آيا امام بر همه ي جهان هستي تسلط دارد؟
آيا مقصود اين است که ائمه عليهم السلام مستقل از قدرت خدا داراي تسلط بر ذرات عالم طبيعتند، و آنها به نيروي شخصي خود بدون اين که براي ايجاد تغيير به قدرت خدا متوسل شوند مي توانند جريان طبيعت را تغيير دهند؟ يا آن که منظور اين است که ائمه عليهم السلام به طور مطلق، مطيع خداوندند و به دليل پاکي و طهارتشان و رسيدن به بالاترين مراتب تقوا، هر گاه چيزي را بخواهند خداوند تقاضاي آنها را استجابت مي کند، و اگر از او درخواست کنند تا جرياني از جريانهاي
آيا امام بر همه ي جهان هستي تسلط دارد؟
آيا مقصود اين است که ائمه عليهم السلام مستقل از قدرت خدا داراي تسلط بر ذرات عالم طبيعتند، و آنها به نيروي شخصي خود بدون اين که براي ايجاد تغيير به قدرت خدا متوسل شوند مي توانند جريان طبيعت را تغيير دهند؟ يا آن که منظور اين است که ائمه عليهم السلام به طور مطلق، مطيع خداوندند و به دليل پاکي و طهارتشان و رسيدن به بالاترين مراتب تقوا، هر گاه چيزي را بخواهند خداوند تقاضاي آنها را استجابت مي کند، و اگر از او درخواست کنند تا جرياني از جريانهاي طبيعت را تغيير دهد، به بزرگواري نداي آنها را پاسخ مي دهد؟
قرآن درباره ي موسي عليه السلام با ما سخن مي گويد
ما در سوره ي طه آيات زير را مي خوانيم:
«و اي موسي در دست راست تو چيست؟ گفت: اين عصاي من است، بدان تکيه مي کنم، و به وسيله ي آن برگ درختان را براي گوسفندانم مي ريزم و استفاده هاي ديگري از آن مي برم. فرمود: اي موسي! آن را بينداز. پس افکندش، ناگاه ماري ديد که مي شتافت. گفت: آن را بگير و مترس به زودي آن را به حال نخستينش باز خواهيم گردانيد…»(1)
به راستي اين ذرات بي روح که عصاي موسي را تشکيل مي دادند به سلولهايي تبديل شدند که ماري از آنها به وجود آمد در حال شتاب، و آن گاه به حال اول بازگشتند.
و در سوره ي شعرا اين آيه را مي خوانيم:
«به موسي وحي کرديم، با عصايت دريا را بزن، پس دريا شکافت و هر پاره اي از آن چون کوهي بزرگ شد »(2)
آيا مقصود از اين آيه چنين نيست که خداوند دريا را چنان در فرمان موسي قرار داد که او توانست آب دريا را به دو بخش غير سيال تقسيم کند که هر بخشي از آن در بلندي و عظمت به درازاي کوهها بوده باشد؟
قرآن از عيسي عليه السلام سخن مي گويد
در سوره ي آل عمران در مورد داستان عيسي چنين مي خوانيم:
«و به رسالت بر بني اسرائيلش مي فرستد که: من با معجزه اي از پروردگارتان نزد شما آمده ام، به درستي که من از گل براي شما شکلي همچون مرغ مي سازم آن گاه در آن مي دمم، پس به اذن خدا مرغي مي شود. و کور مادرزاد و مبتلاي به پيسي را بهبود مي بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي گردانم…»(3)
در اين جا مي بينيم که خداوند به عيسي عليه السلام توان دگرگون ساختن گل به موجودي زنده را داده است که همچون ديگر پرندگان مي پرد. آيا در اين اعمال، خداوند متعال به موسي و عيسي عليه السلام مقام خدايي داده است؟ و آيا قرآن ما را به خدايي غير خداي متعال دعوت مي کند؟
قرآن با ما در مورد حضرت محمد صلي الله عليه و آله سخن مي گويد
درباره ي پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله اين آيه را در سوره ي قمر مي خوانيم:
«آن ساعت نزديک شد، و ماه شکاف خورد.»(4)
اين آيه به ما مي گويد که خداوند بزرگ به خاطر اجابت درخواست بنده اش، پيامبر اکرم محمد بن عبدالله عليه السلام ماه را دو نيم کرد، و اين چيزي است که در تاريخ جهان نظير ندارد.
