آيا معتقدان به روايات بخاري و مسلم اين روايات را نيز مي پذيرند ؟ (1)
کساني که روايات مسلم و بخاري را تالي تِلوِ قرآن دانسته و رواياتي در توهين به مقام شامخ پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در اين دو کتاب نقل کرده اند، ناچارند روايات بسيار زياد ديگري از اين دو کتاب را که گوياي زواياي پنهان تاريخ بوده و آنان همواره سعي در مخفي نمودن آن داشته اند را از باب قاعده « اقرار و الزام (1) » نيز بپذيرند. ما از باب نمونه، تنها به مواردي از اين دسته روايات اشاره مي کنيم و پاسخ علماي اهل سنّت را نسبت به اين روايات خواستاريم:
1. بيعت با ابوبکر امري بدون تدبير و نسنجيده!
آيا معتقدان به روايات بالا حاضرند رواياتي که در صحيح بخاري و مسلم پيرامون خطا بودن بيعت با ابوبکر به نقل از عمر بن خطّاب روايت شده را نيز بپذيرند؟
در صحيح بخاري از عمر روايت شده است:
به خدا سوگند بيعت با ابوبکر امري ناگهاني و بدون تدبير بود که زمان آن گذشت و به پايان رسيد. عمر از اين سخن خشمگين شد… همانا بيعت با ابوبکر لغزشي بود که خداوند شرّ آن را دفع نمود. (2)
همچنين عمر در صحيح بخاري به خاطر اين بيعت، عذر خواسته و گفته است:
به خدا سوگند تاکنون امري قوي تر از بيعت با ابوبکر شاهد نبوديم، امّا اين بيعت، بيعت نبود، بلکه از آن جا که ترس متفرق شدن مردم را داشتيم، خواستيم با يکي از صحابه بيعت صورت گيرد. (3)
حال با وجود چنين رواياتي در صحيح ترين کتاب هاي اهل سنّت باز هم مي توان براي چنين بيعت و خلافتي ارزش و اعتبار قائل شد و به آن باليد؟!
ابن اثير با اشاره به همين حديث بخاري، چنين بيعتي را موجب پيدايش شرور و فتنه ها مي داند:
از جمله احاديث، حديث عمر مي باشد که گفت: بيعت با ابوبکر لغزشي بود که خداوند شرّ آن را بازداشت. منظور از اين لغزش، اتّفاق ناگهاني بود که رُخ داد و سزاوار است که چنين بيعتي موجب پديد آمدن شرّ و فتنه گردد که خداوند از آن جلوگيري و آن را دفع نمود… امامتي که در روز سقيفه اتفاق افتاد به سبب خواهش هاي نفساني اتّفاق افتاد که در آن مشاجرات فراوان رُخ داد و ابوبکر آن را از ميان دست هاي فراوان ربود. (4)
به همين جهت است که ابوبکر طبق نقل حاکم در مستدرک براي تصدّي امر خلافت، عذرخواهي کرده است:
ابوبکر از جاي برخاست و ضمن خطبه اي از مردم عذر خواست و گفت: من براي تصدّي خلافت هرگز حرص نورزيده و به آن رغبت نداشته و در خفا و آشکار آن را از خدا نخواستم… اين حديثي است صحيح بنابر شرايط صحت بخاري و مسلم، امّا آن دو روايت نکرده اند. (5)
2. نظر اميرمؤمنان علي و عباس عموي پيامبر درباره عمر و ابوبکر!
آيا اهل سنّت حاضرند اين حديث که در کتاب صحيح مسلم و بخاري از زبان خود عمر بن خطاب روايت شده و نظر اميرمؤمنان علي عليه السلام و عباس عموي پيامبر که صحابه، او را « حِبر الامة » و عالم ترين امّت پس از اهل بيت عليهم السلام مي شمارده اند را درباره عمر و ابوبکر مبني بر آن که، آن دو « دروغ گو، گنه کار، فريب کار و خائن » بوده اند را نيز بپذيرند؟
مسلم در صحيح خود به نقل از عُمَر روايت کرده است:
پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر گفت: من خليفه پيامبر هستم؛ امّا شما دو نفر براي مطالبه ميراثتان آمديد؛ ابوبکر به شما گفت: پيامبر فرموده است: ما چيزي را به عنوان صدقه به جاي نمي گذاريم؛ امّا شما دو نفر ابوبکر را دروغ گو، گنه کار، فريب کار و خائن دانستيد. همچنين پس از فوت ابوبکر، من ( عُمَر ) گفتم که خليفه پيامبر و ابوبکر هستم، امَا شما دو نفر، مرا نيز دروغ گو، گنه کار، فريب کار و خائن دانستيد… (6)
بخاري نيز در صحيح خود همين حديث را از عمر روايت کرده، امَا سعي نموده با آوردن کلمات « کذا و کذا؛ چنين و چنان » آبروداري کرده و از تصريح به کلمات تندي که در اين روايت آمده خودداري کند، غافل از آن که پس از وي مسلم خواهد آمد و روايت را بدون سانسور روايت خواهد کرد. (7)
3. استبداد ابوبکر نسبت به اهل بيت!
اگر علماي اهل سنّت معناي کلمه استبداد و سبب جاري شدن اشک از چشمان ابوبکر در روايت زير که در صحيح بخاري و مسلم آمده را براي ما معنا کنند حقيقت اين اقدام که از سوي ابوبکر نسبت به اهل بيت عليهم السلام در امر خلافت اتفاق افتاده آشکار خواهد گرديد.
در صحيح ترين کتاب پس از قرآن کريم نزد اهل سنّت، يعني کتاب صحيح بخاري به نقل از اميرمؤمنان علي عليه السلام خطاب به ابوبکر آمده است:
در حالي که ما به خاطر نسبت و قرابتي که با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داشتيم صاحب حق در خلافت بوديم، امّا تو اي ابوبکر در حق ما اهل بيت استبداد ورزيدي! با اين سخن، اشک از چشمان ابوبکر جاري شد!… ما براي خود در اين امر ( خلافت ) سهم و نصيب قائليم، امّا ابوبکر بر ما استبداد ورزيد. (8)
4. کراهت اميرمؤمنان از حضور عُمَر در محضر حضرت!
در روايت ديگري که در صحيح بخاري و مسلم آمده اميرمؤمنان علي عليه السلام از ابوبکر مي خواهد تا در صورتي که خواستي با من ملاقات داشته باشي عُمَر را همراه خود نياور، چرا که ما از حضور عُمَر در مجلس خود کراهت داريم و چون عمر از اين ماجرا با خبر گشت و متوجه گرديد که ابوبکر او را با خود به محضر اميرمؤمنان نمي برد او را قسم داد و از او خواست تا او را همراه خود ببرد. در صحيح بخاري و مسلم چنين آمده است:
علي عليه السلام دنبال ابوبکر فرستاد که حضور ما شرفياب شو! امّا از آن جا که ما حضور عُمَر در مجلس خود را ناخوشايند مي داريم، هيچ کس را همراه خود نياور! امّا عمر به ابوبکر گفت: تو را به خدا سوگند که تنها به محضر آنان مرو. (9)
5. خشم حضرت زهرا نسبت به عمر و ابوبکر!
