سراسر كتاب انجيل از رفتار محبّتآميز، حتّي نسبت به دشمنان، موج ميزند و از نظر حضرت مسيح -عليه السلام- ، احسان بايد شامل دشمنان نيز بشود. «عيسي-عليه السلام- گفت: شنيدهايد كه به اولين گفتهاند: همساية خود را محبّت نما و با دشمن خود عداوت مكن. امّا من به شما ميگويم كه دشمنان خود را محبّت نماييد و براي لعن كنندگان خود بركت بطلبيد و به آنان كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند، دعاي خير كنيد تا پدر خود را، كه در آسمان است، پسران شويد؛ زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع ميسازد و باران بر عادلان و ظالمان ميبارد … پس كامل باشيد چنان كه پدر شما، كه در آسمان است، كامل است.»[1]همچنين در فراز ديگري از انجيل ميخوانيم: «شنيدهايد كه گفته شده چشمي به چشمي و دنداني به دنداني، ليكن من به شما ميگويم: با شرير مقاومت مكنيد، بلكه هر كه به رخسارة تو طپانچه زند، ديگري را نيز به سوي او بگردان؛ و اگر كسي خواهد با تو دعوا كند و قباي تو را بگيرد، عباي خود را نيز بدو واگذار؛ و هر گاه كسي تو را براي يك ميل مجبور سازد، دو ميل همراه او برو.»[2] جان ناس تعاليم حضرت عيسي -عليه السلام- را اين گونه خلاصه مينمايد: «دستور عيسي اين چنين خلاصه ميشود كه نيكي به هر صورت كه باشد، داراي يك نيروي قاهرهاي است در برابر بدي كه اثر نيك و نتيجه مطلوب به بار ميآورد … مع ذلك، در يك جا دستور روشن و صريح، ولي مشكل و دشوار داده است. اين دستور سخت آن است كه دشمن هرگز نبايد بدي را با بدي مقابله كند.»[3]بين كتاب تورات و كتاب انجيل يك هماهنگي صورت گرفت، از آن نظر كه معمولاً اين دو كتاب به عنوان عهد قديم و عهد جديد در يك مجلد به چاپ ميرسد. از قرن چهارم ميلادي، به كوشش سن ژرم، كتاب تورات به عنوان يكي از كتب مقدس مذهب مسيح-عليه السلام- شناخته شد؛ زيرا مسيحيّت، نژاد و نتيجة مذهب يهود است. بدين لحاظ، مندرجات تورات در سراسر عالم مسيحيّت مشهور شده و در وجود شعرا و هنرمندان هميشه مصدر الهام بوده است.[4] با اين وجود، نژادپرستي در قوم مسيحيّت نيز ـ همانند قوم يهود ـ ديده ميشود. آنان مخالف سرسخت غير مسيحيان هستند، با اين تفاوت كه از نظر قرآن كريم، عداوت و دشمني يهوديان، بسيار بيشتر از مسيحيان بوده است: «به طور مسلّم، دشمنترين مردم را نسبت به مؤمنان يهود و مشرکان خواهي يافت و نزديكترين دوستان را به مؤمنان، كساني مييابي كه ميگويند: ما نصارا هستيم. اين به دليل آن است كه در ميان آنها، افرادي عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نميورزند.»[5]
اعمال مسيحيان نسبت به دشمنان خود
حوادث تاريخي مسيحيّت بيانگر اين نكته است كه آنان هيچگاه به دستور حضرت مسيح -عليه السلام- مبني بر محبّت و دوستي نسبت به همه، حتي دشمنان، عمل نكردهاند. «در سال 1415 ميلادي، پاپ نيكلاي پنجم فرمان داد كه هر شخص مظنون به انجام آداب مذهبي يهود، به محكمة انگيزيسيون جلب شود و بدين ترتيب، 300 هزار يهودي قتل عام شدند و بقيه به ايتاليا گريختند و از آنجا نيز مجبور به مهاجرت به تركيه شدند.[6]در كتاب تاريخ يهود آمده است: با به قدرت رسيدن اولين امپراتور مسيحي، كنستانتين، فشار به يهوديان شروع شد. يهوديت، كه هنوز از مخاطرات و مظالم بتپرستان بابل نفس راحتي نكشيده بود، بار ديگر گرفتار همان بتپرستان، كه به لباس جديد در آمده بودند، شد. آري، مذهب آنان عوض شده بود، ولي معتقدات ملّي و رسوم اجدادي آنها، كه يهوديان را به چشم برده و اسير و مغلوب مينگريست، باقي مانده بود. بدين سان، قدرت جديد در مسيحيّت كوشش كرد تا آثار باقي ماندة فرهنگ يهود در يهوديه را نابود سازد.