اولاً: بدون ترديد انسان مخلوق و حادث است، روزي نبوده بعد آفريده شده است.
ثانياً: انسان موجودي است كه جنبة جسماني و جنبة فراجسماني دارد لذا گفتهاند: وجود انسان در نظام هستي، مركب از روح و جسم است در معارف اسلامي و از ديدگاه قرآن و سنت اين مسئله بديهي است كه روح و جسم دو امري جدا از يكديگرند روح اصل و منشأ حيات بوده و بدن، حيات و زنده بودن خود را مرهون اوست، با تأمل در آيات و روايات بدست ميآيد كه روح و بدن دو واقعيت مخالف يكديگر بوده و بدن به واسطة مرگ، خواص خود را از دست ميدهد و تقريباً متلاشي ميشود ولي روح چنين نيست بلكه حيات بالاصالة دارد پس حقيقت انسان همان است كه بقاء و جاودانگي دارد نه آنچه كه متلاشي ميشود.[1]ثالثاً: اگر گفته ميشود انسان ابدي است بايد ديد كه اين حرف با جريان مرگ چگونه قابل جمع است؟
مفسران قرآن و حكيمان مسلمان با الهام گرفتن از متون ديني، نگاه واقعبينانهاي به مرگ داشته و آن را بسيار زيبا تفسير و تبيين نمودهاند، به نظر ميرسد كه زيباترين بيان در اين باره در ديدگاه امام خميني و علامة طباطبائي تبلور يافته است، امام خميني در اين باره مي فرمايد: «موت عبارت است از انتقال از نشئة ظاهري ملكيّه به نشئة باطني ملكوتيه يا آن كه موت، عبارت است از حيات ثانوي ملكوتي بعد از حيات اولي مُلكي و به هر تقدير امر وجودي است بلكه اتم از وجود ملكي است زيرا كه حيات مُلكي دنيوي، مشوب به موّاد طبيعيه است وحيات آنها عَرَضِ زايل است به خلاف حيات ذاتي ملكوتي كه در آنجا براي نفوس، استقلال حاصل شود، و آن دار، دار حيات و لوازم حيات است.»[2]علامة طباطبائي نيز با استناد به آيات و روايات ميگويد:«مرگ انعدام نيست بلكه انتقال است، انتقال از نشئة دنيا به نشئة ديگر، اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحلة زندگي به مرحلة ديگر تفسير مينمايد، به نظر اسلام، انسان زندگاني جاويداني دارد كه پاياني براي آن نيست و مرگ كه جدائي روح از بدن ميباشد انسان را وارد مرحلة ديگر از زندگي ميكند كه كامروائي و ناكامي بر پاية نيكوكاري و بدكاري در مرحلة زندگي پيش از مرگ استوار است»[3] از آنچه گفته شد اين نكته بدست آمد كه مرگ تنها انتقال انسان از نشئة به نشئهاي ديگر است و نه انعدام. بنابراين انسان با مرگ نيز معدوم نميشود بلكه تنها نشئة زندگي او تغيير ميكند و اين با ابدي بودن انسان منافات ندارد يعني انسان بعد از آن كه به وجود ميآيد هرگز معدوم نميشود بلكه از يك نشئه به نشئة ديگر منتقل ميشود و اگر معناي ابديت انسان اين باشد، ميتوان گفت انسان بدين معنا ابدي است يعني انعدامپذير نيست اما مرگ پذير است لكن مرگ او به مفهوم انتقال است نه به معناي انعدام.
رابعاً: دربارة اين قسمت پرسش كه چه تضميني وجود دارد كه انسان ابدي بماند و معدوم نشود؟ اين سؤال نيازمند بحث مبسوط انسان شناختي است اما به اختصار بايد گفت:
انسان موجودي است كه از خاك آفريده شده و براساس سير و حركت تكاملي به جايي ميرسد كه داراي مقام تجرد ميگردد و به تدريج به جايي ميرسد كه بدون اتكا به بدن جسماني قائم به ذات خود ميشود و از طبيعت و ماده كه قابل تغيير و متلاشي شدن است اوج مي گيرد لذا درك اين كه انسان چگونه معدوم نميشود بسيار آسان است، زيرا آنچه دستخوش زوال و نابودي و نيستي است امور جسماني و مادي است اما انسان چون گذشته از جنبة مادي فناپذير، داراي جنبة تجردي است و روح و نفس او موجودي مجرد است حتي با متلاشي شدن جسم او، نفس و روحش هرگز متلاشي نميشود چون موجود مجرد، معدوم شدني نيست. علامة طباطبائي در اين باره ميگويد: اگر وراي اين عالم، عالم ثابتي باقي نباشد بلكه هميشه خدا باشد لاجرم بايد اشيايي بوجود آيند، سپس معدوم گردند و يا زنده شوند و بميرند و اين عمل بايد به همين صورت تكرار شود كه چنين كاري لغو و بيهوده است و فعل لغو و عبث از خداوند متعال محال است پس فعلش حق است و براي آن غرضي صحيح وجود دارد پس عالم باقي و دائمي است كه اشياء به آنجا منتقل ميشوند.[4]براي اطلاع بيشتر و استدلال فلسفي اين مسئله كه نفس انسان هرگز معدوم نميشود و متلاشي شدن بدن به مفهوم معدوم شدن انسان نيست به منبع ذيل مراجعه شود.[5]از مجموع آنچه گفته شد معلوم گرديد كه انسان گرچه مرگ دارد، اما معدوم شدني نيست چون مرگ به معناي انعدام نيست بلكه به معناي تبديل نشئهها و عالم زندگاني انسان است بنابراين انسان به يك معنا ابدي است. چرا که روح مجرد معدوم شدني نيست اگر چه جسم وي از بين مي رود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 .محمدتقي فلسفي، معاد از نظر روح و جسم، ج 1 و 2، نشر هيئت معارف اسلامي، تهران.
2 . عبدالرزاق لاهيجي، سرمايه ايمان، باب 5، نشر الزهرا،تهران، 1372 ش.
پي نوشت ها:
[1] . خليلي، مصطفي، انديشههاي كلامي علامه طباطبائي، قم، نشر آثار علامه، 1382 ش، ص 243 ـ 245.
[2] . معاد از ديدگاه امام خميني، نشر مؤسسه آثار امام خميني (ره)، 1378ش، مجموعه تبيان دفتر30، فصل 6، ص 137.
[3] . طباطبائي، سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، ص 100.
[4] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، نشر دفتر انتشارات اسلامي، ج 18، ص 148.
[5] . اسفار، قم، نشر كتاب فروشي مصطفوي، ج 8، ص 390.