كه هستيد؟
-عبدالله.
-موسي پسر كه بود؟
-عمران.
-عيسي پسر كيست؟
بنا به روايت (21)، پيامبر مكث فرمودند و آيه ي مذكور نازل شد: إنّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم. يهوديان مي گفتند – العياذ بالله- عيسي به طور نامشروع به دنيا آمده است؛ ولي پيامبر (ص) دامان مريم (ع) را از تهمت يهود پاک فرمود و پذيرفت كه عيسي پدر انساني نداشته است.
مسيحيان مي گفتند حال كه عيسي پدر انساني ندارد، پس پدرش خداست. آيه در مقام پاسخ به اين شبهه نازل شد: آيا شما معتقد نيستيد كه آدم پدر ندارد؟ عيسي هم مثل اوست؛ همان طور كه او پدر نداشت و شما قبول داريد، عيسي نيز پدري ندارد و به امر خدا موجود شده است.
اين استدلال به درستي نشان مي دهد كه اگر فرض كنيم حضرت آدم از نسل ميانگيني بين خاک و خود بوجود آمده، مثلاً از انسان هايي كه عقل نداشت اند، اين استدلال نمي تواند استدلال تامي باشد؛ زيرا نصاراي نجران مي توانستند بگويند حضرت آدم از نطفه ي حيواني به وجود آمده است.
اگر ما اين استدلال را تمام بدانيم – كه هست – ناچار بايد بپذيريم كه حضرت آدم از نسل هيچ موجود ديگري به وجود نيامده است.
برخي پنداشته اند كه درست به دليل همين آيه، آدم از نسل موجود ديگري است؛ زيرا آيه عيسي را به آدم تشبيه كرده است و عيسي هم مادر داشته است؛ پس آدم نيز، دست كم بايد مادري داشته باشد! پاسخ اين توهم آن است كه آيه عيسي را به آدم تشبيه كرده است. و نه به عكس! بايد ديد وجه شبه چيست و مسئله بر سر چه بود كه آيه نازل شد؟ صحبت بر سر آن بود كه عيسي پدر ندارد و آيه مي فرمايد آدم هم مثل او، پدر نداشت.
تشبيه در يک جهت مشترک بين دو چيزي است كه در «مشبّهٌ به» محرز باشد. مشبّهٌ به حضرت آدم است كه مورد قبول طرفين بود. عيسي را نيز به آدم تشبيه كرده است. لازمه ي اين امر آن نيست كه آنچه در عيسي وجود دارد در آدم هم باشد. اگر مي گوييم فلاني مثل شير است، نه به اين معناست كه فلاني در همه چيز عين شير است؛ تنها در دليري كه وجه شبه است مانند اوست. پس آيه فقط بر اين دلالت دارد كه حضرت عيسي مانند حضرت آدم از پدري متولد نشده است.
آيه ي ديگري نيز وجود دارد كه بيانگر همين نكته است:
وبدأ خلق الإنسان من طينٍ* ثمّ جعل نسله من سلالة مّن مّاء مَّهينٍ (22) (23)؛
«و آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصاره‌اي از آب ناچيز آفريد».
تفصيلي كه اين آيه بين آفرينش انسان نخستين و نسل هاي بعد قائل شده است به روشني دلالت دارد بر اينكه نحوه ي آفرينش آنان با هم متفاوت است. اگر همه ي انسان ها از «ماء مهين» خلق شده بودند – كه حضرت آدم هم جزو آنها محسوب بود – اين تفصيل وجهي نداشت.
برخي درباره ي اين استدلال از جهاتي تشكيک كرده اند. گاه مي گويند: قرآن تصريح ندارد كه آدم پدر انسان هاست، بلكه موجودي به نام آدم را معرفي كرده و مي گويد بر همه ي انسان ها برتري دارد و از ميان انسان هاي ديگر انتخاب شده است؛ پس بايست در زمان وي يا پيش از او انسان هاي ديگري نيز بوده باشند تا از ميان آدم انتخاب شده باشد. و اين لقب «ابوالبشر» هم كه براي او مي گويند در قرآن نيست. حتي مي گويند: در قرآن آياتي داريم كه دلالت دارد بر اينكه قبل از آدم انسان هايي بوده اند؛ مانند:
إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين (24) (25)؛
«خداوند، ‌آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد».