اعتقاد شيعه بر آن است که حضرت زهرا عليها السلام نسبت به ابوبکر و عمر غضب نموده و با همين حال از دنيا رفته (10) و همچنين وي و همسر بزرگوارش اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام نسبت به خلافت آن دو رضايت نداشته و هرگز با آن دو بيعت ننموده اند. (11)
حال، آيا علماي اهل سنّت که روايات توهين آميز نسبت به شخصيت نبيّ مکرّم اسلام عليه السلام را نقل مي کنند حاضر به پذيرش رواياتي که در ذيل مي آيد نيز هستند؟
بخاري در روايتي طولاني از عايشه چنين نقل کرده است:
فاطمه عليها السلام از ابوبکر خشمگين شد و از وي روي گردانيد و در مدّت شش ماهي که پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زنده بود با وي سخن نگفت و با همين حال از دنيا رفت. آن گاه همسرش علي عليه السلام شبانه او را دفن کرد و براي مراسم دفن او ابوبکر را خبر نساخت و خود بر پيکر فاطمه عليها السلام نماز گذارد. علي عليه السلام در زمان حيات فاطمه عليها السلام نزد مردم وجاهت خاصي داشت و چون فاطمه عليها السلام از دنيا رفت علي عليه السلام از مردم روي گرداند و از او خواسته شد تا با ابوبکر مصالحه و بيعت نمايد امّا او به مدَت شش ماه با ابوبکر بيعت نکرد. (12)
و يا در روايتي ديگر آورده است:
فاطمه دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ابوبکر غضبناک گرديد و تا زماني که از دنيا رفت همچنان از او غضبناک و روي گردان بود. (13)
با نظر به اين دسته از روايات صحاح اهل سنّت نتيجه مي شود که علي بن ابي طالب عليه السلام با بيعت نکردن حدّاقل شش ماهه خويش، خلافت ابوبکر را محکوم نموده و حضرت فاطمه عليها السلام نيز از حکم ابوبکر درباره فدک غضبناک بوده، با وي سخن نگفته و با همين حال، دنيا را ترک نموده است.
همچنين بخاري در صحيح خود روايت کرده است:
کسي که از امير جامعه خود کراهت دارد بايد صبر پيشه سازد، چون کسي که از سلطه او خارج شود به مرگ جاهليّت مرده است. (14)
و يا اين روايت مسلم:
کسي که از دنيا برود و بر گردن خويش بيعت با امام زمان ( عج ) خود را نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است. (15)
به همين سبب گروهي از علماي اهل سنت همچون ابن حزم در کتاب المحلي براساس همين روايات فتوا داده اند:
حرام است مسلمان به مدّت دو شب در حالي که بيعت امام خود را نپذيرفته باشد، بخوابد. (16)
از اين احاديث فهميده مي شود که مسأله بسيار مهم و خطير بوده که شخصيتي همچون اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام که آگاه ترين صحابه به احکام شرعي است خلافت ابوبکر را مشروع ندانسته که به اعتراف بخاري و مسلم دست کم شش ماه از بيعت با ابوبکر خودداري کرده است.
حال، با توجه به اين دسته از روايات صحيح بخاري و مسلم که مرگ کسي را که حتّي يک شب بدون بيعت با امام زمان خود سپري کند را مرگ جاهلي دانسته آيا علماي اهل سنّت حاضر به پذيرش چنين جسارتي به محضر اميرمؤمنان علي عليه السلام و يا حضرت زهرا عليها السلام هستند که لازمه آن خروج از دايره اسلام و ايمان خواهد بود؟! و يا آن که عکس قضيه يعني عدم مشروعيت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مي پذيرند؟
دلايل ما مبني بر بيعت نکردن حداقل شش ماهه اميرمؤمنان بر اساس اعتراف مسلم و بخاري و بيعت نکردن ابدي آن حضرت بر اساس متون معتبر شيعه واضح و آشکار است، امّا اين که اميرمؤمنان علي عليه السلام بعد از شش ماه بيعت کرده باشد ادّعايي است که تاکنون دليل صحيح و معتبري از سوي اهل سنّت ارائه نگرديده، اضافه بر اين که تا همين مدّت شش ماه نيز اشکالات متعددي بر خلافت ابوبکر وارد مي سازد که لازم به پاسخ گويي از سوي آنان است.
6. عدم رضايت خدا و رسول از عايشه و حفصه!
بخاري ضمن حديثي طولاني در صحيح خود به نقل از عمر بن خطاب درباره عايشه و حفصه آورده است:
ابن عباس درباره آيه : ( إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ… ) (17) از عمر مي پرسد منظور از اين دو زن، در آيه کيست؟ عمر گفت: اين آيه مربوط به عايشه و حفصه است. (18) همچنين در ادامه حديث آمده است که چون عايشه و حفصه، سرّ پيامبر را افشا کردند، حضرتش به مدت يک ماه از زن هايش قهر کرد. (19)
7. بي اطلاعي عُمَر از حکم تيمّم!
آيا علماي اهل سنّت حاضرند اين روايت صحيح مسلم يعني صحيح ترين کتاب پس از قرآن کريم نزد خود را نيز بپذيرند که خليفه دوّم آنان به قدري نسبت به مسائل ديني و شرعي ناآگاه و بي خبر بوده است که حتّي درباره بديهي ترين و ساده ترين مسائل شرعي همچون وجوب تيمّم براي نماز در صورت نبود آب، بي اطّلاع بوده و حکم خلاف شرع داده و گفته در صورتي که آب براي وضو يافت نشد لازم نيست نماز بخوانند. اين در حالي است که حکم وجوب تيمّم در دو جا از قرآن کريم به تصريح آمده، آن جا که مي فرمايد: ( فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا؛ و اگر آب ( براي غسل يا وضو ) نيابيد، با خاک پاکي تيمم کنيد! (20) ) حال به اين روايت صحيح مسلم توجّه نماييد:
شخصي نزد عمر آمده و گفت: من جنب شده و آب در دسترس ندارم، در چنين شرايطي حکم من چيست؟ عمر گفت: در چنين شرايطي نماز نخوان! عمّار که در آن جا حاضر بود گفت: اي عمر! آيا به ياد داري که در يکي از جنگ ها جُنُب شديم و آب در دسترس نداشتيم و همان زمان نيز تو گفتي نماز نخوان و تو نماز نخواندي! امّا من خود را در خاک غلطانده و نماز خواندم و چون پيامبر از کار من با خبر شد فرمود: کافي بود که دو دست خود را به زمين زده و با آنها صورت و دو دست خويش را مسح مي کشيدي. عمر به عمّار رو کرد و گفت: اي عمّار، تقوا پيشه کن! عمّار گفت: اي عمر اگر بخواهي ساکت شده و هيچ نمي گويم! (21)
حال با توجّه به چنين رواياتي در صحيح ترين کتاب اهل سنّت پس از قرآن کريم چگونه آنان به خود اجازه مي دهند که تمام صحابه را مجتهد دانسته و اقوال آنان را حجّت شرعي بدانند؟! شايد برخي بگويند اين موردي استثنائي بوده که از هر انسان غير معصومي امکان وقوع آن وجود دارد، در حالي که اين گونه خطاها و اشتباهات نزد صحابه به وفور به چشم مي خورده و اين در حالي است که عواقب سوء حکم بدون علم در احکام شريعت، جهنم و دوزخ است. (22)
در تأييد ادّعاي فوق مبني بر استثنايي نبودن فتاواي خلاف حکم خداوند از سوي بسياري از صحابه جا دارد به موردي ديگر از احکام خلاف شرع دو تن ديگر از مشهورترين صحابه – که نزد اهل سنّت از جايگاه ويژه اي برخوردارند – يعني عبدالله بن مسعود و ابوموسي اشعري اشاره کنيم که مرتبط با موضوع تيمّم و سخن خلاف شرع عمر بن خطّاب است تا تو خود حديث مفصَّل بخواني از اين مُجمَل!