[7] در جوامع مسيحي، هميشه احساسات ضد يهود وجود داشته است. از اين رو، هيچ گاه يك پارچگي و تفاهم و محبّت بين آن دو پديد نيامد. جوليوس كرنيستون در اين باره ميگويد، «يهوديان، كه در ابتدا دوست داشتند به بهاي انكار ملّيت خويش با همسايگان خود يكي شوند، به تدريج، دريافتند كه از خود گذشتگي ايشان بيهوده است؛ زيرا يگانگي از يك طرف معنا ندارد، بلكه طرف مقابل نيز بايد به آن راغب باشد.»[8]در سال 1521 م، مارتين لوتر توانست جوامع مسيحي را از يوغ پاپ نجات دهد، ولي همچنان احساسات ضد يهودي موج ميزد «بار» بعد از مارتين لوتر تلاش كرد عواطف مذهبي را به نفع يهوديان تحريك نمايد. وي ميگويد: «آنان از نژاد خداوندگار ما هستند. بنابراين اگر بنا باشد كسي به گوشت و خون مباهات كند، يهوديان بيش از ما به مسيح تعلق دارند. از اين رو، من از عزيزاني كه طرفدار پاپ هستند، خواهش ميكنم كه اگر از بدگويي دربارة من به عنوان يك بدعتگذار خسته شدهاند، مرا به عنوان يك يهودي ناسزا بگويند. توصية من اين است كه با آنان از روي مهر رفتار كنيم. اگر بنا داريم به آنان كمك كنيم، نبايد بر شريعت پاپ، بلكه به شريعت محبّت مسيحي عمل كنيم، به آنان روح دوستي نشان دهيم؛ بگذاريم زندگي كنند و به كار مشغول شوند تا به زيستن در كنار ما رغبت كنند.[9]مسيحيان همين رفتار كينهتوزانه و بلكه شديدتر از اين را نسبت به مسلمانان نيز اعمال مينمودند كه مهمترين آن، جنگهاي صليبي ميان اروپاييان و مسلمانان بر سر تصاحب «بيت المقدس» بود. عامل اصلي اين جنگهاي خونين، اربابان كليسا و رهبران مسيحي بودند كه ميخواستند ضربة مهلك خود را بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد سازند.
اين مطلب را، حتّي نويسندگان غربي، معترف هستند. آبر ماله ميگويد: «فرو آدو بويون، فرماندة صليبيون، در گزارش خود به پاپ، چنين تصريح ميكند: «اگر ميخواهيد بدانيد با دشمنان (مسلمانان) كه در بيتالمقدس به دست ما افتادند، چه معاملهاي شد، همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق سليمان و در معبد، در لجّهاي از خون مسلمانان، ميتاختند و خون تا زانوي مركب ميرسيد!» تقريباً ده هزار مسلمان در معبد، قتل عام شد و هر كس در آنجا راه ميرفت، تا بند پايش را خون ميگرفت. از كفّار (مسلمانان)،هيچ كساني جان به در نبرد و حتي زن و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند.[10] ويل دورانت، از كساني كه شاهد ماجراي اسف انگيز جنگهاي صليبي بوده است، نقل ميكند: در كوچهها، تودههايي از كلّه، دست و پاهاي مقتولان ديده ميشد؛ هر طرف انسان، مركب را هي ميكرد، در ميان اجساد مقتولان و لاشة اسبان بود. زنان را با ضرب دشنه ميكشتند. ساق پاي اطفال شيرخوار را گرفته و به جبر آنها را از پستان مادرشان، جدا ميساختند و به بالاي ديوار پرتاب ميكردند و يا با كوفتن آنها بر ستونها، گردنشان را ميشكستند. در نتيجه، هفتادهزار نفر مسلمان را، كه در شهر مانده بودند، به هلاكت رساندند.