اكثر علماي اهل سنّت و شيعه اين جمله را نقل كردهاند كه ابوبكر بعد از بيعت مردم با او در ضمن خطبهاي گفت: «اقيلوني فلست بخيركم» يعني مرا رها كنيد زيرا من بهترين شما نيستم. ابن ابي الحديد در مورد اين جمله ابوبكر ميگويد: اين جمله در نزد كثيري از اصحاب ما (معتزله) درست و واقعيت دارد چون بهترين امّت علي ابن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ بود.[1] امّا بعضي از علماي اهل سنّت در مقام توجيه كلام او بر آمدهاند كه اين سخن ابوبكر دلالت بر برتري كسي ديگر ندارد و او به منظور ديگر اين سخن را گفته است.[2]امّا واقعيت اين است كه بر طبق شواهد ديگري غير از اين جملة صريح وجود دارد كه نشان ميدهد، او خود را در امر خلافت كاملاً مستحق نميدانست و نوعي دو دلي در وجود او نسبت به اين امر وجود داشت به طوري كه در اواخر عمرش ميگويد: سه چيز را ميخواستم از پيامبر سؤال كنم يكي اينكه اي كاش ميپرسيدم امر خلافت پس از او از آن كيست تا اختلاف و نزاع در ميان مسلمانان نميافتاد.[3] مؤيد اين كلام، فرمايش امام علي ـ عليه السّلام ـ در نهجالبلاغه ميباشد كه ميفرمايد: فيا عجبأ !! بينا هو يستقيلها في حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته…[4]، شگفتا با اين كه آن شخص (ابوبكر) در دوران زندگياش انحلال خلافت و سلب آن از خويشتن را ميخواست حال آن را به شخص ديگري (عمر) واگذار گرد.
علماي شيعه در اين مورد حديثي را از امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ نقل كردهاند كه ابوبكر ميخواست خلافت را به امام علي ـ عليه السّلام ـ برگرداند و در خلوتي با امام علي ـ عليه السّلام ـ ملاقات كرد و گفت: يا ابا الحسن سوگند به خدا كه مرا در كار خلافت رغبتي نيست و من خود را شايسته اين كار نميدانستم. امام علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: اگر در امر خلافت تو را رغبتي نيست چرا اين امر را قبول كردي؟ تا اينكه امام علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: اكنون بگو كه مستحق اين امر كيست و ابوبكر صفاتي را براي مستحق امر خلافت شمار و امام علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: اي ابوبكر تو را سوگند به خدا اين خصال را در خود ميداني يا در من گفت: در تو يا اباالحسن و سپس ابوبكر براي واگذاري خلافت به امام علي ـ عليه السّلام ـ از او مهلت خواست كه عمر از جريان اين ملاقات آگاه شد و ابوبكر را از اين كار منع كرد.[5]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. كامل بهايي، عمادالدين طبري.
2. تاريخ خلفاء، سيوطي.
پي نوشت ها:
[1] – ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج17، ص158؛ تاريخ طبري، بيروت، دارالكتب العلميه، ج2، ص 237.
[2] – ابن ابي الحديد، همان منبع، ص 162.
[3] – ابن قتيبه دينوري، الامامة و السباسه، چ مصر، ص18؛ بحارالانوار، ج30، ص 122 و تاريخ طبري، ج2، ص 353.
[4] – نهجالبلاغه، خطبه 3.
[5] – سپهر، محمد تقي، ناسخ التواريخ و تاريخ خلفاء، ج1، ص 120 و تاريخ طبري، ج2، ص 236 با كمي تفاوت.