خداوند متعال مي فرمايد: حضرت ابراهيم حنيف و مسلمان بود.[1]«حنيف» از مادة «حنف» به معناي «ميل پيدا كردن» ميباشد. حنيف به متمسك به اسلام يا صحيح الميل و موحد در دين است. «مسلماً» از مادة «سلم» به معناي «تسليم شونده» است و اسلام در لغت به معناي انقياد بوده و در مورد آيين پيامبرگرامي اسلام ـ صلّيالله عليه وآلهـ به كار رفته است؛ پس «مسلم» در مواردي به معناي عام يعني كسي كه تسليم مطلق دارد. و گاهي به عنوان شخص پيرو دين خاص مسلم گفته ميشود.
از آنجا كه يهود و نصاري هر يك حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ را از آن خود و بر دين خويش ميدانستند، حتّي مشركان زمان جاهليت نيز خود را بر دين حنيف ابراهيم ـ عليه السّلام ـ معرفي ميكردند و اين سخن آنقدر شايع شده بود كه اهل كتاب آنها را «حنفاء» ميگفتند و حنيف معنايي بر خلاف معناي اصلي خود پيدا كرده و با بتپرستي مترادف شده بود. خداوند پس از توصيف ابراهيم ـ عليه السّلام ـ به عنوان حنيف، جملة «و ما كان من المشركين» را آورده تا هرگونه احتمال ديگري در اينجا منتفي گردد.[2] در اين آيه به روشني ميبينيم خداوند يهود و نصاري را تكذيب ميكند و ميفرمايد: ابراهيم ـ عليه السّلام ـ يهودي و نصراني نبود و او را از اين دو نام تنزيه ميكند. پس ميتوان گفت: موسي ـ عليه السّلام ـ و عيسي ـ عليه السّلام ـ يهودي و نصراني نبودهاند بلكه آنان نيز بر همان ديني واقعي كه در نزد خدا اسلام است، بودهاند.[3]پس اسلام را كه اصل آن اعتقاد به توحيد و نبوّت و معاد است، حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ بنياد نهاد و پيغمبر ما به ملّت او مبعوث شد.[4]امّا اينكه آيا منظور از اسلام ابراهيم ـ عليه السّلام ـ هم اين اسلامي است كه ما بدان معتقديم، يعني تمام آنچه الان جزء دستورات و قواعد دين اسلام بهحساب ميآيد و در مورد حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ هم چنين بوده ؟است بايد گفت كه اين طور نيست؛ زيرا منظور از اسلام در اينجا تسليم مطلق در برابر فرمان خدا و توحيد كامل و خالص از هرگونه شرك و دوگانه پرستي ميباشد كه اساس تمام اديان الهي است.[5] واژة شريعت به معناي راه آب است، گويي دين رودخانة بزرگي فيض و هدايت خداوند براي بشر است كه هر پيامبر صاحب شريعتي براي پيروان خود به سوي آن رودخانه راه ميگشايد. بنابراين خدا با فرستادن پيامبران بزرگ شرايع متعدّد را آوردهاند كه همه در اصل يك هدف را دنبال ميكنند و اختلافي در اصل ندارند، لذا قرآن دين الهي را يكي بيش نميداند و آن اسلام است. پس شرايع انبياء ديگري همگي راههاي دين اسلام بوده، از اين رو جوهر شرايع آسماني يگانه است. امّا آنچه بايد مدنظر باشد، اين است كه خداوند بر اساس مراحل تكامل بشر و رشد عقل و درك انسانها براي آنان شرايعي از ناقص به كامل فرستاده است. بنابراين، هر شريعتي ممكل شريعت قبلي است نه معارض با آن. و كاملترين و آخرين آنها يعني اسلام به معناي خاص ميباشد. درسورة مباركة آلعمران، آية 109 خداوند ميفرمايد: «انّ الدّين عندالله الاسلام» يعني تسليم و انقياد در برابر حق علاوه به اين، اديان الهي مطابق با فطرت بشر است و فطرت انسانها نه قابل تغيير است نه قابل تبديل. لذا خداوند ميفرمايد: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ »[6] يعني چهرة خويش را بر آيين و دين راست استوار دار، اين فطرت الهي است كه آدميان برآن آفريده شدهاند، و در خلقت خداوند تبديل و دگرگوني نيست.
در آية ديگر ميفرمايد: «خداوند ديني را براي شما تشريع نموده كه نوح ـ عليه السّلام ـ را به آن سفارش كرده و آنچه را كه به تو اي پيامبر وحي نموديم و به ابراهيم و موسي و عيسي ـ عليهم السّلام ـ سفارش كرديم، اين است كه دين خدا را برپا دارد، و در آن اختلاف و تفرقه روا نداريد.»[7]با دقت در اين آيه ميبينيم كه پيامبراني كه در اين آيه از آنها ياد شده، همان پيامبران اولوا العزمند كه صاحب كتاب و شريعت ميباشند، و ديگر انبيا حافظان و نگهبان شريعت اين انبياء بودهاند.
نتيجه اينكه دين واقعي نزد خداوند يكي بوده و آن اسلام ميباشد. البتّه اين دين مراحلي يا به عبارت ديگر شكلهاي خاصي از اوّل داشته تا در زمان پيغمبر خاتم كامل و تمام شده است. پس دين ابراهيم و تمامي انبياء ديگر هم اسلام به معناي عام و تسليم در برابر فرمان حق بوده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. منهج الصادقين؛ ملافتح الله كاشاني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، دوم، 1343ه ش، ج2، ص252.
2. پرتوي از قرآن؛ محمود طالقاني، تهران، شركت سهامي انتشار، 1358ه ش، ج1، ص316 و ج5، ص148.
3. الميزان؛ محمد حسين طباطبائي، مترجم محمد باقر موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي ، 1363ه ش، ج3، ص387.
پي نوشت ها:
[1] . آل عمران/67.
[2] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 461.
[3] . ميرباقري و ديگران؛ ترجمة مجمع البيان، ج 4، ص 125.
[4] . مكارم شيرازي، ناصر، روان جاويد، ج 1، ص 432.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 462.
[6] . روم/30.
[7] . شوري/13.