[11] گوستاو لوبون، مستشرق مسيحي، دربارة اعمال وحشتناك سپاه صليب چنين ميگويد: «در گذرها و ميدانهاي بيتالمقدس، از سرها و دستها و پاها، تلهايي تشكيل يافته، از روي آنها عبور ميكردند. مجروحين را در آتش ميسوزانيدند. ده هزار نفوسي كه به «مسجد عمر» پناه برده بودند. تمام آنها را طعمة شمشير قرار دادند. در هيكل سليمان (معبد قديم)، خون به قدري جاري بود كه لاشههاي مقتولين، در آن غوطهور بودند. اعضاي جدا شده مثل دست و پا و غيره و نيز بدنهاي بدون اعضا آن قدر جمع شده و روي هم ريخته بودند كه هيچ نميشد آنها را از هم تميز داد. حتي سپاهياني كه مباشر چنين قتل عامي بودند، از بخار خون زياد، فوقالعاده در زحمت بودند.»[12]اعمال مسيحيان نسبت به همنوعان خود: طي هفت قرن ـ يعني از سال 1134 ـ 1834 م ـ كه تاريخ آغاز و پايان رسمي محاكم تفتيش عقايد در اسپانياست، دهها هزار نفر صرفاً به اتهام ارتداد و تخطّي از دين رسمي، در آتش سوزانده شدند و يا پس از شكنجههاي هولناك به قتل رسيدند و اموالشان مصادره گرديد. در اين دوره، تعصبات خشك و كور مذهبي، به شدت اعمال ميشد. افراد ملزم ميشدند كه عقيده و مذهب خاص داشته باشند. دوران قرون وسطا، با تفتيش عقايد، قتل و شكنجه شناخته ميشود؛ كسي كه به داشتن عقيدة خلاف مظنون بود، به قتل ميرسيد. نتيجة طبيعي اين سختگيريهاي مذهبي، اين بود كه به محض دميدن فجر آزادي و گشايش روزنهاي، عليه اين طرز تفكّر قيام شد و آزادي مذهبي به عنوان مهمترين دستاورد مبارزه براي حقوق انسان در اعلامية حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789) مطرح گرديد. از آن پس نيز در ساير اسناد بينالمللي، به عنوان يك حق اساسي ذكر شده است. كليسا ابتدا سخت با آزادي مذهب مخالف بود. پاپ ششم طي پيامي در 10 مارس 1791، آزادي مذهبي را به «حقوق وحشتناك» توصيف كرد. كاردينال پي اسقف پواتيه در سال 1853 م . به ناپلئون سوّم نوشت: «متأسفم كه دولت شما همچنان از اعلامية حقوق بشر الهام ميگيرد كه چيزي جز نفي حقوق خدا را در بر ندارد.»
به هر حال در نهايت، كليسا اعلامية جهاني حقوق بشر و حقوق آزادي مذهب را پذيرفت. اين امر در سال 1963 م. طي اعلاميهاي از سوي ژان پل بيست و سوّم اعلام شد. انجمن روحانيون واتيكان نيز اين امر را به رسميت شناخت كه «انسان حق آزادي مذهبي دارد..، به طوري كه در امر مذهب، هيچ كس نبايد برخلاف وجدانش وادار به انجام كاري گردد و يا از انجام كاري بازداشته شود. در اجلاس چهل و نهم مجمع عمومي سازمان ملل متحد نيز موضوع سخنراني نمايندة واتيكان در مباحث حقوق بشر كميتة سوّم، آزادي مذهبي و تأكيد بر لزوم آزادي بيان، عقيده و مذهب و تبليغ آن بود.»[13] آلبر ماله دربارة تفتيش عقايد در كشور فرانسه مينويسد: «مدت هجده سال جنوب فرانسه به آتش و خون كشيده شد، ولي بدعت از آن جا بر نيفتاد. مأموران هر چه ميخواستند، ميكردند و به همه كس به مجرّد سوء ظن يا مكاتيب بيامضا، امر به توقيف ميدادند. محاكمات، كه در بدو امر علني بود، مخفي شد. متهم با متهم كننده مواجه نميگرديد و حتي نام او را نميدانست و وكيل مدافع هم نداشت و اگر انكار ميكرد، به شكنجه از او اقرار ميگرفتند. در صورتي كه تا آن زمان، روحانيان در امر قضاء به شكنجه متوسل نشده بودند. هرگاه متهم به ميل يا به زور، به ارتداد خود مقر ميآمد و توبه ميكرد، به عقوبتي محكوم ميشد، امّا اگر زير بار توبه نميرفت يا اين كه سابقاً از ارتداد توبه كرده و توبة خود را شكسته بود، حكمش آن بود كه زنده طعمة آتش شود و اين عقوبت را به دست «حكّام عرف» ـ يعني مأموران شاه و سركردگان ـ ميچشيد. در عهد سِن لويي يكي از كساني كه در شامپاني مأمور تفتيش عقايد بود،يك بار امر داد كه 183 نفر مرتد را زنده سوزانيدند. (1239 م.)