اعمش گويد: از شقيق بن سلمه شنيدم که مي گفت: نزد عبدالله بن مسعود و ابوموسي اشعري بودم که ابوموسي به وي گفت: به من بگو اگر کسي جُنُب شد و آب نداشت چه حکمي دارد؟ عبدالله گفت: در چنين حالي نماز نمي خواند تا آن که آب بيابد. ابو موسي گفت: قول عمّار را ( که جريان تيمم را به ياد عمر انداخت ) چه مي کني؟ ابن مسعود گفت: مگر عُمر قانع شد؟! ابو موسي گفت: قول عمّار را رها کن، با اين آيه چه مي کني؟ ( مراد او آيه تيمم بود. ) عبدالله مسعود ندانست چه بگويد، از اين رو گفت: اگر ما به خاطر اين آيه اجازه تيمّم بدهيم ممکن است آب سرد باشد و غسل را رها کرده و تيمّم کنند. به شقيق گفتم: آيا عبدالله بن مسعود به خاطر همين از حکم تيمّم اکراه داشت؟ گفت: آري! (23)
پي نوشت ها :
1. از جمله قواعد مسلّم و مورد اتفاق تمام عقلاي عالَم « قاعده الزام » است. « ألزِمُوهُم بِمَا ألزَمُوا بِهِ أنفُسَهم؛ مخالفان را به آنچه خود به آن معتقدند ملزم نماييد. »
قاعده فوق، در تمامي محاکم و دادگاه هاي جهان مورد استناد قرار گرفته و بر اساس آن، حکم صادر مي شود.
اين قاعده در مضمون و محتوا شباهت زيادي به « قاعده اقرار » دارد. « إقرارُ العُقَلاءِ عَلَي أنفُسِهِم نَافِذٌ؛ اقرار و اعتراف عقلا عليه خودشان نافذ است. »
قاعده عقلايي الزام، مورد تاييد شرع مقدس اسلام نيز واقع شده و از طريق اهل بيت عليهم السلام روايت شده؛ به عنوان مثال در حديث صحيح السندي از امام کاظم ( عليه السلام ) روايت شده است: « ألزِمُوهُم بِمَا ألزَمُوا بِهِ أنفُسَهُم؛ مخالفان را به آنچه خود به آن معتقدند، ملزم نماييد. »
تهذيب الأحکام في شرح المقنعة، شيخ الطائفة أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي قدر ( شيخ طوسي )، ج 8، ص 58، وفات: 460، تحقيق و تعليق: السيد حسن الموسوي الخرسان، چاپ: سوم، سال چاپ: 1364 ش، چاپخانه: خورشيد، ناشر: دار الکتب الإسلامية – طهران.
به اين معنا که اگر شخص يا گروهي بر حسب ضوابط مورد قبول خودشان به قانون و يا ضابطه اي معتقد و پاي بند بود، شخص ديگري که آن ضابطه از نظر او صحيح نيست، مي تواند براساس همان قانون و ضابطه با او برخورد کند.
به عنوان مثال اگر متّهمي در محضر دادگاه اعتراف کند که پيراهن من از آقاي زيد است و در همان حال اين ادعا را نيز مطرح نمايد که انگشتر آقاي زيد از من است، در اين جا حاکم مي تواند براساس قاعده « اقرار » و يا « الزام » پيراهن متّهم را گرفته و به آقاي زيد دهد، امّا درباره ادّعاي او نسبت به انگشتر آقاي زيد از او درخواست دليل و شاهد کند و متّهم نمي تواند بگويد چون اعتراف مرا درباره پيراهن زيد پذيرفتيد، پس بايد ادّعاي مرا نسبت به انگشتر وي نيز بپذيريد.
جهت تفصيل بيشتر ر.ک: آداب مناظره با وهّابيت، از همين نويسنده، فصل چهارم، آداب اختصاصي مناظره با وهّابيت.
2. فَوَالله مَا کَانَت بَيعَةُ أبي بَکرٍ إلاّ فَلتَةً فَتَمَّت فَغَضِبَ عُمَرُ… إِنَّما کَانَت بَيعَةُ أبي بَکرٍ قَلتَةً وَ تَمَّت ألاَ وَ إنَّهَا قَد کَانَت کَذَلِکَ وَلَکِنَّ اللهَ وَقَي شَرَّهَا.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 6، ص 2503، حديث 6442، کتاب المُحَارِبينَ، بَاب رَجمِ الحُبلَي، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
ابن اثير در تعريف « فلتة » مي گويد:
والفلته: کل شيء فعل من غير روية و إنما بودر بها خوف انتشار الأمر… و مثل هذه البيعة جديرة بأن تکون مهيّجة للشرّ.
« قلته به هر کاري گويند که بي رويه و ناسنجيده آغاز گرديده و ترس گسترش آن مي رود.»
النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 3، ص 467، اسم المؤلف: أبو السعادات المبارک بن محمد الجزري، الوفاة: 606، دار النشر: المکتبة العلمية – بيروت – 1399 هـ – 1979م، تحقيق: طاهرأحمد الزاوي – محمود محمد الطناحي.
همين عبارت در بسياري ديگر از منابع معتبر اهل سنّت تکرار شده است:
« إنّ بيعتي کانت فلتة وقي الله شرّها وخشيت الفتنة ».
بيعت با من امري اتّفاقي و بدون تدبير بود که محقّق گرديد و خداوند شرّ آن را دفع نمود.
المصنف، ج 5، ص 441، اسم المؤلف: أبو بکر عبدالرزاق بن همام الصنعاني، الوفاة: 211، دار النشر: المکتب الإسلامي – بيروت – 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي.
مصنف ابن أبي شيبة ( المصنف في الأحاديث و الآثار )، ج 7، ص 431، اسم المؤلف: أبوبکر عبدالله بن محمد بن أبي شيبة الکوفي، الوفاة، 235، دار النشر: مکتبة الرشد – الرياض – 1409، الطبعة: الأولي، تحقيق: کمال يوسف الحوت.
مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 55، حديث 391، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر، مُؤسسة قرطبة – مصر.
أنساب الأشراف، ج 1، ص 251، اسم المؤلف: أحمد بن يحيي بن جابر البلاذري، المتوفي: 279 هـ، الوفاة: 279، دار النشر.
صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان ( صحيح ابن حيان )، ج 2، ص 148، حديث 413، باب حق الوالدين، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، الوفاة: 354، دار النشر: مؤسسة الرسالة – بيروت – 1414 – 1993، الطبعة: الثانية، تحقيق: شعيب الأرنؤوط.
شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 30، اسم المؤلف: أبو حامد عزالدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، الوفاة: 655 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمية – بيروت / لبنان – 1418 هـ – 1998 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمد عبدالکريم النمري.
و يا اين جمله که شديدتر بيان شده است:
ألا إن بيعة أبي بکر کان فلتة وقي الله شرها فمن عاد إلي مثلها فاقتلوه.
هان! آگاه باشيد، بيعت با ابوبکر لغزشي بود که خداوند شرّ آن را دفع نمود. اگر کسي دوباره آن را تکرار نمود او را بکشيد.
