بهائيان پيروان ميرزا حسينعلي معروف به بهاء الله هستند که متولد 1233 هـ . ق در يکي از دهکده هاي نور مازندران مي باشد پس از مرگ وي فرزندش عبدالبهاء و سپس نوه دختري او رهبري بهائيت را به عهده گرفتند و امروزه اداره جامعه بهائيت به عهده بيت العدل الاعظم و به صورت گروهي است، در پيدايش اين فرقه منحرف آمده است بهاء الله در اوايل خود را شيعه و جانشين حضرت بقيه الله الاعظم مي دانست و پس از آن مدعي شد که مهدي موعود است و سپس ادعاي نبوت کرده و قرآن و اسلام را تمام شده اعلام کرد ولي پا را فراتر نهاد در آخر ادعا کرد که او خداست و گفت خدايي نيست جز من که عزيز و حکيم هستم، باقي، تنها، قديم، ناطق، مهيمن، قيوم، مقتدر، متکبر، متعالي، عليم و حکيم هستم.[1]بهائيان مي گويند پس از مرگ بهاء الله، خدايي به پسرش رسيد ودرباره نبوت نيز معتقدند در هر هزار سال يک پيامبر خواهد آمد و خاتميت اسلامي معني ندارد و معاد هم همان ظهور بهاء الله است و بهشت يعني موافقت با او و جهنم يعني مخالف او و رستاخيز و آخرتي وجود ندارد و دين اسلام با تمام معارف با آمدن بهاء الله منسوخ گشته است.[2]با توجه به اين مقدمه، مي توان از چند منظر ارتباط و معاشرت با بهائيان را بررسي کرد:
1. از نگاه فقهي: کساني که يگانگي خداوند و نبوت پيامبران را انکار کنند در ديدگاه اسلامي ناپاکند، بنابر اين غذايي که اين ها تهيه مي کنند و نيز حيواني که اينها سرببرند، قابل خوردن نيست و حرام مي باشد و ازدواج کردن با اين ها نيز حرام است و هر نوع طرح دوستي، داد و ستدهايي که باعث تقويت بنيه اقتصادي آنها گردد، به خاطر اينکه مشرک هستند و شيعه بلکه همه مسلمانان را منحرف مي دانند جايز نيست.[3] چنانکه قرآن کريم به مومنان هشدار داده که با مشرکان چگونه رفتار کنند و اين چنين افرادي را دشمن خدا معرفي کرده و مي فرمايد:
«اي کساني که ايمان آورده ايد: دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد، شما نسبت به آنان اظهار محبت مي کنيد، در حالي که آنها به آن چه از حق براي شما آمده، کافر شده اند و رسول الله و شما را به خاطر ايمان به خداوندي که پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مي رانند.»[4]در جاي ديگر در بازداشتن مومنان بر طرح دوستي با کفار مي فرمايد:
«افراد با ايمان نبايد به جاي مومنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنين کند، هيچ رابطه اي با خدا ندارد مگر آن که از آن ها بپرهيزد، خداوند شما را از خود برحذر مي دارد و بازگشت شما به سوي خداست.»[5]2. از نگاه اجتماعي: مسلمانان در ارتباط هاي شان با ديگران بايستي هم ارزش انساني غير مسلمانان را رعايت کرده و هم در حفظ ارزش هاي ديني خود کوشا باشند تا روابط به هيچ يک از اين دو ارزش لطمه اي وارد نسازد و اين در زندگي مولاي متقيان امير مومنان ـ عليه السلام ـ تبلور يافته که براي آن حضرت، شخصيت و مقام انسان جدا از همه خصوصيات نژادي، ديني و طبقاتي، محترم است. او نه تنها حاکم اسلامي و مردم را موظف به مراعات حقوق انساني مردم، با هر دين و سرا مي داند، بلکه فراتر از اين به مالک اشتر توصيه مي کند که: دل خويش را از مهر و محبت و لطف به مردم سرشار ساز، از درنده خويي و ستيزه جويي با آنها به شدت بپرهيز، چرا که آنان دو دسته اند: يا برادران ديني تو و يا در آفرينش همانند تو.[6]بنابر اين هر چند بهائيان ناپاکند و خوردن غذاي آنان و رفت و آمد خانوادگي و ازدواج با آن ها جايز نيست، اما در رفتار اجتماعي بايد اخلاق اسلامي در اين باره نيز مراعات شده و از توهين و حرکت غير اسلامي پرهيز شود.
3. از نگاه فرهنگي: مسلمانان وظيفه دارند که پيام الهي و نداهاي روح بخش قرآن را به گوش ديگران برسانند و اين امر بايستي در روابط و معاشرت با غير مسلمانان همواره وجود داشته باشد، بنابر اين افرادي که اين توانايي را دارند تا قانون عزت بشريت را که در قرآن تبلور يافته به ديگران انتقال دهند و از ديگر سو خود نيز از نظر ديني صدمه اي نبينند، موظف هستند در روابط با بهائيان با حفظ خط و مرز هايي که قرآن ترسيم نموده و اهل بيت عصمت و طهارات تفسير نموده اند، پيام قرآن را که سراسر هدايت است به آنان برسانند و اين نکته ضروري است که چنين وظيفه اي سنگين مختص افرادي است که در مسائل اسلامي متخصص و آموزش ديده اند. اما ساير مردم با حفظ رفتار اسلامي هر چه مي توانند بايستي ارتباطشان را با افراد بهايي محدود سازند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قاطع الوثين در رد طائفه بهائيت؛ محمد حسين تفتي يزدي.
2. خاتميت و پاسخ به ساخته هاي بهائي؛ علي امير پور.
3. ماجراي باب و بهاء؛ مصطفي حسيني طباطبائي.
پي نوشت ها:
[1]. سراج الدين، احمد وليد؛ البهائيه و النظام العالمي القديم، دمشق، الداودي، 1994م، ج2، ص 498، و ر.ک: چهاردهي، نورالدني؛ بهائيت چگونه پديد آمد، تهران، فتحي، اول، 1366 هـ . ش، ص 141.
[2]. ر.ک: افراسيابي، بهرام؛ تاريخ جامع بهائيت، تهران، مهر فام، دهم، 1382 هـ . ش، ص 438، ص 152 و ص570، شلبي، احمد؛ مقارنه الاديان، قاهره، النهضه المصريه، سوم، بي تا، ج2، ص 329.
[3]. ر.ک: فاضل لنکراني، محمد، توضيح المسائل، ص 21،مسئله 110؛ خميني، روح اله، تحرير الوسيله، نجف، بي تا، ج2، ص 258، القول في الکفر.
[4]. ممتحنه/ 1.
[5]. آل عمران/ 28.
[6]. نهج البلاغه، نامه/ 53، عهد مالک.