زيرا اولاً، كلمه ي «اصطفاء» به معناي برگزيدن ممتاز از ميان اشياي مشابه است. پس بايد چيزهاي ديگري وجود داشته باشد تا از ميان آنها ممتاز برگزيده شود. وقتي عسل و موم مخلوط است، جدا كردن آن را «اصطفاء» مي گويند. ثانياً، عطف نوح و ابراهيم و…دلالت دارد براينكه گزينش حضرت آدم هم مانند گزينش ايشان بوده است. بنابراين، همان گونه كه نوح را همگنان انسان هاي معاصرش انتخاب كرد، در مورد آدم هم مي بايست انسان هايي نظير او مي بودند تا از ميان آنها انتخاب شده باشد. پس آدم، ابوالبشر نيست و انسان هاي ديگر هم بوده اند.
در پاسخ مي گوييم: قرآن خود، آدم را ابوالبشر مي داند و در برخي آيات تصريح شده است كه آدم و همسرش پدر و مادر انسان ها هستند:
يا بني آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما أخرج أبويكم مِّن الجّنة (26)؛ «اي فرزندان آدم! مبادا شيطان شما را بفريبد، چنان كه پدر و مادرتان را [فريفت و] از بهشت بيرون راند».
پس قرآن، آدم و همسرش را پدر و مادر انسان ها معرفي كرده است. درست است كه لفظ ابوالبشر نداريم، اما آيا «ابوين» همان معنا را نمي رساند؟! آيا حتماً بايد لفظ «ابوالبشر» در قرآن آمده باشد؟!
پس، اين موضوع كه حضرت آدم، ابوالبشر است، در واقع تعبيري قرآني است.(27) اما آيا قبل از آدم، انسان هاي ديگري هم بوده اند يا نه؟ قرآن در اين باره مطلبي نفرموده و ما هم از پيش خود نفياً يا اثباتاً چيزي نمي توانيم بگوييم.
واما در مورد «اصطفاء» كه بر گزينش از ميان همگنان دلالت دارد، نخست مي پرسيم كه آيا گوينده ي اين اشكال، اصطفاء را حقيقي مي داند يا تشريفي و اعتباري؟ يعني منظور قرآن آيا اين است كه تكويناً آدم را برگزيديم يا اينكه مقامي به او داديم و با آن، او را بر انسان هاي ديگر برگزيديم؟ گويا گوينده تصور كرده است كه منظور از «اصطفاء» عصاره گيري است. اگر وي اين گونه پنداشته است بايد گفت قرآن چنين نمي فرمايد؛ آيه مي گويد: إنّ الله اصطفي…علي العالمين نه «من العالمين» اصطفاء هنگامي كه با «عَلي» متعدي مي شود، يعني برتري دادن. مفاد آيه جز اين نيست كه ما اينان را بر ساير مردم برتري داديم، پس مسئله ي عصاره گيري و گزينش تكويني از ميان همگنان در ميان نيست.
اكنون مي پرسيم آيا هنگامي كه خدا بخواهد انساني را بر انسان هاي ديگر برتري دهد آيا بايد حتماً انسان هاي ديگري قبل يا همزمان با وي وجود داشته باشند؟ خدايي كه محيط بر همه ي زمان ها و مكان هاست مي تواند بگويد انساني را بر همه ي انسان هايي كه از پس او مي آيند، ترجيح دادم. درباره ي پيامبراكرم (ص) مي تواند بفرمايد او را بر همه ي آنهايي كه روي زمين به وجود آمده اند و به وجود مي آيند، برتري دادم. اگر هم تنزّل كنيم و بپذيريم كه لازم است در عصر حضرت آدم، انسان هايي ديگر نيز بوده باشند، مي توانند فرزندان خود او بوده باشند.