غاية المرام في علم الکلام، ج 1، ص 368، اسم المؤلف: علي بن أبي علي بن محمد بن سالم الآمدي، الوفاة 631، دار النشر: المجلس الأعلي للشئون الإسلامية – القاهرة – 1391، تحقق: حسن محمود عبداللطيف.
3. قَالَ عُمَرُ وَإنَّا وَالله مَا وَجَدنَا فِيمَا حَضَرنَا مِن أَمرٍ أَقوَي مِن مُبَايَعَةِ أبي بَکرٍ خَشِينَا إن فَارَقنَا القَومَ وَلَم تَکُن بَيعَةٌ أن يِبَايِعُوا رَجُلَاً مِنهُم بَعدَنَا.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 6، ص 2506، ح 6442، کتاب 90، کتاب المُحَارِبينَ من أهلِ الکُفرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجمِ الحُّبلَي في الزِّنا إذا أَحصَنَت، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
4. وَ مِنهُ حَديثُ عُمَرَ إِنَّ بَيعَةَ أبي بَکرٍ کَانَت فَلتَةً وَقَي اللهُ شَرَّهَا أرَادَ بِالفَلَتةِ ألفَجأَةَ. وَمِثلُ هَذه البَيعَةِ جَديرَةٌ بأن تَکونَ مُهَيِّجَةً لِلشَّرِّ وَالفِتنَةِ فَعَصَمَ الله مِن ذلِکَ وَوَقَي… إنَّ الإمَامَةَ يَومَ السَّقيفَةِ مَالَت إلَي تَوّليهَا الأنفُسُ وَذ َلِکَ کَثُرَ فيهِ الَتَّشاجُرُ فَمَا قَلَّدَهَا أبو بَکرٍ إلّا إنتزاعَاً مِنَ الأيدي وَاختِلاساً.
النهاية في غريب الحديث و الأثَر، ج 3، ص 467، اسم المؤلف: أبو السعادات المبارک بن محمد الجزري، الوفاة: 606، دار النشر: المکتبة العلمية – بيروت – 1399 هـ – 1979 م، تحقيق: طاهر أحمد الزاوي – محمود محمد الطناحي.
5. قَامَ أبوبَکرٍ فَخَطَبَ النَّاسَ وَاعتَذَرَ إلَيهِم وَقَالَ وَالله مَا کُنتُ حَريصاً عَلَي الإمارَةِ يَوماً وَلاَ لَيلةً قَطُّ وَ لاَ کُنتُ فيهَا رَاغباً وَلاَ سَألتُهَا الله عزَّ وَجَلِّ فِي سِرٍّ وَعَلانيِّةٍ … هَذَا حَديثٌ صَحيحٌ عَلَي شَرطِ الشِّيخَينِ وَلَم يُخرِجَاهُ.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 70، ح 4422، کتاب 31، کتاب معرفة الصحابه، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمية – بيروت – 1411 هـ – 1990 م. الطبعة : الأولي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا.
6. فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ الله صَلِّي اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّم قَالَ أَبوبَکرٍ أنا وَلِيٌّ رَسُولُ الله صَلِّي اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّم جِئتُمَا تَطلُبُ مِيرَائَکَ مِن أبنِ أَخيکَ وَ يَطلُبُ هذا مِيراثِ إمرَأَتِهِ مِن أَبيهَا فَقَالَ أبو بَکرٍ قَالِ رَسُولُ الله صَلِّي اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّم مَا نُورَثُ مَا تَرَکَنَا صَدَقَةٌ فَرَأَيتُمَاهُ کَاذِباً آثِماً غَادِراً خَائِنَاً وَاللهُ يَعلَمُ إنَه لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلحَقِّ ثُمَّ تُوُقٍيَ أَبُوبَکر و أنَا وَلِيٌّ رَسُولِ الله صَلِّي اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّم وَ وَلِيُّ أبي بَکرٍ فَرَأَيتُمَانِي کَاذِباً آئِماً غادِراً خَائِنَاً …
صحيح مسلم، جلد 3، ص 1378، حديث 1757، کِتاب الجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُکمِ الفَيءِ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار أحياء التراث العربي، بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
7. ثُمَّ تَوَفَّي الله نَبِيِّهُ فقال أبوبَکرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللهِ فَقَبَضَهَا أبوبَکرٍ يَعمَلُ فيها بِمَا عَمِلَ بِهِ فيها رسول اللهِ وَ أَنتُما حِينَئذِ وَأَقبَلَ عَلي عَلِيٍّ وَ عَبّاسٍ تَزعُمَانِ أَنَّ اَبَا بَکرٍ کَذا وَ کَذَا …
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 5، ص 2049، حديث 5043، کتاب النَّفَقَاتِ، باب 3، بَاب حَبسِ نَفَقَةِ الرَّجُلِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثير، اليمامة، بيروت، 1407 – 1987، الطبعظ الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
8. وَلَکِنَّکَ استَبدَدتَ عَلَينَا بِالأَمرِ وَ کُنّا نَرَي لِقَرَابِتَنَا مِن رسولِ الله صلي الله عليه و آله و سلم نَصِيبَاً حتّي فَاضَت عَينَا أبي بَکرٍ … وَ لَکِنِّا نَرَي لَنا في هَذا الأَمرِ نَصِيباً فَاستَبَدَّ عَلَينَا.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1549، حديث 3998، کتاب 67، کِتاب المَغَازي، باب 36، بَاب غَزوَةِ خَيبَرَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
9. فَأَرسَلَ إِلي أبي بَکرٍ أن ائتِنَا ولا يَأتِنَا أَحَدُ مَعَکَ کَرَاهِيَةً لِمَحضَرِ عُمَرَ فقال عُمَرُ لَا والله لَا تَدخُلُ عليهم وَحدَکَ.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1549، حديث 3998، کِتاب المَغَازي، باب 36، بَاب غَزوَة خَيبَرَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
فَأَرسَلَ إلي أبي بَکرٍ أن اِئتَنا وَلا يَأتِنَا مَعَکَ أَحَدٌ کَرَاهِيَةَ مَحضَرِ عُمَرَ بن الخَطَّابِ فقال عُمَرُ لِأَبِي بَکرٍ والله لَاَ تَدخُل عَلَيهم وَحدَکَ.
صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، حديث 1759، کِتَاب الجِهَاد وَ السِّيَرِ، بَاب قَولِ النَبي لَا نُورَثُ ما تَرَکنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
10. قرآن کريم مي فرمايد: ( إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا؛ آنها که خدا و پيامبرش را آزار مي دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براي آنها عذاب خوار کننده اي آماده کرده است. ) ( سوره احزاب، آيه 57).
با توجه به آيه فوق و بررسي کتب معتبر و مورد اجماع بزرگان علم تاريخ، رجال و حديث اهل سنّت آزار دهندگان جسمي، روحي، فکري و عقيدتي حضرت صديقه شهيده اُم ابيها آن هم با گذشت تنها سه ماه از رحلت آخرين پيامبر الاهي و حکم خداوند درباره آنان مشخص خواهد گرديد.
بخاري در سه جا و مسلم در يک جا از کتاب خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده اند:
فَاطِمَةُ بَضعَةٌ مِنِّي فَمَن أَغضَبَهَا أًغضَبَنِي.
فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 3، ص 1361، حديث 3510، کتاب 66، کتاب فضائل الصحابة، باب 10، بَاب ذِکرِ العَبَّاسِ بن عبدالمُطَّلِب، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
صحيح مسلم، ج 4، ص 1903، حديث 2449، کتاب 44، کِتَاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ، بَاب فَضائِلِ فَاطِمَةَ بِنتِ النبي، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
بخاري در کتاب صحيح خود مي نويسد:
فَغَضِبَت فَاطِمَةُ بِنتُ رسول اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم فَهَجَرَت أَبَا بَکرٍ فم تَزَل مُهَاجِرَتَهُ حَتي تُوُفِّيَت.
فاطمه دختر رسول خدا از ابوبکر ناراحت و از وي روي گردان شد و اين ناراحتي ادامه داشت تا از دنيا رفت.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 3، ص 1126، حديث 2926، کتاب 61، کتاب أبواب الخمس، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل إبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
همو در جاي ديگر از کتاب خود مي گويد:
فَوَجَدَت فَاطِمَةُ علي أبي بَکرٍ في ذلک فَهَجَرَتهُ فلم تُکَلِّمهُ حتي تُوُفِّيَت.
فاطمه بر ابوبکر غضب کرد و با وي سخن نگفت تا از دنيا رفت.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1549، حديث 3998، کتاب 67، کِتاب المَغَازي، باب 36، بَاب غَزوَةِ خَيبَرَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
همو در جاي ديگر از کتاب خود مي نويسد:
فَهَجَرَتهُ فَاطِمَةُ فم تُکَلِّمهُ حتي مَاتت.
فاطمه از ابوبکر کناره گيري کرد و با وي سخن نگفت تا از دنيا رفت.
الجامعِ الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 6، ص 2474، حديث 6346، کتاب 88، کِتاب الفَرَائِضِ، بَاب قَولِ النبي لَا نُورَثُ ما تَرَکنَا صَدَقَةٌ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبوعبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
و در روايت ابن قتيبه آمده است که هنگامي که آن دو براي عيادت آمدند، فاطمه زهرا عليها السلام اجازه ورود نداد. از اين رو، آن دو ناچار شدند به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شده و آن حضرت را واسطه قرار دهند، بعد از طرح موضوع از سوي امير مؤمنان عليه السلام حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ فرمود: « البيت بيتک؛ علي جان! خانه خانه تو است. »
بدين معنا که علي جان، تو مختاري هر کسي را که دوست داري اجازه ورود بدهي.
به همين جهت، اميرمؤمنان عليه السلام براي اتمام حجّت و اين که، آن دو، بعدها بهانه نياورند که ما خواستيم از فاطمه عليها السلام رضايت بگيريم، ولي علي نگذاشت، به آن دو اجازه ورود داد.
هنگامي که آن دو عذرخواهي کردند، صديقه طاهره نپذيرفت؛ بلکه از آن ها اين چنين اعتراف گرفت:
نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله يقول « رضا فاطمة من رضاي و سخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابتني فقد أحبني و من أرضي فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »
شما را به خدا سوگند آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد که فرمود: خشنودي فاطمه خشنودي من و ناراحتي او ناراحتي من است؟ هر که دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام کند مرا دوست داشته و احترام کرده و هر که او را خشنود نمايد مرا خشنود کرده و هر که فاطمه را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است؟
الإمامة والسياسة، ج 1، ص 17، باب کيف کانت بيعة علي رضي الله عنه، الدينوري، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة ( متوفاي 276 هـ )، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمية – بيروت – 1418 هـ – 1997 م.
هر دو نفر اعتراف کردند: آري ما از رسول خدا اين گونه شنيده ايم. « نعم سمعناه من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم »
سپس صديقه طاهره فرمود:
« فإني أشهد الله و ملائکته أنکم أسخطتماني و ما أرضيتماني ولئن لقيت النبي لأشکونکما أليه »
پس من خدا و فرشتگان را شاهد مي گيرم که شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت کرده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شکايت خواهم کرد و در نهايت به اين نيز بسنده نکرد و فرمود:
« والله لأدعون الله عليک في کل صلاة أصليها: به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم کرد. »
الإمامة و السياسة، ج 1، ص 17، باب کيف کانت بيعة علي رضي الله عنه، الدينوري، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة ( متوفاي 276 هـ )، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمية – بيروت – 1418 هـ – 1997 م.
عدم رضايت صديقه شهيده عليها السلام از شيخين، اصل و اساس مشروعيت خلافت آنها را به چالش مي کشد؛ چرا که ثابت مي کند تنها يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، برترين بانوي دو عالم، سيده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبکر و عمر مخالف و از آنها ناراضي و خشمگين بوده و طبق روايات صحيح السندي که قبلاً بدان ها اشاره گرديد، خشم و رضايت فاطمه، خشم و رضايت رسول خدا و خشم و رضايت رسول خدا خشم و رضايت خداوند سبحان است.
از اين رو، علماي اهل سنّت دست به کار شده و روايتي جعل کرده اند مبني بر آن که پس از خشم دختر رسول خدا از شيخين، در واپسين روزهاي زندگي آن حضرت با عيادتي که توسط اين دو صورت پذيرفت از وي خواستند تا از آنها راضي گردد و فاطمه زهرا عليها السلام نيز از آنها راضي شد!
متن روايت جعلي از اين قرار است:
عن الشعبي قال لما مرضت فاطمة أتاها أبوبکر الصديق فأستئذن عليها فقال علي يا فاطمة هذا أبوبکر يستئذن عليک فقالت أتحب أن أأذن؟ قال نعم فأذنت له فدخل عليها يترضاها و قال والله ما ترکت الدار والمال و الأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله و مرضاة رسوله و مرضاتکم أهل البيت ثم ترضاها حتي رضيت.
هنگامي که فاطمه بيمار شد ابوبکر براي کسب رضايت نزد وي آمد و اجازه خواست تا او را ملاقات کند، علي به فاطمه فرمود: ابوبکر براي ملاقات اجازه مي خواهد فاطمه فرمود: آيا شما دوست داريد وارد شود؟ علي فرمود: آري، پس فاطمه اجازه داد، ابوبکر وارد شد و جوياي کسب رضايت فاطمه بود، ابوبکر گفت: به خدا سوگند خانه، زندگي، مال، ثروت و خويشانم را ترک نکردم، مگر براي به دست آوردن رضايت و خشنودي خدا، رول و شما خاندان پيامبر، پس فاطمه از وي راضي شد.
الاعتقاد والهداية إلي سبيل الرشاد علي مذهب السلف و أصحاب الحديث، ج 1، ص 354، احمد بن الحسين البيهقي، ( متوفاي 458 هـ )، تحقيق: أحمد عصام الکاتب، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت، الطبعة: الأولي، 1401 هـ .
در پاسخ به اين روايت ساختگي مي گوييم:
نخست آن که: سند اين روايت مرسل است؛ چرا که شعبي از تابعين است و نه از صحابه، از اين رو او خود نمي توانسته شاهد ماجرا بوده باشد تا به صورت مستقيم روايت کند.
دوّم آن که: بر فرض که روايات مرسل تابعين را بنا به قولي قبول کنيم، باز هم نمي توان روايت شعبي را پذيرفت؛ زيرا شعبي از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام و ناصبي بوده است. چنانچه بلاذري و ابوحامد غزالي به نقل از خود شعبي مي نويسند:
عن مجالد عن الشعبي قال: قدمنا علي الحجاج البصرة، و قدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين و الأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه… و جعل الحجاج يذاکرهم و يسألهم إذ ذکر علي بن أبي طالب فنال منه و نلنا مقاربة له و فرقاً منه و من شره … .
