از مهمترين عوامل انگيزش استبداد، بيتقوايي و تبعيت از هوي و هوس، فقدان مشروعيت و وابستگي قدرتهاي خارجي و ثروتاندوزي ميباشد و اساساً واژة مستبد به كسي اطلاق ميشود كه كارها را به اراده و رأي خويش و بدون مشورت با ديگران انجام دهد.[1] در مقابل ولي فقيه در آيات و روايات به كسي اطلاق ميشود كه داشتن علم و تقوي و دوري از هوي و هوس از ويژگيهاي خاص او باشد. ولي فقيه در انجام هر عملي بايد خواست الهي و مصلحت عموم را در نظر بگيرد و آن را بر رأي و نظر شخصي مقدم بداند وي در چارچوب قوانين و مقررات الهي عمل ميكند و نميتواند همانند يك حاكم مستبد به هر كاري كه دلش خواست اقدام كند. اساساً رفتار او برخلاف فرد مستبد دل بخواهانه و مطلق نيست بلكه در واقع حكومت ولي فقيه حكومت قانون است در حالي كه فرد مستبد، قانوني جز رأي خود نميشناسد. و امّا براي اينكه حكومت يك وليفقيه تبديل به حكومت استبدادي نشود در قانون تمهيداتي انديشيده شده است و حداقل 4 نوع كنترل براي منتفي شدن چنين فرضي در قانون اساسيِها پيشبيني شده است:
1. كنترل صفاتي رهبر: در اين بخش، قانون شرائط و صفات ممتاز و خاصي را براي ولي فقيه حاكم در نظر گرفته تا به اصطلاح، يك فرد ظالم و مستبد بر جامعه حاكم نشود.[2]2. كنترل قانوني رهبر: كه توسط مجلس خبرگان كه خود منتخبين مردم هستند انجام ميشود.[3]3. كنترل ماليِ رهبر: توسط قوة قضائيه.[4]4. كنترل رهبر به وسيله مشورت:[5] در قانون اساسي پيشبيني شده كه رهبر ناگزير از مشورت با متخصصين و كارشناسان مختلف ميباشد تا تصميمات او دقيقاً در راستاي تأمين منافع و مصالح عموم باشد در حالي كه حاكم مستبد جز به مصلحت شخصي به چيز ديگري نميانديشد و هرگز چنين كنترلها و اعمال نظرهايي بر وي وجود ندارد او آزاد است تا هر طور ميل اوست عمل كند و كسي هم حق اعتراض ندارد. ولي فقيه در جامعه هيچ امتيازي بر سايرين ندارد و در برابر قانون با ديگران يكسان شمرده ميشود.[6] حكم و دستور ولي فقيه برخلاف حاكم مستبد، هرگز حالت استبدادي و ظالمانه ندارد به اين دليل كه اگر فقيه، حكم و فتوائي صادر كرد خودش هم مشمول آن حكم خواهد بود زيرا حاكم اصلي خداست نه او تا هر آنچه بخواهد انجام دهد.[7]بنابراين حكومت و زمامداري در اسلام، يك تكليف و وظيفة سنگين الهي محسوب ميشود نه يك فخر و بزرگي نسبت به ديگران. لذا وليِّ فقيه و حاكم مسلمين تا زماني كه ولايت داشته باشد هرگز احساس نميكند ديگران زيرسلطة او قرار دارند چرا كه در غير اين صورت ولايت او ساقط ميشود و قانون اساسي هم به اهرم دروني نظارت تأكيد بسيار كرده و بر لزوم تقوايِ رهبر و دنياگريزي او تاكيد نموده است بطوري كه قبول اوصاف لازم رهبري يا كشف خلاف بعدي را موجب عزل رهبري توسط خبرگان ميداند و بر همين اساس هم كميسيون تحقيق در مجلس خبرگان شكل گرفته است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ناصحي، مصطفي، ولايت فقيه و تفكيك قوا، قم، دفتر تبليغات، 1378.
2. كواكبيان، مصطفي، دموكراسي در نظام ولايت فقيه، سازمان تبليغات، 1370.
پي نوشت ها:
[1] . فرهنگ معين.
[2] . قانون اساسي، اصول 5 و 109.
[3] . همان، اصل 111.
[4] . همان، اصل 142.
[5] . همان، اصل 112.
[6] . همان، اصل 107.
[7] . جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، مركز فرهنگي رجاء، 1367.