درختي در امتثال فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله راه مي رود!
امام علي بن ابي طالب عليه السلام روايت کرده است، هنگامي که بزرگان قريش پيامبر را به مبارزه طلبيدند و از او خواستند تا فرمان دهد درختي که در مقابل ايشان بود با ريشه از جا کنده شود و پيش او بايد تا دليل روشني بر نبوت او باشد، او خود در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است. پيامبر صلي الله عليه و آله آن درخت را مخاطب قرار داد و فرمود: «اي درخت اگر تو به خدا و روز جزا ايمان داري و مي داني که من فرستاده ي خدايم از جاي خود با ريشه هايت کنده شو تا به اذن خدا در جلوي من قرار گيري ».
پس آن درخت از جاي خود با ريشه هايش کنده شد و به طرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و زمزمه اي چون صداي به هم خوردن بالهاي پرنده داشت تا اين که مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد.
وقتي که آن مردم درخت را جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله ديدند، خواستند نصف درخت بيايد و نصف ديگر جاي خود بماند.پس پيامبر صلي الله عليه و آله به درخت امر کرد و نيمي از درخت شگفت انگيزتر و پر صداتر از اول نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد. دوباره آنها از رو کفر و طغيان گفتند: «اين نصفه را دستور بده برگردد با نصف ديگر چون اول يک درخت کامل بشود، پيامبر صلي الله عليه و آله دستور داد و درخت برگشت .»(5)
ابن هشام در کتاب خود داستاني شبيه اين را نقل کرده است:
«رکانه ي مطلبي، نيرومندترين فرد اهل مکه بود، روزي پيامبر صلي الله عليه و آله او را در بيرون مکه ملاقات کرد و او را به سلام دعوت کرد، رکانه در جواب گفت: «اگر مي دانستم که آنچه تو مي گويي راست است، از تو پيروي مي کردم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا مي خواهي با تو کشتي بگيرم در آن صورت تو خواهي فهميد که آنچه مي گويم درست است؟ عرض کرد: آري. پيامبر، دو بار با او درآويخت و رکانه هيچ مقاومتي نمي توانست کرد. عرض کرد: يا محمد به خدا سوگند که اين امر عجيبي است که تو، مرا مغلوب مي کني !
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود عجيب تر آن است که در صورت تمايل بر تو بنمايانم، البته در صورتي که از خدا بترسي و از فرمان من پيروي کني . رکانه گفت آن چيست که مي خواهي بر من بنمايي؟
فرمود: اين درختي را که مي بيني، براي تو احضار مي کنم و مي آيد، رکانه گفت: «بخوانش » پيامبر صلي الله عليه و آله درخت را طلبيد ؛ درخت پذيرفت و آمد تا اين که در برابر پيامبر ايستاد، آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «به جاي خود برگرد.» درخت به جاي خود بازگشت.(6)
اين اعمال شگفت آور که با شهادت کتاب خدا به دست پيامبران خدا انجام گرفته است گواه بر اين مطلب است که خداوند بزرگ، اولياي خود را قادر ساخته است گواه بر اين مطلب است که خداوند بزرگ، اولياي خود را قادر ساخته است تا به اذن او، و به قدر او کارهايي شگفت انجام دهند.
و آنچه به دست ايشان انجام مي گيرد، دليل بر اين نيست که آنان بهره اي از الوهيت دارند، هرگز ؛ بلکه بر عکس دلالت دارد بر اين که آنان بندگاني هستند که به نهايت مقام بندگي رسيده و اطاعت کامل از او دارند و اگر چنان نبودند، نشان معجزه به دست ايشان جاري نمي شد، و هيچ نوع درخواست آنها به اجابت نمي رسيد اما ايشان، خدا را آن طور که شايسته بود اطاعت کردند، از آن رو به آنان کرامت داده و درخواستشان را اجابت کرده است.
آيا ديگران همچون پيامبرانند؟
اگر کسي بگويد اين مطلب در مورد پيامبران صحيح است و ليکن اماماني که شما مدعي هستيد طبيعت در فرمان آنهاست و درخواست ايشان از جانب خدا پذيرفته است، پيامبر نيستند بلکه افرادي با دانش و تقوايند و هيچ کدام از آنها به مقام نبوت نرسيده اند.