در شهر بصره همراه عده اي بر حَجّاج وارد شديم گروهي از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار که ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حَجّاج با آنان مشغول گفتگو بود يادي از علي بن ابي طالب کرد و از او بدگويي نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجإج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويي کرديم…
أنساب الأشراف، ج 4، ص 315، أحمد بن يحيي بن جابر البلاذري، ( متوفاي 279 هـ )، ؛ إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، محمد بن محمد أبو حامد الغزالي ( متوفاي 505 هـ )، ناشر: دارالمعرفة – بيروت.
با توجه به روايت فوق، آيا روايت نواصب و دشمنان اهل بيت عليهم السلام مي تواند حجت باشد؟
سوّم و مهم تر آن که حتي در صورتي که روايت فوق داراي اشکالات فوق نمي بود آيا با توجه به روايات صحيح و معتبري که در دو کتاب بخاري و مسلم مبني بر نارضايتي حضرت صديقه طاهره عليها السلام گذشت، جايي براي چنين روايتي مي ماند؟
با اين حال چگونه مي توان باور کرد که صديقه شهيده عليهم السلام از آن دو راضي شده باشد؟
آيا روايت بخاري مقدم و داراي اعتبار بيشتر است يا روايت بيهقي؛ آن هم روايت شخصي که ناصبي و دشمن اميرمؤمنان عليه السلام بوده و خود نيز شاهد ماجرا نبوده است؟
چهارم آن که: اگر فاطمه زهرا عليهاالسلام از آن دو نفر راضي شد، چرا وصيت کرد تا او را شبانه دفن کرده و هيچ يک از کساني را که به وي ستم روا داشته اند، براي تشييع جنازه و نماز خبر نکنند؟
محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد:
وَ عَاشَت بَعدَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم سِتَّةَ أَشهُرٍ فَلَمّا تُوُفِّيَت دَفَنَهَا زَوجُهَا عَلِيٌّ لَيلاً و لم يُؤذِن بها أبَا بَکرٍ وَ صَلِّي عليها.
فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1549، حديث 3998، کتاب 67، کِتَاب المَغَازِي، باب 36، بَاب غَزَوَةِ خَيبَرَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر، دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
ابن قتيبه دينوي در تأويل مختلف الحديث مي نويسد:
و قد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بکر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلما لم يعطها إياء حلفت لا تکلمه أبدا و أوصت أن تدفن ليا لئلا يحضرها فدفنت ليلا.
فاطمه از ابوبکر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبکر سرپيچي کرد سوگند ياد کرد که ديگر با وي سخن نگويد و وصيت کرد شبانه او را دفن کنند تا ابوبکر در تشييعش شرکت نکند.
تأويل مختلف الحديث، ج1 ، ص 300، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري ( متوفاي 276 هـ )، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.
و عبدالرزاق صنعاني مي نويسد:
عن بن جريج و عمرو بن دينار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبي صلي الله عليه و آله و سلم دفنت بالليل قال فربها علي من أبي بکر أن يصلي عليها کان بينهما شيء.
از حسن بن محمد نقل است که گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد تا ابوبکر بر پيکرش نماز نخواند؛ زيرا کدورتي بين آن دو وجود داشت.
المصنف، ج 3، ص 521، حديث 6554 و 6555، أبو بکر عبدالرزاق بن همام الصنعاني ( متوفاي 211 هـ )، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المکتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403 هـ.
و در ادامه نيز مي گويد:
عن بن عيينة عن عمرو بن دينار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلک.
ازحسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ با اين تفاوت که در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت کرد.
المصنف، ج 3، ص 521، حديث 6554 و 6555، أبوبکر عبدالرزاق بن همام الصنعاني ( متوفاي 211 هـ )، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المکتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403 هـ
البته ممکن است کسي بگويد: ابوبکر بعدها پشيمان شد و توبه کرد.
در پاسخ مي گوييم: توبه زماني مفيد و ارزشمند است که همراه با ندامتي برخواسته از عمق وجود آدمي و در صدد جبران گذشته باشد. به اين معنا که شخص توبه کننده حقوق تضييع شده را چه الاهي باشد و چه مردمي، تمام آن را جبران نمايد.
حال پرسش ما اين است که آيا ابوبکر فدک را به صديقه طاهره و يا همسر و فرزندان آن حضرت بازگرداند و يا هر گونه اقدام ديگري که دلالت بر اين مطلب داشته باشد از سوي وي در تاريخ ثبت شده تا توبه اش توبه واقعي باشد؟!
11. در بررسي موضوع بيعت و يا عدم بيعت اميرمؤمنان عليه السلام با ابوبکر اعتقاد علماي بزرگ شيعه بر آن است که نه تنها هرگز و در هيچ زماني چنين بيعتي صورت نگرفته، بلکه آن حضرت هرگاه فرصت مناسبي براي بيان ناخشنودي خود از خلافت ابوبکر و غصب اين منصب از سوي وي يافته از بيان آن درنگ نورزيده؛ به عنوان مثال مرحوم سيد مرتضي رحمه الله و شيخ مفيد رحمه الله که از اسطوانه هاي بزرگ شيعه هستند اجماع امّت اسلام را در عدم وقوع چنين بيعتي مي دانند. سيد مرتضي رحمه الله در کتاب الفصول المختاره به نقل از شيخ مفيد رحمه الله مي فرمايد:
قد اجمعت الأمّة علي أن أميرالمؤمنين عليه السلام تأخّر عن بيعة أبي بکر… و المحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ.
اجماع امت اسلام بر آن است که اميرمؤمنان عليه السلام بيعت خود را ابوبکر را به تأخير انداخت و محققان شيعه بر اين اعتقادند که علي عليه السلام حتي يک ساعت هم با خلفا بيعت نکرده است.
الفصول المختارة، الشريف المرتضي ( متوفاي 413 هـ ق. ) ، ص 56.
و امّا اهل سنّت که بر اين اعتقادند که چنين بيعتي ولو با تأخير شش ماهه صورت گرفته بايد پاسخ گوي دو سؤال باشند:
نخست آن که: با توجه به روايتي که در صحيح مسلم و بخاري از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نقل کرده و براساس آن فتوا به حرمت خوابيدن دو شب هر مسلماني بدون بيعت با امام زمان خود داده اند نسبت به تأخير شش ماهه اميرمؤمنان علي عليه السلام چه پاسخي خواهند داشت؟
دومّ آن که : چه تعريفي براي بيعت ارائه مي کنند؟
چرا که: بيعت، عبارت است از پيماني که در آن زمان، با دست دادن رضايتمندانه مردم با حاکم وقت صورت مي گرفته و امروزه و براساس قواعد دموکراسي با رفراندم و انتخابات ميان شهروند و حاکم ايجاد مي گردد.
با نگاهي به کلام اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه حقيقت بيعت مورد ادّعاي اهل سنّت بيشتر آشکار مي گردد که مي فرمايد:
إِنِّي کُنتُ اُقَادُ کَمَا يُقَادُ الجَمَلُ المَخشُوشُ حَتِّي أبَايِع.
بسان شتري که آن را مهار زده و راه هرگونه فراري را از او مي ستانند مرا براي بيعت، کشان کشان از خانه به سوي مسجد کشاندند.
نهج البلاغه، خطب الإمام علي ( عليه السلام )، ج 3، ص 33.