ديوان تفتيش عقايد مدتهاي متمادي در جنوب فرانسه برقرار بود تا ريشة ارتداد آلبي را برآورد و در ايتاليا نيز مدتها دوام داشت، امّا در آلمان هر چند وقت يك بار ايجاد ميشد و باز متوقّف ميگرديد.[14] به دلايل متعددي، در قرن شانزدهم ميلادي، اصلاحات در دين مسيحيّت به قوع پيوست و براساس آن، قدرت پاپ كاسته شد. از جملة اين دلايل، حرص و آز و فساد اخلاقي روحانيان مسيحي بود. اين گروه توانسته بودند املاك و اموال فراواني را در انحصار خود درآورند، پاپ، كه ميبايست از آلودگيها بركنار باشد، خود سرچشمة عيبها و بديها شده بود. براي مثال، در فرانسه، به واسطة عهدنامهاي كه بين فرانسواي اوّل و پاپ لئون دهم در سال 1516 م. بسته شد، شاه فرانسه به پاپ پول فراواني داد و براساس آن، شاه حق اعطاي شغلهاي مذهبي را دارا بود. تمام مشاغل و مناصب كليسا به كساني كه روحاني نبودند و همچنين به نظاميان و مردان و زنان محبوب شاه سپرده ميشد. دليل ديگر ظهور جنبش مذهبي اختراع صنعت چاپ بود. از سال 1457 ـ 1517 م. چهارصد جلد كتاب مقدس به چاپ رسيد تا پيش از صنعت چاپ، مسحيان فقط مقدار كمي از دستورات انجيل را ميدانستند، ولي از اين پس، تمام انجيل در اختيار مسيحيان قرار گرفت. از جمله دستورات مهم حضرت عيسي -عليه السلام- چشمپوشي از علايق دنيوي، فقر، مسكنت و نرمخويي بود، در حالي كه اعمال روحانيان مذهبي چيزي جز كبر، نخوت، تجمّل و ثروتاندوزي نبود و اين عمل آنها نزد مردم، بيشتر ناپسند وزشت مينمود. بنابراين، به واسطة كلمات معنوي حضرت عيسي -عليه السلام- ، اصلاح مذهب، خواستة عموم مردم گرديد.[15] همچنين برخوردهاي ناشايست اربابان كليسا و مخالفت و آزار دانشمندان از ديگر دلايل بود. هر عقيدة علمي و جديدي به اتهام اين كه مخالف دين مسيحيّت است، محكوم ميشد. محكمة تفتيش عقايد يا «انگيزيسيون» لطمات و صدمات جبران ناپذيري بر هواخواهان علم وارد ساخت. عدهاي از دانشمندان مجبور شدند نظريات علمي خود را پس بگيرند. «تخميناً در بين سال 1481 و 1801، دادگاه روحاني به وضع سيصد و چهل هزار نفر رسيدگي نمود و سپس آنها را مجازات كرد و تقريباً سي و دو هزار نفر از آنها را زنده زنده سوزانيد؛ از جمله، دانشمند بزرگ برونو كه تنها گناهش اعتقاد به تعدد جانها بود و آن را به مردم تعليم ميداد. وي به اتهام تأليفات غير مذهبي محاكمه شد و پس از محكوم شدن، بنا شد كه به شديدترين و بيرحمانهترين وضع ممكن و بدون اين كه خونش ريخته شود، مجازات گردد و اين موضوع در حقيقت، بهانة خوبي براي سوزانيدن يك زنداني بود. گاليله، دانشمند باارزش ديگر، بيرحمانه مجازات شد تا اين كه در زندان جان سپرد؛ براي اين كه برخلاف نصّ مقدس (انجيل)، عقيده داشت كه زمين به دور خورشيد ميچرخد.»[16]
پي نوشت ها:
[1] – متي/5: 44.
[2] – همان/ 5: 38.
[3] – جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، پيروز، چ سوّم، 1354، ص 399.
[4] – ر. ك: به آلبر ماله و ژول ايزاك، تاريخ ملل شرق و يونان، ترجمة عبدالحسين هژير، تهران، دنياي كتاب، 1362، ص 93 ـ 94.
[5] – مائده/82.
[6] – دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، اسلام و حقوق بينالملل عمومي، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 51، به نقل از: محمد باقرعطيّه، پناهندگي سياسي، ص 38.
[7] – همان، ص 51، به نقل از: تاريخ يهود.
[8] – جوليوس كرينستون، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمة حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377، ص 167.
[9] – همان، ص 130
[10] – زين العابدين قرباني، اسلام و حقوق بشر، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، چ پنجم، 1375، ص373، به نقل از: آلبر ماله، تاريخ عمومي.
[11] – همان، ص 374، ويل دورانت، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ج 13، ص 15.
[12] – رك: به: آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صد ساله، ترجمة ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران؛ كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220 ـ 218.
[13] – تاريخ قرن وسطي تا جنگ صدساله، ص 292.
[14] – ر. ك: تاريخ قرون جديد، ص 108 ـ 106.
[15] – دارالتبليغ اسلامي، غذاي فكري براي مسيحيان، قم، دارالتبليغ اسلامي، چ سوّم، 1347، ص 7.
[16] – انجيل متي/ 5: 22.