در پاسخ مي گويم: البته اين مطلب راست و درست است، ائمه ي اهل بيت عليهم السلام پيامبر نبودند، و آنها به مقام نبوت نرسيدند زيرا نبوت به وجود پيامبر اکرم محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پايان گرفت و اگر پيامبر صلي الله عليه و آله آخرين پيامبر نبود، امکان داشت که اين امامان و يا بعضي از آنها به مقام پيامبري برسند، و چه بسا افراد ديگري غير از آنها به درجه ي نبوت مي رسيدند.
دليل بر اين مطلب گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله به امام علي عليه السلام است: «تو نسبت به من به منزله ي هاروني نسبت به موسي جز اين که نبوت پس از من وجود ندارد » در حقيقت علي در همه چيز چون هارون است جز در نبوت.
اگر کسي از دانشمندان تسنن و روشنفکران ايشان، اين عقيده را ـ که اگر پيامبر، خاتم انبيا نبود، آنها شايستگي براي نبوت داشتند ـ در مورد امام علي و امامان از اولاد وي تندروي بداند، اعتراضي بر او نيست جز اين که توجه داشته باشد، دانشمندان بزرگ اهل سنت، همين مطلب را نسبت به عمر نقل کرده اند:
محدث معروف، احمد بن حجر هيثمي مک در کتاب خود (7) نقل کرده است که امام احمد، ترمذي، حاکم و طبراني از عقبه بن مالک روايت کرده اند که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر پس از من پيامبري مي بود، او عمر بن خطاب بود.»
چگونه نسبت به ائمه ي اهل بيت عليهم السلام تندروي است که طبيعت و ذرات عالم در فرمان آنها باشد، اما نسبت به عمر بن خطاب زياده روي نيست؟
ابن حجر نوشته است (8) در مصر، رسم بود که در شب يازدهم ماهي از ماههاي عجم، دخترکي را به رود نيل مي انداختند تا اين که رود به جريان خود ادامه دهد، و گرنه (به گمان آنها) جاري نمي شد. وقتي مصر فتح شد، عمر و بن عاص اين مطلب را به اطلاع خليفه عمر، رساند، خليفه نامه اي براي رود نيل فرستاد و در آن نامه خطاب به رود نيل نوشت: اما بعد: «اگر تو به اختيار خود جريان داشتي، پس جاري نشو، و اگر خدا تو را جاري مي ساخت، من از خداي يکتاي توانا درخواست مي کنم که تو را جاري سازد » پس عمروبن عاص پاکت عمر را يک روز پيش از مراسم افکندن دختر به رود نيل انداخت. روز بعد ديدند که خداوند در يک شب شانزده ذراع آن را بالا آورده است.
قرآن درباره ي موسي عليه السلام با ما سخن مي گويد
ما در سوره ي طه آيات زير را مي خوانيم:
«و اي موسي در دست راست تو چيست؟ گفت: اين عصاي من است، بدان تکيه مي کنم، و به وسيله ي آن برگ درختان را براي گوسفندانم مي ريزم و استفاده هاي ديگري از آن مي برم. فرمود: اي موسي! آن را بينداز. پس افکندش، ناگاه ماري ديد که مي شتافت. گفت: آن را بگير و مترس به زودي آن را به حال نخستينش باز خواهيم گردانيد…»(1)
به راستي اين ذرات بي روح که عصاي موسي را تشکيل مي دادند به سلولهايي تبديل شدند که ماري از آنها به وجود آمد در حال شتاب، و آن گاه به حال اول بازگشتند.