جالب تر آن که به نقل ابن قتيبه دينوري بيعت ادعايي اهل سنّت با تهديد به قتل آن حضرت صورت گرفته است:
فقالوا له: بايع. فقال: إن أنا لم إفعل فمه؟! قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقک! قال: إذا تقتلون عبدالله و أخا رسوله. و أبوبکر ساکت لا يتکلم.
چون اميرمؤمنان عليه السلام وارد مسجد شد به او گفتند: با ابوبکر بيعت کن! حضرت فرمود: اگر نکنم، چه؟ گفتند: در آن صورت به خداي بي شريک سوگند گردنت را مي زنيم! حضرت فرمود: در آن صورت مرتکب قتل بنده اي از بندگان خدا و برادر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گرديده ايد. اين سخنان در حالي ردّ و بدل گرديد که ابوبکر سکوت کرده و لب از سخن نمي گشود.
الامامة و السياسة، ابن قتيبة الدينوري ( متوفاي 276 هـ ق. )، تحقيق الزيني، ج 1، ص 20.
جالب تر آن که در نحوه انجام همين بيعت ادّعايي از سوي اهل سنّت در متون آنان آمده است:
فروي عن عدي بن حاتم أنه قال: و الله، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتي به ملببا بثوبه يقودونه إلي أبي بکر و قالوا: بايع، قال: فإن لم أفعل؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناک، قال: فرفع رأسه إلي السماء، و قال : اللهم إني اشهدک أنهم أتوا أن يقتلوني فإني عبدالله و أخو رسول الله، فقالوا له: مد يدک فبايع فأبي عليهم فمدوا يده کرها، فقبض علي أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا، فمسح عليها أبوبکر وهي مضمومة ….
عدي بن حاتم گويد: به خدا سوگند هرگز دلم به حال کسي نسوخت همچون زماني که پيراهن علي بن ابي طالب را گرفته بودند و او را کشان، کشان به سوي ابوبکر برده و مي گفتند بايد بيعت کني. حضرت فرمود: اگر نکنم چه؟ گفتند: سرت را از گردن جدا مي کنيم. او سر به آسمان برافراشت و عرضه داشت: بارالها! شاهد باش که اينان مرا آورده اند تا بکشند در حالي که من بنده اي از بندگان خدا و برادر رسول توام! امّا آنان به علي عليه السلام گفتند: دست خويش را بياور و بيعت کن! امّا با اين وجود حضرت از بيعت سرباز مي زد. در اين حال، دست علي ( عليه السلام ) مشت بود. همه جمع شدند و سعي کردند تا مشت آن حضرت را باز کرده و در دست ابوبکر قرار دهند، امّا نتوانستند تا آن که ابوبکر جلو آمد و دست خود را به عنوان بيعت بر روي دستِ مشت شده علي عليه السلام کشيد.
إثبات الوصية، مسعودي، ص 146 – الشافي، ج 3، ص 244 – علم اليقين، ج 2، ص 386 تا 388 – بيت الأحزان، محدث قمي، ص 118 – الأسرار الفاطميّة، شيخ محمد فاضل مسعودي، 122 – علم اليقين، کاشاني، ص 686، المقصد الثالث – الهجوم علي بيت فاطمة ( عليها السلام )، عبدالزهراء مهدي، ص 136، تا 343.
12. فَوَجَدَت فَاطِمَةُ عَلَي أبي بَکرٍ في ذلک فَهَجَرَتهُ فلم تُکَلِّمهُ حتي تُوُفِّيَت وَ عَاشَت بَعدَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم سِتَّة أَشهُرٍ فَلما تُوفِّيَت دَفَنَهَا زَوجُهَا عَليٌّ لَيلاً ولم يُؤذِن بها أبَا بَکرٍ وَ صَلَّي عليها و کانَ لِعَلِيً من الناس وَجهٌ حَيَاةً فاطِمَةَ َ فَلَمَّا تُوُفِّيَت استَنکَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النّاس فَالتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي بَکرٍ وَ مُبَايَعَتَهُ وَ لَم يَکُن يُبَايِعُ تِلکَ الأَشهُرَ.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1549، حديث 3998، کتاب 67، کِتَاب المَغَازِي، باب 36، باب غزوة خيبر، اسم المؤلف: محمدبن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
به شهادت متون روايي اهل سنّت، امام حسين عليه السلام نيز خلافت عمر را ردّ نموده که از باب نمونه به يک مورد که ابن حجر عسقلاني در کتاب الاصابه جلد دوّم صفحه 68 با سند خود از عبيد بن حنين روايت کرده، اشاره مي کنيم:
حدَّثني الحسينُ بنُ عليٍ قالَ أتيتُ عُمَرَ وَ هُوَ يَخطُبُ عَلَي المِنبَر فَصَعَدتُ إليه فقلتُ أنزِل عَن مِنبَرِ أبي وَاذهَبِ إِلَي مِنبَر أبيکَ فَقالَ عُمَرُ لَم يَکُن لأَبِيِ مِنبرٌ وَأخَذِني فَأَجلَسَني مَعهُ أقلَبَ حِصي بِيَدي فَلَمَّا نَزَلَ إنطَلَقَ بي إلَي مَنزِلِهِ فَقالَ لي مَن عَلَّمَکَ قُلتُ وَالله مَا عَلَّمَني أحَدٌ.
« حسين بن علي عليه السلام برايم روايت نمود: در حالي که عمر بن خطاب بالاي منبر مشغول خطبه بود وارد مسجد شدم و چون او را بر فراز منبر مشاهده کردم از منبر بالا رفته و به او گفتم از منبر پدرم فرود آي و سراغ منبر پدر خودت رو! عمر مرا با خود گرفت، سنگ ريزه هايي که در دست داشتم را گرفت و گفت: ولي پدر من منبري ندارد! و چون عمر از منبر پايين آمد مرا به منزل خود برد و از من سؤال کرد اين سخنان را چه کسي به تو ياد داده است؟! به او گفتم: به خدا سوگند کسي به من ياد نداده است. »
الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 77، ص 1726، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبوالفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الجيل – بيروت – 1412 – 1992، الطبعة: الأولي، تحقيق: علي محمد البجاوي.
تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 143، اسم المؤلف: عبدالرحمن بن أبي بکر السيوطي، الوفاة: 911، دار النشر، مطبعة السعادة – مصر – 1371 هـ – 1952 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد.
ابن حجر پس از نقل اين حديث مي گويد « إسناده صحيح؛ سند اين حديث صحيح است » چنان که خطيب بغدادي و ذهبي نيز در سير اعلام النبلاء بر همين عقيده هستند.
سيرأعلام النبلاء ج 3، ص 285، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبوعبدالله، الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة – بيروت – 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي.
همين روايت را ابن عساکر درباره امام حسن عليه السلام و ابوبکر نيز روايت نموده، مبني بر آن که روزي ابوبکر نيز مشغول ايراد خطبه بود که در اين هنگام امام حسن عليه السلام وارد شده از منبر بالا رفت و خطاب به ابوبکر فرمود: از منبر پدرم پايين بيا!
أخبرنا علي بن محمد عن حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن عروة أن أبابکر خطب يوما فجاء الحسن فصعد إليه المنبر فقال انزل عن منبر أبي فقال انزل عن منبر أبي فقال علي إن هذا لشيء عن غيرملامنا.
تاريخ مدينة دمشق و ذکر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، ج 30، ص 307، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفکر – بيروت – 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامظ العمري.
کنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، ج 5، ص 246، حديث 14084، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، الوفاة: 975 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمية – بيروت – 1419هـ – 1998م، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمود عمر الدمياطي.
13. فَغَضِبَت فَاطِمَةُ بِنتُ رسول اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم فَهَجَرَت أَبَا بَکرٍ فلم تَزَل مُهَاجِرَتَهُ حتَي تُوفِّيَت.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 3، ص 1126، حديث 2926، باب 61، ابواب الخمس، باب فرض الخمس، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
پيرامون همين موضوع با تعابير مختلف در بسياري ديگر از کتاب هاي اهل سنّت بحث شده به عنوان مثال متن زير:
« أنَّهَا مَاتَت وَهِيَ وَاجِدَةٌ عَلَي أبي بکرٍ وَ عُمَرَ، فاطمه از دنيا رفت در حالي که بر عمر و ابوبکر غضبناک بود. »
شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 32، اسم المؤلف: أبو حامد عزالدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني، الوفاة: 655 هـ، دار النشر: دار الکتب العلمية – بيروت / لبنان – 1418 هـ – 1998 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمد عبدالکريم النمري.
14. عن بن عّبَّاسٍ عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قالَ مَن کَرِهَ مِن أَمِيرِهِ شَيئاً فَليَصبِر فإنَّهُ مَن خَرَجَ مِن السُّلطَانِ شِبراً مَاتَ مِيتَةً جَاهِليَّةً.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 6، ص 2588، ح 6645، کتاب 96، باب حديث النبي سترون بعدي امورا تنکرونها، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
15. مَن مَاتَ وَ لَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيِّةً.
صحيح مسلم، ج 3، ص 1478، ج 1851، بَابُ وُجُوبِ مُلَازَمَةِ جَمَاعَةِ المُسلِمينَ عِندَ ظُهُورِ الفِتنِ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسينَ القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر، دار إحياء التراث العربي – بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
16. مُسأَلَةٌ لاَ يَحِلُّ لِمُسلِمٍ أَن يَبِيتَ لَيلَتَينِ لَيسَ في عُنُقِهِ.
المحلّي، ج 9، ص 359، مسأله 68، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري، أبو محمد الوفاة: 456، دار النشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي.
17. اگر شما ( همسران پيامبر ) از کار خود توبه کنيد ( به نفع شماست، زيرا ) دل هايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، ( کاري از پيش نخواهيد برد )… ( سوره تحريم، آيه 4 )
18. عن عبدالله بن عَبّاسٍ رضي الله عنهما قال لم أَزَل حَرِيصاً علي أن أَسأَلَ عُمَرَ بن الخَطِّابِ عن المَرأَتَينِ مِن أَزواجِ النبي صلي الله عليه و آله و سلم اللَّتَينِ قال الله تَعَالَي ( إن تُتُوبَا إلي الله فَقَد صَغَت قُلوبُکُمَا ) حتي حَجَّ وَحَجَجتُ معه … فقلتُ لَه يا أَميرَالمُؤمِنينَ مَنِ المَرأَتَانَ مِن أَزوَاجِ النبي صلي الله عليه و آله و سلم اللَّتَانِ قال الله تَعَالي ( إن تَتُوبا إلي اللهِ فَقَد صَغَت قُلُوبُکُمَا ) قال وا عجباً لکَ يا بن عَبَّاسٍ هُمَا عَائِشَةُ وَ حَفصَةُ…
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 5، ص 1991، حديث 4895، کِتَاب النِّکَاجِ، باب 83، بَاب مَوعِظَةِ الرَّجُلِ ابنَتَهُ لِحَالِ زَوجِهَا، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، اَلوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
19. فَاعتَزَلَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم نِسَاءَهُ من أَجلِ ذلک الحديث حين أَفشَتهُ حَفَصةُ إلي عَائِشَةَ تِسعاً وَ عِشرِينَ لَيلَةً.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 5، ص 1992، حديث 4895، کِتَاب النِّکَاحِ، باب 83، بَاب مَوعِظَةِ الرِّجُلِ ابنَتَهُ لِحَالِ زَوجِهَا، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة، 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
20. سوره نساء آيه 43 و سوره مائده، آيه 6.
21. أَنَّ رَجُلاً أتي عُمَرَ فقال إنيِ أَجنَبتُ فلم أَجِد مَاءً فقال لَا تُصَلِّ فقال عَمِّارٌ أَمَا تَذکُرُ يا أَميرَ المُؤمِنينَ إذا أنا وَ أَنت في سَرِيَّةٍ فَأَجنّننَا فلم نَجِد مَاءً فَأَمَّا أنت فلم تُصَلِّ وَ أَمَّا أنا فَتَمَعَّکتُ في التُّرَابِ وَصَلَّيتُ فقالَ النَبي صلي الله عليه و آله و سلم إنما کان يَکفيکَ أَن تَضرِبَ بِيَدَيکَ الأَرضَ ثُمُّ تَنفُخَ ثُمَّ تَمسَحَ بِهِمَا وَجهَکَ وَ کَفَّيکَ فقال عُمَرُ اتَّقِ اللهَ يا عَمَّارُ قالَ إن شِئتَ لم اُحَدِّت بِهِ.
صحيح مسلم، ج 1، ص 280، حديث 368، کِتَاب الحَيضِ، بَاب التَّيَمُّمِ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبوالحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
22. رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: « من کذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار. »
هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاهش در آتش دوزخ است.
اين روايت را احمد بن حنبل و ذهبي آورده اند:
مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 65، الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله، متوفاي 241هـ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 27، ص 293، الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان، متوفاي 748 هـ، تحقيق د. عمر عبدالسلام تدمري، ناشر: دار الکتاب العربي – لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1407 هـ – 1987 م.
23. حدثنا الأَعمَشُ قال سمِعت شَقيِقَ بن سَلَمَةَ قال کنتُ عِندَ عبدالله وَ أَبِي مُوسَي فقال لَه أبو مُوسيَ أَرَأَيتَ يا أَبَا عبدِالرحمن إذا أَجنَبَ فلم يَجِد مَاءً کَيفَ يَصنَعُ فقال عبدُ اللهِ لّا يُصَلِّي حتي يَجِدَ المَاء فقال أبو مُوسَي فَکَيفَ تَصنَعُ بِقَولِ عَمَّارٍ حينَ قال له النبي صلي الله عليه و آله و سلم کان يَکفيکَ قال ألَم تَرَ عُمَرَ لم يَقنَعُ بِذَلِکَ فَقال أبو مُوسَي فَدَعنَا من قَولِ عَمِّارٍ کَيفَ تَصنَعُ بِهَذِهِ الآيَةِ فما دَرَي عبداللهِ ما يَقول. فقال: إنِّا لو رَخَّصنَا لهم في هذا لَأَوشَکَ إذا بَرَدَ عَلَي أَحَدِهِم المَاءُ أَن يَدَعَهُ وَ يَتَمَّمَ قفلتُ لِشَقِيقٍ فَإِنَّمَا کَرِهَ عبدالله لِهَذَا قال نعم.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 1، ص 133، حديث 339، کِتاب التَّيَمُّمِ، باب 6، بَاب إذا خَافَ الجُنُبُ علي نَفسِهِ المَرَضَ أو المَوتَ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة – بيروت – 1407 – 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
منبع مقاله :
عصيري، سيد مجتبي؛ (1389)، پيامبر وهابيت، قم: انتشارات رشيد، چاپ اول