اما در مورد تساوي بين معطوف‌ها در يک يا چند عطف و اينكه گفته اند چون در آيه آدم همراه با نوح و ابراهيم آمده و آنها در زمان خود از ميان انسان هاي موجود برگزيده شده اند پس آدم نيز بايد از ميان انسان هاي هم عصر خود برگزيده شده باشد، بايد بگوييم:
اولاً، اين عطف هيچ دلالتي بر اين مسئله ندارد؛ زيرا اگر يک جهت مشترک بين چند نفر وجود داشته باشد، به معناي اشتراک در همه ي خصوصيات نيست. ثانياً، در مورد نوح، ابراهيم و ديگران هم ممكن است برتري بر آيندگان نيز منظور باشد و اگر فرضاً در زمان آنها هم انسان هايي نبود، آيا اشكالي داشت كه خداوند بفرمايد آنان را بر تمام جهانيان برتري داديم؟
پس آيه دلالتي ندارد بر اينكه آدم از نسل انسان هاي ديگر به وجود آمده است. برعكس، آياتي وجود دارد كه مي فرمايد همه ي انسان هاي مخاطب قرآن، بالفعل و بالقوه، از نسل حضرت آدم و همسر اويند. بهترين نمونه آيات زير مي باشند:
يا أيّها النّاس اتّقوا ربّكم الذّي خلقكم من نّفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً ونساءً… (28) (29)؛ «اي مردم! از پروردگارتان پروا كنيد؛ خداوندي كه شما را از يک شخص [آدم (ع)] و همسرش را از [جنس] او آفريد و از آن دو، اين همه مردان و زنان [پديد آورد و] در روي زمين پراكند».
يا أيها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و أنثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقاكم…(30) (31)؛ «اي مردم! شما را از يک مرد و يک زن آفريديم و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم تا يكديگر را از هم بازشناسيد [و اين اختلافات موجب افتخار كسي نبايد باشد] راستي كه گرامي ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست…».
خداي متعال تأكيد مي فرمايد كه همه از يک مرد و يک زن آفريد شده ايد و از اين جهت، براي كسي جاي افتخار و تفاخر از نظر نسب وجود ندارد.(32)

يک شبهه
 

برخي كسان درباره ي بعضي آيات كه ظاهراً مي گويد همه ي انسان ها از نطفه آفريده شده اند، مي گويند: پس حضرت آدم نيز بايست از نطفه آفريده شده باشد وگر نه با ظاهر آيات كه بر عموميت حكم خلقت دلالت دارند، سازگار نيست؛ آياتي نظير:
خلق الإنسان من نّطفة (33)؛ «انسان را از نطفه آفريد».
إنّا خلقنا الإنسان من نّطفةٍ أمشاجٍ نّبتليه (34)؛ «ما انسان را از نطفه ي مختلطي آفريديم تا او را بيازماييم».
خلق الإنسان من علق (35)؛ «انسان را از خون بسته اي آفريد».
به اين شبهه مي توان دو پاسخ داد:
1.بر فرض كه ظاهر اين آيات بر عموم دلالت داشته باشد، در قرآن صدها آيه ي عام وجود دارد كه با آيات ديگر تخصيص يافته و حكم آنها استثنا خورده است. پس چه اشكالي دارد كه ميلياردها انسان بدين طريق آفريده شده و دو نفر استثنا شده باشند؟
2.مي توان گفت اصولاً اين آيات بر عموميت دلالتي ندارند تا به تخصيص نيازي داشته باشند.
اين آيات غالباً در مقام آن‌اند كه انسان را از مغرور شدن باز دارند يا امكان معاد را گوش زد كنند و بر اساس آنها كساني كه شک دارند در اينكه انسان دوباره زنده شود، بينديشند كه خود چگونه به وجود آمده اند. روشن است كه لازمه ي اين مطلب يک قاعده ي كلي بدون استثنا نيست و حتي نظر به عموميت ندارد بلكه مي فرمايد انسان بدين گونه است؛ اما آيا همه ي انسان ها بايد بدين گونه باشند تا مطلب تام و تمام باشد؟ خير؛ زيرا مقام، چنين اقتضايي ندارد. بنابراين دليلي بر اينكه آدم هم بايد از نطفه خلق شده باشد نيست.