و در سوره ي شعرا اين آيه را مي خوانيم:
«به موسي وحي کرديم، با عصايت دريا را بزن، پس دريا شکافت و هر پاره اي از آن چون کوهي بزرگ شد »(2)
آيا مقصود از اين آيه چنين نيست که خداوند دريا را چنان در فرمان موسي قرار داد که او توانست آب دريا را به دو بخش غير سيال تقسيم کند که هر بخشي از آن در بلندي و عظمت به درازاي کوهها بوده باشد؟
قرآن از عيسي عليه السلام سخن مي گويد
در سوره ي آل عمران در مورد داستان عيسي چنين مي خوانيم:
«و به رسالت بر بني اسرائيلش مي فرستد که: من با معجزه اي از پروردگارتان نزد شما آمده ام، به درستي که من از گل براي شما شکلي همچون مرغ مي سازم آن گاه در آن مي دمم، پس به اذن خدا مرغي مي شود. و کور مادرزاد و مبتلاي به پيسي را بهبود مي بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي گردانم…»(3)
در اين جا مي بينيم که خداوند به عيسي عليه السلام توان دگرگون ساختن گل به موجودي زنده را داده است که همچون ديگر پرندگان مي پرد. آيا در اين اعمال، خداوند متعال به موسي و عيسي عليه السلام مقام خدايي داده است؟ و آيا قرآن ما را به خدايي غير خداي متعال دعوت مي کند؟
قرآن با ما در مورد حضرت محمد صلي الله عليه و آله سخن مي گويد
درباره ي پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله اين آيه را در سوره ي قمر مي خوانيم:
«آن ساعت نزديک شد، و ماه شکاف خورد.»(4)
اين آيه به ما مي گويد که خداوند بزرگ به خاطر اجابت درخواست بنده اش، پيامبر اکرم محمد بن عبدالله عليه السلام ماه را دو نيم کرد، و اين چيزي است که در تاريخ جهان نظير ندارد.
درختي در امتثال فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله راه مي رود!
امام علي بن ابي طالب عليه السلام روايت کرده است، هنگامي که بزرگان قريش پيامبر را به مبارزه طلبيدند و از او خواستند تا فرمان دهد درختي که در مقابل ايشان بود با ريشه از جا کنده شود و پيش او بايد تا دليل روشني بر نبوت او باشد، او خود در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است. پيامبر صلي الله عليه و آله آن درخت را مخاطب قرار داد و فرمود: «اي درخت اگر تو به خدا و روز جزا ايمان داري و مي داني که من فرستاده ي خدايم از جاي خود با ريشه هايت کنده شو تا به اذن خدا در جلوي من قرار گيري ».
پس آن درخت از جاي خود با ريشه هايش کنده شد و به طرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و زمزمه اي چون صداي به هم خوردن بالهاي پرنده داشت تا اين که مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد.
وقتي که آن مردم درخت را جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله ديدند، خواستند نصف درخت بيايد و نصف ديگر جاي خود بماند.پس پيامبر صلي الله عليه و آله به درخت امر کرد و نيمي از درخت شگفت انگيزتر و پر صداتر از اول نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد. دوباره آنها از رو کفر و طغيان گفتند: «اين نصفه را دستور بده برگردد با نصف ديگر چون اول يک درخت کامل بشود، پيامبر صلي الله عليه و آله دستور داد و درخت برگشت .»(5)
ابن هشام در کتاب خود داستاني شبيه اين را نقل کرده است:
«رکانه ي مطلبي، نيرومندترين فرد اهل مکه بود، روزي پيامبر صلي الله عليه و آله او را در بيرون مکه ملاقات کرد و او را به سلام دعوت کرد، رکانه در جواب گفت: «اگر مي دانستم که آنچه تو مي گويي راست است، از تو پيروي مي کردم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا مي خواهي با تو کشتي بگيرم در آن صورت تو خواهي فهميد که آنچه مي گويم درست است؟ عرض کرد: آري. پيامبر، دو بار با او درآويخت و رکانه هيچ مقاومتي نمي توانست کرد. عرض کرد: يا محمد به خدا سوگند که اين امر عجيبي است که تو، مرا مغلوب مي کني !
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود عجيب تر آن است که در صورت تمايل بر تو بنمايانم، البته در صورتي که از خدا بترسي و از فرمان من پيروي کني . رکانه گفت آن چيست که مي خواهي بر من بنمايي؟
فرمود: اين درختي را که مي بيني، براي تو احضار مي کنم و مي آيد، رکانه گفت: «بخوانش » پيامبر صلي الله عليه و آله درخت را طلبيد ؛ درخت پذيرفت و آمد تا اين که در برابر پيامبر ايستاد، آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «به جاي خود برگرد.» درخت به جاي خود بازگشت.(6)
اين اعمال شگفت آور که با شهادت کتاب خدا به دست پيامبران خدا انجام گرفته است گواه بر اين مطلب است که خداوند بزرگ، اولياي خود را قادر ساخته است گواه بر اين مطلب است که خداوند بزرگ، اولياي خود را قادر ساخته است تا به اذن او، و به قدر او کارهايي شگفت انجام دهند.
و آنچه به دست ايشان انجام مي گيرد، دليل بر اين نيست که آنان بهره اي از الوهيت دارند، هرگز ؛ بلکه بر عکس دلالت دارد بر اين که آنان بندگاني هستند که به نهايت مقام بندگي رسيده و اطاعت کامل از او دارند و اگر چنان نبودند، نشان معجزه به دست ايشان جاري نمي شد، و هيچ نوع درخواست آنها به اجابت نمي رسيد اما ايشان، خدا را آن طور که شايسته بود اطاعت کردند، از آن رو به آنان کرامت داده و درخواستشان را اجابت کرده است.
آيا ديگران همچون پيامبرانند؟
اگر کسي بگويد اين مطلب در مورد پيامبران صحيح است و ليکن اماماني که شما مدعي هستيد طبيعت در فرمان آنهاست و درخواست ايشان از جانب خدا پذيرفته است، پيامبر نيستند بلکه افرادي با دانش و تقوايند و هيچ کدام از آنها به مقام نبوت نرسيده اند.
در پاسخ مي گويم: البته اين مطلب راست و درست است، ائمه ي اهل بيت عليهم السلام پيامبر نبودند، و آنها به مقام نبوت نرسيدند زيرا نبوت به وجود پيامبر اکرم محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله پايان گرفت و اگر پيامبر صلي الله عليه و آله آخرين پيامبر نبود، امکان داشت که اين امامان و يا بعضي از آنها به مقام پيامبري برسند، و چه بسا افراد ديگري غير از آنها به درجه ي نبوت مي رسيدند.
دليل بر اين مطلب گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله به امام علي عليه السلام است: «تو نسبت به من به منزله ي هاروني نسبت به موسي جز اين که نبوت پس از من وجود ندارد » در حقيقت علي در همه چيز چون هارون است جز در نبوت.
اگر کسي از دانشمندان تسنن و روشنفکران ايشان، اين عقيده را ـ که اگر پيامبر، خاتم انبيا نبود، آنها شايستگي براي نبوت داشتند ـ در مورد امام علي و امامان از اولاد وي تندروي بداند، اعتراضي بر او نيست جز اين که توجه داشته باشد، دانشمندان بزرگ اهل سنت، همين مطلب را نسبت به عمر نقل کرده اند:
محدث معروف، احمد بن حجر هيثمي مک در کتاب خود (7) نقل کرده است که امام احمد، ترمذي، حاکم و طبراني از عقبه بن مالک روايت کرده اند که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر پس از من پيامبري مي بود، او عمر بن خطاب بود.»
چگونه نسبت به ائمه ي اهل بيت عليهم السلام تندروي است که طبيعت و ذرات عالم در فرمان آنها باشد، اما نسبت به عمر بن خطاب زياده روي نيست؟
ابن حجر نوشته است (8) در مصر، رسم بود که در شب يازدهم ماهي از ماههاي عجم، دخترکي را به رود نيل مي انداختند تا اين که رود به جريان خود ادامه دهد، و گرنه (به گمان آنها) جاري نمي شد. وقتي مصر فتح شد، عمر و بن عاص اين مطلب را به اطلاع خليفه عمر، رساند، خليفه نامه اي براي رود نيل فرستاد و در آن نامه خطاب به رود نيل نوشت: اما بعد: «اگر تو به اختيار خود جريان داشتي، پس جاري نشو، و اگر خدا تو را جاري مي ساخت، من از خداي يکتاي توانا درخواست مي کنم که تو را جاري سازد » پس عمروبن عاص پاکت عمر را يک روز پيش از مراسم افکندن دختر به رود نيل انداخت. روز بعد ديدند که خداوند در يک شب شانزده ذراع آن را بالا آورده است.
پی نوشت ها :
1 ـ سوره ي طه (20) آيات 17- 22.
2 ـ سوره ي شعرا (26) آيه 63.
3 ـ سوره ي آل عمران (3)، آيه 49.
4 ـ سوره ي قمر (54)، آيه ي 1.
5 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 158- 159.
6 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 391.
7 ـ الصواعق المحرقه، ص 96.
8 ـ همان، ص 102.
منبع: کتاب شيعه و تهمتهاي ناروا
/خ