آيات ديگري نيز مشابه اين آيات هست كه همين مطلب درباره ي آنها صادق است.
تنها يک آيه است كه جنبه ي فني بيشتري دارد:
ولقد خلقناكم ثمّ صوّرناكم ثمّ قلنا للملآئكة اسجدوا لآدم (36) (37)؛ «ما شما را آفريديم، سپس صورت بندي كرديم، آنگاه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده كنيد».
به اين آيه نيز استدلال كرده اند كه معلوم مي شود قبل از حضرت آدم كساني بوده اند كه مخاطب «خلقناكم» قرار گرفته اند؛ زيرا واژه ي ثمَّ در آيه بر تراخي (بَعديّت پس از گذشت زمان) دلالت دارد، پس قبل از آدم انسان هايي بوده اند كه بعد از آفرينش و تصوير آنها، به ملائكه گفته شده است: اسجدوا…
اين تقريباً فني ترين استدلالي است كه از آيات قرآني براي وجود انسان هايي قبل از حضرت آدم، عرضه شده است. در پاسخ آن مي گوييم:
اولاً، به فرض كه آيه بر وجود انسان هايي قبل از آدم دلالت بكند، هيچ دلالتي ندارد بر اينكه آدم از آنها آفريده شده است. آنچه مورد تكيه ي قرآن است اين است كه حضرت آدم از خاک آفريده شده است و چيزي بين آدم و خاک، واسطه نبوده (طبق تقريري كه گذشت) بنابراين، با فرض اينكه انسان هايي هم قبل از آدم وجود داشته اند، مدعاي استدلال كنندگان اثبات نمي شود.
ثانياً، ثُمّ همه جا براي تراخي زماني نيست؛ در خود قرآن مواردي هست كه بر تراخي زمان وقوع فعل و مدخول ثمّ دلالتي ندارد. در سوره ي بلد مي خوانيم:
…وما أدراک ما العقبة*فکّ رقبةٍ * أو إطعامٌ في يومٍ ذي مسغبةٍ* يتيماً ذا مقربةٍ * أومسكيناً ذا متربةٍ* ثمّ كان من الّذين آمنوا و تواصوا بالصّبر و تواصوا بالمرحمة (38)؛ «و تو نمي داني آن گردنه چيست. آزاد كردن برده اي يا غذا دادن در روز گرسنگي، يتيمي خويشاوند يا مستمندي خاک نشين را. سپس از كساني باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايي سفارش و به رحمت توصيه مي كنند».
آيا اين آيه دلالت مي كند بر اينكه ايمان بايد مؤخّر باشد؟ آيا اگر كسي نخست ايمان آورد و بعد اطعام يتيم كرد قبول نيست؟ روشن است كه چنين نيست. واژه ي ثمّ در اينجا دلالت بر تراخي در بيان دارد نه تراخي در وقوع فعل. در اين گونه موارد در فارسي مي گوييم: «علاوه بر» آيه نيز مي گويد اينها را گفتيم، ولي اينها كافي نيست؛ علاوه بر اينها بايد ايمان داشته باشيد.
ثالثاً، اگر ثمّ بر تراخي زماني دلالت داشته باشد بايد همه ي انسان ها آفريده شده باشند، سپس خدا آدم را آفريده باشد! مگر خلقناكم، خطاب به همه ي انسان ها و از جمله خود ما نيست؟ اگر هست، آيا ما قبل از حضرت آدم آفريده شده ايم؟!
اين يكي از اساليب قرآن است و نمونه هاي بسياري نيز دارد كه نخست حكمي را براي يک كلي اثبات مي كند، سپس يكي از افراد آن كلي را به دليل خصوصيتي كه دارد، برمي كشد؛ و اين اسلوب بيان، بر تأخير زماني اين فرد خاص (آدم) دلالتي ندارد.

خلاصه
 

*در قرآن واژه هايي نظير انسان، بشر، أناس، انس، إنسيّ، أناسيّ و بني آدم براي اشاره به انسان استفاده شده است.
*فصاحت و بلاغت سبب به كار بردن واژه هاي گوناگوني براي اشاره به انسان در قرآن شده است.
*برخي آيات قرآن درباره ي آفرينش نخستين انسان، ناظر به حضرت آدم (ع) و برخي ديگر ناظر به انسان هاي بعدي است.
*آيات قرآن دلالت دارد كه حضرت آدم (ع) مستقيماً از خاک آفريده شده است، نه از نسلي ديگر.
*قرآن كريم حضرت آدم (ع) را ابوالبشر معرفي كرده است.

پي نوشت ها :
 

1-ر.ک: محمد فؤاد عبدالباقي، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، ص93 و حسين دامغاني، قاموس قرآن،ص94.
2-ر.ک: حسين الراغب الاصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص124 و حسين دامغاني، قاموس قرآن،ص64.
3-حجر (15)،28.
4-روم (30)،20.
5-ر.ک: محمد فؤاد عبدالباقي، همان، ص93، 94 و حسين الراغب الاصفهاني، همان، ص94.
6-نمل (27)، 56.
7-اسراء (17)، 88.
8-ر.ک: عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج12، ص21.
9-تفاوت و نه تناقض، يعني اينكه هر دسته ناظر به جهتي است كه در آيات ديگر آن جهت ملحوظ نيست.
10-حجر (15)، 29، 30.
11-ر.ک: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج6، ص332؛ عبد علي العروسي الحويزي، نورالثقلين، ج3، ص11 و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج12، ص161.
12-ر.ک: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج4، ص486 و ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج8، ص69.
13-ص (38)، 72.
14-اسراء (17)، 62.
15-بقره (2)، 30.
16-بقره (2)، 30.
17-حجر (15)، 28.
18-آل عمران (3)، 59.
19-ر.ک: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج4، ص358 و ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج2، ص242.
20-نجران در زمان پيامبر اكرم (ص)، تقريباً مركز مسيحيان عربستان بود.
21-ر.ک: عبد علي العروسي الحويزي، نورالثقلين، ج1، ص347، حديث 157.
22-ر.ک: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج8، ص295.
23-سجده (32)، 7، 8.
24-ر.ک: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج1، ص432؛ محسن فيض كاشاني، الصافي، ج1، ص304 و محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج3، ص177.
25-آل عمران (3)، 33.
26-اعراف (7)، 27.
27-در ادبيات ما نيز بسياري و از جمله حافظ – كه بيش از هر كس از قرآن و فرهنگ والاي آن متأثر است- عيناً همين تعبير را به كار مي برد:
پدرم روضه ي رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم
28-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج4، ص143.
29-نساء (4)، 1.
30-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج8، ص428 و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج18، ص354.
31-حجرات (49)، 13.
32-عجيب است كه برخي درباره ي اين آيه از سوره ي نسا گفته اند: «خلقكم مّن نّفسٍ واحدةٍ نه به معناي يک پدر و مادر، بلكه به معناي يک ناموس كلي است؛ همه ي شما از يک ناموس كلي آفريده شده ايد (!)» اما ناموس كلي يعني چه؟ اگر منظور قانون كلي است كه قانون كلي منشأ آفرينش نيست. قرآن كه نمي گويد: خلقكم علي قانون واحد؛ مي فرمايد: من نّفس واحدةٍ. به علاوه مي فرمايد: وخلق منها زوجها، آيا ناموس كلي زوج دارد؟!
33-نحل (16)،4.
34-انسان (76)، 2.
35-علق (96)، 2.
36-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج8، ص18.
37-اعراف (7)، 11.
38-بلد (90)، 12-17.
 

منبع: انسان شناسي در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد